Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴دویچه وله:چرا تعرفههای ترامپ برای همه مشکلزا است؟
دونالد ترامپ برخی از تعرفههای به اصطلاح "متقابل" خود را متوقف کرده است. این رفتوبرگشتها بازارهای جهانی را دچار نوسان کرده و هراس از رکود اقتصادی را به وجود آورده است. اما این موضوع چه تاثیری بر زندگی مردم دارد؟ در اینجا توضیح میدهیم چرا این، مشکل همه است./دویچه وله
@amookhtan
دونالد ترامپ برخی از تعرفههای به اصطلاح "متقابل" خود را متوقف کرده است. این رفتوبرگشتها بازارهای جهانی را دچار نوسان کرده و هراس از رکود اقتصادی را به وجود آورده است. اما این موضوع چه تاثیری بر زندگی مردم دارد؟ در اینجا توضیح میدهیم چرا این، مشکل همه است./دویچه وله
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
810. نياز(محرک) به غذا (گرسنهگي)، خواب، توليدمثل (جنسي) واجتماعي بودن؛ چهارنياز ذاتي و طبيعي بشر است که در طول تاريخ تغيير نميکنند،وهمواره بايد ابتدا آن نيازها برآورده شوند. نيازها يا محرکهاي تغييرپذير، طي تاريخ، تغيير ميکنند.کدام نياز زير ثابت است؟
811. «دوست عزيز من هرچه را که تو احتياج داري به تو ميدهم اما تو شرط لازم را ميداني، تو ميداني که براي من با چه مرکبي حکم تسليمات را امضاء کني. در حين اهداء لذت به تو، بايد ترا بهچاپم.» اين نوشته از کيست؟
Anonymous Quiz
31%
1. مارکس
10%
2. انگلس
17%
3. لنین
41%
4. رزالوکزامبورگ
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴مدرسه پادگان نیست!
✍️ آرام فرج الهی
تفاهمنامهی اخیر میان فرمانده کل انتظامی و وزیر آموزش و پرورش، که به موجب آن نیروهای پلیس اجازه حضور مستقیم در مدارس و دخالت در «امور فرهنگی» از جمله کنترل حجاب دانشآموزان را یافتهاند، باید بهعنوان یک پروژهی گستردهتر برای امنیتیسازی کامل نظام آموزشی در ایران تحلیل شود. این سیاست، در امتداد سلسله تلاشهای جمهوری اسلامی برای اعمال کنترل هرچه شدیدتر بر نهادهای مدنی و تربیتی، نه تنها پیامدهای اجتماعی و روانی وخیمی در پی خواهد داشت، بلکه در ذات خود تلاشی برای سرکوب نسلی است که دیگر به فرمان گذشته تن نمیدهد.
نهاد آموزش و پرورش در هر جامعهای، صحنهی تقابل دو نیروست: یکی متمایل به رهایی، خلاقیت و رشد فردی؛ و دیگری کوشنده در جهت مهار، همشکلسازی و بازتولید نظم مسلط. در ساختار جمهوری اسلامی، کفهی دوم همواره سنگینتر بوده، اما تفاهمنامه اخیر نقطهای کیفی در این روند است: آموزش، اکنون نه فقط تابع ایدئولوژی رسمی، بلکه مستقیماً زیر چتر نهادهای امنیتی و سرکوبگر قرار میگیرد.
مقولهای چون «حجاب» که در بیان رسمی حاکمیت بهعنوان یک ارزش دینی، فرهنگی، ملی معرفی میشود، در عمل ابزار اصلی برای مهار و کنترل بدن و ذهن زنان و در نهایت مردان هم هست؛ و اجرای آن در محیط آموزشی، بهویژه با حضور فیزیکی نیروهای پلیس، چیزی جز تحمیل زورمندانهی انضباط ایدئولوژیک نخواهد بود. این تنها یک «قانون» نیست؛ این سیاستی حسابشده برای حذف هر نشانهای از سوژهگی، اختیار و اعتراض در نسل جوان است.
حال که جمهوری اسلامی میدان مبارزه یعنی خیابان را به نوعی به زنان باخته است، باید صراحتاً گفت که ورود پلیس به مدرسه،به معنای گسترش خشونت نهادمند در یکی از حساسترین و بی دفاع ترین بسترهای اجتماعی است. این اقدام، نماد عریان سلطهی سیاسی بر بدن، رفتار، و حتی افکار نسل نوجوان است. در شرایطی که نهادهای آموزشی باید پناهگاهی باشد برای خلاقیت، گفتوگو و تفکر انتقادی، اکنون قرار است به فضایی مملو از خشونت، ترس، کنترل و اطاعت تبدیل شود.
سکوت در برابر این سیاست نه محافظهکاری، بلکه جبران ناپذیر است. تشکلاتی مانند شورای هماهنگی تشکلات صنفی فرهنگیان که در تمام این چند دهه بخشی از مبارزات خود را به شرایط آموزش و کیفیت فضای آموزشی معطوف کرده اند و عملا به تریبونی برای دفاع از کرامت انسانی، آزادیهای بنیادین و حقوق کودکان بدل گشته و نیز بخشهای دیگر طبقه ی کارگر که به نوعی متشکل هستند و همیشه با اطلاعیه های مشترک مواضع سوسیالییستی خود را در موارد مختلف و حساس بیان کرده اند باید با اقدامی هماهنگ و سراسری علیه اقدام لشکرکشی به مدارس قد علم کنند چرا که عملا هرروزه فرزندان خود را به جای مدرسه به سلولهای بازجویی و شکنجه ی ماموران و بازجویان جمهوری اسلامی می فرستند.
واقعیت آن است که نسل امروز نوجوانان، زیستهاند، دیدهاند، فهمیدهاند، و معترضاند. زبان زور، دیگر نه تنها ناکارآمد، بلکه خشمآفرین و واکنشبرانگیز است. امنیتیسازی مدارس، همچون گاز اشکآور در کلاس درس، تنها منجر به انفجار خواهد شد؛ انفجار آگاهی، نافرمانی، و طغیان.
نظام سیاسی ایران، با چنین تصمیماتی، عملاً خود را در برابر نسلی قرار میدهد که خواهان آزادی، کرامت و زیست برابر است. این تقابل نه آموزشی است و نه فرهنگی، بلکه نبردی است میان نظم استبدادی و آیندهای رهاییطلب.آموزش اگر بخواهد معنا داشته باشد، باید از سلطهی پلیسی و امنیتی رهایی یابد. رسالت آموزش، تربیت انسان آزاد، آگاه و خلاق است؛ نه تولید شهروند مطیع و ترسان. اگر مدارس به پایگاههای سرکوب بدل شوند، آنچه از دل آنها بیرون خواهد آمد نه جامعهای سالم و شکوفا، بلکه نسلی پر از زخم، خشونت درونیشده و خشم فروخورده خواهد بود.امروز وظیفهی هر انسان متعهد به شکل فردی و تمام تشکلات کارگری و تشکلات مدنی این است که بگوید: پلیس را از مدرسه بیرون کنید .پیش از آنکه مدرسه دیگر مدرسه نباشد، و آموزش به ابزار خاموشسازی کامل جامعه بدل گردد.
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴مدرسه پادگان نیست!
✍️ آرام فرج الهی
تفاهمنامهی اخیر میان فرمانده کل انتظامی و وزیر آموزش و پرورش، که به موجب آن نیروهای پلیس اجازه حضور مستقیم در مدارس و دخالت در «امور فرهنگی» از جمله کنترل حجاب دانشآموزان را یافتهاند، باید بهعنوان یک پروژهی گستردهتر برای امنیتیسازی کامل نظام آموزشی در ایران تحلیل شود. این سیاست، در امتداد سلسله تلاشهای جمهوری اسلامی برای اعمال کنترل هرچه شدیدتر بر نهادهای مدنی و تربیتی، نه تنها پیامدهای اجتماعی و روانی وخیمی در پی خواهد داشت، بلکه در ذات خود تلاشی برای سرکوب نسلی است که دیگر به فرمان گذشته تن نمیدهد.
نهاد آموزش و پرورش در هر جامعهای، صحنهی تقابل دو نیروست: یکی متمایل به رهایی، خلاقیت و رشد فردی؛ و دیگری کوشنده در جهت مهار، همشکلسازی و بازتولید نظم مسلط. در ساختار جمهوری اسلامی، کفهی دوم همواره سنگینتر بوده، اما تفاهمنامه اخیر نقطهای کیفی در این روند است: آموزش، اکنون نه فقط تابع ایدئولوژی رسمی، بلکه مستقیماً زیر چتر نهادهای امنیتی و سرکوبگر قرار میگیرد.
مقولهای چون «حجاب» که در بیان رسمی حاکمیت بهعنوان یک ارزش دینی، فرهنگی، ملی معرفی میشود، در عمل ابزار اصلی برای مهار و کنترل بدن و ذهن زنان و در نهایت مردان هم هست؛ و اجرای آن در محیط آموزشی، بهویژه با حضور فیزیکی نیروهای پلیس، چیزی جز تحمیل زورمندانهی انضباط ایدئولوژیک نخواهد بود. این تنها یک «قانون» نیست؛ این سیاستی حسابشده برای حذف هر نشانهای از سوژهگی، اختیار و اعتراض در نسل جوان است.
حال که جمهوری اسلامی میدان مبارزه یعنی خیابان را به نوعی به زنان باخته است، باید صراحتاً گفت که ورود پلیس به مدرسه،به معنای گسترش خشونت نهادمند در یکی از حساسترین و بی دفاع ترین بسترهای اجتماعی است. این اقدام، نماد عریان سلطهی سیاسی بر بدن، رفتار، و حتی افکار نسل نوجوان است. در شرایطی که نهادهای آموزشی باید پناهگاهی باشد برای خلاقیت، گفتوگو و تفکر انتقادی، اکنون قرار است به فضایی مملو از خشونت، ترس، کنترل و اطاعت تبدیل شود.
سکوت در برابر این سیاست نه محافظهکاری، بلکه جبران ناپذیر است. تشکلاتی مانند شورای هماهنگی تشکلات صنفی فرهنگیان که در تمام این چند دهه بخشی از مبارزات خود را به شرایط آموزش و کیفیت فضای آموزشی معطوف کرده اند و عملا به تریبونی برای دفاع از کرامت انسانی، آزادیهای بنیادین و حقوق کودکان بدل گشته و نیز بخشهای دیگر طبقه ی کارگر که به نوعی متشکل هستند و همیشه با اطلاعیه های مشترک مواضع سوسیالییستی خود را در موارد مختلف و حساس بیان کرده اند باید با اقدامی هماهنگ و سراسری علیه اقدام لشکرکشی به مدارس قد علم کنند چرا که عملا هرروزه فرزندان خود را به جای مدرسه به سلولهای بازجویی و شکنجه ی ماموران و بازجویان جمهوری اسلامی می فرستند.
واقعیت آن است که نسل امروز نوجوانان، زیستهاند، دیدهاند، فهمیدهاند، و معترضاند. زبان زور، دیگر نه تنها ناکارآمد، بلکه خشمآفرین و واکنشبرانگیز است. امنیتیسازی مدارس، همچون گاز اشکآور در کلاس درس، تنها منجر به انفجار خواهد شد؛ انفجار آگاهی، نافرمانی، و طغیان.
نظام سیاسی ایران، با چنین تصمیماتی، عملاً خود را در برابر نسلی قرار میدهد که خواهان آزادی، کرامت و زیست برابر است. این تقابل نه آموزشی است و نه فرهنگی، بلکه نبردی است میان نظم استبدادی و آیندهای رهاییطلب.آموزش اگر بخواهد معنا داشته باشد، باید از سلطهی پلیسی و امنیتی رهایی یابد. رسالت آموزش، تربیت انسان آزاد، آگاه و خلاق است؛ نه تولید شهروند مطیع و ترسان. اگر مدارس به پایگاههای سرکوب بدل شوند، آنچه از دل آنها بیرون خواهد آمد نه جامعهای سالم و شکوفا، بلکه نسلی پر از زخم، خشونت درونیشده و خشم فروخورده خواهد بود.امروز وظیفهی هر انسان متعهد به شکل فردی و تمام تشکلات کارگری و تشکلات مدنی این است که بگوید: پلیس را از مدرسه بیرون کنید .پیش از آنکه مدرسه دیگر مدرسه نباشد، و آموزش به ابزار خاموشسازی کامل جامعه بدل گردد.
@amookhtan
@amookhtan
🔴 بازگشایی غارهای "گهواره بشریت" در آفریقای جنوبی به روی عموم
غارهای Sterkfontein یکی از معروفترین مکانهای جهان در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی است. یونسکو در سال ۱۹۹۹ آن را یک میراث جهانی نامید.
قدیمیترین فسیلها از اجداد انسان مدرن در این مکان باستانشناسی پیدا شدهاند؛ از جمله یک اسکلت تقریبا کامل از یک انسان اولیه به قدمت بیش از ۳ میلیون سال.
شواهدی از راه رفتن انسانهای اولیه روی دو پا نیز در اینجا یافت شده است.
عبور از این غارها نیاز به کمی شجاعت دارد. بازدیدکنندگان باید در تونلهای باریک و تاریک بخزند یا برای عبور از برخی نقاط، خم شوند.
لوسی یک نمونه از نخستینیان است که در سال ۱۹۷۴ در اتیوپی پیدا شد. این فسیل متعلق به ۳.۲ میلیون سال پیش است و پس از آردی، دومین ردپای انسانی در مراحل اولیه تکامل است. لوسی از نظر آناتومی ویژگیهایی از هر دو گروه شامپانزهها و انسانها را داراست.
حفاری برای خارج کردن اسکلت "پا کوچک"، ۱۵ سال به طول انجامید. استخوانها در سنگهای دولومیت بسیار سخت جاسازی شده بودند و باید با دقت بسیار و با دست، در یک غار باریک و غیرقابل دسترسی خارج میشدند.
@amookhtan
🔴 بازگشایی غارهای "گهواره بشریت" در آفریقای جنوبی به روی عموم
غارهای Sterkfontein یکی از معروفترین مکانهای جهان در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی است. یونسکو در سال ۱۹۹۹ آن را یک میراث جهانی نامید.
قدیمیترین فسیلها از اجداد انسان مدرن در این مکان باستانشناسی پیدا شدهاند؛ از جمله یک اسکلت تقریبا کامل از یک انسان اولیه به قدمت بیش از ۳ میلیون سال.
شواهدی از راه رفتن انسانهای اولیه روی دو پا نیز در اینجا یافت شده است.
عبور از این غارها نیاز به کمی شجاعت دارد. بازدیدکنندگان باید در تونلهای باریک و تاریک بخزند یا برای عبور از برخی نقاط، خم شوند.
لوسی یک نمونه از نخستینیان است که در سال ۱۹۷۴ در اتیوپی پیدا شد. این فسیل متعلق به ۳.۲ میلیون سال پیش است و پس از آردی، دومین ردپای انسانی در مراحل اولیه تکامل است. لوسی از نظر آناتومی ویژگیهایی از هر دو گروه شامپانزهها و انسانها را داراست.
حفاری برای خارج کردن اسکلت "پا کوچک"، ۱۵ سال به طول انجامید. استخوانها در سنگهای دولومیت بسیار سخت جاسازی شده بودند و باید با دقت بسیار و با دست، در یک غار باریک و غیرقابل دسترسی خارج میشدند.
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاریخی
@amookhtan
🔴«اينکه به مارکس به عنوان دشمن آزادي نگريسته ميشود، تنها به خاطر فريبکاري فوقالعادهي استالين ممکن شده است که به خود اجازه ميداد به نام مارکس سخن بهگويد؛ و از طرفي وجود نادانييي به همين اندازه وسيع که در غرب دربارهي مارکس وجود دارد. براي مارکس آزادي هدف سوسياليسم بود. اما آزادييي بسيار عميقتر از آنچه که دموکراسي [بورژوايي] موجود ميتواند تصور کند- آزادي به معناي استقلالي که موجب ميشود تا انسان بر روي پاهاي خويش بهايستد، به قواي خود متکي گردد و با جهان در رابطهيي بارآور قرار گيرد. براي مارکس آزادي بدان حد با ذاتِ انسان در هم آميخته است که حتا دشمنان آزادي نيز آزادي ميخواهند. هيچ انساني عليه آزادي نميستيزد بلکه حداکثر عليه آزادي ديگران مبارزه ميکند. بنابراين آزادي همواره در اشکال متفاوت موجود بوده است، فقط زماني حق انحصاري عدهي خاصي و زماني ديگر به عنوان حقي عمومي وجود داشته است.» ص47-48
@amookhtan
📚انسان از ديدگاه مارکس✍️اريش [اريک] فروم
ترجمه: محمد راهرخشان
انتشارات سنبله- هامبورگ؛ چاپ اول؛ اکتبر1994/آبان1373
@amookhtan
🔴«اينکه به مارکس به عنوان دشمن آزادي نگريسته ميشود، تنها به خاطر فريبکاري فوقالعادهي استالين ممکن شده است که به خود اجازه ميداد به نام مارکس سخن بهگويد؛ و از طرفي وجود نادانييي به همين اندازه وسيع که در غرب دربارهي مارکس وجود دارد. براي مارکس آزادي هدف سوسياليسم بود. اما آزادييي بسيار عميقتر از آنچه که دموکراسي [بورژوايي] موجود ميتواند تصور کند- آزادي به معناي استقلالي که موجب ميشود تا انسان بر روي پاهاي خويش بهايستد، به قواي خود متکي گردد و با جهان در رابطهيي بارآور قرار گيرد. براي مارکس آزادي بدان حد با ذاتِ انسان در هم آميخته است که حتا دشمنان آزادي نيز آزادي ميخواهند. هيچ انساني عليه آزادي نميستيزد بلکه حداکثر عليه آزادي ديگران مبارزه ميکند. بنابراين آزادي همواره در اشکال متفاوت موجود بوده است، فقط زماني حق انحصاري عدهي خاصي و زماني ديگر به عنوان حقي عمومي وجود داشته است.» ص47-48
@amookhtan
📚انسان از ديدگاه مارکس✍️اريش [اريک] فروم
ترجمه: محمد راهرخشان
انتشارات سنبله- هامبورگ؛ چاپ اول؛ اکتبر1994/آبان1373
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
811. «دوست عزيز من هرچه را که تو احتياج داري به تو ميدهم اما تو شرط لازم را ميداني، تو ميداني که براي من با چه مرکبي حکم تسليمات را امضاء کني. در حين اهداء لذت به تو، بايد ترا بهچاپم.» اين نوشته از کيست؟
812. نه تنها زمين، بلکه خورشيد و کهکشان ميزبان ما يعني راه شيري و کيهان با تمام ابعاد عظيماش که شامل ميلياردها کهکشان ميشوند، بدون لحظهیی، حتا يک هزارم ثانيه توقف، همواره در حال حرکت، تغییر، و چرخشاند. آيا بر روي کره زمين چيز ثابتي وجود دارد؟
Anonymous Quiz
13%
1. بله
87%
2. خير
🔴در یک پرونده عجیب مرتبط با حیاتوحش، امروز قرار است جلسه صدور حکم محکومیت چهار نفر به اتهام صادرات غیرقانونی هزاران مورچه از کنیا در نایروبی پایتخت این کشور برگزار شود.
این چهار نفر که شامل دو جوان بلژیکی، یک ویتنامی و یک کنیایی میشوند، اوایل ماه جاری میلادی با حضور در دادگاه اتهام خود را پذیرفتند.
طبق قوانین کنیا، متهمان حداقل به پنج سال زندان و جریمه نقدی تا ۱۰ هزار دلار محکوم خواهند شد.
از این افراد حدود ۵ هزار مورچه ملکه کشف شده که به دقت در لولههای آزمایشگاه و سرنگ بستهبندی شده بودند، به طوری که تا دو ماه زنده بمانند.
این مورچهها به عنوان حیوانات خانگی کمیاب اغلب در آسیا و اروپا نگهداری میشوند.
مورچه دروگر آفریقایی غولپیکر به خاطر اندازه بزرگش اغلب برای نگهدارندگان حیوانات خانگی کمیاب جذابیت دارد و قیمت هر یک از آنها در بریتانیا گاه تا ۱۷۰ پوند (۲۲۰ دلار) برای هر مورچه هم میرسد.
@amookhtan
این چهار نفر که شامل دو جوان بلژیکی، یک ویتنامی و یک کنیایی میشوند، اوایل ماه جاری میلادی با حضور در دادگاه اتهام خود را پذیرفتند.
طبق قوانین کنیا، متهمان حداقل به پنج سال زندان و جریمه نقدی تا ۱۰ هزار دلار محکوم خواهند شد.
از این افراد حدود ۵ هزار مورچه ملکه کشف شده که به دقت در لولههای آزمایشگاه و سرنگ بستهبندی شده بودند، به طوری که تا دو ماه زنده بمانند.
این مورچهها به عنوان حیوانات خانگی کمیاب اغلب در آسیا و اروپا نگهداری میشوند.
مورچه دروگر آفریقایی غولپیکر به خاطر اندازه بزرگش اغلب برای نگهدارندگان حیوانات خانگی کمیاب جذابیت دارد و قیمت هر یک از آنها در بریتانیا گاه تا ۱۷۰ پوند (۲۲۰ دلار) برای هر مورچه هم میرسد.
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴در ۱۵۵مین سالگرد تولد لنین
✍️خالد رسولپور
«لنین» در یک خانوادهی متوسط به بالای قشر کارمندی ِ روسیه متولد شدهبود. او یک «روشنفکر» بود. او از همان نخستین روزهای فعالیّت حزبیاش و در حالی که هنوز تا انقلاب اکتبر پانزده سال مانده بود، به صراحت و دقّت اعلام کرد که «طبقهی کارگر» نمیتواند بدون کمک ِ «روشنفکران» به آگاهی طبقاتی برسد و اگر به حال خودش رها شود حداکثر توان و آگاهیاش فعالیت در اتحادیههای کارگری برای افزایش دستمزد یا بهبود شرایط زندگیاش خواهد بود. بنابراین برای اینکه «طبقهی کارگر» انقلابی شود، برای اینکه «طبقهی کارگر» انقلاب کند و به قدرت برسد، باید توسط ِ «روشنفکران»، آگاه شود و رهبری شود.
«لنین» در همان زمان که انقلاب را رهبری میکرد و تا لحظهای که از نفس افتاد، میدانست و (همانطور که همواره صریح و صادق بود) به صراحت اعلام کرد که انقلاب روسیه نه بر اساس ِ قانونمندیهای تاریخی و آموزههای مارکسی، بلکه به علت شرایط بسیار ویژه، صرفاً در «ضعیفترین حلقهی سرمایهداری جهانی» روی داده و تنها زمانی خواهد توانست سر ِ پا بماند و به «سوسیالیسم» منتهی شود که در مقام ِ جرقهی انقلاب ِ جهانی یا دست کم انقلاب اروپایی در کشورهای پیشرفتهای چون آلمان عمل کند. به همین دلیل بود که بزرگترین و اساسیترین اولویت ِ او و رفقایش حفظ نظام انقلابی به هر قیمت و در هر وضعیت بود تا در آن فاصله بتوانند کشورهای ملتهبی چون آلمان، مجارستان، لهستان و... را به انقلاب بکشانند. امّا آن انقلابها شکست خوردند و نظام ِ انقلابی ِ «لنین» در دنیا مطلقاً تنها ماند.
«لنین» میدانست که «طبقهی کارگر» روسیه ضعیف و در مقایسه با جامعهی عظیم دهقانی، از لحاظ عددی بسیار ناچیز است. جنگ هولناک داخلی (که بیش از سه سال طول کشید و در طی آن گاه تسلط بلشویکها بر کشور تنها به دو سه شهر بزرگ محدود میشد) همان عدد ِ ناچیز را هم نابود کرد. پس «طبقهی کارگر» حتا در اوج «آگاهی طبقاتی» هم، از هر سو در محاصرهی جامعهی دهقانی قرار گرفت، تا جایی که هنگام ِ مرگ ِ «لنین»، سلطهی ایدئولوژی ِ ضد انقلابی ِ دهقانی تقریباً همهی تار و پود ِ نظام ِ «لنین» را فرا گرفته بود. خود ِ «لنین» در سال آخر زندگی ِ هوشیارانهاش به خوبی بر این واقعیّت آگاه بود و مُدام اخطار میداد و حتا اظهار ِ نومیدی میکرد. «برنامهی جدید اقتصادی» (نپ) آخرین و بزرگترین تلاش ِ «لنین» برای نجات انقلاب بود.
«لنین» رهبر «طبقهی کارگر» نبود و نظام شوروی یک نظام کارگری نبود. آن نظام نتوانست «کار ِ مُزدی» را لغو کند یا حتّا مُزدی در حد ِ نظامهای سرمایهداری ِ اروپایی و امریکایی به او پرداخت کند. «لنین» تنها ۵۴ سال در این دنیا زندگی کرد و تنها پنج سال رهبری نظام را به عهده داشت: سه سال از آن پنج سال به جنگ داخلی گذشت، یک سال را کاملا فلج و ناتوان بود و تنها سالی را که در سلامت و فراغت توانست بگذراند صرف ِ تلاشی جانفرسا برای بازسازی ِ حداقلی ویرانیهای جنگ داخلی و اقتصاد فروپاشیدهی روسیه کرد. او هیچگاه مدعی ِ برپایی ِ سوسیالیسم در شوروی نشد و در آخرین نوشتههایش با ترس و نگرانی اعلام کرد که این کارگران و کمونیستها نیستند که شوروی را رهبری میکنند بلکه آنها صرفاً دارند رهبری میشوند!
در سال ۱۹۱۴ که تضادهای امپریالیستی به مرز انفجار رسیدهبود و نه تنها ملتپرستان و سرمایهسالاران، بلکه کمابیش همهی احزاب سوسیالدموکرات و رهبران چپ نیز تسلیم امواج سیاه چرکابهی تعصبات ملّی و مالی شدهبودند، از میان بزرگان، تنها «لنین» بود که به مخالفت با جنگ برخاست و آن را نه جنگ بین ملّتها، بلکه توحش امپریالیستی همهی قدرتهای بزرگ (و از جمله روسیه، کشور خود) دانست و پیشنهاد کرد که در صورت بروز جنگ، همهی ملتها علیه حاکمان خویش برخیزند و بنیان تجاوزگری و تاراج ِ خودی را براندازند.
آن روزها کسی به حرف «لنین» گوش نسپرد، جنگ جهانی روی داد، میلیونها انسان کشته و زخمی شدند، و جهانی بارها ناعادلانهتر از پیش بر جای ماند، اما «لنین»، خود چنان کرد که گفتهبود، و روسیه را از جنگ بیرون کشید.
در سال ۱۹۱۷، تنها یک ماه پس از پیروزی انقلاب اکتبر به رهبری «لنین»، در حالی که حتّا در پتروگراد یا مسکو هم، قدرت به طور کامل در دست دولت انقلابی نبود، «لنین» در یک فرمان ساده، همهی پیمانهای تجاوزگرانهی امپریالیسم روسیه با کشورهای تحت ستم را باطل اعلام کرد و از همهی حقوق روسیه گذشت.
یکی از این کشورها، ایران بود که در آستانهی تجزیه و تقسیم میان انگلیس و روسیه قرار داشت و با فرمان لنین، از نابودی رهایی یافت.
ادامه👇👇👇
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴در ۱۵۵مین سالگرد تولد لنین
✍️خالد رسولپور
«لنین» در یک خانوادهی متوسط به بالای قشر کارمندی ِ روسیه متولد شدهبود. او یک «روشنفکر» بود. او از همان نخستین روزهای فعالیّت حزبیاش و در حالی که هنوز تا انقلاب اکتبر پانزده سال مانده بود، به صراحت و دقّت اعلام کرد که «طبقهی کارگر» نمیتواند بدون کمک ِ «روشنفکران» به آگاهی طبقاتی برسد و اگر به حال خودش رها شود حداکثر توان و آگاهیاش فعالیت در اتحادیههای کارگری برای افزایش دستمزد یا بهبود شرایط زندگیاش خواهد بود. بنابراین برای اینکه «طبقهی کارگر» انقلابی شود، برای اینکه «طبقهی کارگر» انقلاب کند و به قدرت برسد، باید توسط ِ «روشنفکران»، آگاه شود و رهبری شود.
«لنین» در همان زمان که انقلاب را رهبری میکرد و تا لحظهای که از نفس افتاد، میدانست و (همانطور که همواره صریح و صادق بود) به صراحت اعلام کرد که انقلاب روسیه نه بر اساس ِ قانونمندیهای تاریخی و آموزههای مارکسی، بلکه به علت شرایط بسیار ویژه، صرفاً در «ضعیفترین حلقهی سرمایهداری جهانی» روی داده و تنها زمانی خواهد توانست سر ِ پا بماند و به «سوسیالیسم» منتهی شود که در مقام ِ جرقهی انقلاب ِ جهانی یا دست کم انقلاب اروپایی در کشورهای پیشرفتهای چون آلمان عمل کند. به همین دلیل بود که بزرگترین و اساسیترین اولویت ِ او و رفقایش حفظ نظام انقلابی به هر قیمت و در هر وضعیت بود تا در آن فاصله بتوانند کشورهای ملتهبی چون آلمان، مجارستان، لهستان و... را به انقلاب بکشانند. امّا آن انقلابها شکست خوردند و نظام ِ انقلابی ِ «لنین» در دنیا مطلقاً تنها ماند.
«لنین» میدانست که «طبقهی کارگر» روسیه ضعیف و در مقایسه با جامعهی عظیم دهقانی، از لحاظ عددی بسیار ناچیز است. جنگ هولناک داخلی (که بیش از سه سال طول کشید و در طی آن گاه تسلط بلشویکها بر کشور تنها به دو سه شهر بزرگ محدود میشد) همان عدد ِ ناچیز را هم نابود کرد. پس «طبقهی کارگر» حتا در اوج «آگاهی طبقاتی» هم، از هر سو در محاصرهی جامعهی دهقانی قرار گرفت، تا جایی که هنگام ِ مرگ ِ «لنین»، سلطهی ایدئولوژی ِ ضد انقلابی ِ دهقانی تقریباً همهی تار و پود ِ نظام ِ «لنین» را فرا گرفته بود. خود ِ «لنین» در سال آخر زندگی ِ هوشیارانهاش به خوبی بر این واقعیّت آگاه بود و مُدام اخطار میداد و حتا اظهار ِ نومیدی میکرد. «برنامهی جدید اقتصادی» (نپ) آخرین و بزرگترین تلاش ِ «لنین» برای نجات انقلاب بود.
«لنین» رهبر «طبقهی کارگر» نبود و نظام شوروی یک نظام کارگری نبود. آن نظام نتوانست «کار ِ مُزدی» را لغو کند یا حتّا مُزدی در حد ِ نظامهای سرمایهداری ِ اروپایی و امریکایی به او پرداخت کند. «لنین» تنها ۵۴ سال در این دنیا زندگی کرد و تنها پنج سال رهبری نظام را به عهده داشت: سه سال از آن پنج سال به جنگ داخلی گذشت، یک سال را کاملا فلج و ناتوان بود و تنها سالی را که در سلامت و فراغت توانست بگذراند صرف ِ تلاشی جانفرسا برای بازسازی ِ حداقلی ویرانیهای جنگ داخلی و اقتصاد فروپاشیدهی روسیه کرد. او هیچگاه مدعی ِ برپایی ِ سوسیالیسم در شوروی نشد و در آخرین نوشتههایش با ترس و نگرانی اعلام کرد که این کارگران و کمونیستها نیستند که شوروی را رهبری میکنند بلکه آنها صرفاً دارند رهبری میشوند!
در سال ۱۹۱۴ که تضادهای امپریالیستی به مرز انفجار رسیدهبود و نه تنها ملتپرستان و سرمایهسالاران، بلکه کمابیش همهی احزاب سوسیالدموکرات و رهبران چپ نیز تسلیم امواج سیاه چرکابهی تعصبات ملّی و مالی شدهبودند، از میان بزرگان، تنها «لنین» بود که به مخالفت با جنگ برخاست و آن را نه جنگ بین ملّتها، بلکه توحش امپریالیستی همهی قدرتهای بزرگ (و از جمله روسیه، کشور خود) دانست و پیشنهاد کرد که در صورت بروز جنگ، همهی ملتها علیه حاکمان خویش برخیزند و بنیان تجاوزگری و تاراج ِ خودی را براندازند.
آن روزها کسی به حرف «لنین» گوش نسپرد، جنگ جهانی روی داد، میلیونها انسان کشته و زخمی شدند، و جهانی بارها ناعادلانهتر از پیش بر جای ماند، اما «لنین»، خود چنان کرد که گفتهبود، و روسیه را از جنگ بیرون کشید.
در سال ۱۹۱۷، تنها یک ماه پس از پیروزی انقلاب اکتبر به رهبری «لنین»، در حالی که حتّا در پتروگراد یا مسکو هم، قدرت به طور کامل در دست دولت انقلابی نبود، «لنین» در یک فرمان ساده، همهی پیمانهای تجاوزگرانهی امپریالیسم روسیه با کشورهای تحت ستم را باطل اعلام کرد و از همهی حقوق روسیه گذشت.
یکی از این کشورها، ایران بود که در آستانهی تجزیه و تقسیم میان انگلیس و روسیه قرار داشت و با فرمان لنین، از نابودی رهایی یافت.
ادامه👇👇👇
👆👆👆
در سال ۱۹۱۹ و پس از پایان جنگ ویرانگر جهانی، فاتحان امپریالیست در ورسای (فرانسه) گرد آمدند و شرایطی وحشیانه بر شکستخوردگان (آلمان و اتریش و عثمانی) تحمیل کردند. «لنین» با آنکه دیگر رهبر یکی از کشورهای فاتح بود، «عهدنامهی ورسای» را عهدنامهی راهزنان نامید و هشدار داد که همین پیمان، آتش جنگی دیگر را شعلهور خواهد کرد که از جنگ پیشین هولناکتر و جنایتبارتر خواهدبود.
کسی به حرف «لنین» گوش نسپرد، پس لنین روسیه را از حماقت ِ «پیمان ورسای» کنار کشید. تنها پانزده سال بعد، هیتلر از خاکستر کینهی پیمان تحقیرآمیز «ورسای» به پا خاست و شش سال بعدتر، جنگ جهانی دوم به خونخواهی عهدنامهی راهزنان، همهي جهان را به آتش و خون کشید و دست کم پنجاه میلیون انسان را کشت.
بعد از مرگ «لنین»، انحراف ِ انقلاب شدت گرفت و رهبران ِ انقلابی و گارد ِ لنینی، یکی یکی اخراج، زندانی، اعدام و ترور شدند. تمامیتخواهترین و مهیبترین دولت ِ تاریخ بر روسیه حاکم شد و استثمار طبقهی کارگر و جامعهی دهقانی مرزهای قرن نوزده سرمایهٔداری را هم زیر پا گذاشت. جای «روشنفکران انقلابی» را «مُدیران سیاسی» گرفتند که وظیفهشان عبارت بود از مدیریت ِ استبدادی ِ نیروی کار به زور ِ ارعاب و اعدام در جهت ِ توسعهی صنعتی و انباشت عظیم ِ سرمایه برای نجات کشوری به نام «روسیه» از منجلاب ِ فقر و عقبماندگی ِ علمی و فنّی و نظامی. دیگر نه «طبقهی کارگر» کارهای بود و نه «جامعهی دهقانی». همه بردهی «مدیران ِ سیاسی» بودند: قشر بسیار مرفّه و قدرتمندی که برای اولین بار در تاریخ بشری ظهور کرده بود.
اما طنز ماجرا آنجا بود که این طبقهی تازه ظهورکردهی تازه به قدرترسیدهی تمامیتخواه، خود را «لنینیست» میدانست و ایدئولوژی ِ ملّیگرای ضدکارگری ِ خود را «لنینیسم» میخواند. از «لنین» یک خدا ساختند. پیکر خسته و درهمشکستهاش را مومیایی کردند و در معبدی مقدّس (که بعدها ناف ِ اردوگاه ِ استالینیستی و قبلهگاه دین ِ استالینیسم گردید) به نمایش تاریخ گذاشتند. تکتک جملات ِ «لنین» را همچون آیههایی مقدس بر در و دیوار روسیه نوشتند. صدها و هزارها شهر و روستا و خیابان را به نام او مسمّی کردند. و این همه در حالی بود که «لنین» در زمانی که زنده بود حتا نامهی گرم و صمیمی ِ کارگران یک کارخانه برای نهادن ِ نام او بر کارخانهشان را رد کردهبود و نیز در مقدّمهی اغلب ِ کتابهای تجدیدچاپشدهاش تذکر داده بود که این کتاب متعلق به فلان دوران خاص است و مسائل روزگار کنونی قابل قیاس و استنتاج بر اساس آن کتابها نخواهند بود. «لنین»ی که حتا «مارکسیسم» را تنها در مقام «راهنمای عمل» میدانست و هرگونه اطاعت ِ مکتبی از آن را جزمیّت میدانست و مسخره میکرد، حالا خود تبدیل به خدای جزمیّات شده بود!
مضحکتر آنکه تمام آنچه «استالینیست»ها «لنینیسم» مینامیدند و عمل میکردند، خلاف ِ گفتهها و اندیشههای «لنین» بود. «لنین» تا آخر عمر و در حالی که به راستی قدرتمندترین انسان روی زمین بود هیچگاه به تنهایی تصمیم نگرفت و همواره هر سخن و برنامهاش را در حزب به بحث میگذاشت و تنها در صورت کسب اکثریت آراء، دستور اجرای آن را میداد: چنانکه بارها در کمیتهی مرکزی حزب در اقلیّت ماند و نتوانست به اندیشههایش عمل کند و اغلب ناچار بود بحثهای بسیار شدید و گستردهای با رفقایش داشته باشد و سعی کند نظر موافقشان را جلب کند. او هیچگاه اجازه نداد اختلافاتش با رفقا تبدیل به دشمنی یا منجر به حذف آنها شود. او هر لحظه آمادهی تغییر عقیده در مقابل یک پیشنهاد بهتر بود و حتا در سختترین اختلافات سیاسی یا عقیدتی به محض آنکه متوجه میشد که رفیق مقابل تغییر عقیده داده یا عقیدهاش درست بوده، با آغوش باز او را میپذیرفت و حساسترین وظایف و پستها را به او میسپرد. امّا نظام استالینی نه تنها هیچ اختلاف رای با رهبر کبیر خلق را نمیپذیرفت، و نه تنها همهی مخالفان و منتقدان را به جوخهی اعدام سپرد، بلکه حتا کسانی را که سالها پیش با استالین مشکلی داشتند و بعدها مرید او شده بودند، نابود کرد. در دوران استالین، حزب کمونیست و همهی رهبرانش تبدیل به گماشتگان ِ دهانبستهی استالین شدند و تا آخرین نفسی که او در این جهان کشید، جرات نکردند بر خلاف او حرفی بزنند.
امّا «لنین» رهبر بزرگترین جنبش و سیستمی بود که برای نخستین بار در تاریخ به هدف ِ رسیدن به عدالت و برابری، لغو استثمار، لغو سنّتهای مردسالار و قومسالار و دینسالار، لغو پنهانکاری و دروغ در سیاست، لغو پیمانهای ضد مردمی و جنگطلبانهی امپریالیستی، لغو استعمار (که آن زمان بیش از دو سوم ِ جهان را زیر سلطه داشت)، ایجاد نظام ِ بهداشت و مسکن و آموزش رایگان، خدمات کامل اجتماعی و رفاهی و... برپا گردید.
ادامه👇👇👇
در سال ۱۹۱۹ و پس از پایان جنگ ویرانگر جهانی، فاتحان امپریالیست در ورسای (فرانسه) گرد آمدند و شرایطی وحشیانه بر شکستخوردگان (آلمان و اتریش و عثمانی) تحمیل کردند. «لنین» با آنکه دیگر رهبر یکی از کشورهای فاتح بود، «عهدنامهی ورسای» را عهدنامهی راهزنان نامید و هشدار داد که همین پیمان، آتش جنگی دیگر را شعلهور خواهد کرد که از جنگ پیشین هولناکتر و جنایتبارتر خواهدبود.
کسی به حرف «لنین» گوش نسپرد، پس لنین روسیه را از حماقت ِ «پیمان ورسای» کنار کشید. تنها پانزده سال بعد، هیتلر از خاکستر کینهی پیمان تحقیرآمیز «ورسای» به پا خاست و شش سال بعدتر، جنگ جهانی دوم به خونخواهی عهدنامهی راهزنان، همهي جهان را به آتش و خون کشید و دست کم پنجاه میلیون انسان را کشت.
بعد از مرگ «لنین»، انحراف ِ انقلاب شدت گرفت و رهبران ِ انقلابی و گارد ِ لنینی، یکی یکی اخراج، زندانی، اعدام و ترور شدند. تمامیتخواهترین و مهیبترین دولت ِ تاریخ بر روسیه حاکم شد و استثمار طبقهی کارگر و جامعهی دهقانی مرزهای قرن نوزده سرمایهٔداری را هم زیر پا گذاشت. جای «روشنفکران انقلابی» را «مُدیران سیاسی» گرفتند که وظیفهشان عبارت بود از مدیریت ِ استبدادی ِ نیروی کار به زور ِ ارعاب و اعدام در جهت ِ توسعهی صنعتی و انباشت عظیم ِ سرمایه برای نجات کشوری به نام «روسیه» از منجلاب ِ فقر و عقبماندگی ِ علمی و فنّی و نظامی. دیگر نه «طبقهی کارگر» کارهای بود و نه «جامعهی دهقانی». همه بردهی «مدیران ِ سیاسی» بودند: قشر بسیار مرفّه و قدرتمندی که برای اولین بار در تاریخ بشری ظهور کرده بود.
اما طنز ماجرا آنجا بود که این طبقهی تازه ظهورکردهی تازه به قدرترسیدهی تمامیتخواه، خود را «لنینیست» میدانست و ایدئولوژی ِ ملّیگرای ضدکارگری ِ خود را «لنینیسم» میخواند. از «لنین» یک خدا ساختند. پیکر خسته و درهمشکستهاش را مومیایی کردند و در معبدی مقدّس (که بعدها ناف ِ اردوگاه ِ استالینیستی و قبلهگاه دین ِ استالینیسم گردید) به نمایش تاریخ گذاشتند. تکتک جملات ِ «لنین» را همچون آیههایی مقدس بر در و دیوار روسیه نوشتند. صدها و هزارها شهر و روستا و خیابان را به نام او مسمّی کردند. و این همه در حالی بود که «لنین» در زمانی که زنده بود حتا نامهی گرم و صمیمی ِ کارگران یک کارخانه برای نهادن ِ نام او بر کارخانهشان را رد کردهبود و نیز در مقدّمهی اغلب ِ کتابهای تجدیدچاپشدهاش تذکر داده بود که این کتاب متعلق به فلان دوران خاص است و مسائل روزگار کنونی قابل قیاس و استنتاج بر اساس آن کتابها نخواهند بود. «لنین»ی که حتا «مارکسیسم» را تنها در مقام «راهنمای عمل» میدانست و هرگونه اطاعت ِ مکتبی از آن را جزمیّت میدانست و مسخره میکرد، حالا خود تبدیل به خدای جزمیّات شده بود!
