#حماسه_یاسین
#قسمت_پانزدهم
وقتي به گردان نوح رسيديم ، آنجا هم غوغا و شور و شعفي بـه پـا شـده بـود . شـوريده دل ،
زمين و زمان را به شوخي گرفته بود و همـه را اذيـت مـي كـرد . حميـد عبـداالله زاده ، حسـين
ضميري ، صراف نژاد و . . . همه خوشحال بودند . به ضميري گفتم ” : انگـار بـاز هـم حاجـت
روا نشدي ؟ “ !
خيلي سريع اشك در چشمهايش جمـع شـد و گفـت ” : انشـاءاالله ايـن دفعـه . انشـاءاالله “ و چنـد
مرتبه با يك حالت خاصي ” انشاءاالله “ را تكرار كرد و اضافه كرد ” : تـو را بـه خـدا دعـا كـن .
ديگه آمادة آماده ام “ . و باز هم مظلومانه خنديد و گفت ” : ولش كن ، هرچي خدا بخواد “ !
دوباره تمرين شروع شد . منطقة عملياتي لشكر امام رضا عليه السلام ، جزيرة بوارين بود كـه
از لب اروند رود تا نزديكي هاي پُل اول براي گردان نـوح و از پـل اول تـا جـادة شيشـه بـراي
گردان ياسين بود . جادة شيشه تا اواسط پنج ضلعي ، دست بچـه هـاي لشـكر ٥ نصـر بـود و
ادامة كار هم توسط ديگر لشكرهاي سپاه دنبال مي شد . ما بايد از طريق كانـال كنـده شـده از
سمت خاكريز خودمان به داخل نهر خين رفته ، بعد از عبـور از نهـر ، بـه خـط عراقـي هـا مـي
زديم ؛ در حالي كه سطح نهر پر از مانع بود و از ساحل عراق تا بالاي خاكريز هـم مـين كـاري
شده بود .
روزها مي گذشت . يك روز خبر رسيد كـه بـرادر خليـل موفـق و بـرادر « مجيـد غفـوري » از
معاونان گردان ، كه براي بازديد به خط رفته بودند ، مـورد اصـابت موشـك واقـع شـده انـد .
حاج خليل به شدت مجروح شده و مجيد غفوري هم به شهادت رسيده بـود . برادرهـاي مجيـد
هم قبلاً به شهادت رسيده بودنـد « . وحيـد غفـوري » ، سـال ٦٣ در عمليـات بـدر بـه شـهادت
رسيده و « حميد غفوري » هم كه از بچه هاي گردان نوح بود ، در كربلاي چهار .
امير يگانگي ، تخريبچي گردان نوح مي گفت شب قبل از كربلاي چهـار بـا حميـد غفـوري قـرار
گذاشتيم كه هر كه شهيد شد ، آنقدر دمِ در بهشت منتظر بماند تا آن يكي بيايد !
چون حميد شهيد شده بود ، « مهدي سعيدي » ـ از مسؤولان تخريـب ـ بـه مجيـد اصـرار مـي
كرد كه برگردد مشهد ، خانواده اش محتاج او هسـتند ؛ امـا او امتنـاع مـي كـرد . سـعيدي مـي
گفت: صبح روزي كه خيلي اصرار كردم ، مجيد با حالت خاصي گفـت تـا عصـر جـواب قطعـي
مي دهم و مجيد ظهر همان روز به شهادت رسيد !
#ادامه_دارد
به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA
#قسمت_پانزدهم
وقتي به گردان نوح رسيديم ، آنجا هم غوغا و شور و شعفي بـه پـا شـده بـود . شـوريده دل ،
زمين و زمان را به شوخي گرفته بود و همـه را اذيـت مـي كـرد . حميـد عبـداالله زاده ، حسـين
ضميري ، صراف نژاد و . . . همه خوشحال بودند . به ضميري گفتم ” : انگـار بـاز هـم حاجـت
روا نشدي ؟ “ !
خيلي سريع اشك در چشمهايش جمـع شـد و گفـت ” : انشـاءاالله ايـن دفعـه . انشـاءاالله “ و چنـد
مرتبه با يك حالت خاصي ” انشاءاالله “ را تكرار كرد و اضافه كرد ” : تـو را بـه خـدا دعـا كـن .
ديگه آمادة آماده ام “ . و باز هم مظلومانه خنديد و گفت ” : ولش كن ، هرچي خدا بخواد “ !
دوباره تمرين شروع شد . منطقة عملياتي لشكر امام رضا عليه السلام ، جزيرة بوارين بود كـه
از لب اروند رود تا نزديكي هاي پُل اول براي گردان نـوح و از پـل اول تـا جـادة شيشـه بـراي
گردان ياسين بود . جادة شيشه تا اواسط پنج ضلعي ، دست بچـه هـاي لشـكر ٥ نصـر بـود و
ادامة كار هم توسط ديگر لشكرهاي سپاه دنبال مي شد . ما بايد از طريق كانـال كنـده شـده از
سمت خاكريز خودمان به داخل نهر خين رفته ، بعد از عبـور از نهـر ، بـه خـط عراقـي هـا مـي
زديم ؛ در حالي كه سطح نهر پر از مانع بود و از ساحل عراق تا بالاي خاكريز هـم مـين كـاري
شده بود .
روزها مي گذشت . يك روز خبر رسيد كـه بـرادر خليـل موفـق و بـرادر « مجيـد غفـوري » از
معاونان گردان ، كه براي بازديد به خط رفته بودند ، مـورد اصـابت موشـك واقـع شـده انـد .
حاج خليل به شدت مجروح شده و مجيد غفوري هم به شهادت رسيده بـود . برادرهـاي مجيـد
هم قبلاً به شهادت رسيده بودنـد « . وحيـد غفـوري » ، سـال ٦٣ در عمليـات بـدر بـه شـهادت
رسيده و « حميد غفوري » هم كه از بچه هاي گردان نوح بود ، در كربلاي چهار .
امير يگانگي ، تخريبچي گردان نوح مي گفت شب قبل از كربلاي چهـار بـا حميـد غفـوري قـرار
گذاشتيم كه هر كه شهيد شد ، آنقدر دمِ در بهشت منتظر بماند تا آن يكي بيايد !
چون حميد شهيد شده بود ، « مهدي سعيدي » ـ از مسؤولان تخريـب ـ بـه مجيـد اصـرار مـي
كرد كه برگردد مشهد ، خانواده اش محتاج او هسـتند ؛ امـا او امتنـاع مـي كـرد . سـعيدي مـي
گفت: صبح روزي كه خيلي اصرار كردم ، مجيد با حالت خاصي گفـت تـا عصـر جـواب قطعـي
مي دهم و مجيد ظهر همان روز به شهادت رسيد !
#ادامه_دارد
به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA