This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#داستان_قرآنی
🎬کلیپ کودکانه داستان حضرت نوح
🌻گروه فرهنگی تبلیغی علمدار👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEP3r3MQcGMZTqIzlg
🎬کلیپ کودکانه داستان حضرت نوح
🌻گروه فرهنگی تبلیغی علمدار👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEP3r3MQcGMZTqIzlg
🌼🌼🌼🌼
#مسابقه
#رمز_خط_فاصله_ها
#داستان
#كمك_به_نيازمندان
#امام_سجاد (عليه السلام)
#كودكان
#گروهي_انفرادي
❄️بچه ها
يك رمز 14حرفي داريم(كمك به نيازمندان) شما با گفتن حروف الفبا بايد اين رمز را پيداكنيد
(مربي 14خط فاصله برروي تخته مي كشد،
حروف صحيح بالاي خط وحروف اشتباه پايين خط نوشته مي شود.براي هر حرف صحيح 5امتياز داده مي شود)
❄️بچه ها
داستاني براي شما تعريف مي كنم،خوب گوش بدهيد چون بعدش از اين داستان سوال مي پرسم.(هرپاسخ صحيح5امتياز)
📕هوا كه تاريك مي شد،كيسه ي خود را پر از غذا مي كرد وبه طرف خانه هاي نيازمندان حركت مي كرد.صورت خودش را هم مي پوشانيد تا نيازمندان او را نشناسند.
نيازمندان شهر مدينه،شب ها در كنار درب خانه هاي خودشان براي آمدن اين مرد بزرگ منتظر مي ايستادند،
اين مرد امام چهارم شيعيان علي بن حسين حضرت سجاد(عليه السلام)بود.
حضرت سجاد(عليه السلام)براي اينكه مردم نيازمند ايشان را نشناسند وخجالت نكشند شب ها ،وقتي هوا تاريك مي شد،غذاها را بين نيازمندان وفقيران شهرمدينه تقسيم مي كردند.
نيازمندان وقتي از دور امام را به همراه كيسه غذا مي ديدند خيلي خوشحال مي شدند واز آنجا كه او را نمي شناختند ، مي گفتند:صاحب كيسه آمد صاحب كيسه آمد.
آنها هيچگاه صاحب كيسه را نشناختند مگر بعد از شهادت امام سجاد(عليه السلام)
وقتي كه ديدند بعد از شهادت معصوم ششم يعني امام سجاد (عليه السلام)ديگر كسي شب ها براي آنها غذا نمي آورد فهميدند كه صاحب كيسه امام سجاد(عليه السلام)بوده است.
🔹سوالات
1-امام سجاد (عليه السلام)معصوم چندم مي باشند؟
2-نام پدر امام سجاد(عليه السلام)؟
3-امام سجاد(عليه السلام)به نيازمندان كدام شهر كمك مي كردند ؟
4-نام امام سجاد(عليه السلام)چه مي باشد؟
5-چرا امام سجاد(عليه السلام) در هنگام شب براي كمك به نيازمندان مي رفتند؟
6-امام شب ها باچه حالتي براي كمك به نيازمندان مي رفتند؟
7-علت خوشحالي نيازمندان چه بود؟
8-نيازمندان زماني كه امام را نمي شناختند ايشان را با چه نامي صدا مي زدند؟
9-نيازمندان چه زماني صاحب كيسه را شناختند؟
10-با توجه به داستان امام سجاد(عليه السلام)بهتر است كمك هايمان را چطوري ودر چه حالتي به نيازمندان بدهيم
#کانال تبلیغی علمدار
@amooakhavan
#مسابقه
#رمز_خط_فاصله_ها
#داستان
#كمك_به_نيازمندان
#امام_سجاد (عليه السلام)
#كودكان
#گروهي_انفرادي
❄️بچه ها
يك رمز 14حرفي داريم(كمك به نيازمندان) شما با گفتن حروف الفبا بايد اين رمز را پيداكنيد
(مربي 14خط فاصله برروي تخته مي كشد،
حروف صحيح بالاي خط وحروف اشتباه پايين خط نوشته مي شود.براي هر حرف صحيح 5امتياز داده مي شود)
❄️بچه ها
داستاني براي شما تعريف مي كنم،خوب گوش بدهيد چون بعدش از اين داستان سوال مي پرسم.(هرپاسخ صحيح5امتياز)
📕هوا كه تاريك مي شد،كيسه ي خود را پر از غذا مي كرد وبه طرف خانه هاي نيازمندان حركت مي كرد.صورت خودش را هم مي پوشانيد تا نيازمندان او را نشناسند.
نيازمندان شهر مدينه،شب ها در كنار درب خانه هاي خودشان براي آمدن اين مرد بزرگ منتظر مي ايستادند،
اين مرد امام چهارم شيعيان علي بن حسين حضرت سجاد(عليه السلام)بود.
حضرت سجاد(عليه السلام)براي اينكه مردم نيازمند ايشان را نشناسند وخجالت نكشند شب ها ،وقتي هوا تاريك مي شد،غذاها را بين نيازمندان وفقيران شهرمدينه تقسيم مي كردند.
نيازمندان وقتي از دور امام را به همراه كيسه غذا مي ديدند خيلي خوشحال مي شدند واز آنجا كه او را نمي شناختند ، مي گفتند:صاحب كيسه آمد صاحب كيسه آمد.
آنها هيچگاه صاحب كيسه را نشناختند مگر بعد از شهادت امام سجاد(عليه السلام)
وقتي كه ديدند بعد از شهادت معصوم ششم يعني امام سجاد (عليه السلام)ديگر كسي شب ها براي آنها غذا نمي آورد فهميدند كه صاحب كيسه امام سجاد(عليه السلام)بوده است.
🔹سوالات
1-امام سجاد (عليه السلام)معصوم چندم مي باشند؟
2-نام پدر امام سجاد(عليه السلام)؟
3-امام سجاد(عليه السلام)به نيازمندان كدام شهر كمك مي كردند ؟
4-نام امام سجاد(عليه السلام)چه مي باشد؟
5-چرا امام سجاد(عليه السلام) در هنگام شب براي كمك به نيازمندان مي رفتند؟
6-امام شب ها باچه حالتي براي كمك به نيازمندان مي رفتند؟
7-علت خوشحالي نيازمندان چه بود؟
8-نيازمندان زماني كه امام را نمي شناختند ايشان را با چه نامي صدا مي زدند؟
9-نيازمندان چه زماني صاحب كيسه را شناختند؟
10-با توجه به داستان امام سجاد(عليه السلام)بهتر است كمك هايمان را چطوري ودر چه حالتي به نيازمندان بدهيم
#کانال تبلیغی علمدار
@amooakhavan
#داستان_تولد امام زمان به زبان کودکانه
مربی :گلهای من امروز می خواهم قصه امام زمان که اسمش مهدی هست رو براتون تعریف کنم.مامان های شما الان وقتی می خواهند نی نی کوچولو به دنیا بیاورند کجا می روند ؟ بله به بیمارستان می روند.بچه ها ، اما حدود ۱۴۰۰ سال قبل که هنوز بیمارستان وجود نداشت مامانها نی نی هاشون رو توی خونه به دنیا می آوردند. مادر امام زمان نرجس خاتون هستند ایشان وقتی می خواستند مهدی رو به دنیا بیاورند امام یازدهم امام حسن عسگری رفتند و به عمه حکیمه خاتون اطلاع دادند تا ایشان بیایند و به نرجس خاتون کمک کنند. عمه حکیمه آمدند و کمک کردند و یک نی نی کوچولوی خوشگل و زیبا به دنیا آمدند و او را داخل پارچه سفید و نرم گذاشتند. آن زمان که مثل الان لوله کشی آب نبود. برای همین عمه آمدند داخل حیاط که دست هایشان را کنار حوض آب بشورند ، در همین موقع یک پرنده خیلی خوشکل و زیبا که بال های نرم و سفیدی داشت و بوی خیلی خوبی می داد را دیدند ، خیلی تعجب کردند چون تا حالا چنین پرنده ای ندیده بودند. رفتند که به امام حسن خبر بدهند که تعداد پرنده ها زیادتر می شد ، یکی از پرندها که خوشگل تر از همه بود وارد اتاق نرجس خانم شد و مهدی کوچولو را برداشت برد و از آنجا رفتند. امام حسن که وارد اتاق شد دید نرجس خانم گریه می کنند و می گویند پرنده ها مهدی را با خودشان بردند. امام حسن لبخند می زدند و می گفتند که آنها فرشته بودند که مهدی را با خودشان بردند ، نرجس خانم باز گریه می کردند و می گفتند مهدی گرسنه می شود ، غذا می خواهند. امام حسن گفتند که آنها مواظب مهدی هستند ، تازه چند وقت دیگر او را به پیش ما می آورند.بچه ها همین طور هم شد ، چند وقت دیگر فرشته ها او را آوردند ، اما دوستان شیطان که نمی خواستند ما امام داشته باشیم تا مواظب ما باشد ، امام زمان را اذیت می کردند ، برای همین باز خدا فرشته ها را فرستاد تا امام را نزد خودشان ببرند. بچه ها فرشته ها هر هفته پیامها و کارهای ما را نزد امام می رسانند اگر ما کار خوب انجام داده باشیم امام زمان خوشحال می شوند ولی اگر کار بدی انجام داده باشیم امام زمان ناراحت می شوند و غصه می خورند.بچه ها اگر امام زمان بیایند ما هر چیزی که دوست داریم داشته باشیم می تونیم داشته باشیم ، حیوانات وحشی به ما کاری ندارند و ... همه جا پر از خوبی میشه. بچه ها برای اینکه امام زمان بیایند ما باید کار های خوب انجام بدهیم ، حرف های خوب بزنیم و همیشه برای آمدن امام زمان دعا کنیم برای همین همیشه بعد از تشکر از پیامبر و خانواده اش برای آمدن امام زمان دعا می کنید و می گوئیم:
و عجل فرجهم
💐خداجون امام زمان ما رو زودتر برسون
#ولادت_امام_زمان(عج)
🌸گروه تبلیغی علمدار
@amooakhavan
مربی :گلهای من امروز می خواهم قصه امام زمان که اسمش مهدی هست رو براتون تعریف کنم.مامان های شما الان وقتی می خواهند نی نی کوچولو به دنیا بیاورند کجا می روند ؟ بله به بیمارستان می روند.بچه ها ، اما حدود ۱۴۰۰ سال قبل که هنوز بیمارستان وجود نداشت مامانها نی نی هاشون رو توی خونه به دنیا می آوردند. مادر امام زمان نرجس خاتون هستند ایشان وقتی می خواستند مهدی رو به دنیا بیاورند امام یازدهم امام حسن عسگری رفتند و به عمه حکیمه خاتون اطلاع دادند تا ایشان بیایند و به نرجس خاتون کمک کنند. عمه حکیمه آمدند و کمک کردند و یک نی نی کوچولوی خوشگل و زیبا به دنیا آمدند و او را داخل پارچه سفید و نرم گذاشتند. آن زمان که مثل الان لوله کشی آب نبود. برای همین عمه آمدند داخل حیاط که دست هایشان را کنار حوض آب بشورند ، در همین موقع یک پرنده خیلی خوشکل و زیبا که بال های نرم و سفیدی داشت و بوی خیلی خوبی می داد را دیدند ، خیلی تعجب کردند چون تا حالا چنین پرنده ای ندیده بودند. رفتند که به امام حسن خبر بدهند که تعداد پرنده ها زیادتر می شد ، یکی از پرندها که خوشگل تر از همه بود وارد اتاق نرجس خانم شد و مهدی کوچولو را برداشت برد و از آنجا رفتند. امام حسن که وارد اتاق شد دید نرجس خانم گریه می کنند و می گویند پرنده ها مهدی را با خودشان بردند. امام حسن لبخند می زدند و می گفتند که آنها فرشته بودند که مهدی را با خودشان بردند ، نرجس خانم باز گریه می کردند و می گفتند مهدی گرسنه می شود ، غذا می خواهند. امام حسن گفتند که آنها مواظب مهدی هستند ، تازه چند وقت دیگر او را به پیش ما می آورند.بچه ها همین طور هم شد ، چند وقت دیگر فرشته ها او را آوردند ، اما دوستان شیطان که نمی خواستند ما امام داشته باشیم تا مواظب ما باشد ، امام زمان را اذیت می کردند ، برای همین باز خدا فرشته ها را فرستاد تا امام را نزد خودشان ببرند. بچه ها فرشته ها هر هفته پیامها و کارهای ما را نزد امام می رسانند اگر ما کار خوب انجام داده باشیم امام زمان خوشحال می شوند ولی اگر کار بدی انجام داده باشیم امام زمان ناراحت می شوند و غصه می خورند.بچه ها اگر امام زمان بیایند ما هر چیزی که دوست داریم داشته باشیم می تونیم داشته باشیم ، حیوانات وحشی به ما کاری ندارند و ... همه جا پر از خوبی میشه. بچه ها برای اینکه امام زمان بیایند ما باید کار های خوب انجام بدهیم ، حرف های خوب بزنیم و همیشه برای آمدن امام زمان دعا کنیم برای همین همیشه بعد از تشکر از پیامبر و خانواده اش برای آمدن امام زمان دعا می کنید و می گوئیم:
و عجل فرجهم
💐خداجون امام زمان ما رو زودتر برسون
#ولادت_امام_زمان(عج)
🌸گروه تبلیغی علمدار
@amooakhavan
#داستان_کوتاه
#بچه_های_اسمان
#داستان_آموزه_قرانی
#داستان_کودکانه
نویسنده استاد #حسین_همتی
از سری کتاب های بچه های اسمان
#سوره_کوثر
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
محمد حسين مشغول بازي كردن با اسباب بازيهاش بود كه صداي باز شدن در خانه را شنيد. از جاي خودش بلند ش د و رفت توي حياط.🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
ولي وقتي وارد حياط شد ديد بابا مشغول آب دادن به يك گوسفند چاق قهوه اي بود. سريع گفت: سلام باباجون. اين گوسفند اينجا چكار مي كند؟
بابا هم گفت: سلام پسر گلم، فردا صبح كه مامان و آبجي كوچولو از بيمارستان بر مي گردند مي خواهيم جلوي پاي آنها اين گوسفند را قرباني كنيم.🐏🐏🐏🐏🐏🐏
محمد حسين گفت: قرباني كنيم يعني چي؟
بابا گفت: خدا به آدمها وقتي هديه هاي قشنگ و خوب مي دهد، آدمها هم بايد خدا را شكر كنند و شادي خودشان را با ديگران تقسيم كنند يكي از راههاي شكر خدا اينه كه به همسايه ها و نزديكانشان گوشت قرباني بدهند.
🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏
محمد حسين كه انگار چيزي يادش آمده بود، دويد و رفت توي اتاق و با خودش يك كتاب آورد. بعد رو كرد به باباش و گفت: ولي بابا توي اين كتاب نوشته وقتي خداوند به پيامبر(ص) حضرت زهرا(س) را هديه داد ، پيامبر(ص) شتر قرباني كرد. بابا جون ببين اين هم نقاشي كتابم كه عكس شتر دارد.
باباي محمد حسين گفت: آفرين، وقتي حضرت زهرا(س) به دنيا آمد خدا به پيامبر(ص) فرمود نماز بخوان و شتر قرباني كن چون در شهر مكه شتر خيلي زيادبود و مردم آنجا بيشتر گوشت شتر مي خوردند ولي در ايران بيشتر گوسفند قرباني مي كنند. حالا بيا و به گوسفندمون غذا و آب بده تا گرسنه و تشنه نمونه.
سوره کوثر😊❤️
#کانال تبلیغی علمدار👇👇👇👇
@amooakhavan
#بچه_های_اسمان
#داستان_آموزه_قرانی
#داستان_کودکانه
نویسنده استاد #حسین_همتی
از سری کتاب های بچه های اسمان
#سوره_کوثر
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
محمد حسين مشغول بازي كردن با اسباب بازيهاش بود كه صداي باز شدن در خانه را شنيد. از جاي خودش بلند ش د و رفت توي حياط.🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
ولي وقتي وارد حياط شد ديد بابا مشغول آب دادن به يك گوسفند چاق قهوه اي بود. سريع گفت: سلام باباجون. اين گوسفند اينجا چكار مي كند؟
بابا هم گفت: سلام پسر گلم، فردا صبح كه مامان و آبجي كوچولو از بيمارستان بر مي گردند مي خواهيم جلوي پاي آنها اين گوسفند را قرباني كنيم.🐏🐏🐏🐏🐏🐏
محمد حسين گفت: قرباني كنيم يعني چي؟
بابا گفت: خدا به آدمها وقتي هديه هاي قشنگ و خوب مي دهد، آدمها هم بايد خدا را شكر كنند و شادي خودشان را با ديگران تقسيم كنند يكي از راههاي شكر خدا اينه كه به همسايه ها و نزديكانشان گوشت قرباني بدهند.
🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏
محمد حسين كه انگار چيزي يادش آمده بود، دويد و رفت توي اتاق و با خودش يك كتاب آورد. بعد رو كرد به باباش و گفت: ولي بابا توي اين كتاب نوشته وقتي خداوند به پيامبر(ص) حضرت زهرا(س) را هديه داد ، پيامبر(ص) شتر قرباني كرد. بابا جون ببين اين هم نقاشي كتابم كه عكس شتر دارد.
باباي محمد حسين گفت: آفرين، وقتي حضرت زهرا(س) به دنيا آمد خدا به پيامبر(ص) فرمود نماز بخوان و شتر قرباني كن چون در شهر مكه شتر خيلي زيادبود و مردم آنجا بيشتر گوشت شتر مي خوردند ولي در ايران بيشتر گوسفند قرباني مي كنند. حالا بيا و به گوسفندمون غذا و آب بده تا گرسنه و تشنه نمونه.
سوره کوثر😊❤️
#کانال تبلیغی علمدار👇👇👇👇
@amooakhavan
نام داستان: به مگس دستور بده
#داستان_کودکانه
🍎بهلول وارد کاخ شد و بدوبدو رفت کنار هارونالرشید نشست. هارون که روی تخت نشسته بود، از این کار بهلول ☺️عصبانی شد. به همین خاطر خواست کاری کند که حاضران به او بخندند و مسخرهاش کنند به همین دلیل معمایی طرح کرد ولی....
😃🍎هارون الرشید سرش را تکان داد و با تمسخر گفت: «من ازت یک معما میپرسم. حاضری جواب بدهی؟»
بهلول گفت: «به شرطی که مثـل قبلها زیر قولت نزنیها.»
😏هارون گفت: «باشه. اگر توانستی جواب بدهی، هزار دینار سرخ بهت میدهم؛ اما اگر نتوانستی جواب 🍒بدهی، دستور میدهم ریش و سبیلت را بتراشند و تو را سوار الاغ کنند و توی کوچه و بازار بگردانند.»
🍎بهلول گفت: «پولها مال خودت. من به این طلاها احتیاج ندارم. فقط به یک شرط حاضرم به معمایت جواب بدهم.»
🍒خلیفه پرسید: «چه شرطی؟» بهلول جواب داد: «اگر جواب معمای تو را دادم، باید به مگسها دستور بدهی که مرا اذیت نکنند.»
🍎هارون کمی فکر کرد و بعد گفت: «این کار غیر ممکن است. مگر مگسها حرف مرا گوش میکنند؟»
🍒بهلول گفت: «تو که نمیتوانی به مگسها دستور بدهی، به چه دردی میخوری. مثـلاً پادشاهی.»
🍎قیافهی هارون پیش وزیران و حاضرانش قرمز شد. دوست داشت 🍎یک طور از بهلول انتـقام بگیرد و پیش حاضران خرابش کند. بهلول فهمید که هارون ناراحت شد. لبخندی زد و گفت: «ناراحت نشو. شوخی کردم؛ ولی حاضرم بدون شرط به معما جواب بدهم.»
👈🍎هارون وقتی این را شنید، نفسی تازه کرد و شکمش را جلو داد. یک نوشیدنی از خدمتکارش گرفت و قلپقلپ سر کشید بعد گفت: «خب که این طور. حالا معما. یک معمایی ازت بپرسم که توی گل بمانی.
👈به من بگو ببینم این چه درختی است که دوازده شاخه دارد. هرشاخهاش سی برگ دارد. یک روی آن برگها روشن و روی دیگر تاریک است.»
👈بهلول خندید و گفت: «این بود معمای سختت؟ خب معلوم است دیگر. این درخت اسمش «سال» است. دوازده ماه دارد و هرماه سی روز و هر روزش همراه با شب است.»
👈بهلول جواب را که داد به حاضران نگاه کرد. نگاه حاضران میگفت: «خوب روی هارونالرشید را کم کردی.»
#کانالی برای مربیان خلاق
#عمو روحانی حجت السلام امیر اخوان👇👇👇👇👇
@amooakhavn
#داستان_کودکانه
🍎بهلول وارد کاخ شد و بدوبدو رفت کنار هارونالرشید نشست. هارون که روی تخت نشسته بود، از این کار بهلول ☺️عصبانی شد. به همین خاطر خواست کاری کند که حاضران به او بخندند و مسخرهاش کنند به همین دلیل معمایی طرح کرد ولی....
😃🍎هارون الرشید سرش را تکان داد و با تمسخر گفت: «من ازت یک معما میپرسم. حاضری جواب بدهی؟»
بهلول گفت: «به شرطی که مثـل قبلها زیر قولت نزنیها.»
😏هارون گفت: «باشه. اگر توانستی جواب بدهی، هزار دینار سرخ بهت میدهم؛ اما اگر نتوانستی جواب 🍒بدهی، دستور میدهم ریش و سبیلت را بتراشند و تو را سوار الاغ کنند و توی کوچه و بازار بگردانند.»
🍎بهلول گفت: «پولها مال خودت. من به این طلاها احتیاج ندارم. فقط به یک شرط حاضرم به معمایت جواب بدهم.»
🍒خلیفه پرسید: «چه شرطی؟» بهلول جواب داد: «اگر جواب معمای تو را دادم، باید به مگسها دستور بدهی که مرا اذیت نکنند.»
🍎هارون کمی فکر کرد و بعد گفت: «این کار غیر ممکن است. مگر مگسها حرف مرا گوش میکنند؟»
🍒بهلول گفت: «تو که نمیتوانی به مگسها دستور بدهی، به چه دردی میخوری. مثـلاً پادشاهی.»
🍎قیافهی هارون پیش وزیران و حاضرانش قرمز شد. دوست داشت 🍎یک طور از بهلول انتـقام بگیرد و پیش حاضران خرابش کند. بهلول فهمید که هارون ناراحت شد. لبخندی زد و گفت: «ناراحت نشو. شوخی کردم؛ ولی حاضرم بدون شرط به معما جواب بدهم.»
👈🍎هارون وقتی این را شنید، نفسی تازه کرد و شکمش را جلو داد. یک نوشیدنی از خدمتکارش گرفت و قلپقلپ سر کشید بعد گفت: «خب که این طور. حالا معما. یک معمایی ازت بپرسم که توی گل بمانی.
👈به من بگو ببینم این چه درختی است که دوازده شاخه دارد. هرشاخهاش سی برگ دارد. یک روی آن برگها روشن و روی دیگر تاریک است.»
👈بهلول خندید و گفت: «این بود معمای سختت؟ خب معلوم است دیگر. این درخت اسمش «سال» است. دوازده ماه دارد و هرماه سی روز و هر روزش همراه با شب است.»
👈بهلول جواب را که داد به حاضران نگاه کرد. نگاه حاضران میگفت: «خوب روی هارونالرشید را کم کردی.»
