#حماسه_یاسین
#قسمت_چهاردهم
سرم گيج رفت ، گلويم داشت مي تركيد . خود را رساندم پشت گردان ، جاي قبرهـاي كنـده ، و
چون جاي خلوتي بود و كسي نبود ، خودم را پرت كردم داخل يكـي از قبرهـا و آن قـدر گـري
ه كردم تا به خواب رفتم و با صداي اذان ظهر بيدار شدم .
چند روز بعد ، از مشهد خبر دادند كه جواد كـافي و حسـن ديزجـي ـ از بچـه هـاي گروهـان ـ
مجروح و در مشهد بستري هستند
٨/١٠/٦٥ ، يعني ٥ روز بعد ، دوباره بلندگوي گردان ، به صدا درآمد و گردان كـه حـالا فقـط ٣
گروهان داشت ، به راحتي در مسجد جا گرفت . برادر جليل با صورتي خنـدان و نـوراني وارد
شد و پشت تريبون قرار گرفت و با چشماني اشك آلود گفت ” : بسم رب الشـهداء والصـديقين
و سارعوا الي مغفره من ربكم و . . . سربازان امام زمان ! بار ديگـر موعـد امتحـان پـس دادن
اسـت . اگـر مـي خواهيـد لياقـت خـود را بـه آقايتـان نشـان دهيـد ، اگـر مـي خواهيـد انتقـام
همسنگرانتان را در گروهان ستار بگيريد ، اگر مي خواهيد دل امام را شاد كنيد ، حـال موعـدي
است كه مرد از نامرد مشخص مي شود . . . “
سپس با صداي لرزان و بغض آلود فرياد زد ” : آي خدا ! چه كار مي خواهي كنـي ؟ ايـن بچـه
ها با اين حالشان يك طرف قضيه اند و بعثي ها با آن كثيفي شان طرف ديگر “ .
بعد رو كرد به ما و گفت ” : مطمئن باشـيد خـدا شـما را كمـك مـي كنـد . ايـن بـار كـه خـدمت
حضرت امام بوديم ، ايشان با تبسم فرمودند ” : انشاءاالله نماز را با هم در كربلا مي خوانيم ”.
غوغايي به پا شد كه بيا و ببين . بعضي از بچه ها چند دقيقه در آغوش هم گريه كردند .
اولين كاري كه كرديم رفتيم سراغ بچه هاي گردان نوح . توي ايـن پـنج روز كـه بـراي مـا يـك
سال گذشت ، رفت و آمد به گردان نوح قطع نشده بود . روز بعد از كربلاي ٤ كه رفتيم ، جـاي
عدة زيادي را خالي ديديم . يك گروهان از گردان نـوح هـم وارد عمـل شـده بـود ؛ ولـي اغلـب
توانسته بودند برگردنـد و فقـط ١٠ ـ ١٥ نفـر شـهيد داده بودنـد ؛ از جملـه ناصـري ، تقـوايي ،
عيـدي ـ هـم درس مـن در مرغـداني ـ و آزادفـر ـ بچـه محلـه مـان ـ بيخـود نبـود كـه موقـع
خداحافظي دلم آنطور گرفته بود ! دل من كمتر اشتباه مي كرد ؛ الان هم كم اشتباه است !
فرماندة گروهان عمل كننده تعريف مي كرد كه اولين نفر از بچه هاي تخريـب رفتـه بـود داخـل
معبر و شهيد شده بود . بلافاصله دومـي رفتـه و شـهيد شـده بـود ، سـومي . . . و تـا آخـرين تخريبچي گروهان همگي رفته بودند و جنـازه هايشـان همـان جـا در معبـر و روي هـم افتـاده
بود. االله اكبر از اين ايمان !
#ادامه_دارد
به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA
#قسمت_چهاردهم
سرم گيج رفت ، گلويم داشت مي تركيد . خود را رساندم پشت گردان ، جاي قبرهـاي كنـده ، و
چون جاي خلوتي بود و كسي نبود ، خودم را پرت كردم داخل يكـي از قبرهـا و آن قـدر گـري
ه كردم تا به خواب رفتم و با صداي اذان ظهر بيدار شدم .
چند روز بعد ، از مشهد خبر دادند كه جواد كـافي و حسـن ديزجـي ـ از بچـه هـاي گروهـان ـ
مجروح و در مشهد بستري هستند
٨/١٠/٦٥ ، يعني ٥ روز بعد ، دوباره بلندگوي گردان ، به صدا درآمد و گردان كـه حـالا فقـط ٣
گروهان داشت ، به راحتي در مسجد جا گرفت . برادر جليل با صورتي خنـدان و نـوراني وارد
شد و پشت تريبون قرار گرفت و با چشماني اشك آلود گفت ” : بسم رب الشـهداء والصـديقين
و سارعوا الي مغفره من ربكم و . . . سربازان امام زمان ! بار ديگـر موعـد امتحـان پـس دادن
اسـت . اگـر مـي خواهيـد لياقـت خـود را بـه آقايتـان نشـان دهيـد ، اگـر مـي خواهيـد انتقـام
همسنگرانتان را در گروهان ستار بگيريد ، اگر مي خواهيد دل امام را شاد كنيد ، حـال موعـدي
است كه مرد از نامرد مشخص مي شود . . . “
سپس با صداي لرزان و بغض آلود فرياد زد ” : آي خدا ! چه كار مي خواهي كنـي ؟ ايـن بچـه
ها با اين حالشان يك طرف قضيه اند و بعثي ها با آن كثيفي شان طرف ديگر “ .
بعد رو كرد به ما و گفت ” : مطمئن باشـيد خـدا شـما را كمـك مـي كنـد . ايـن بـار كـه خـدمت
حضرت امام بوديم ، ايشان با تبسم فرمودند ” : انشاءاالله نماز را با هم در كربلا مي خوانيم ”.
غوغايي به پا شد كه بيا و ببين . بعضي از بچه ها چند دقيقه در آغوش هم گريه كردند .
اولين كاري كه كرديم رفتيم سراغ بچه هاي گردان نوح . توي ايـن پـنج روز كـه بـراي مـا يـك
سال گذشت ، رفت و آمد به گردان نوح قطع نشده بود . روز بعد از كربلاي ٤ كه رفتيم ، جـاي
عدة زيادي را خالي ديديم . يك گروهان از گردان نـوح هـم وارد عمـل شـده بـود ؛ ولـي اغلـب
توانسته بودند برگردنـد و فقـط ١٠ ـ ١٥ نفـر شـهيد داده بودنـد ؛ از جملـه ناصـري ، تقـوايي ،
عيـدي ـ هـم درس مـن در مرغـداني ـ و آزادفـر ـ بچـه محلـه مـان ـ بيخـود نبـود كـه موقـع
خداحافظي دلم آنطور گرفته بود ! دل من كمتر اشتباه مي كرد ؛ الان هم كم اشتباه است !
فرماندة گروهان عمل كننده تعريف مي كرد كه اولين نفر از بچه هاي تخريـب رفتـه بـود داخـل
معبر و شهيد شده بود . بلافاصله دومـي رفتـه و شـهيد شـده بـود ، سـومي . . . و تـا آخـرين تخريبچي گروهان همگي رفته بودند و جنـازه هايشـان همـان جـا در معبـر و روي هـم افتـاده
بود. االله اكبر از اين ايمان !
#ادامه_دارد
به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA