✍#فریدون_آدمیت
🔘 فیلترینگ تلگراف در عصر قاجار
❌میرزا ملکم خان از رجال عصر قاجار نقل می کند:
💢من برای آوردن تلگراف به ایران جنگیدم. در حالی که شهرها و قصبات اروپا دارای خطوط ارتباطی بودند عین الدوله، صدر اعظم ناصرالدین شاه اجازه نمی داد در شهرهای ایران، خطوط تلگراف احداث کنم.
💢عین الدوله معتقد بود: اگر رعایا دارای تلگراف شدند در ولایات و ایالات مملکت محروسه ایران، در جلوی تلگرافخانه تجمع می کنند و از احوال یک دیگر با خبر می شوند و علیه سلطنت آشوب می کنند. من برای احداث تلگراف با عین الدوله جنگیدم....
📙 فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت
به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie
🔘 فیلترینگ تلگراف در عصر قاجار
❌میرزا ملکم خان از رجال عصر قاجار نقل می کند:
💢من برای آوردن تلگراف به ایران جنگیدم. در حالی که شهرها و قصبات اروپا دارای خطوط ارتباطی بودند عین الدوله، صدر اعظم ناصرالدین شاه اجازه نمی داد در شهرهای ایران، خطوط تلگراف احداث کنم.
💢عین الدوله معتقد بود: اگر رعایا دارای تلگراف شدند در ولایات و ایالات مملکت محروسه ایران، در جلوی تلگرافخانه تجمع می کنند و از احوال یک دیگر با خبر می شوند و علیه سلطنت آشوب می کنند. من برای احداث تلگراف با عین الدوله جنگیدم....
📙 فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت
به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie
Forwarded from اتچ بات
⭕️گاو والا مقام !
🔻به سال ۱۲۶۵ هجري قمري،قصابي در ميدان «صاحبالامر» ميخواست گاوي ذبح کند.
گاو از زير دست وي در رفت و به مسجد قائم گريخت. قصاب ريسماني برد و در گردن گاو انداخت تا بيرون بکشد. گاو زور داد، قصاب به زمين خورد و در حال قالب تهي کرد و مرد . در اين وقت بانگ صلوات مردم بلند شد و اين امر معجزهاي تلقي شد.
پس آن چنان که افتد و داني ،بازار تا يک ماه چراغاني گرديد. تبريز شهر «صاحبالزمان» بهشمار آمد و مردم خود را از پرداخت ماليات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند. گاو را به منزل مجتهد جامعالشرايط وقت،آقا ميرفتاح، بردند و ترمهاي رويش کشيدند.
مردم دسته دسته با نذر و نياز به زيارت آن رفته و به شرف سم بوسياش نايل آمدند و ترمه آن حيوان به تبرک همي ربودند. در عرض يک ماه مويي از گاو به جا نماند و همه به تبرک رفت.
لسان الملک سپهر در باره ي اين بخش ماجرا مي نويسد: مير فتاح مجتهد تبريزي عامل اصلي « فتنه تبريز و غوغاي عامه » بود و شورش بظاهر مذهبي ، که در بوسيدن
« سم گاو مقدس » بر ديگران پيشي گرفته بود . عوام مردم را واداشت تا در شهرهاي آذربايجان بر سر کوچه و بازار از معجزات حضرت گاو داستان ها بسازند و نعره زنند که
شهر تبريز مقدس و از ماليات ديوان و حکم معاف است . حتي چهره گاو را نقاشان زبر دست ترسيم کردند و به زائرين بقعه مبارکه فروختند و مردم نادان در خانه هاي
خود شمايل گاو صاحب الزمان را آويختند . متوليان حضرت گاو از سر ناداني به جاي کاه و يونجه به او نقل و نبات دادند و بعد از چندي گاو مقدس بيمار شد و مرد .
مردم با حزن و اندوه فراوان در حاليکه بر سينه خود مي کوفتند تشييع جنازه مفصلي از آن « بزرگ مقام » کردند و در مکاني به خاک سپردند که هنوز به آرامگاه گاو صاحب الزمان
براي اهل منبر معروف است .
کور و لنگ، غرفهها و شاهنشينهاي مسجد را پر کرده بودند. هر روز معجزه و آوازي تازه بر سر زبانها افتاد. بزرگان، پرده و فرش و ظرف به مسجد ميفرستادند. کنسول انگليس هم چهلچراغ فرستاد که هماکنون زير گنبد مسجد آويزان است.
حاج ميرزا باقر، امام جمعه تبريز، که با کنسولگري انگليس رابطه مستقيم داشت، فتوا داد: که هر کس در جوار آن مسجد بهخصوص باده بنوشد يا قمار کند واجب القتل خواهد بود و چون رسما شهر تبريز محل ظهور «امام زمان» اعلام شده بود، پس بنا به روايات و احاديث معتبر، مردم از پرداخت ماليات به دولت و اجراي قوانين وضع شدهي حکومتي معاف بودند.
بالاخره اميرکبير نيرويي از تهران فرستاد که حاج ميرزا باقر امام جمعه، و ميرزا علي شيخالاسلام و پسرش ميرزا ابولقاسم، که هر سه از ملايان بانفوذ بودند ، دستگير و تبعيد کنند و با وجود مقاومت آنها و حمايت عوام اين مقصود حاصل و غايله تمام شد.
چون روشن شد که اين فتنهها نتيجهي تحريک و دخالت مستقيم استيونس، کنسول انگليس در تبريز بوده، اميرکبير نامهاي به سفارت انگليس در تهران ميفرستد که بخشي از آن چنين است:
((. . . بعد از اينکه مردم اجامر و اوباش تبريز به جهت شرارتهاي خودشان در امور مملکتي و اتلاف ماليات ديواني از براي خود مامن و بستي قرار گذاشته و
خودسريها کنند، عاليجاه مشاراليه به جهت تقويت آنها و استحکام خيالاتشان چهلچراغي به مسجد صاحبالزمان فرستاد و بر آنجا توقف کرده، زياده از حد باعث جرأت عوام و اشرار گشته و پاي جسارت را بيشتر گذاشتهاند تا از اين خيالات خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند.))
.
📚 امیر کبیر و ایران
#فریدون_آدمیت ( نشر خوارزمی ،۱۳۷۸)
▪️شرح مطلب👇
http://rooshanfekri.blogfa.com/post/20
@antioligarchie
🔻به سال ۱۲۶۵ هجري قمري،قصابي در ميدان «صاحبالامر» ميخواست گاوي ذبح کند.
گاو از زير دست وي در رفت و به مسجد قائم گريخت. قصاب ريسماني برد و در گردن گاو انداخت تا بيرون بکشد. گاو زور داد، قصاب به زمين خورد و در حال قالب تهي کرد و مرد . در اين وقت بانگ صلوات مردم بلند شد و اين امر معجزهاي تلقي شد.
پس آن چنان که افتد و داني ،بازار تا يک ماه چراغاني گرديد. تبريز شهر «صاحبالزمان» بهشمار آمد و مردم خود را از پرداخت ماليات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند. گاو را به منزل مجتهد جامعالشرايط وقت،آقا ميرفتاح، بردند و ترمهاي رويش کشيدند.
مردم دسته دسته با نذر و نياز به زيارت آن رفته و به شرف سم بوسياش نايل آمدند و ترمه آن حيوان به تبرک همي ربودند. در عرض يک ماه مويي از گاو به جا نماند و همه به تبرک رفت.
لسان الملک سپهر در باره ي اين بخش ماجرا مي نويسد: مير فتاح مجتهد تبريزي عامل اصلي « فتنه تبريز و غوغاي عامه » بود و شورش بظاهر مذهبي ، که در بوسيدن
« سم گاو مقدس » بر ديگران پيشي گرفته بود . عوام مردم را واداشت تا در شهرهاي آذربايجان بر سر کوچه و بازار از معجزات حضرت گاو داستان ها بسازند و نعره زنند که
شهر تبريز مقدس و از ماليات ديوان و حکم معاف است . حتي چهره گاو را نقاشان زبر دست ترسيم کردند و به زائرين بقعه مبارکه فروختند و مردم نادان در خانه هاي
خود شمايل گاو صاحب الزمان را آويختند . متوليان حضرت گاو از سر ناداني به جاي کاه و يونجه به او نقل و نبات دادند و بعد از چندي گاو مقدس بيمار شد و مرد .
