یادداشت امیر پوریا دربارهٔ مستند تلویزیون ایران علیه آقای محمدرضا شجریان
چند روز پیش که #مستند مزوّرانهٔ #از_سپیده_تا_فریاد از #شبکه_افق پخش شد، واکنش منفی حرمت گذاران به آقای #محمد_رضا_شجریان به آن فراوان بود، بی آن که انبوهی از آنها #فیلم را دیده باشند. همان گونه که مدعیان دوست داری ِ او به ندرت حتی یک چندم آثارش را شنیده اند.
حالا که تجربهٔ عصبیت زای دو نوبت تماشای فیلم را از سر گذرانده ام، عرض می کنم که ممکن است فرد خوش باور در فرآیند تماشای آن ابتدا فریب بخورد. حدود چهل دقیقه از این مستند یک ساعته، ظاهراً در ستایش کار و کارنامهٔ آقای #شجریان است. اما با آن شیوهٔ ساختاری آشنا که ابتدا از کسی تعریف هایی می کنید تا به یک «اما» برسید و بعد، هر چه رشته اید را پنبه کنید. در واقع #موسیقی او، مهارت #آوازخوانی اش، شاگردانی که پرورش داده و تعداد #آلبوم های موفق و #تصنیف های بس محبوب اش، همه در این فیلم تحسین می شود تا بعد، به بهانه ای برای طرح تمسخرآمیز اعتراض های #سیاسی او به رفتارهای دولت #احمدی_نژاد با معترضان به نتایج #انتخابات۸۸ بدل گردد. در بخش انتهایی فیلم نوع نقل قول از او در گفت و گو با شبکه های تلویزیونی فارسی زبان خارج از ایران به شکلی صورت می گیرد که انگار مرد پا به سن گذاشته ای با مقادیری از دست دادن مشاعرش به این حرف ها افتاده است!! بعدتر، گفت و گوی روزنامه ای #حمیدرضا_نوربخش مدیر کنونی #خانه_موسیقی با او، طوری نقل می شود که انگار آقای #شجریان نسبت به حرف هایش در باب این که «من صدای این #خس_و_خاشاک هستم» ندامت نامه سروده! یا در نیمهٔ اول فیلم، قطعهٔ «سپیده» (که بیشتر با ترجیع بند ترانهٔ #هوشنگ_ابتهاج یعنی «ایران ای سرای امید» می شناسیدش) به شکلی معرفی می شود که انگار به طور مستقیم به مسئولان و مسببان #انقلاب۵۷ تقدیم شده بوده و حالا خواننده اش در کهنسالی، جهت مواضع خود را عوض کرده. در حالی که هم آن زمان در استقبال از شور و وجد جامعه و هم هنگام خواندن #زبان_آتش (که با «تفنگت را زمین بگذار» به جایش می آورید) او داشته احوال مردم را ثبت و مبنای واکنش حسی/موسیقایی خود می کرده است. اما ساختهٔ موذیانهٔ #مهدی_طوسی می خواهد بگوید او همیشه از جانب حکومت بعد از انقلاب، تکریم شده و موارد #توقیف خودش و کارش هم به دولت #میرحسین_موسوی و کسانی چون #سید_محمد_خاتمی برمی گردد. فَکت تاریخی انکارناپذیری که البته نمی تواند اعتراض او به سرکوب سال هشتاد و هشت را بی اعتبار کند. / پی نوشت یک: حتی نبود قوانین درست #حقوق_مولف و حقوق فردی در ایران، نباید موجب می شود که دربارهٔ فردی حی و حاضر و در بستر بیماری، فیلمی بدون اطلاع و اجازهٔ او بسازد. / پی نوشت دو: تمام فیلم برپایهٔ گفتار متن حاوی برداشت های دلبخواهی سازنده اش که طبعاً همسو با #نگرش_رسمی است، شکل گرفته و متاسفانه این متن را بزرگمرد دوبله آقای #ناصر_طهماسب خوانده و بسیار هم با اعتقاد به مواضع سیاسی اش خوانده. منهای این، تنها کسانی که جلوی دوربین فیلم حاضر شده اند، #داریوش_پیرنیاکان از نوازندگان همراه استاد در دهه های متوالی و متاسفانه #حسین_علیزاده بوده اند که با وجود تلاش برای برخی حرف های موافق اظهارنظر سیاسی هنرمند، در نهایت حضورشان آب به آسیاب سیستمی می زند که قصد تخریب آقای شجريان را دارد.