#کانالی برای مربیان خلاق
#عمو روحانی حجت السلام امیر اخوان👇👇👇👇👇
@amooakhavn
✨✨✨✨✨
#مسابقه
#داستان
#فرو_بردن_خشم
#امام_كاظم (عليه السلام)
#كودكان
#گروهي_انفرادي
❄️بچه ها
داستاني براي شما تعريف مي كنم،خوب گوش بدهيد چون بعدش از اين داستان سوال مي پرسم.(هرپاسخ صحيح5امتياز)
📘در شهر مدينه مردي زندگي مي كرد كه هميشه امام هفتم يعني امام موسي كاظم(عليه السلام) را اذيت مي كرد،به امام حرف هاي زشت مي زد،هرموقع امام را مي ديد،به اميرالمومنين حضرت علي(عليه السلام)حرف زشت مي زد. امام هفتم از اين كار آن مرد خيلي ناراحت مي شدند،اما همانطور كه لقب ايشان كاظم بود يعني كسي كه خشم خودش را فرو مي برد،امام كاظم(عليه السلام)عصباني نمي شد وبه آن مرد جوابي نمي داد ،چون مي دانست كه او امام را واقعا نمي شناسد واز روي نا آگاهي به امام حرف زشت مي زند.
روزها گذشت،تا اينكه روزي بعضي از ياران امام كاظم(عليه السلام)كه از اين كار آن مرد خيلي ناراحت وعصباني شده بودند،به امام گفتند:اي امام،بگزاريد اين مرد بي ادب وبدزبان را بكشيم.
امام فرمودند:نه، شما نبايد او را بكشيد،شما اجازه چنين كاري را نداريد.
بعد امام كاظم(عليه السلام) سوال كردند،محل كار اين مرد كجاست؟
ياران امام گفتند،اين مرد كشاورز است ودر خارج از شهر در زميني مشغول كشاورزي مي باشد.
معصوم نهم شيعيان،امام كاظم(عليه السلام)به سمت مزرعه آن مرد حركت كردند،وقتي به مزرعه رسيدند،با چهره اي خندان به پيش آن مرد رفتند وشروع به صحبت كردند.
بعد امام كاظم(عليه السلام) يك هديه 🌺بسيار ارزشمند به آن مرد دادند.
آن مرد وقتي اين رفتار امام را ديد ،بلند شد وامام كاظم (عليه السلام) را بوسيدواز امام به خاطر كارهاي زشت خودش معذرت خواهي كرد.
بعد از اين ماجرا ،يك روز ياران امام موسي كاظم(عليه السلام)آن مرد را در مسجد ديدند،با تعجب از او پرسيدند:
چي شده ؟چطور شده براي ديدار امام به مسجد آمدي وبه امام احترام مي گزاري؟
🌺مرد گفت:من امام را نمي شناختم،ومتوجه كار زشت خودم نبودم،اما حالا فهميدم ايشان از طرف خداوند امام هفتم مي باشند و حالا او را دوست دارم وبراي ايشان دعا مي كنم.
🔹سوالات
👈1-امام كاظم معصوم چندم مي باشند؟
👈2-يكي از القاب امام هفتم به معناي فرو بردن خشم؟
👈3-علت اينكه امام جواب آن مرد را نمي دادند چه بود ؟
👈4-نام امام كاظم(عليه السلام)چه مي باشد؟
👈5-امام در مقابل تصميم ياران شان به آنها چه گفتند؟
👈6-امام باچه حالتي در مزرعه با آن مردروبه رو شدند؟
👈7-چه شد كه آن مرد كه به امام بي احترامي مي كرد،بلندشد وامام را بوسيد ؟
👈8-امام كاظم(عليه السلام)براي اينكه آن مرد را به خود علاقه مند كنند چه عملي انجام دادند؟
👈9-ياران امام در مسجد چه رفتاري از آن مرد را ديدندكه تعجب كردند؟
👈10-آن مرد در مسجد چه جوابي به ياران امام داد؟
#کانال خلاقیت و جذابیت
#عمو روحانی حجت السلام امیر اخوان
#مسابقه
#داستان
#فرو_بردن_خشم
#امام_كاظم (عليه السلام)
#كودكان
#گروهي_انفرادي
❄️بچه ها
داستاني براي شما تعريف مي كنم،خوب گوش بدهيد چون بعدش از اين داستان سوال مي پرسم.(هرپاسخ صحيح5امتياز)
📘در شهر مدينه مردي زندگي مي كرد كه هميشه امام هفتم يعني امام موسي كاظم(عليه السلام) را اذيت مي كرد،به امام حرف هاي زشت مي زد،هرموقع امام را مي ديد،به اميرالمومنين حضرت علي(عليه السلام)حرف زشت مي زد. امام هفتم از اين كار آن مرد خيلي ناراحت مي شدند،اما همانطور كه لقب ايشان كاظم بود يعني كسي كه خشم خودش را فرو مي برد،امام كاظم(عليه السلام)عصباني نمي شد وبه آن مرد جوابي نمي داد ،چون مي دانست كه او امام را واقعا نمي شناسد واز روي نا آگاهي به امام حرف زشت مي زند.