مردم با حزن و اندوه فراوان در حاليکه بر سينه خود مي کوفتند تشييع جنازه مفصلي از آن « بزرگ مقام » کردند و در مکاني به خاک سپردند که هنوز به آرامگاه گاو صاحب الزمان
براي اهل منبر معروف است .
کور و لنگ، غرفهها و شاهنشينهاي مسجد را پر کرده بودند. هر روز معجزه و آوازي تازه بر سر زبانها افتاد. بزرگان، پرده و فرش و ظرف به مسجد ميفرستادند. کنسول انگليس هم چهلچراغ فرستاد که هماکنون زير گنبد مسجد آويزان است.
حاج ميرزا باقر، امام جمعه تبريز، که با کنسولگري انگليس رابطه مستقيم داشت، فتوا داد: که هر کس در جوار آن مسجد بهخصوص باده بنوشد يا قمار کند واجب القتل خواهد بود و چون رسما شهر تبريز محل ظهور «امام زمان» اعلام شده بود، پس بنا به روايات و احاديث معتبر، مردم از پرداخت ماليات به دولت و اجراي قوانين وضع شدهي حکومتي معاف بودند.
بالاخره اميرکبير نيرويي از تهران فرستاد که حاج ميرزا باقر امام جمعه، و ميرزا علي شيخالاسلام و پسرش ميرزا ابولقاسم، که هر سه از ملايان بانفوذ بودند ، دستگير و تبعيد کنند و با وجود مقاومت آنها و حمايت عوام اين مقصود حاصل و غايله تمام شد.
چون روشن شد که اين فتنهها نتيجهي تحريک و دخالت مستقيم استيونس، کنسول انگليس در تبريز بوده، اميرکبير نامهاي به سفارت انگليس در تهران ميفرستد که بخشي از آن چنين است:
((. . . بعد از اينکه مردم اجامر و اوباش تبريز به جهت شرارتهاي خودشان در امور مملکتي و اتلاف ماليات ديواني از براي خود مامن و بستي قرار گذاشته و
خودسريها کنند، عاليجاه مشاراليه به جهت تقويت آنها و استحکام خيالاتشان چهلچراغي به مسجد صاحبالزمان فرستاد و بر آنجا توقف کرده، زياده از حد باعث جرأت عوام و اشرار گشته و پاي جسارت را بيشتر گذاشتهاند تا از اين خيالات خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند.))
.
📚 امیر کبیر و ایران
#فریدون_آدمیت ( نشر خوارزمی ،۱۳۷۸)
▪️شرح مطلب👇
http://rooshanfekri.blogfa.com/post/20
@antioligarchie
Telegram
attach 📎
#نکته
⭕️حکایت شورشِ قحطی دوره قاجار
#الیسون وزیرِ مختارِ انگلیس در تهران می گوید :
[ سال ۱۲۴۰ شمسی در اواسط حکومت ناصرالدین شاه] قاجار خشکسالی و قحطی به مردم فشار آورد .
مردم پایتخت از بی نانی پریشان حال بودند، دکان های نانوایی بسیار شلوغ [بود] و با وجود راههای بد، غله به شهر نمی رسید.
گرسنگی شرم زنان را برده بود، به هرکس در کوی و برزن می رسیدند ، یاری می جستند. روز هفدهم شعبان ۱۲۷۷ قمری -[ ۱۲۴۰ شمسی] شاه از شکار بازمی گشت که انبوه چند هزار نفری زنان، جلوی او را گرفتند، نان خواستند و پیش چشم شاه، دکان نانوایی را چپاول کردند .
همین که شاه به قصر خود رسید ، به دستور او دروازه های شهر را بستند .
روز بعد آشوب از نو برخاست. با وجود آنکه دروازه ها را بسته بودند، چند هزار زن هجومآوردند، به ضرب سنگ و چوب دروازه بان را از پای در آوردند ، به شهر ریختند .قرار این بود که مقدمه هنگامه را جماعت زن ها فراهم سازند و در پی آن ها مردان بریزند و شورش برپا کنند، شاه از بالای قصر با دوربین به ازدحام مردم می نگریست .
کلانتر شهر [ محمود خان نوری ] هم آمد و پهلوی شاه ایستاد ، از شاه سرزنش و پرخاش شنید که این چه وضعی است؟ کلانتر گفت: می رود که غوغا را بخواباند.
