🔻دو نوع #هیولا در این دنیا وجود دارد:
آنها که فقط به فکر خودشانند و آنهایی که فقط به فکر دیگران هستند.
به عبارتی، آدمهای #شرور_خودخواه و آدمهای #شرور_فداکار..!
گروه اول به لذت و موفقیت خودش بیش از هر چیز بها میدهد. البته با تمام این اوصاف، در بدی به گرد پای گروه دوم هم نمیرسد..!
#شرورهای_فداکار باعث بزرگترین ویرانیها میشوند، چون هیچچیز جلودارشان نیست، نه لذت و نه شکمسیری، نه پول و نه شهرت..
چرا؟ چون #شرورهای_فداکار فقط به فکر دیگران هستند..!
آنها از دایرهی شرارت فردی پا را فراتر میگذارند، به مقامات بالای حکومتی میرسند. #موسولینی ، #فرانکو یا #استالین سرشار از احساس رسالتاند.
از نظر خودشان، آنها به چیزی جز #مصالح_مردم فکر نمیکنند. آنها یقین دارند که کار خوبی میکنند، وقتی آزادیها را سلب میکنند، وقتی مخالفانشان را به زندان میاندازند، یا حتی وقتی آنها را #اعدام میکنند..!
آنها سهم دیگران را نادیده میگیرند.
آنها سر در آرمانهایشان دارند و پای در خون..
📚آدولفه دو زندگی/ #اریک_امانوئل_اشمیت
@antioligarchie
آنها که فقط به فکر خودشانند و آنهایی که فقط به فکر دیگران هستند.
به عبارتی، آدمهای #شرور_خودخواه و آدمهای #شرور_فداکار..!
گروه اول به لذت و موفقیت خودش بیش از هر چیز بها میدهد. البته با تمام این اوصاف، در بدی به گرد پای گروه دوم هم نمیرسد..!
#شرورهای_فداکار باعث بزرگترین ویرانیها میشوند، چون هیچچیز جلودارشان نیست، نه لذت و نه شکمسیری، نه پول و نه شهرت..
چرا؟ چون #شرورهای_فداکار فقط به فکر دیگران هستند..!
آنها از دایرهی شرارت فردی پا را فراتر میگذارند، به مقامات بالای حکومتی میرسند. #موسولینی ، #فرانکو یا #استالین سرشار از احساس رسالتاند.
از نظر خودشان، آنها به چیزی جز #مصالح_مردم فکر نمیکنند. آنها یقین دارند که کار خوبی میکنند، وقتی آزادیها را سلب میکنند، وقتی مخالفانشان را به زندان میاندازند، یا حتی وقتی آنها را #اعدام میکنند..!
آنها سهم دیگران را نادیده میگیرند.
آنها سر در آرمانهایشان دارند و پای در خون..
📚آدولفه دو زندگی/ #اریک_امانوئل_اشمیت
@antioligarchie
⭕️ در پایان جنگ جهانی دوم، #موسولینی در حالی که به اتفاق معشوقهاش در حال فرار از ایتالیا بود در مزرعهای توسط پارتیزانهای ایتالیایی دستگیر شد و در همان جا پس از محاکمه صحرایی به اعدام محکوم شد.
در ۲۸ آوریل ۱۹۴۵ هنگام تیرباران شخصی با چاقو ضربه ای به او زد که او را بر زمین انداخت. در این لحظه مردم به او حمله کردند و با لگد بر روی جنازه او رفتند. جسد #موسولینی و معشوقهاش در میلان،برای نمایش عموم با قلابهای مخصوص آویزان کردن گوشت در قصابی ها، به صورت وارونه،از سقف یک ایستگاه پمپ بنزین آویخته شده و به وسیله مردم شهر سنگباران شد. آنها سه روز جسد را به همین حالت رها کردند. هدف از این عمل هم ناامید کردن فاشیست ها از ادامه جنگ و هم گرفتن انتقام از نیروهای محور که بسیاری از پارتیزانها را به همان شیوه اعدام کرده بودند، محسوب میشد. سرانجام با دستور پاپ جنازه را را پایین آوردند و به آتش کشیدند و خاکستر آن را به دریا ریختند.
گفته می شود علت وصیت #هیتلر که گفته بود جنازه اش را آتش بزنند تا به دست روسها نیفتد هم همین بود که #هیتلر می ترسید روسها همان کاری را با جنازه او انجام دهند که پارتیزان ها با جنازه #موسولینی انجام دادند.
@antioligarchie
https://t.me/antioligarchie/26267
در ۲۸ آوریل ۱۹۴۵ هنگام تیرباران شخصی با چاقو ضربه ای به او زد که او را بر زمین انداخت. در این لحظه مردم به او حمله کردند و با لگد بر روی جنازه او رفتند. جسد #موسولینی و معشوقهاش در میلان،برای نمایش عموم با قلابهای مخصوص آویزان کردن گوشت در قصابی ها، به صورت وارونه،از سقف یک ایستگاه پمپ بنزین آویخته شده و به وسیله مردم شهر سنگباران شد. آنها سه روز جسد را به همین حالت رها کردند. هدف از این عمل هم ناامید کردن فاشیست ها از ادامه جنگ و هم گرفتن انتقام از نیروهای محور که بسیاری از پارتیزانها را به همان شیوه اعدام کرده بودند، محسوب میشد. سرانجام با دستور پاپ جنازه را را پایین آوردند و به آتش کشیدند و خاکستر آن را به دریا ریختند.
گفته می شود علت وصیت #هیتلر که گفته بود جنازه اش را آتش بزنند تا به دست روسها نیفتد هم همین بود که #هیتلر می ترسید روسها همان کاری را با جنازه او انجام دهند که پارتیزان ها با جنازه #موسولینی انجام دادند.
@antioligarchie
https://t.me/antioligarchie/26267
#یادداشت
⭕️ مافیا
🔻عموم تصور می کنند که مافیا در فقدان قانون رشد می کند حال آنکه دقیقا جریان برعکس است.
مافیا از قانون تغذیه می کند. منتهی یک قانون اضافی هر جا قانون اضافه باشد مافیا آنجاست.
▪️داستان زیر را بخوانید؛
در یکی از شهرهای ایتالیا جوانی بود به نام #آلفردو . #آلفردو دکه کوچکی داشت که در آن عرق سگی می فروخت. او هر بطری عرق سگی را به قیمت دو لیره می فروخت. هزینه تولید عرق سگی چیزی حدود 1.8 لیره بود. برای همین #آلفردو در ازای فروش هر بطری عرق سگی چیزی حدود 0.2 لیره سود می برد. او در روز 200 بطری عرق می فروخت و لذا درآمدش روزانه 40 لیره بود و با این 40 لیره با مادرش به دشواری زندگی می گذرانید.
روزی از روزها دولت #بنیتو_موسولینی قانونی امضا کرد که در آن خرید و فروش عرق سگی ممنوع اعلام می شد. اینگونه بود که فردای آن روز ماموران پلیس به مغازه او هجوم آوردند و مغازه او را پلمپ کردند.
#آلفردو بیچاره تنها و سرگردان به پارک پناه برد. او در پارک ناراحت و غمگین شروع به راه رفتن کرد و بر بخت بد خود گریست و گریست . در حالی که سرش را به درختی تکیه داده بود داشت هق هق می زد و از زمین و زمان دل چرکین بود ، ناگهان یک نفر از پشت سرش گفت :
هی #آلفردو! خوب شد پیدات کردم. بد جوری تو خماری موندم رفیق. امروز تمام عرق فروشی های شهر رو تعطیل کردند و من هم نمیدونم باید از کجا عرق گیر بیارم. تو چیزی تو خونه ات داری به من بدی ؟ من حاضرم به جای دو لیره ، بهت 10 لیره پول بدم.
#آلفردو در بهت فرو رفت. سریع به خانه رفت و در زیر زمین به جست و جو پرداخت. تعدادی بطری عرق سگی پیدا کرد . یکی از آنها را در یک کیسه مشکی گذاشت و یواشکی دوباره به پارک برگشت و بطری را دست مشتری داد و ده لیره را گرفت. او در پایان به مشتری گفت :
اگه باز هم خواستی بیا همینجا. به دوستان قابل اعتمادت هم بگو. اسم رمز هم این باشه :
"آقا ببخشید ! شما دیروز بازی اینتر و یونتوس رو دیدید؟"
در روزهای بعد هم #آلفردو به پارک می رفت. هر روز تعداد بیشتری پیدایشان می شد. در هفته اول مشتری های او به ده تن رسیده بود. در هفته دوم مشتری های او سی تن شده بودند. در آمد او کم کم روزانه به 200 لیره رسیده بود. او خانه ای جدید خرید. برای مادرش خدمتکار گرفت که لازم نباشد کار کند. با "ویتوریا " ی جوان نامزد کرد و برای او گردنبند طلا خرید. دوستان جدیدی پیدا کرد :
لئوناردو. کارلو . الساندرو
کم کم شهرتش فزونی گرفت طوری که پلیس از افزایش ثروت او مشکوک شد که نکند که او به صورت مخفیانه دارد عرق سگی میفروشد. این گونه بود که ماموری را برای تحقیقات روانه کرد.
مامور فردایش به اداره برگشت و گفت نه قربان . #آلفردو هیچ قانون شکنی ای انجام نداده است.
مامور دیگری را فرستاند و او هم همین را گفت . مامور دیگر هم همین را گفت و اینگونه بود که خیال رئیس پلیس راحت شد که مشکلی در کار نیست.
آن ماموران برای حق السکوت روزانه 5 لیره از #آلفردو شیتیل می گرفتند و هر از گاهی هم از خود #آلفردو عرق می خریدند. #آلفردو در این مدت حسابی به این ماموران رشوه داد . کم کم خود رئیس پلیس هم شروع به رشوه گرفتن کرد.
گذشت تا اینکه #بنیتو_موسولینی به گسترش یک باند مافیایی در کشور مشکوک شد. او اختیارات سازمان جاسوسی را برای نفوذ در مافیا افزایش داد اما افسوس که دیگر دیر شده بود. #آلفردو حتی افرادی را در بین خود مقامات فاشیست خریده بود که از قضا یکی از آنها رئیس اطلاعات #موسولینی بود. این شخص از کل کشور برای #آلفردو اطلاعات می آورد. مرتب هم #موسولینی را در مورد مافیا گیج می کرد. در نهایت #آلفردو با متفقین متحد شده و زمینه سقوط #موسولینی را فراهم کرد. بعد از روی کار آمد نظام جدید ، نخست وزیران توسط #آلفردو نصب و عزل می شدند. در واقع همه سیاستمداران فهمیده بودند که " پدر خوانده " کیست.
چند بار چند تن از سیاستمداران مستقل تلاش کردند که خرید و فروش عرق سگی را بار دیگر آزاد گرداندند اما همگی به شکل فجیعی ترور شدند.
@antioligarchie
⭕️ مافیا
🔻عموم تصور می کنند که مافیا در فقدان قانون رشد می کند حال آنکه دقیقا جریان برعکس است.
مافیا از قانون تغذیه می کند. منتهی یک قانون اضافی هر جا قانون اضافه باشد مافیا آنجاست.
▪️داستان زیر را بخوانید؛
در یکی از شهرهای ایتالیا جوانی بود به نام #آلفردو . #آلفردو دکه کوچکی داشت که در آن عرق سگی می فروخت. او هر بطری عرق سگی را به قیمت دو لیره می فروخت. هزینه تولید عرق سگی چیزی حدود 1.8 لیره بود. برای همین #آلفردو در ازای فروش هر بطری عرق سگی چیزی حدود 0.2 لیره سود می برد. او در روز 200 بطری عرق می فروخت و لذا درآمدش روزانه 40 لیره بود و با این 40 لیره با مادرش به دشواری زندگی می گذرانید.
روزی از روزها دولت #بنیتو_موسولینی قانونی امضا کرد که در آن خرید و فروش عرق سگی ممنوع اعلام می شد. اینگونه بود که فردای آن روز ماموران پلیس به مغازه او هجوم آوردند و مغازه او را پلمپ کردند.
#آلفردو بیچاره تنها و سرگردان به پارک پناه برد. او در پارک ناراحت و غمگین شروع به راه رفتن کرد و بر بخت بد خود گریست و گریست . در حالی که سرش را به درختی تکیه داده بود داشت هق هق می زد و از زمین و زمان دل چرکین بود ، ناگهان یک نفر از پشت سرش گفت :
هی #آلفردو! خوب شد پیدات کردم. بد جوری تو خماری موندم رفیق. امروز تمام عرق فروشی های شهر رو تعطیل کردند و من هم نمیدونم باید از کجا عرق گیر بیارم. تو چیزی تو خونه ات داری به من بدی ؟ من حاضرم به جای دو لیره ، بهت 10 لیره پول بدم.
#آلفردو در بهت فرو رفت. سریع به خانه رفت و در زیر زمین به جست و جو پرداخت. تعدادی بطری عرق سگی پیدا کرد . یکی از آنها را در یک کیسه مشکی گذاشت و یواشکی دوباره به پارک برگشت و بطری را دست مشتری داد و ده لیره را گرفت. او در پایان به مشتری گفت :
اگه باز هم خواستی بیا همینجا. به دوستان قابل اعتمادت هم بگو. اسم رمز هم این باشه :
"آقا ببخشید ! شما دیروز بازی اینتر و یونتوس رو دیدید؟"
در روزهای بعد هم #آلفردو به پارک می رفت. هر روز تعداد بیشتری پیدایشان می شد. در هفته اول مشتری های او به ده تن رسیده بود. در هفته دوم مشتری های او سی تن شده بودند. در آمد او کم کم روزانه به 200 لیره رسیده بود. او خانه ای جدید خرید. برای مادرش خدمتکار گرفت که لازم نباشد کار کند. با "ویتوریا " ی جوان نامزد کرد و برای او گردنبند طلا خرید. دوستان جدیدی پیدا کرد :
لئوناردو. کارلو . الساندرو
کم کم شهرتش فزونی گرفت طوری که پلیس از افزایش ثروت او مشکوک شد که نکند که او به صورت مخفیانه دارد عرق سگی میفروشد. این گونه بود که ماموری را برای تحقیقات روانه کرد.
مامور فردایش به اداره برگشت و گفت نه قربان . #آلفردو هیچ قانون شکنی ای انجام نداده است.
مامور دیگری را فرستاند و او هم همین را گفت . مامور دیگر هم همین را گفت و اینگونه بود که خیال رئیس پلیس راحت شد که مشکلی در کار نیست.
آن ماموران برای حق السکوت روزانه 5 لیره از #آلفردو شیتیل می گرفتند و هر از گاهی هم از خود #آلفردو عرق می خریدند. #آلفردو در این مدت حسابی به این ماموران رشوه داد . کم کم خود رئیس پلیس هم شروع به رشوه گرفتن کرد.
گذشت تا اینکه #بنیتو_موسولینی به گسترش یک باند مافیایی در کشور مشکوک شد. او اختیارات سازمان جاسوسی را برای نفوذ در مافیا افزایش داد اما افسوس که دیگر دیر شده بود. #آلفردو حتی افرادی را در بین خود مقامات فاشیست خریده بود که از قضا یکی از آنها رئیس اطلاعات #موسولینی بود. این شخص از کل کشور برای #آلفردو اطلاعات می آورد. مرتب هم #موسولینی را در مورد مافیا گیج می کرد. در نهایت #آلفردو با متفقین متحد شده و زمینه سقوط #موسولینی را فراهم کرد. بعد از روی کار آمد نظام جدید ، نخست وزیران توسط #آلفردو نصب و عزل می شدند. در واقع همه سیاستمداران فهمیده بودند که " پدر خوانده " کیست.
چند بار چند تن از سیاستمداران مستقل تلاش کردند که خرید و فروش عرق سگی را بار دیگر آزاد گرداندند اما همگی به شکل فجیعی ترور شدند.
@antioligarchie