Amir Pouria
1.95K subscribers
1.11K photos
401 videos
108 files
407 links
این کانال اخبار مربوط به فعالیت های امیر پوریا مدرس و منتقد سینما را بازتاب می‌دهد.
Download Telegram
Amir Pouria
یادداشت امیر پوریا درباره‌ی خبر اعلام فهرست سینماگران ممنوع‌الکار توسط وزارت ارشاد @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇

آیا فرقی می‌کند که این خبر را محمد خزاعی حالا اعلام کرده یا یکی از مدیران قبلی سازمان سینمایی در گذشته اعلام می‌کرد؟ یا موقعی که هنوز سازمان سینمایی تشکیل نشده بود، یکی از دارندگان عنوان معاونت سینمایی وزارت ارشاد، به جای آن همه ممنوعیت آشکار که انکارش می‌کردند، می‌آمد و در انظار، اعلام می‌کرد؟
واقعیت عجیب این است که انواع این گونه سِمَت‌ها در مديريت دولتی سینما در ایران، افراد را از هر چیزی تحت عنوان فردیت، تهی می‌کند. حرف‌هایشان، جهت‌گیری‌هايشان و جالب آن که حتی واژگان‌شان عین هم می‌شوند. همه می‌خواهند "به موضوع ورود کنند" یا "در این راستا اقدام کنند"! وقتی محمود اربابی مدیر اداره نظارت و ارزشیابی بود، در یک برنامه‌ی رادیویی و همچنین در مجله‌ی "مردم و جامعه" با او مناظره‌ای کردم در باب دامنه‌ی مدیریتش یعنی سانسور. می‌گفت در کلاس‌هایش در دانشگاه صدا و سیما، فیلمی مثل "سنتوری" را که توقیف شده، نمایش می‌دهد. پرسیدم یعنی به دانشجویان نشانش می‌دهید تا ادب از بی‌ادبان (به تعبیر ارشاد) بیاموزند و این جوری فیلم نسازند؟ گفت نه، به عنوان فیلمی که استانداردهای خوبی دارد نمایشش می‌دهم!
وقتی فردی تا این حد از نظر شخصی خودش دور می‌شود و به اقتضای میز و مقامش عمل می‌کند، چه فرقی می‌کند که در دوره‌ی مديريت او چه رخ دهد؟ فیلمی که از دیدشان باید توقیف شود، فردی که در نظرشان کار عیبی کرده و باید جیز شود، خواهد شد؛ هر کسی که مدیر است، باشد‌. فرقی نخواهد کرد.
همان طور که اعلامش هم نه تنها به قانونمندی یا شفافیت ربطی ندارد، بلکه درست مترادف است با رسمیت‌ بخشیدن به قیم‌مآبی و تصور آقابالاسری که البته نه تنها تازگی ندارد؛ بلکه اساساً در خود واژه‌ی "ارشاد" که در نام این وزارتخانه به دُم ِ فرهنگ بدل شده، نهفته است‌‌. از روز اول بوده و این اعلام‌ها چیز جدیدی را آشکار نمی‌کند.

پی‌نوشت: چه تلخ و مضحک است که چند صد نفر سینماگر، بلکه هم بیشتر، باید مننظر بنشینند تا چنین فهرست سیاهی اعلام شود و بعد که دیدند نام‌ خودشان در آن نیست، دست به آسمان ببرند و شکر بگويند!

@amiropouria


#سازمان_سینمایی #سانسور #توقیف #ممنوع_الکاری
یادداشت امیر پوریا درباره‌ی فیلم "شادوران" (حسین نمازی، ۱۴۰۰)

همراه با بخش مفرحی از نقد آن در برنامه‌ی تلویزیونی"هفت" ویژه‌ی جشنواره‌ی سال گذشته


@amiropouria

متن در ادامه می‌آید 👇
Amir Pouria
یادداشت امیر پوریا درباره‌ی فیلم "شادوران" (حسین نمازی، ۱۴۰۰) همراه با بخش مفرحی از نقد آن در برنامه‌ی تلویزیونی"هفت" ویژه‌ی جشنواره‌ی سال گذشته @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇

فیلم "شادروان" که در جشنواره فجر، دوقطبی ِ شدیدی بر سر آن شکل گرفته بود، بیش از آن که  فیلم بدی‌ باشد، فیلم ضعیفی‌ست. گروهی از منتقدان و تماشاگران جشنواره‌ای به شکلی افراطی معتقد بودند که فیلم، فقر را مَضحکه می‌کند و برخی هم آن را کمدی قابل قبولی از یک موقعیت ناگزیر و به هم ریخته‌ی حاصل از فقر می‌دانستند. البته وقتی سازنده‌اش حسین نمازی در جلسه‌ی پرسش و پاسخ جشنواره گفت که فیلمش کمدی نیست و نهایتاً "یک ملودرام شیرین" است، دردسر بیشتر شد؛ چون در این صورت، بسیاری از اتفاقات فیلمنامه یا نوع پرداخت‌شان در فیلم، غیرمنطقی جلوه می‌کرد. مثل پذیرش تدریجی دختری که در باجه‌ی صدور شناسنامه، کار نادر (سینا مهراد) را راه می‌اندازد. یا اصلاً خود اتفاق اصلی و شکل‌دهنده‌ی کل ماجرای فیلم که لو نمی‌دهیم اما دیرتر به آن می‌پردازیم، در یک ملودرام به شوخی نابه‌جایی می‌ماند.
اما بیایید فرض کنیم کارگردان یک چیزی گفته و برای نجات از اتهام ِ مُضحک‌سازی ِ فقر، ادعا کرده فیلمش کمدی نیست.‌ هر مخاطبی حق دارد طبق شناخت و تشخیص خودش، همچنان آن را کمدی بداند. در این صورت هم بسیاری از خطوط مهم داستانی که کلی وقت صرف آنها می‌شود، زیادی یا حتی غیرقابل‌پذیرش‌اند. نقش آهو (گلاره عباسی) و شیوه‌ی بیرون رفتن او از دایره‌ی درام، از این جمله‌ است. با تمام بهانه‌های موجود درباره‌ی شوهرش، نمی‌شود فهمید نادر به چه حقی او را در خانه‌ی شلوغ خود و خانواده‌اش نگه داشته و با او نرد عشق باخته! عجیب‌تر آن که این خانواده با باورهایشان، چه طور گذاشته‌اند او در این کار پیش برود و تا این حد به آهو نزدیک‌تر شود. جز این است که کل این معادلات، فقط به درد آن سکانس دعوا در محله می‌خورد؟ و جز این است که اتفاقاَ همان سکانس، از بی‌نمک‌ترین شلوغ‌بازی‌های فیلم حساب می‌شود؟
همچنین مقاطعی که هر یک از اعضای فامیل به کمک خانواده‌ی سوگوار شادروان می‌آیند، می‌توانست به هر زمان دیگری تغییر پیدا کند! در حالی که باید هر کدام زمان مشخصی به لحاظ منحنی درام می‌داشت. حتی در مورد کاراکتر دایی (بهرنگ علوی) که می‌تواند شخصیت مورد علاقه‌ی همه‌ی ماهایی باشد که فیلم را کمدی می‌دانیم،‌ زمان کمک مالی او فقط با این تعبیر که دیگر طاقتش سرآمده، قابل توجیه است. بنابراین، انگار هر کسی فقط برای این که فیلم باید به زمان استاندارد یک فیلم بلند برسد، جایی از نیمه‌ی دوم فیلم به اتمام انتظار دسته‌جمعی، کمک می‌رساند. اما در اصل با دیدن اوضاع می‌شد زودتر به این فکر بیفتد.
تصمیم قدیمی والدین برای باطل نکردن شناسنامه‌ی آذر و جا و شیوه‌ی گره‌گشایی از این موضوع هم باز از همان سردرگمی بین لحن کمیک و ملودرام لطمه می‌خورد و مثلاً اشاره به شدت فقر به عنوان دلیل نگه داشتن شناسنامه، نه در تقویت کمدی فیلم است و نه کارکرد اجتماعی قابل تأملی به خود می‌گیرد.
اما درباره‌ی اتفاق نان خامه‌ای خوردن حسن (رضا رویگری)، معتقدم اگر لحن و حس کمدی در فیلم، یک‌دست از کار در می‌آمد، می‌توانست ایده‌ی درخشانی تلقی شود. در مقایسه‌ای شخصی که البته می‌دانم مدعیان فراوانی خواهد داشت، آن را به "نوچوفسکو"ی مرگ‌آسای قند در فیلم "یه حبه قند"، به طور محض ترجیح می‌دهم. چون قصد ندارد از دل آن فلسفه‌ی الکی امیدوارانه‌ بیرون بکشد و مانند آن فیلم به این برسد که  آخوند و زندانی سابقه‌دار و تمام طیف‌های مردم، خوش و خرم سر یک سفره می‌نشینند.
به غیر از فکرهایی مثل ربط نادر و مارادونا که در معادلات جدی و مثلاً اجتماعی فیلم خوب از آب درنمی‌آید، "شادروان" پر از شوخی‌های دم‌دستی هم هست. مثل تأکید بر بوی عرق نادر یا جابه‌جا گفتن خاک و عمر توسط مادر (رویا تيموريان) [همان که به عکس بالا منجر می‌شود]. اما همچنان دو سه دیالوگ دارد که نشان می‌دهد فیلم خوب با آدم‌های این طبقه‌، هم‌سفره شده: یکی برداشت نادر از "پس‌انداز" به عنوان صفت حسن و بهتر از آن، دیالوگ "چارگیرش می‌کنم" دایی اسد که در تخته‌نرد چهار-هیچ عقب است.

از شناخت این طبقه و آداب زندگی‌اش حرف زدیم؛ تکه‌ی کوتاهی از نقد برنامه‌ی تلویزیونی"هفت" ویژه‌ی جشنواره را هم ببينيم که به همین موضوع می‌پردازد اما ادبیات بس  مفرحی دارد. از دستش ندهید که از خود فیلم، بامزه‌تر است.
@amiropouria
درباره‌ی اتهامات مهیب و غریبی که تفهیمش به سپیده رشنو امروز اعلام شده؛ و عملکرد این روزهای نیروهای انتظامی با زنان و مردم
@amiropuria

یادداشتی از امیر پوریا 👇
Amir Pouria
درباره‌ی اتهامات مهیب و غریبی که تفهیمش به سپیده رشنو امروز اعلام شده؛ و عملکرد این روزهای نیروهای انتظامی با زنان و مردم @amiropuria یادداشتی از امیر پوریا 👇

چه خبر است؟ این افسارگسیختگی در رفتار با مردم یا بهتر است بگوییم برخورد وحشیانه به قصد ایجاد وحشت در آنها، از کجا وارد زندگی هر ایرانی شد؟ آن هم در گرم‌ترین ماه‌های سالی که فشار اقتصادی، جان و رمقی برای شهروندان باقی نگذاشته. از زمان شکل‌گیری گشت‌های موسوم به ارشاد، همیشه همین ماه‌ها اوج برخوردهایشان را به همراه داشت. اما این که فرمانده‌ی انتظامی به صراحت می‌گوید "آن مادر حق نداشته به خودروی پلیس نزدیک شود" ، یعنی تصور می‌کند طرح چنین باید و نبایدی می‌تواند با تهی شدن محض از شفقت انسانی و بی‌اعتنایی مطلق به احساس چند ده میلیون ایرانی همراه باشد. مادری که آن گونه خود را جلوی وَن ِ گشت ارشاد افکنده بود تا دخترش را نبرند. این که تصویری از بیرون انداخته شدن یک زن از خودروی نیروی انتظامی در رشت منتشر می‌شود، این که در مشهد چندین مأمور زن و مرد با سرعتی همپای خفت‌گیری و تهاجم دسته‌جمعی از ون پیاده می‌شوند تا دختری را که از دور نشان کرده‌اند، بگیرند، نشان از وضعیتی وخیم‌تر از دهه‌ی شصتی دارد که گویا احضار ارواح مخوفش به این بند پاره کردن‌ها انجامیده.
تلخ این است که ما همچنان ساده‌دل‌تر یا - خودم را می‌گویم- ساده‌لوح‌تر از آنیم که باور کنیم یک سیستم ِ هر چه هم مدعی ایدئولوژی باشد، حاضر می‌شود شال ِ بر شانه افتاده، روسری ِ کنار رفته، مانتوی کوتاه و دکمه‌های شاید بازش را به پرونده‌ی امنیتی بدل کند.
وقتی تصویر آن جدل لفظی بر سر تذکر حجاب به سپیده رشنو توسط رایحه ربیعی منتشر شد، خود من حتی تصورش را هم نمی‌کردم که حرف آن دختر محجبه، چیزی فراتر از ادعاهای رایج هر ایرانی در هر دعوای خیابانی باشد که به عادت می‌گوید "با بد کسی در افتادی" و "می‌دهم چنین و چنانت کنند". یا دقیق‌تر بگویم، هیچ گمان نمی‌کردم به تماسی مربوط به یک دخالت لجبازانه، از طرف نهادهای سلاح به کمر چنین ترتیب‌ اثری داده شود.
اما وقتی به خبر امروز روابط عمومی قوه قضاییه نگاه می‌کنیم، با وجود تمام آن مرارت‌های منجر به اعترافات اجباری، عبارات مهیبش باورمان نمی‌شود: "سپیده رشنو در یکی از شعب «دادگاه انقلاب» با سه اتهام، تفهیم اتهام شده:

-اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور ازطریق ارتباط با افراد خارج‌نشین
-فعالیت تبلیغی علیه جمهوری اسلامی
-تشویق مردم به فساد و فحشاء" !!

اینها به قصد ارعاب است؟ یا به نیت اثبات خروج از دامنه‌ی رعایت انسان و انسانیت؟ راستی چه خبر شده و قرار است چه شود؟

@amiropouria

#سپیده_رشنو #حجاب_اجباری #اعتراضات_مردمی #گشت_ارشاد
بازیگران نقش‌های جوانی و کهنسالی در فیلم "تیمی از آن ِ خودشان"
(A League of Their Own)
و بحث بی‌رحمی فیلم با وجود پایان خوش

@amiropouria

یادداشت امیر پوریا در ادامه می‌آید 👇
Amir Pouria
بازیگران نقش‌های جوانی و کهنسالی در فیلم "تیمی از آن ِ خودشان" (A League of Their Own) و بحث بی‌رحمی فیلم با وجود پایان خوش @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه می‌آید 👇
اول شرح عکس‌ها را بنویسم و بعد به حرف اصلی برسم:
عکس ۱: سمت راست- جینا دِیویس در نقش دوروتی/داتی در فیلم بِیسبالی معروف "لیگی از آن ِ خودشان" (پنی مارشال، ۱۹۹۲)
عکس وسط: لین کارت‌رایت در نقش سالخوردگی ِ همان کاراکتر در همان فیلم
سمت چپ- خود ِ جینا دیویس در مقطع پا به سن گذاشتن.
عکس ۲: سمت راست- لوری پِتی در نقش کیت در همان فیلم (که ترجمه‌ی درست اسمش "تیمی از آن ِ خودشان" است)
عکس وسط: کَتلین باتلر در نقش ِ سالخوردگی ِ همان کاراکتر در همان فیلم
سمت چپ: خود ِ لوری پِتی در مقطع پا به سن گذاشتن.

گاهی فیلمی بدون آن که بلای عجیبی سر آدم‌های داستان بیاورد، بی‌رحم می‌شود. در ذهن و حس تماشاگر، ردی به جا می‌گذارد که همزمان با احوال خوش شخصیت‌ها، تأثیری بی‌رحمانه به دنبال دارد. وقتی تَه ِ فیلم "تیمی از آن ِ خودشان" همان دختران جوان تیم بِیس‌بال که حالا مربی‌شان (با بازی تام هنکس) از دنیا رفته، دور هم در تالار افتخارات و عکس‌های آن زمان جمع می‌شوند، فیلم به کاری استثنایی دست می‌زند: به جای گریم همان بازیگران جوان، برای تک تک آنها معادل‌هایی از بین بازیگران پا به سن گذاشته و گاه هم افرادی بدون سابقه‌ی بازیگری پیدا می‌کند که بدون گریم عجیب و غریب هم شبیه بازیگران اصلی فیلم‌اند. تأثیرش برای من، تماشای سالخوردگی‌ آنهاست که درست بعد از سال‌های شور و موفقیت‌شان می‌آید‌. سالخوردگی طبیعی و بدون گریم که درست مثل گذر دهه‌ها و رد زمان بر چهره‌هاست.

