؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_568 #آمــــال متعجب شد کمی اما بعد، لبخند پرمهری زد. لبخند پدرانه...آرکان، برای من پدر هم بود. جلو امد و همان طور که نشسته بودم سرم را در آغوش کشید. حالا سرم روی شکمش بود و او، ایستاده داشت موهایم را نوازش می کرد. _از آرزوهام بگم برات؟ صدای خواب آلود…
#پارت_569
#آمــــال
ابروهایش درهم گره خورد و آرام تر نجوا کرد:
_زشت می شه که!
شانه ای بالا انداختم، ساعت چهارصبح بود و داشتیم از رنگ موی من حرف می زدیم. ما بلد بودیم حال هم را خوب کنیم. الکی گارد های متعصبانه برای هم نگیریم و در زندگی به هم احترام بگذاریم. من بلدش نبودم...او یادم داده بود.
_صورتی و بنفش می کنم. قشنگ می شه به خدا..فقط ساقه ی موهام و!
دستش را روی موهایم آن قدر ادامه داد تا به ساقه ی موهایم رسید. موهای بلند و پرم، بلندشان کرد و با بالا اوردنشان ساقه اشان را بو کرد، چشمانش بسته شد و این بار دستش روی ناخن هایم نشست. روی ناخنم را با انگشت لمس کرده و نفسی کشید:
_برو جایی که باعث عفونت و قارچ ناخنت نشه.
نمی شد دوستش نداشت. نمی شد برایش نمرد!
_فکر کردم الان می گی نرو.
موهایم را پشت گوشم فرستاد. لبخندش، محو بود و با آن چشمان پف کرده از خواب یک ساعته، دلنوازی می کرد:
_ناخنات و کوتاه دوست دارم، موهاتم همین رنگی..همین قدر یک دست و تیره! اما کاری رو بکن که حالت بهتر باشه باهاش. آرزوها برای برآورده شدن هستن. مگر این که رویا باشن. برس به آرزوهات.
_چرا مخالفت نمی کنی؟
سرم را دوباره به شکمش چسباند و من با کج کردن صورتم، به تاریکی شهر زل زدم. صدایش شبیه لالایی بود.
_ناخن کاشتن تو یا رنگ کردن ساقه ی موهات که فقط من می بینم، قراره به زندگیمون لطمه بزنه؟
نه ای آرام نجوا کردم و دوباره ادامه داد و من به این فکر کردم هروقت از خواب بلند می شود باید او را به حرف بگیرم. صدایش بوسیدنی بود.
_نمی زنه، وقتی نمی زنه چرا باید اجازه ندم به آرزوهات برسی؟ که حالت باهاشون خوب نباشه؟
_چرا پس بقیه مثل تو نیستن؟
عمیق نفسی کشید.
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#آمــــال
ابروهایش درهم گره خورد و آرام تر نجوا کرد:
_زشت می شه که!
شانه ای بالا انداختم، ساعت چهارصبح بود و داشتیم از رنگ موی من حرف می زدیم. ما بلد بودیم حال هم را خوب کنیم. الکی گارد های متعصبانه برای هم نگیریم و در زندگی به هم احترام بگذاریم. من بلدش نبودم...او یادم داده بود.
_صورتی و بنفش می کنم. قشنگ می شه به خدا..فقط ساقه ی موهام و!
دستش را روی موهایم آن قدر ادامه داد تا به ساقه ی موهایم رسید. موهای بلند و پرم، بلندشان کرد و با بالا اوردنشان ساقه اشان را بو کرد، چشمانش بسته شد و این بار دستش روی ناخن هایم نشست. روی ناخنم را با انگشت لمس کرده و نفسی کشید:
_برو جایی که باعث عفونت و قارچ ناخنت نشه.
نمی شد دوستش نداشت. نمی شد برایش نمرد!
_فکر کردم الان می گی نرو.
موهایم را پشت گوشم فرستاد. لبخندش، محو بود و با آن چشمان پف کرده از خواب یک ساعته، دلنوازی می کرد:
_ناخنات و کوتاه دوست دارم، موهاتم همین رنگی..همین قدر یک دست و تیره! اما کاری رو بکن که حالت بهتر باشه باهاش. آرزوها برای برآورده شدن هستن. مگر این که رویا باشن. برس به آرزوهات.
_چرا مخالفت نمی کنی؟
سرم را دوباره به شکمش چسباند و من با کج کردن صورتم، به تاریکی شهر زل زدم. صدایش شبیه لالایی بود.
_ناخن کاشتن تو یا رنگ کردن ساقه ی موهات که فقط من می بینم، قراره به زندگیمون لطمه بزنه؟
نه ای آرام نجوا کردم و دوباره ادامه داد و من به این فکر کردم هروقت از خواب بلند می شود باید او را به حرف بگیرم. صدایش بوسیدنی بود.
_نمی زنه، وقتی نمی زنه چرا باید اجازه ندم به آرزوهات برسی؟ که حالت باهاشون خوب نباشه؟
_چرا پس بقیه مثل تو نیستن؟
عمیق نفسی کشید.
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