مضحکتر آنکه تمام آنچه «استالینیست»ها «لنینیسم» مینامیدند و عمل میکردند، خلاف ِ گفتهها و اندیشههای «لنین» بود. «لنین» تا آخر عمر و در حالی که به راستی قدرتمندترین انسان روی زمین بود هیچگاه به تنهایی تصمیم نگرفت و همواره هر سخن و برنامهاش را در حزب به بحث میگذاشت و تنها در صورت کسب اکثریت آراء، دستور اجرای آن را میداد: چنانکه بارها در کمیتهی مرکزی حزب در اقلیّت ماند و نتوانست به اندیشههایش عمل کند و اغلب ناچار بود بحثهای بسیار شدید و گستردهای با رفقایش داشته باشد و سعی کند نظر موافقشان را جلب کند. او هیچگاه اجازه نداد اختلافاتش با رفقا تبدیل به دشمنی یا منجر به حذف آنها شود. او هر لحظه آمادهی تغییر عقیده در مقابل یک پیشنهاد بهتر بود و حتا در سختترین اختلافات سیاسی یا عقیدتی به محض آنکه متوجه میشد که رفیق مقابل تغییر عقیده داده یا عقیدهاش درست بوده، با آغوش باز او را میپذیرفت و حساسترین وظایف و پستها را به او میسپرد. امّا نظام استالینی نه تنها هیچ اختلاف رای با رهبر کبیر خلق را نمیپذیرفت، و نه تنها همهی مخالفان و منتقدان را به جوخهی اعدام سپرد، بلکه حتا کسانی را که سالها پیش با استالین مشکلی داشتند و بعدها مرید او شده بودند، نابود کرد. در دوران استالین، حزب کمونیست و همهی رهبرانش تبدیل به گماشتگان ِ دهانبستهی استالین شدند و تا آخرین نفسی که او در این جهان کشید، جرات نکردند بر خلاف او حرفی بزنند.
امّا «لنین» رهبر بزرگترین جنبش و سیستمی بود که برای نخستین بار در تاریخ به هدف ِ رسیدن به عدالت و برابری، لغو استثمار، لغو سنّتهای مردسالار و قومسالار و دینسالار، لغو پنهانکاری و دروغ در سیاست، لغو پیمانهای ضد مردمی و جنگطلبانهی امپریالیستی، لغو استعمار (که آن زمان بیش از دو سوم ِ جهان را زیر سلطه داشت)، ایجاد نظام ِ بهداشت و مسکن و آموزش رایگان، خدمات کامل اجتماعی و رفاهی و... برپا گردید.
ادامه👇👇👇
👆👆👆
وجود و ضرورت وجودی ِ «لنین» ناشی از ضعف تاریخی «طبقهی کارگر» بود، چرا که در غیر این صورت، خود به رهبری و سازماندهی ِ خویش برمیخاست. «لنین» بر این ضعف آگاه بود و میخواست با به قدرترساندن کارگران، آن را رفع کند، اما نتوانست و در این راه شکست خورد. «لنین» همواره ساده زیست و کمترین امتیاز یا نام برای خود نخواست. تمام عمر ِ کوتاهش به نوشتن و سازماندهی و تلاش برای رفع نابرابری و فقر و ناآگاهی گذشت. او حتا لحظهای آز آموختن و آموزش دادن باز نایستاد. همواره مخالف جنگ بود. ماهها پیش از جنگ جهانی نخست با آن مخالفت کرد و بعد از آن هم پیمان ِ فاجعهآمیز «ورسای» را (که به پیدایش «هیتلر» و نازیسم انجامید) «عهدنامهی دزدان» نامید. «لنین» بزرگترین و خطرناکترین دشمنی بود که نظام استعماری جهان به خود دیدهاست و تمام آنچه در دهههای بعد به نام «دولت رفاه» بر اروپا و امریکا حاکم شد و شبکهی وسیع بینظیری از خدمات اجتماعی و رفاهی برای طبقات محروم ایجاد کرد، تحت تاثیر و در واقع از ترس اشاعهی انقلاب «لنین» بود.
پایان
@amookhtan
وجود و ضرورت وجودی ِ «لنین» ناشی از ضعف تاریخی «طبقهی کارگر» بود، چرا که در غیر این صورت، خود به رهبری و سازماندهی ِ خویش برمیخاست. «لنین» بر این ضعف آگاه بود و میخواست با به قدرترساندن کارگران، آن را رفع کند، اما نتوانست و در این راه شکست خورد. «لنین» همواره ساده زیست و کمترین امتیاز یا نام برای خود نخواست. تمام عمر ِ کوتاهش به نوشتن و سازماندهی و تلاش برای رفع نابرابری و فقر و ناآگاهی گذشت. او حتا لحظهای آز آموختن و آموزش دادن باز نایستاد. همواره مخالف جنگ بود. ماهها پیش از جنگ جهانی نخست با آن مخالفت کرد و بعد از آن هم پیمان ِ فاجعهآمیز «ورسای» را (که به پیدایش «هیتلر» و نازیسم انجامید) «عهدنامهی دزدان» نامید. «لنین» بزرگترین و خطرناکترین دشمنی بود که نظام استعماری جهان به خود دیدهاست و تمام آنچه در دهههای بعد به نام «دولت رفاه» بر اروپا و امریکا حاکم شد و شبکهی وسیع بینظیری از خدمات اجتماعی و رفاهی برای طبقات محروم ایجاد کرد، تحت تاثیر و در واقع از ترس اشاعهی انقلاب «لنین» بود.
پایان
@amookhtan
🔴تظاهرات دانش آموزان دبیرستانی و دانشجویان در شهر آنکارا ترکیه علیه سیاست های آموزشی دولت اردوغان و انتصابات معلمان و اساتید دانشگاه/ زوما
@amookhtan
@amookhtan