حالا ۳۰ سال از فیلم گذشته و همان بازیگران، به سن و سال سکانس پایانی فیلم‌ نزدیک شده‌اند. [عکس مدونا در نقش مِی و ایونیس اندرسون در نقش سالخوردگی او را نیاوردم تا درگیر بحث‌های زرد نشویم و موضوع به سمت مقایسه‌ی طبیعت با جراحی و تزریق و غیره نرود و اصل قضیه، لوث و محدود به حرف‌های لوس نشود]. اما در مورد همین دو نقش، به طرزی باورنکردنی به نظر می‌رسد سن بالای آنها در فیلم به جوانی خودشان شبیه‌تر است! انگار در واقعیت، چیزهای بیشتری از اصل جوانی‌شان از دست رفته. انگار گذر عمر بر صورت خودشان ردی گذاشته که حتی شباهت به جوانی را از بازیگر نقش کهنسالی‌ در فیلم، کمتر کرده!
همین را می‌گویم بی‌رحمی. تأثیری که با وجود پایان خوش و نوستالژیک فیلم، برای برخی از تماشاگران آن از هر جزء دیگر داستان و ماجراهای فیلم ماندگارتر است و یادمان می‌اندازد که غیرقابل‌کنترل‌ترین پدیده‌ی زندگی همه‌ی ما، نوع تأثیر زمان بر جسم و البته روح و روان ماست.

@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا شخصیت "روحی" در مجموعه برنامه‌ی "مهمونی" را دوست دارم؟/ یادداشت امیر پوریا در ادامه می‌آید 👇
@amiropouria
Amir Pouria
چرا شخصیت "روحی" در مجموعه برنامه‌ی "مهمونی" را دوست دارم؟/ یادداشت امیر پوریا در ادامه می‌آید 👇 @amiropouria

ساده و کوتاه- دلایل علاقه‌ام به کاراکتر‌ روحی در برنامه‌ی"مهمونی":

- پیچیدگی ِ خیلی ساده و مفرحی دارد. برای فهمیدن این که چه طور کسی قادر به دیدن او می‌شود و خودش چه طور آدم‌ها و روحشان را با اسم و فامیلی، تفکیک می‌کند، کمی مکث لازم است. این مکث، راز و رمز قشنگی به شخصیت او می‌بخشد. راز و رمزی کارآمد برای کسی که همتایانش از دل ادبیات و سینمای وحشت،‌ آمده‌اند.

- با مفهوم "روح" داشتن، خیلی زیبا کار می‌کند. جسمش را به این دلیل رها کرده که "بی‌خاصیت" بوده و انگار روح زندگی را از دست داده. در همین امتداد، خودش هم درست همان چیزی‌ست که مردم ما نمی‌توانند باشند و سیستم حاکم هم نمی‌خواهد که باشند: اهل هیجان، شوق، به وجد آمدن، ذوق‌زده شدن، از هر ضرب و ریتم خوش‌آهنگی استقبال کردن و در نهایت، همان روح داشتن.

- در اتاقی که برای دیدار روح طراحی شده، از ادوات روح سینمای وحشت به علایق روح مهربان که منتظر خواب آدم‌هاست تا روحشان را ببیند، تغییر و تبدیل درخشانی انجام شده. بالش و پرها و پنبه‌ها و آویزان بودنشان، خیال‌انگیزند.

- از این که ریتم اتفاقات و مکالمات با آمدن روحی، کند می‌شود و مثل زمانی که در "کلاه‌قرمزی"، کاراکتر دیبی می‌آمد، همه چیز احتیاج به رمزگشایی خفیفی دارد، به شدت عیش می‌کنم. از کسانی که توقع دارند روحی، ریتم تندی با خودش بیاورد هم تعجب می‌کنم. بابا! طرف، روح است! چه توقعی دارید؟ همین که موقع هیجان می‌رود بالا و سر به سقف می‌ساید و دو عروسک‌گردان دقیق و خوش‌دستش احتمالاً در هم پیچ می‌خورند، نشان می‌دهد که ریتم درونی‌اش تند است.

