#یادداشت
⭕️توصیفِ انفجار شادی و شدت ضربان قلبهایی که داشت از فرط هیجان از قفسهی سینه جاکن میشد در روزی مثلِ امروز که اولین گروه از اسرای ایرانی در عراق آزاد شدند واقعاً چقدر سخت است.
دو اشتباه احمقانهی صدام در حمله به کویت و تصور اتحاد با ج.ا در جنگ با آمریکا، این معجزه را ساخت.
نام بیش از دوسوم اسرا در فهرستهای صلیب سرخ ثبت نشده بود و تعداد مفقودالاثرها چند برابر آمار احتمالی آزادگان بود و هزاران خانواده چون اسپند بر آتش در تلاش برای دانستن آنکه عزیزشان شهید شده یا اسیر است.
چهرهی مردان بسیار نحیف و سر و صورت تراشیده و آفتاب سوختهای که رها شده و روی دستها و شانههای مردم حمل شده یا در آغوش پدران سپید موی خود گم میشدند، خیلی فرق داشت با جوانان رعنایی که به جبههها رفته بودند.
اصوات بلند و نامفهومی که از حنجرهی میلیونها ایرانی، همهمههایی عظیم میساخت، معجونی بود از جیغ و فریاد و آه و هقهق.
خانههایی که نازنینشان بازگشته بود، جا و امکانی برای پذیرایی از انبوه کسانی که به تبریک میآمدند نداشتند و همسایهها با نهایت افتخار برایشان شیرینی و شربت و صبحانه و ناهار و شام میپختند و میبردند و مهمانان مسافرشان را جا میدادند.
به روزنامهها اکیدا توصیه شده بود تا مدتی از اخبار منفی چیزی ننویسند و مردم هم، همدیگر را مدام هشدار و قسم میدادند به نمایشِ لبهایی خندان ولو با دلهایی خونین، تا اعصاب آزردهی آزادگانی که آرزوهای آرمانی در روز اسارت و تصورات ذهنیشان از ایران، خیلی فرق داشت با آنچه به چشم میدیدند، کمکم عادت کند.
مای زخمی و تحقیرشدهای که فرماندهان مملکت آنچه به قیمت صدها هزارشهید در هشتسال جنگ به دست آمده بود را در کمتر از هشت روز عقبنشینی باخته بودند و همزمان هزاران جوان ایرانی را گم کردند بودند، نیاز داشتیم به این بهانه برای تکیه بر دیوار و سرگذاشتن بر شانههای هم و شکستن بغضهایی که خفهمان میکرد و بوسیدن صورتهای خیس از اشکِ همدیگر.
حالِ خونیندلان که گوید باز؟
وز فلک -خونِ خُم- که جوید باز؟
شرمش از چشمِ مِیپرستان باد،
نرگسِ مست! اگر بروید باز!...
#بازگشت_آزادگان
🀄️حسین دهباشی
#twitter
@antioligarchie
⭕️توصیفِ انفجار شادی و شدت ضربان قلبهایی که داشت از فرط هیجان از قفسهی سینه جاکن میشد در روزی مثلِ امروز که اولین گروه از اسرای ایرانی در عراق آزاد شدند واقعاً چقدر سخت است.
دو اشتباه احمقانهی صدام در حمله به کویت و تصور اتحاد با ج.ا در جنگ با آمریکا، این معجزه را ساخت.
نام بیش از دوسوم اسرا در فهرستهای صلیب سرخ ثبت نشده بود و تعداد مفقودالاثرها چند برابر آمار احتمالی آزادگان بود و هزاران خانواده چون اسپند بر آتش در تلاش برای دانستن آنکه عزیزشان شهید شده یا اسیر است.
چهرهی مردان بسیار نحیف و سر و صورت تراشیده و آفتاب سوختهای که رها شده و روی دستها و شانههای مردم حمل شده یا در آغوش پدران سپید موی خود گم میشدند، خیلی فرق داشت با جوانان رعنایی که به جبههها رفته بودند.
اصوات بلند و نامفهومی که از حنجرهی میلیونها ایرانی، همهمههایی عظیم میساخت، معجونی بود از جیغ و فریاد و آه و هقهق.
خانههایی که نازنینشان بازگشته بود، جا و امکانی برای پذیرایی از انبوه کسانی که به تبریک میآمدند نداشتند و همسایهها با نهایت افتخار برایشان شیرینی و شربت و صبحانه و ناهار و شام میپختند و میبردند و مهمانان مسافرشان را جا میدادند.
به روزنامهها اکیدا توصیه شده بود تا مدتی از اخبار منفی چیزی ننویسند و مردم هم، همدیگر را مدام هشدار و قسم میدادند به نمایشِ لبهایی خندان ولو با دلهایی خونین، تا اعصاب آزردهی آزادگانی که آرزوهای آرمانی در روز اسارت و تصورات ذهنیشان از ایران، خیلی فرق داشت با آنچه به چشم میدیدند، کمکم عادت کند.
مای زخمی و تحقیرشدهای که فرماندهان مملکت آنچه به قیمت صدها هزارشهید در هشتسال جنگ به دست آمده بود را در کمتر از هشت روز عقبنشینی باخته بودند و همزمان هزاران جوان ایرانی را گم کردند بودند، نیاز داشتیم به این بهانه برای تکیه بر دیوار و سرگذاشتن بر شانههای هم و شکستن بغضهایی که خفهمان میکرد و بوسیدن صورتهای خیس از اشکِ همدیگر.
حالِ خونیندلان که گوید باز؟
وز فلک -خونِ خُم- که جوید باز؟
شرمش از چشمِ مِیپرستان باد،
نرگسِ مست! اگر بروید باز!...
#بازگشت_آزادگان
🀄️حسین دهباشی
@antioligarchie