کلانتر با گروهی از گماشتگانش به جمعیت زنان حمله بردند، خودش با چوب دستی کهداشت چند نفر را کتک زد، به ضرب چوب او، از زنی خون جاری شد و از زنان شیون و فغان برخاست.
شاه بر آشفت و کلانتر را فراخواند. بی درنگ فرمان داد ریشش را ببرند و او را به چوب و فلک ببندند، کلانتر شوریده بخت زیر چوب و فلک بود که شاه گفت: طناب . فورا امر شاه اجرا شد ، به طنابش انداختند، جسد برهنه کلانتر را در بازار روی زمین کشاندند و تا سه روز او را از پا در میدان شهر آویزان کردند.
به دنبال اعدام کلانتر، همان روز همه کدخدایان محله های شهر را آوردند و به چوب و فلک بستند، آن روز طغیان مردم فرو نشست، طغیانی که با انقلاب مویی فاصله داشت.
روز بعد ۱۹ شعبان، شاه جامه سرخ غضب پوشید و با تنبیه کسان دیگر ، ترس در دل مردم انداخت، اما تا مشکل نان حل نشد، شورش مردم فرو ننشست یک ماه بعد و در ماه رمضان باز مردم شورش کردند ...
📚اندیشه ترقی و حکومت / #فریدون_آدمیت
@antioligarchie
⭕️حکایت شورشِ قحطی دوره قاجار
#الیسون وزیرِ مختارِ انگلیس در تهران می گوید :
[ سال ۱۲۴۰ شمسی در اواسط حکومت ناصرالدین شاه] قاجار خشکسالی و قحطی به مردم فشار آورد .
مردم پایتخت از بی نانی پریشان حال بودند، دکان های نانوایی بسیار شلوغ [بود] و با وجود راههای بد، غله به شهر نمی رسید.
گرسنگی شرم زنان را برده بود، به هرکس در کوی و برزن می رسیدند ، یاری می جستند. روز هفدهم شعبان ۱۲۷۷ قمری -[ ۱۲۴۰ شمسی] شاه از شکار بازمی گشت که انبوه چند هزار نفری زنان، جلوی او را گرفتند، نان خواستند و پیش چشم شاه، دکان نانوایی را چپاول کردند .
همین که شاه به قصر خود رسید ، به دستور او دروازه های شهر را بستند .
روز بعد آشوب از نو برخاست. با وجود آنکه دروازه ها را بسته بودند، چند هزار زن هجومآوردند، به ضرب سنگ و چوب دروازه بان را از پای در آوردند ، به شهر ریختند .قرار این بود که مقدمه هنگامه را جماعت زن ها فراهم سازند و در پی آن ها مردان بریزند و شورش برپا کنند، شاه از بالای قصر با دوربین به ازدحام مردم می نگریست .
کلانتر شهر [ محمود خان نوری ] هم آمد و پهلوی شاه ایستاد ، از شاه سرزنش و پرخاش شنید که این چه وضعی است؟ کلانتر گفت: می رود که غوغا را بخواباند.
کلانتر با گروهی از گماشتگانش به جمعیت زنان حمله بردند، خودش با چوب دستی کهداشت چند نفر را کتک زد، به ضرب چوب او، از زنی خون جاری شد و از زنان شیون و فغان برخاست.
شاه بر آشفت و کلانتر را فراخواند. بی درنگ فرمان داد ریشش را ببرند و او را به چوب و فلک ببندند، کلانتر شوریده بخت زیر چوب و فلک بود که شاه گفت: طناب . فورا امر شاه اجرا شد ، به طنابش انداختند، جسد برهنه کلانتر را در بازار روی زمین کشاندند و تا سه روز او را از پا در میدان شهر آویزان کردند.
به دنبال اعدام کلانتر، همان روز همه کدخدایان محله های شهر را آوردند و به چوب و فلک بستند، آن روز طغیان مردم فرو نشست، طغیانی که با انقلاب مویی فاصله داشت.
روز بعد ۱۹ شعبان، شاه جامه سرخ غضب پوشید و با تنبیه کسان دیگر ، ترس در دل مردم انداخت، اما تا مشکل نان حل نشد، شورش مردم فرو ننشست یک ماه بعد و در ماه رمضان باز مردم شورش کردند ...
📚اندیشه ترقی و حکومت / #فریدون_آدمیت
@antioligarchie