@amiropouria
چند روز پیش که #مستند مزوّرانهٔ #از_سپیده_تا_فریاد از #شبکه_افق پخش شد، واکنش منفی حرمت گذاران به آقای #محمد_رضا_شجریان به آن فراوان بود، بی آن که انبوهی از آنها #فیلم را دیده باشند. همان گونه که مدعیان دوست داری ِ او به ندرت حتی یک چندم آثارش را شنیده اند.
حالا که تجربهٔ عصبیت زای دو نوبت تماشای فیلم را از سر گذرانده ام، عرض می کنم که ممکن است فرد خوش باور در فرآیند تماشای آن ابتدا فریب بخورد. حدود چهل دقیقه از این مستند یک ساعته، ظاهراً در ستایش کار و کارنامهٔ آقای #شجریان است. اما با آن شیوهٔ ساختاری آشنا که ابتدا از کسی تعریف هایی می کنید تا به یک «اما» برسید و بعد، هر چه رشته اید را پنبه کنید. در واقع #موسیقی او، مهارت #آوازخوانی اش، شاگردانی که پرورش داده و تعداد #آلبوم های موفق و #تصنیف های بس محبوب اش، همه در این فیلم تحسین می شود تا بعد، به بهانه ای برای طرح تمسخرآمیز اعتراض های #سیاسی او به رفتارهای دولت #احمدی_نژاد با معترضان به نتایج #انتخابات۸۸ بدل گردد. در بخش انتهایی فیلم نوع نقل قول از او در گفت و گو با شبکه های تلویزیونی فارسی زبان خارج از ایران به شکلی صورت می گیرد که انگار مرد پا به سن گذاشته ای با مقادیری از دست دادن مشاعرش به این حرف ها افتاده است!! بعدتر، گفت و گوی روزنامه ای #حمیدرضا_نوربخش مدیر کنونی #خانه_موسیقی با او، طوری نقل می شود که انگار آقای #شجریان نسبت به حرف هایش در باب این که «من صدای این #خس_و_خاشاک هستم» ندامت نامه سروده! یا در نیمهٔ اول فیلم، قطعهٔ «سپیده» (که بیشتر با ترجیع بند ترانهٔ #هوشنگ_ابتهاج یعنی «ایران ای سرای امید» می شناسیدش) به شکلی معرفی می شود که انگار به طور مستقیم به مسئولان و مسببان #انقلاب۵۷ تقدیم شده بوده و حالا خواننده اش در کهنسالی، جهت مواضع خود را عوض کرده. در حالی که هم آن زمان در استقبال از شور و وجد جامعه و هم هنگام خواندن #زبان_آتش (که با «تفنگت را زمین بگذار» به جایش می آورید) او داشته احوال مردم را ثبت و مبنای واکنش حسی/موسیقایی خود می کرده است. اما ساختهٔ موذیانهٔ #مهدی_طوسی می خواهد بگوید او همیشه از جانب حکومت بعد از انقلاب، تکریم شده و موارد #توقیف خودش و کارش هم به دولت #میرحسین_موسوی و کسانی چون #سید_محمد_خاتمی برمی گردد. فَکت تاریخی انکارناپذیری که البته نمی تواند اعتراض او به سرکوب سال هشتاد و هشت را بی اعتبار کند. / پی نوشت یک: حتی نبود قوانین درست #حقوق_مولف و حقوق فردی در ایران، نباید موجب می شود که دربارهٔ فردی حی و حاضر و در بستر بیماری، فیلمی بدون اطلاع و اجازهٔ او بسازد. / پی نوشت دو: تمام فیلم برپایهٔ گفتار متن حاوی برداشت های دلبخواهی سازنده اش که طبعاً همسو با #نگرش_رسمی است، شکل گرفته و متاسفانه این متن را بزرگمرد دوبله آقای #ناصر_طهماسب خوانده و بسیار هم با اعتقاد به مواضع سیاسی اش خوانده. منهای این، تنها کسانی که جلوی دوربین فیلم حاضر شده اند، #داریوش_پیرنیاکان از نوازندگان همراه استاد در دهه های متوالی و متاسفانه #حسین_علیزاده بوده اند که با وجود تلاش برای برخی حرف های موافق اظهارنظر سیاسی هنرمند، در نهایت حضورشان آب به آسیاب سیستمی می زند که قصد تخریب آقای شجريان را دارد.