- از این به بعد که او را دیدید، یاد حرف‌هایم بیفتید و این جزییات را رصد کنید تا فقط به شوخی‌های کلامی "روحی" مثل "ارواح عمه" و غیره که البته عالی‌اند، محدودش نکنيد.

- بدیهی‌ست که این آقای روح عزیز را از سال‌ها قبل از آمدن روحی و این مجموعه برنامه‌ی ایرج طهماسب، در خانه داشتم.

@amiropouria

#مهمونی #روحی #ایرج_طهماسب #تو_روحت #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #امیر_پوریا
Amir Pouria
100034.pdf
نوشته‌ای شتابان و اولیه پس از درگذشت آقای منوچهر اسماعیلی (۸ فروردین ۱۳۱۸- ۳۱ مرداد ۱۴۰۱)
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه می‌آید 👇
Amir Pouria
نوشته‌ای شتابان و اولیه پس از درگذشت آقای منوچهر اسماعیلی (۸ فروردین ۱۳۱۸- ۳۱ مرداد ۱۴۰۱) @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه می‌آید 👇
۱. روزی رسید که سال‌ها از آمدنش وحشت داشتم. کسی رفت که زمانی (نیمه‌ی دی ۱۳۹۳ در شماره‌ی ۴۸۵ ماهنامه‌ی فیلم سابق، ویژه‌ی "نام‌های ماندگار") در مقدمه‌ی مقاله‌ای درباره‌‌ی او نوشته بودم: "از باب ستایش صرف نمی‌گویم. این یک واقعیت زندگینامه‌ای‌ست: صدای منوچهر اسماعیلی یکی از دلایل خیلی قدیمی و آغازگر علاقه‌ام به سینما بود؛ طبعاً بی آن که نامش را در سال‌های پیش از دبستان، بدانم".
۲. صدایی خاموش شد که در کارش، خطا و خدشه‌ای نداشت. نه در حرفه‌ و هنر او و نه در ده‌ها شاخه‌ی دیگر هنر، فرهنگ و سینما، نمی‌توان کارنامه‌ای چنین پاکیزه و متعالی یافت. نمی‌توان کار کردن و کار نکردن، حاضر شدن و حاضر نشدن‌های کسی را در امتدادی چنین بلند، در طول ۶۶ سال فعالیت هنری، این همه سنجیده یافت.
۳. طرحی داشتم برای یادآوری و بررسی کار خنده‌سازان تاریخ هنرهای نمایشی ایران. با مکث جداگانه بر کار هر کسی که در خلق کمدی و طنز، مداومت و خلاقیت داشته. خیلی از بازیگران و نمایشنامه‌نویسان و فیلمسازانی که می‌دانید و می‌شناسید، در فهرست بودند. اما یکی از آنهایی که حضورش در نگاه اول عجیب به چشم می‌آمد، منوچهر اسماعیلی بود.
۴. معلوم است که وقتی یک بار در بهمن ۹۶ فرصت گفت‌وگو با ایشان را یافتم، از این موضوع بس محبوبم پرسیدم و به این رسیدم که این مرد به شکلی ورای تصور، وقف کارش بود. این همان تکه‌ی آن گفت‌وگوست:

《پوریا: حتی آن گروچو مارکسی که شما می‌گفتید و در دهۀ هشتاد ضبط و پخش شد، وقتی به جای گروچو فریاد می‌زدید و شعرهای
کوچه‌بازاری می‌خواندید، به شوخی می‌گفتم نمی‌توانم تصور کنم حتی فرزند آقای اسماعیلی هم بتواند او را در لحظۀ گفتن این دیالوگ‌ها تجسم کند...
- آقای اسماعیلی: (می‌خندد) حتماً نمی تواند...
- و هیچ وقت هم در زندگی، شبیه آن را از شما ندیده؟
- به هیچ وجه. اینها مال کار ماست. محدود به همان اتاق تاریک است. آن جاست که راه پیش روی ما باز است تا برود و به هدف که خود کاراکتر فیلم باشد، برسد.
- از یک وجه دیگر این سؤال را می‌پرسم: کسی که این شوخ‌طبعی در
وجودش هست اگر دوبلور نمی‌شد آن را کجا ممکن بود بروز بدهد؟
- اسماعیلی: اگر دوبلور نمی‌شدم معلوم نبود این شوخ‌طبعی در من ایجاد می‌شد.》
۵. عکس آقای اسماعیلی و دخترش متانت را شهراد بانکی برداشته. یکی از جلوه‌های خفیف و کمیاب بروز همان شیطنت‌هاست که هیچ گاه بیش از این نمی‌شد.