روزها گذشت،تا اينكه روزي بعضي از ياران امام كاظم(عليه السلام)كه از اين كار آن مرد خيلي ناراحت وعصباني شده بودند،به امام گفتند:اي امام،بگزاريد اين مرد بي ادب وبدزبان را بكشيم.
امام فرمودند:نه، شما نبايد او را بكشيد،شما اجازه چنين كاري را نداريد.
بعد امام كاظم(عليه السلام) سوال كردند،محل كار اين مرد كجاست؟
ياران امام گفتند،اين مرد كشاورز است ودر خارج از شهر در زميني مشغول كشاورزي مي باشد.
معصوم نهم شيعيان،امام كاظم(عليه السلام)به سمت مزرعه آن مرد حركت كردند،وقتي به مزرعه رسيدند،با چهره اي خندان به پيش آن مرد رفتند وشروع به صحبت كردند.
بعد امام كاظم(عليه السلام) يك هديه 🌺بسيار ارزشمند به آن مرد دادند.
آن مرد وقتي اين رفتار امام را ديد ،بلند شد وامام كاظم (عليه السلام) را بوسيدواز امام به خاطر كارهاي زشت خودش معذرت خواهي كرد.
بعد از اين ماجرا ،يك روز ياران امام موسي كاظم(عليه السلام)آن مرد را در مسجد ديدند،با تعجب از او پرسيدند:
چي شده ؟چطور شده براي ديدار امام به مسجد آمدي وبه امام احترام مي گزاري؟
🌺مرد گفت:من امام را نمي شناختم،ومتوجه كار زشت خودم نبودم،اما حالا فهميدم ايشان از طرف خداوند امام هفتم مي باشند و حالا او را دوست دارم وبراي ايشان دعا مي كنم.
🔹سوالات
👈1-امام كاظم معصوم چندم مي باشند؟
👈2-يكي از القاب امام هفتم به معناي فرو بردن خشم؟
👈3-علت اينكه امام جواب آن مرد را نمي دادند چه بود ؟
👈4-نام امام كاظم(عليه السلام)چه مي باشد؟
👈5-امام در مقابل تصميم ياران شان به آنها چه گفتند؟
👈6-امام باچه حالتي در مزرعه با آن مردروبه رو شدند؟
👈7-چه شد كه آن مرد كه به امام بي احترامي مي كرد،بلندشد وامام را بوسيد ؟
👈8-امام كاظم(عليه السلام)براي اينكه آن مرد را به خود علاقه مند كنند چه عملي انجام دادند؟
👈9-ياران امام در مسجد چه رفتاري از آن مرد را ديدندكه تعجب كردند؟
👈10-آن مرد در مسجد چه جوابي به ياران امام داد؟
#کانال خلاقیت و جذابیت
#عمو روحانی حجت السلام امیر اخوان
🔆داستان " مانند این کودک خدا را دوست داشته باشید "🔆
#داستان
ویژه ۱۷ربیع
میلاد پیامبر صلی الله علیه واله
🌸به کانال محتوایی مربیان بپیوندید
@amooakhavan
#داستان
ویژه ۱۷ربیع
میلاد پیامبر صلی الله علیه واله
🌸به کانال محتوایی مربیان بپیوندید
@amooakhavan