@amiropouria
Amir Pouria
دیالوگهای ناصر تقوایی و علی حاتمی در وصف ظلم حاکمان و رنج مردم این روزها همزمان با اعتراضات مردمی به تورم وحشتناک، پرکاربرد شده. یادداشت کوتاهی از امیر پوریا در توصیف تنها جلوهی اقتدار حاکمیت ۴۰ و اندی سال اخیر ایران @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
این تصویر "ناخدا خورشید" ناصر تقوایی که این روزها و همزمان با اعتراضات مردمی به افزایش باورنکردنی قیمت کالاهای اساسی و مواد خوراکی بارها در محیط مجازی منتشر شده، یادآور دیالوگ معروف ناخدا در این سکانس است: "هیچ قانونی نیس که آدمیزاد ِ گشنه بخواد".
تصویر حسینقلی خان صدرالسلطنه در حال قربانی کردن از دل فیلم "حاجی واشنگتن" علی حاتمی هم تداعیکنندهی مونولوگ مشهور اوست با این مَطلَع: "باران رحمت از دولتی ِ سر ِ قبلهی عالَم است؛ سیل و زلزله از معصیت مردم". سکانسی که این روزها و شبها بر اثر انفجار مهیب تورم در ایران، بار دیگر در شبکههای اجتماعی پرکاربرد شده.
ظاهرش این است که داستان این فیلمها در سالهایی بسیار بسیار قبلتر از انقلاب ۵۷ و این اوضاع و این سالها میگذرد. اما چه اینها و چه هر فیلم محصول فرانسه، ایتالیا، اروپای شرقی یا آمریکای لاتین که به مشکلات زیستی در حکومتهای توتالیتر اشاره کند، هر جملهای که آدمها را به وجدانشان و زمامداران را به داوری ِ مردم واگذار کند، از سِر توماس مور "مردی برای تمام فصول" تا متون شکسپیر و فیلمهای کوروساوا یا کوستاگاوراس، برای ما و این مردم فقط و فقط رنجهای برخاسته از چهل و اندی سال حاکمیت کنونی ایران را به یاد میآورد.
این بزرگترین نقشیست که جمهوری اسلامی ایفا کرده و در آن با اقتدار میتازد: هر جلوهای از ظلم در هر دورهای از تاریخ را از سکه میاندازد و در گسترش ستم و سلطه، خود را بیجایگزین و بیمشابه، به رخ میکشد.
آن چه این روزها بسیاری شهرهای ایران را از شعارهای دردمندانهی مردم ِ به ستوه آمده، انباشته و دلها و سرها و جانهای بسیارتری را از بیم توقف حیات و معاششان به درد افکنده، دیگر مانند وقایع سال ۸۸ یک تسویهحساب سیاسی نیست. اینجا دیگر یورش به مردمی که بیم گرسنگی، آنها را به خیابان کشانده، شناعتی دون ِ وجود انسانی میطلبد؛ که گویا در وجود مأموران مطیع این مجموعهی جانستان، بهوفور یافت میشود.
این جا و در وصف اینها، کلام دیگری از علی حاتمی به یاد میآید: "به راستی چه نخبگاناند این خبرگان؛ که از هوای مایهی زندگی، مرگ میسازند. اینان از آن دسته کیمیاگراناند که طلا، مس میکنند!" (هزاردستان).
