؏ـاشـ♥️ـقـانـه‌هاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
1.71K subscribers
2.85K photos
824 videos
1 file
1.23K links

پــائیـ🍁ـزرادوست دارم،چون فصل غم است
غــم رادوست دارم،چون اشک دل است
اشــڪ رادوست دارم،چون گواه دل♥️است
دل رادوست دارم،چون #تــو درآن جای داری

#شعر🖌 #متن‌کوتاه #موزیک🎶

#عکسنوشته #رمان📜

ارتباط با مدیر👇👇👇

@payyzan_9000
Download Telegram
#پارت_570
#آمــــال
**********************************************************
_رابطشون باهات...خوبه؟

عسلی که به تجویز پزشکش برایش خریده بودم، داخل یخچال قرار داده و بدون نگاه کردنش زمزمه کردم:

_خوبن!

سنگینی نگاهش حس می شد، با این وجود میلی به بلند کردن سرم نداشتم. دلم می خواست باز هم در یخچال را باز کرده، آن شیشه ی عسل را بیرون بکشم و با چک کردن تاریخش خودم را سرگرم کنم. اما جلوی این خواسته را گرفته و به طرف تخت خالی نازنین قدم برداشتم. می گفتند حالش آن قدری خوب شده که مرخصش کنند.

_نگاهم نمی کنی؟

در چندقدمی تخت ایستادم و بعد، با مکث سرم را بالا آوردم. سر بدون مویش، چشمان بی مژه و ابروی بدون مو...شبیه مارال نبود اما خودش بود. شبیه نبودن و در عین حال بودن، به نظر تلخ ترین تضاد یک رابطه محسوب می شد. نگاه خیره ام، باعث شد چشمانش پر شوند.

_لیلا مادر خوبیه!

نفس عمیقی کشیدم. نشستم روی تخت خالی و دعا کردم هیچ وقت این تخت با یک بیمار دیگر پر نشود. درد نفس گیری داشت این اسم و این بخش از بیمارستان. برای دشمنم هم نمی خواستمش. به جمله اش در این چندثانیه فکر کردم. چه از مادری لیلا می دانستم جز محبت عمیق نگاه و دست و آغوشش:
_گمونم همین طوره!

_دوسش داری؟

به عنوان یک خطاکار نپرسیده بود. بهتر از تمام ادم ها می دانستم کمی رنگ و بوی لحن بغض آلودش حسادت مادرانه دارد. مارال من را از دست رفته می دید. برای مادرانه هایش، درد داشت سهیم شدنم با لیلا. لیلایی که محق تر از او هم بود.

_تازگی ها متوجه شدم یه خصلت بد دارم. اونم اینه که حتی اونایی که بهم بد کردن ممکنه دوست داشته باشم. لیلا که بی گناه ترینه.

چشمانش سرخ تر شدند و سرش پایین افتاد. منظور کلامم را خوب دریافت کرده بود.نفس پری کشیدم و سرچرخاندم. دکترش گفته بود آخرین شیمی درمانی اش را آخر هفته انجام می دهد و بعد از آن با گذشت مدتی می شود عمل مغز و استخوان انجام داد.به قولش داشت عمل می کرد و من چقدر دلم خوب شدنش و

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