از او نوشتن، هرگز نمی‌تواند کامل و کافی باشد؛ نه در به جا آوردن قدر کیفیت کارش و نه حتی از نظر حجم و تعدد.
@amiropouria
#منوچهر_اسماعیلی
#دوبله
#دوبلاژ
#هنر_دوبله
#تسلیت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همیشه با مرگ یک داستان‌پرداز یا هنرشناس ِ در تبعید، به همین که عباس معروفی در این جا می‌گوید، فکر می‌کنم: به کارهای نکرده، ایده‌های در سر مانده و هنوز اجرا نشده. به آن چه در درون و ذهن آدم حی و حاضر است اما چیزهایی از بیرون، از شرایط، از نامرادی‌ها و نامردمی‌ها، فرصت نهایی‌شدنش را از او می‌گیرد.
تصادفی نمی‌دانم که او اینجا در وصف آنها "نگفته‌شده" را به کار می‌برد. نمی‌گوید "گفته‌نشده". چون تا وقتی کنش ِ بیان قصه و اجرای ایده، آغاز نشده باشد، آن چه در سر داری، "نگفته" شده؛ نه این که فقط گفته نشده باشد. زنده و موجود است، اما نگفته و ناگفته مانده. وقتی این طور می‌ماند و می‌ماند تا مرگ هنرمند فرا می‌رسد، آن چه از بیرون بر او تحمیل شده بود، رنج‌آورتر می‌نماید.
رنج‌ عباس معروفی از آن تحمیل‌ها، آن همه سال بر دوشش سنگین بود تا به رنج ابتلا به بیماری بدل شد. حالا او دیگر رنج نمی‌کشد اما نه می‌شود گفت راحت شد (چون مجموع آن رنج‌ها عصاره‌ی جانش را کشید). نه می‌شود سر سوزنی امید داشت که از آن رنج‌ها برای این همه که چون او در غربت و عسرت‌اند، سرسوزنی کم شود.

#عباس_معروفی #ادبیات_داستانی #خانه_هدایت_برلین
@amiropouria

نخستین نمایش فیلم "خرس نیست" ساخته‌ی اخیر جعفر پناهی در فستیوال ونیز، روز نهم سپتامبر یا همان هجدهم شهریور خودمان خواهد بود. یادداشتم درباره‌ی فیلم، بعد از نمایشش تقدیم مخاطبان خواهد شد. فعلاً فقط همین را بگویم که بدون جلوه‌های رایج در آن چه تحت عنوان سینمای اجتماعی می‌شناسیم، واکاوی فیلم از چیزی که در لایه‌های زیرین جامعه‌ی امروز ایران جریان دارد، عمیق‌تر از تصورات مرسومی‌ست که از تعابیری همچون "فیلمساز مخالف‌خوان" یا "فیلم معترض به شرایط" در ذهن داریم.
تنها در وصف همین که چرا اسم فیلم "خرس نیست" است، می‌شود بحثی چندلایه و البته لذتبخش داشت. لذتی که برای من یادآور هوشمندی و نهان‌گویی "سه رخ" است و بعد از درک و رسوب در جان تماشاگر، تداعی‌کننده‌ی گزندگی و برندگی "طلای سرخ".

@amiropouria

#جعفر_پناهی #خرس_نیست #سه_رخ #طلای_سرخ #فستیوال_ونیز #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #سینمای_ایران #امیر_پوریا
خیلی اوقات، زیباترین همدلی‌های بین زن و شوهر (یا کلی‌تر، زن و مرد در دل یک رابطه) از برزخ یک یا چند دعوای درست و حسابی گذر می‌کند.

