#داستانک
🔻جلال خان هشتادو هفت تا تفنگچی داشت، اما مردم می گفتند هزار تا تفنگچی دارد. شش تا زن داشت، اما مردم می گفتند چهارده تا زن دارد. دو تا زن قبل از یاغیگری گرفته بود، که از آنها سرجمع سیزده تا بچه داشت. سه تا از پسرهای بزرگش جزء تفنگچی هایش بودند. چهار تا زن در دوره ی یازده ساله ی یاغیگری اش از روستاهای منطقه اش گرفته بود و از همه ی آنها بچه داشت. مردم می گفتند فقط پنجاه تا پسر دارد. هفته ای یک بار یکی از روستاها را قرق می کرد، شبی را تا صبح با خانواده اش می گذراند و صبح سحر قبل از آنکه نیروهای انتظامی سر برسند، روستا را ترک می کرد.
آن شب، نوبتِ سرکشی اش به زنِ شور آبادیش بود. با دوازده تفنگچی مجهز به تیربار، کلاش، آر پی جی، بی سیم و ماشین های صحرا نورد به شور آباد رفت. همسرش به این بی هنگام آمدنش عادت داشت. می دانست باید بساط تریاک را فراهم کند .خان نیمه های شب، هنگام سرکشی به نیروهایش سری هم به مبالِ ته حیاط زد. زنش و دوازده تفنگچی فریاد نعره آسای او را شنیدند، با این تفاوت که زن فراموش کرده بود به او بگوید چاه مبال در حال ریزش است و چند روزی است که از آن استفاده نمی کنند. تفنگچی های خان به کمکش شتافتند. یکی از آنها درون چاه سقوط کرد و دیگران دیدند که خان و تفنگچی اش در انبوه فضولات غرق شدند. تفنگچی ها به مدیریت پسرِ خان تلاش کردند جنازه ها را از چاهِ مبال بیرون بیاورند، اما چیزی به صبح نمانده بود و هر آن ممکن بود نیروهای انتظامی سر برسند. پسر خان همان جا اولین دستور فرماندهی اش را صادر کرد: چاه را پر کنید!
👤#بلقیس_سلیمانی
@antioligarchie
🔻جلال خان هشتادو هفت تا تفنگچی داشت، اما مردم می گفتند هزار تا تفنگچی دارد. شش تا زن داشت، اما مردم می گفتند چهارده تا زن دارد. دو تا زن قبل از یاغیگری گرفته بود، که از آنها سرجمع سیزده تا بچه داشت. سه تا از پسرهای بزرگش جزء تفنگچی هایش بودند. چهار تا زن در دوره ی یازده ساله ی یاغیگری اش از روستاهای منطقه اش گرفته بود و از همه ی آنها بچه داشت. مردم می گفتند فقط پنجاه تا پسر دارد. هفته ای یک بار یکی از روستاها را قرق می کرد، شبی را تا صبح با خانواده اش می گذراند و صبح سحر قبل از آنکه نیروهای انتظامی سر برسند، روستا را ترک می کرد.
آن شب، نوبتِ سرکشی اش به زنِ شور آبادیش بود. با دوازده تفنگچی مجهز به تیربار، کلاش، آر پی جی، بی سیم و ماشین های صحرا نورد به شور آباد رفت. همسرش به این بی هنگام آمدنش عادت داشت. می دانست باید بساط تریاک را فراهم کند .خان نیمه های شب، هنگام سرکشی به نیروهایش سری هم به مبالِ ته حیاط زد. زنش و دوازده تفنگچی فریاد نعره آسای او را شنیدند، با این تفاوت که زن فراموش کرده بود به او بگوید چاه مبال در حال ریزش است و چند روزی است که از آن استفاده نمی کنند. تفنگچی های خان به کمکش شتافتند. یکی از آنها درون چاه سقوط کرد و دیگران دیدند که خان و تفنگچی اش در انبوه فضولات غرق شدند. تفنگچی ها به مدیریت پسرِ خان تلاش کردند جنازه ها را از چاهِ مبال بیرون بیاورند، اما چیزی به صبح نمانده بود و هر آن ممکن بود نیروهای انتظامی سر برسند. پسر خان همان جا اولین دستور فرماندهی اش را صادر کرد: چاه را پر کنید!
👤#بلقیس_سلیمانی
@antioligarchie
🔻نمایش
مادر به پسر گفت: گریه کن. به خاک بیفت؛ طلب بخشش بکن.
پدر به پسرش گفت:ناراحت نباش، می برنت تا پای چوبه ی دار، بعد می بخشندت.
مادر مقتول به دخترش گفت:می بخشمش، ولی پای چوبه ی دار،بگذار مزه ی مرگ را بچشد.
جوان وقتی جرثقیل، طناب دار و انبوه جمعیت را دید، برای اولین بار ترسید؛اما خیلی زود یادش آمد باید نمایش را اجرا کند،خودش را روی خاک انداخت،افتاد به گریه و پشت سرهم دست هایش را از آسمان به طرف خانواده ی مقتول می چرخاند.
خانواده ی مقتول با بغض و خشم،نگاه شان را از جوان قاتل می دزدیدند.جوان هنوز به جرثقیل مرگ نردیک نشده بود که از گوشه و کنار فریاد قاتل،قاتل و بکشیدش،بکشیدش بلند شد.جناب سروان،مسئول مراسم به نیروهایش دستور داد مراقب همه چیز باشند،اما نیروهای جناب سروان نتوانستند مانع هجوم بیست جوان سنگ و چوب به دست شوند. آن ها خودشان را به جرثقیل نزدیک کردند.جناب سروان به نماینده ی دادگاه گفت: خواهش می کنم از خیر قرائت حکم و تشریفات بگذرید تا جان کس دیگری به خطر نیفتاده.جوان را کشان کشان به طناب دار نزدیک کردند.جوان های معترض با چوب و چماق به جان جرثقیل افتاده بودند.طناب به گردن جوان قاتل افتاد.یکی از جوان های معترض بالا پرید و به طرف قاتل هجوم برد.جناب سروان فریاد زد تمامش کنید.جوان قاتل از زمین کنده شد و در میانه ی اسمان و زمین معلق شد. کسی در پشت نمایش دوستان مقتول،نمایش مادر مقتول را نمی دید که روی زمین پهن شده بود و می گفت: بخشیدمش، بخشیدمش.
#بلقیس_سلیمانی
@antioligarchie
🔻به مناسبت ۷ ژوئیه #روز_جهانی_بخشش
https://t.co/Qdy8HjHLpg https://twitter.com/EGhadyani/status/1147841411720646656?s=20
مادر به پسر گفت: گریه کن. به خاک بیفت؛ طلب بخشش بکن.
پدر به پسرش گفت:ناراحت نباش، می برنت تا پای چوبه ی دار، بعد می بخشندت.
مادر مقتول به دخترش گفت:می بخشمش، ولی پای چوبه ی دار،بگذار مزه ی مرگ را بچشد.
جوان وقتی جرثقیل، طناب دار و انبوه جمعیت را دید، برای اولین بار ترسید؛اما خیلی زود یادش آمد باید نمایش را اجرا کند،خودش را روی خاک انداخت،افتاد به گریه و پشت سرهم دست هایش را از آسمان به طرف خانواده ی مقتول می چرخاند.
خانواده ی مقتول با بغض و خشم،نگاه شان را از جوان قاتل می دزدیدند.جوان هنوز به جرثقیل مرگ نردیک نشده بود که از گوشه و کنار فریاد قاتل،قاتل و بکشیدش،بکشیدش بلند شد.جناب سروان،مسئول مراسم به نیروهایش دستور داد مراقب همه چیز باشند،اما نیروهای جناب سروان نتوانستند مانع هجوم بیست جوان سنگ و چوب به دست شوند. آن ها خودشان را به جرثقیل نزدیک کردند.جناب سروان به نماینده ی دادگاه گفت: خواهش می کنم از خیر قرائت حکم و تشریفات بگذرید تا جان کس دیگری به خطر نیفتاده.جوان را کشان کشان به طناب دار نزدیک کردند.جوان های معترض با چوب و چماق به جان جرثقیل افتاده بودند.طناب به گردن جوان قاتل افتاد.یکی از جوان های معترض بالا پرید و به طرف قاتل هجوم برد.جناب سروان فریاد زد تمامش کنید.جوان قاتل از زمین کنده شد و در میانه ی اسمان و زمین معلق شد. کسی در پشت نمایش دوستان مقتول،نمایش مادر مقتول را نمی دید که روی زمین پهن شده بود و می گفت: بخشیدمش، بخشیدمش.
#بلقیس_سلیمانی
@antioligarchie
🔻به مناسبت ۷ ژوئیه #روز_جهانی_بخشش
https://t.co/Qdy8HjHLpg https://twitter.com/EGhadyani/status/1147841411720646656?s=20
Twitter
Ehsan Ghadyani
٧ ژوئيه #روز_جهانى_بخشش است.