#اعتراضات۱۴۰۱ #اعتراضات_مردمی #اعتراضات_سراسری #جمهوری_اسلامی #انقلاب۵۷ #گرانی #تورم #ناخدا_خورشید #حاجی_واشنگتن #هزاردستان #ناصر_تقوایی #علی_حاتمی
این تصویر "ناخدا خورشید" ناصر تقوایی که این روزها و همزمان با اعتراضات مردمی به افزایش باورنکردنی قیمت کالاهای اساسی و مواد خوراکی بارها در محیط مجازی منتشر شده، یادآور دیالوگ معروف ناخدا در این سکانس است: "هیچ قانونی نیس که آدمیزاد ِ گشنه بخواد".
تصویر حسینقلی خان صدرالسلطنه در حال قربانی کردن از دل فیلم "حاجی واشنگتن" علی حاتمی هم تداعیکنندهی مونولوگ مشهور اوست با این مَطلَع: "باران رحمت از دولتی ِ سر ِ قبلهی عالَم است؛ سیل و زلزله از معصیت مردم". سکانسی که این روزها و شبها بر اثر انفجار مهیب تورم در ایران، بار دیگر در شبکههای اجتماعی پرکاربرد شده.
ظاهرش این است که داستان این فیلمها در سالهایی بسیار بسیار قبلتر از انقلاب ۵۷ و این اوضاع و این سالها میگذرد. اما چه اینها و چه هر فیلم محصول فرانسه، ایتالیا، اروپای شرقی یا آمریکای لاتین که به مشکلات زیستی در حکومتهای توتالیتر اشاره کند، هر جملهای که آدمها را به وجدانشان و زمامداران را به داوری ِ مردم واگذار کند، از سِر توماس مور "مردی برای تمام فصول" تا متون شکسپیر و فیلمهای کوروساوا یا کوستاگاوراس، برای ما و این مردم فقط و فقط رنجهای برخاسته از چهل و اندی سال حاکمیت کنونی ایران را به یاد میآورد.
این بزرگترین نقشیست که جمهوری اسلامی ایفا کرده و در آن با اقتدار میتازد: هر جلوهای از ظلم در هر دورهای از تاریخ را از سکه میاندازد و در گسترش ستم و سلطه، خود را بیجایگزین و بیمشابه، به رخ میکشد.
آن چه این روزها بسیاری شهرهای ایران را از شعارهای دردمندانهی مردم ِ به ستوه آمده، انباشته و دلها و سرها و جانهای بسیارتری را از بیم توقف حیات و معاششان به درد افکنده، دیگر مانند وقایع سال ۸۸ یک تسویهحساب سیاسی نیست. اینجا دیگر یورش به مردمی که بیم گرسنگی، آنها را به خیابان کشانده، شناعتی دون ِ وجود انسانی میطلبد؛ که گویا در وجود مأموران مطیع این مجموعهی جانستان، بهوفور یافت میشود.
این جا و در وصف اینها، کلام دیگری از علی حاتمی به یاد میآید: "به راستی چه نخبگاناند این خبرگان؛ که از هوای مایهی زندگی، مرگ میسازند. اینان از آن دسته کیمیاگراناند که طلا، مس میکنند!" (هزاردستان).
#اعتراضات۱۴۰۱ #اعتراضات_مردمی #اعتراضات_سراسری #جمهوری_اسلامی #انقلاب۵۷ #گرانی #تورم #ناخدا_خورشید #حاجی_واشنگتن #هزاردستان #ناصر_تقوایی #علی_حاتمی
Amir Pouria
شعارهای از ته دل ِ این نسل و آن ساعات عمر نسلهایی چون ما که سر صف با "مرگ بر..." گفتن، به باد رفت @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید👇
وقتی ماها بچه بودیم، یک قصهای دهان به دهان بین مردم نقل میشد که معروف بود: میگفتند توی یک دبستان، یک بچهی کلاس اولی وقتی عکس خمینی را روی دیوار دیده، یکهو زده زیر خنده. ازش پرسیدهاند چرا میخندی؟ جواب داده آخه نمیدونین بابام هر وقت قیافهی اینو توی تلویزیون میبینه، چیها بهش میگه!