@amiropouria

یادداشت امیر پوریا درباره‌ی یکی از جلوه‌های مجادلات زناشویی با مکث بر دو سکانس از "تنوره‌ی دیو" (کیانوش عیاری، ۱۳۶۴) و "مردی برای تمام فصول" (فرد زینه‌مان، ۱۹۶۶) در ادامه می‌آید👇
تصویر اول: در "تنوره‌ی دیو"، اولین فیلم بلند کیانوش عیاری، بابا عقیل پا شده رفته کنار پسرش و رفیق پسرش به احیای قنات روستای متروکه‌‌شان کمک کند. چند روز در خانه پیدایش نمی‌شود. زنش می‌رود سر چاه و سرش غر و فریاد می‌زند. مرد هم او را از خود می‌راند تا کار مبارزه‌جویانه‌اش را از سر بگیرد.
ولی کمی بعد، از زن دلجویی می‌کند. زن هم می‌گوید سوزن و نخ آورده تا دکمه‌ی کُتش را بدوزد. و می‌دوزد. همان طور ایستاده، در حالی که کت، تن مرد است. پسرشان انگار که بین آنها خبری باشد، ازشان دور می‌شود تا خلوت کنند.
این آخرین سکانس حضور پیرمرد در فیلم است.
@amiropouria

یادداشت، ادامه دارد👇
تصویر دوم: هرگز نشده موقع تماشای این سکانس "مردی برای تمام فصول" یا نمایش آن در کلاسی و جلسه‌ای، به بغض یا گریه نیافتم. سِر توماس در مسیر خودداری مبارزه‌جویانه‌اش از اظهارنظر درباره‌ی تصمیمات تازه‌ی هنری هشتم، به زنش می‌گوید می‌ترسد سرش را از دست بدهد و زن درک نکند چرا. زن هم بدترش را می‌گوید: او می‌ترسد مرد جان دهد و زن از این بابت، از او بیزار شود. وقتی مرد بغض می‌کند، زن به آغوشش می‌رود و حرف آخرش را می‌زند: "بهترین مردی هستی که در عمرم دیدم". نیش توماس باز می‌شود. حالا دیگر مرگ، زیاد سخت نیست.
این آخرين سکانس حضور زن در فیلم است.

@amiropouria

یادداشت ادامه دارد👇
تصویر اول: این عکس عزیز، می‌توانست بهانه‌ای بشود برای یادآوری دیگری از "بازیگران کم‌شناخته" یا مهجور مانده. ایران که بودم، با برپایی جلسات "گوشه‌های کم‌پیدای سینمای ایران"، این یادآوری را مثل نوعی وظیفه‌ی لذتبخش انجام می‌دادم. حالا به همین ابعاد مجازی بسنده و در اینجا از مهری مهرنیا (۱۳۸۷-۱۲۹۶) و اسماعیل محمدی (۱۳۶۶-۱۲۸۹) یاد می‌کنم. دومی برای این فیلم سیمرغ بلورین بازیگر مرد نقش مکمل جشنواره چهارم فجر را گرفت و در این جایزه‌اش، هم شعور آن سال‌ها تأثیر داشت (که دیگر ردی ازش باقی نمانده)؛ هم دوبله‌ی دوبلور/بازیگر دیگری که به جایش حرف زد و باید از او با حرمت و لبخند یاد کنیم: عزت‌الله مقبلی (۱۳۶۷-۱۳۱۲).

@amiropouria

یادداشت ادامه دارد 👇
تصویر دوم: برشی از فیلم که حاوی این سکانس باشد، می‌توانست برای نکوداشت دیگرباره‌ی منوچهر اسماعیلی به کار رود. نسخه‌ی دوبله را با صدای او و سیمین سرکوب، به یاد بیاورید. گاهی تجسم، بیش از دیدن و شنیدن دوباره، عظمت کار را به جا می‌آورد.

@amiropouria

#دعوای_زناشویی
#دعوای_زن_و_شوهر
#تنوره_دیو
#کیانوش_عیاری
#مردی_برای_تمام_فصول
#اسماعیل_محمدی
#مهری_مهرنیا
#منوچهر_اسماعیلی
#عزت_الله_مقبلی