#پارت_568
#آمــــال
متعجب شد کمی اما بعد، لبخند پرمهری زد. لبخند پدرانه...آرکان، برای من پدر هم بود. جلو امد و همان طور که نشسته بودم سرم را در آغوش کشید. حالا سرم روی شکمش بود و او، ایستاده داشت موهایم را نوازش می کرد.
_از آرزوهام بگم برات؟
صدای خواب آلود دورگه شده اش، قشنگ ترین نت های تاریخ را در خوش جمع کرده بود. شبیه آن قطعه موسیقی ای که در یک سالن اپرای بزرگ، جلوی چشم میلیون ها نفر با هنرنمایی نواخته می شد.
_بگو!
عمیق نفس کشیدم. روی پایم را با نوک ناخنم لمس کرده و بعد، چشمانم را بستم:
_دلم می خواد صبح که پا شدم برم یه ارایشگاه و ناخنانم و ترمیم کنم. روی دوتا از انگشتام طرح بالرین بزنم. رنگی و روشن! دوست دارم یه پکیج از هرچیزی که عکس و شکل باله داره درست کنم و بذارم یه گوشه از اتاقمون. یه قفسه ی بزرگ که اسمش و بذاریم قفسه ی آمال! دلم می خواد پایین موهام و از این رنگ های فانتزی بذارم و تو همیشه برام ببافیشون. بعد مارال خوب شه، برگردیم بوشهر. با خانوادم در ارتباط باشم و مرتب برای دیدنم بیان خونمون مهمونی..باهم خونه تمیز کنیم و بریم خرید و غذا بپزیم. بعد مهمون داری کنیم و من با شیطنت دلت و ببرم. کلاس رقصم و دوباره شروع کنم و اون پیج اینستاگرامی که تمام عکساش و پاک کردم پر کنم از عکسای سه نفرمون. باید کنکور هم بدم. دوست دارم وکالت قبول شم. به بچه های پرورشگاهیه هم کمک کنیم دوتایی! آرزو دارم سه سال دیگه یه کوچولو بیاریم. احتمالا بازم دختر باشه. دخترا خیلی مهربونن. توی کشور ما دخترا خیلی حالشون خوب نیست اما من می خوام مادر دوتا دختر شاد و خوشحال باشم. آلما و آلا! قشنگن؟ به دستاشون لاک می زنم و یادشون می دم برقصن. اصلا سه تایی برات می رقصیم. دلم می خواد....
مکث کردم، سرم را از شکمش جدا کرده و او با چشم های پربرق که خواب از سرشان پریده بود نگاهم کرد. لبخند زدم و این بار نوک ناخنم را روی شکم او کشیدم. خم به ابرو نیاورد. قلقلکی نبود:
_دلم می خواد کنارت پیر شم آرکان!
دستش را بین موهایم حرکت داد و لمسشان کرد، حس کردم سیب گلویش محکم تر از همیشه تکان خورد. شاید او هم مثل من بغضی از حال خوشمان در گلویش جاگیر شده بود.
_رنگ فانتزی یعنی چی؟
خندیدم، مرد ساده و عزیز من...مرد دوست داشتنی زندگی من:
_از این سبز و بنفشای درهم هست. از اونا.
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#آمــــال
متعجب شد کمی اما بعد، لبخند پرمهری زد. لبخند پدرانه...آرکان، برای من پدر هم بود. جلو امد و همان طور که نشسته بودم سرم را در آغوش کشید. حالا سرم روی شکمش بود و او، ایستاده داشت موهایم را نوازش می کرد.
_از آرزوهام بگم برات؟
صدای خواب آلود دورگه شده اش، قشنگ ترین نت های تاریخ را در خوش جمع کرده بود. شبیه آن قطعه موسیقی ای که در یک سالن اپرای بزرگ، جلوی چشم میلیون ها نفر با هنرنمایی نواخته می شد.
_بگو!
عمیق نفس کشیدم. روی پایم را با نوک ناخنم لمس کرده و بعد، چشمانم را بستم:
_دلم می خواد صبح که پا شدم برم یه ارایشگاه و ناخنانم و ترمیم کنم. روی دوتا از انگشتام طرح بالرین بزنم. رنگی و روشن! دوست دارم یه پکیج از هرچیزی که عکس و شکل باله داره درست کنم و بذارم یه گوشه از اتاقمون. یه قفسه ی بزرگ که اسمش و بذاریم قفسه ی آمال! دلم می خواد پایین موهام و از این رنگ های فانتزی بذارم و تو همیشه برام ببافیشون. بعد مارال خوب شه، برگردیم بوشهر. با خانوادم در ارتباط باشم و مرتب برای دیدنم بیان خونمون مهمونی..باهم خونه تمیز کنیم و بریم خرید و غذا بپزیم. بعد مهمون داری کنیم و من با شیطنت دلت و ببرم. کلاس رقصم و دوباره شروع کنم و اون پیج اینستاگرامی که تمام عکساش و پاک کردم پر کنم از عکسای سه نفرمون. باید کنکور هم بدم. دوست دارم وکالت قبول شم. به بچه های پرورشگاهیه هم کمک کنیم دوتایی! آرزو دارم سه سال دیگه یه کوچولو بیاریم. احتمالا بازم دختر باشه. دخترا خیلی مهربونن. توی کشور ما دخترا خیلی حالشون خوب نیست اما من می خوام مادر دوتا دختر شاد و خوشحال باشم. آلما و آلا! قشنگن؟ به دستاشون لاک می زنم و یادشون می دم برقصن. اصلا سه تایی برات می رقصیم. دلم می خواد....
مکث کردم، سرم را از شکمش جدا کرده و او با چشم های پربرق که خواب از سرشان پریده بود نگاهم کرد. لبخند زدم و این بار نوک ناخنم را روی شکم او کشیدم. خم به ابرو نیاورد. قلقلکی نبود:
_دلم می خواد کنارت پیر شم آرکان!
دستش را بین موهایم حرکت داد و لمسشان کرد، حس کردم سیب گلویش محکم تر از همیشه تکان خورد. شاید او هم مثل من بغضی از حال خوشمان در گلویش جاگیر شده بود.
_رنگ فانتزی یعنی چی؟
خندیدم، مرد ساده و عزیز من...مرد دوست داشتنی زندگی من:
_از این سبز و بنفشای درهم هست. از اونا.
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