در نتیجه، خانوادهها از ترس این که یک وقت توی مدرسه بگوییم در خانهی ما به اینها بد میگویند، سعی میکردند دربارهی وضعیت موجود بعد از انقلاب ۵۷، جلوی ما حرف تندی نزنند. وقتی از ویرانیهای جنگ در عذاب بودند، وقتی با تأخیر جمهوری اسلامی در پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل، بابت صدها فشار و ترس، مسببین آن را نفرین میکردند یا وقتی از رفتار خمینی با بنیصدر یا منتظری، متحیر و شاکی بودند، تا جایی که میشد، جلوی ما نمیگفتند.
***
اما حالا اعتراض بچههای مدارس در همهی ردهها از خبرهای بسیار نظرگیر خیزش سراسری مردم در این هفتههای پرالتهاب بوده. آدم به این فکر میکند که چه پرشور و امیدبخش است وقتی یک سال تحصیلی به جای تکرار کلیشههای همیشگی نظام آموزشی ما، این طور با ابراز حس و خواستهی حقیقی بچهها شروع شود.
***
همنسلان دوشخصیتی و چندشخصیتی من و قبلیها و بعدیها؛ به یاد بیاورید تمام سالهایی را که ۶ روز در هفته، سر صبح پاییز و زمستان، به ناچار باید سر صف مدرسه شعارهای مهمل "مرگ بر ..." و "درود بر ..." سر میدادیم. شعارهایی که با تغییر منافع نظام (مثلاً با سرسپردگی به روسیه) تغییرات مضحکی هم میکند.
چند ساعت از کودکی و نوجوانیمان به این کار بیمعنا و بیهوده گذشت؟ هیچ وقت جرأت و جمع لازم برای ساختن و سردادن ِ حتی نیم سطر شعار ِ از ته دل علیه سيستم آموزشی یا حاکمیت، شکل نگرفت.
***
این روزها خبر مرتبط با شور و شعور بچههای جسور این نسل که نباید از آن غافل بمانیم، این است که یک مدیر مدرسه در کرج سهشنبه ۱۹ مهر بابت "تحویل ندادن فیلم دوربین مداربسته به نیروهای امنیتی" (بخوانید ضدامنیتی) بازداشت شده است!
نام خانوادگی این خانم مدیر، عقابنشین است و نام این مدرسه، به شکل بامعنایی، "هنرستان آیتالله خامنهای".
فکرش را بکنید. گشتن کیف و لباس ماها دم در مدرسه، حالا به اینجا رسیده که از مدیر و ناظم میخواهند در بازداشت بچهها با آنان همکاری کنند و مدیرها هم اغلب چنین میکنند! انگار چهرهی اصلی ِ هر کس، تازه دارد آشکار میشود.
***
در این شرایط، پدر و مادر بودن حتی از ایرانی بودن هم سختتر و مهیبتر است...
@amiropouria
#اعتراضات_ایران
#زن_زندگی_آزادی
#اعتصابات_سراسری
#انقلاب۵۷
وقتی ماها بچه بودیم، یک قصهای دهان به دهان بین مردم نقل میشد که معروف بود: میگفتند توی یک دبستان، یک بچهی کلاس اولی وقتی عکس خمینی را روی دیوار دیده، یکهو زده زیر خنده. ازش پرسیدهاند چرا میخندی؟ جواب داده آخه نمیدونین بابام هر وقت قیافهی اینو توی تلویزیون میبینه، چیها بهش میگه!
در نتیجه، خانوادهها از ترس این که یک وقت توی مدرسه بگوییم در خانهی ما به اینها بد میگویند، سعی میکردند دربارهی وضعیت موجود بعد از انقلاب ۵۷، جلوی ما حرف تندی نزنند. وقتی از ویرانیهای جنگ در عذاب بودند، وقتی با تأخیر جمهوری اسلامی در پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل، بابت صدها فشار و ترس، مسببین آن را نفرین میکردند یا وقتی از رفتار خمینی با بنیصدر یا منتظری، متحیر و شاکی بودند، تا جایی که میشد، جلوی ما نمیگفتند.
***
اما حالا اعتراض بچههای مدارس در همهی ردهها از خبرهای بسیار نظرگیر خیزش سراسری مردم در این هفتههای پرالتهاب بوده. آدم به این فکر میکند که چه پرشور و امیدبخش است وقتی یک سال تحصیلی به جای تکرار کلیشههای همیشگی نظام آموزشی ما، این طور با ابراز حس و خواستهی حقیقی بچهها شروع شود.
***
همنسلان دوشخصیتی و چندشخصیتی من و قبلیها و بعدیها؛ به یاد بیاورید تمام سالهایی را که ۶ روز در هفته، سر صبح پاییز و زمستان، به ناچار باید سر صف مدرسه شعارهای مهمل "مرگ بر ..." و "درود بر ..." سر میدادیم. شعارهایی که با تغییر منافع نظام (مثلاً با سرسپردگی به روسیه) تغییرات مضحکی هم میکند.
چند ساعت از کودکی و نوجوانیمان به این کار بیمعنا و بیهوده گذشت؟ هیچ وقت جرأت و جمع لازم برای ساختن و سردادن ِ حتی نیم سطر شعار ِ از ته دل علیه سيستم آموزشی یا حاکمیت، شکل نگرفت.
***
این روزها خبر مرتبط با شور و شعور بچههای جسور این نسل که نباید از آن غافل بمانیم، این است که یک مدیر مدرسه در کرج سهشنبه ۱۹ مهر بابت "تحویل ندادن فیلم دوربین مداربسته به نیروهای امنیتی" (بخوانید ضدامنیتی) بازداشت شده است!
نام خانوادگی این خانم مدیر، عقابنشین است و نام این مدرسه، به شکل بامعنایی، "هنرستان آیتالله خامنهای".
فکرش را بکنید. گشتن کیف و لباس ماها دم در مدرسه، حالا به اینجا رسیده که از مدیر و ناظم میخواهند در بازداشت بچهها با آنان همکاری کنند و مدیرها هم اغلب چنین میکنند! انگار چهرهی اصلی ِ هر کس، تازه دارد آشکار میشود.
***
در این شرایط، پدر و مادر بودن حتی از ایرانی بودن هم سختتر و مهیبتر است...
@amiropouria
#اعتراضات_ایران
#زن_زندگی_آزادی
#اعتصابات_سراسری
#انقلاب۵۷
Amir Pouria
در این سن و سال، آزادی برای آدمی چگونه معنا میشود؟ @amiropouria یادداشت امیر پوریا دربارهی ایندو ویدئوی اعتراضی که تصویری از آنها را اینجا میبینید، در ادامه میآید 👇
هم آقای محمد عمرانی و هم این بانو در ویدئوهای اعلام اعتراضشان، به سن و سال خود اشاره کردهاند. هر دو به این مضمون که شاید برای آنها در این سن و سال، تغییرات اساسی در ایران چندان کاربردی نداشته باشد یا دستکم دیگران به آنها این طور گفتهاند. چیزی شبیه به سؤال قدیمی "سر ِ پیری و معرکهگیری؟"؛ که هر کس آن را به زبان میآورد، میخواهد فرد پابهسنگذاشته را در کار و تصمیمش بیانگیزه کند.
زوجی را میشناختم که در ۷۰ سالگی ِ خانم و ۸۲ سالگی ِ آقا تصمیم به طلاق گرفته بودند. به شکلی عجیب، فرزندان و همسران فرزندان و همنسلهای فرزندانشان بدون استثنا با تصمیم خانم و آقا مخالف بودند. از آن طرف، نوهها و دو نتیجهی آنها نهتنها از دَم موافق طلاق آن دو بودند، بلکه کلی هم برای موافقتشان دلیل و مثال شیرین میآوردند. از بین میانسالها فقط من یکی با این بچهها همرأی بودم.
باور داشتم که وقتی این دو به تشخیص قطعی رسیدهاند که جز رنج و عصبیت برای هم چیزی ندارند، اتفاقاً سن و سالشان دلیلی برای ادامهی تحمل نیست؛ بلکه درست برعكس، بهترین دلیل است برای این که دیگر نخواهند به تحمل ادامه بدهند. خیلی ساده میشود فهمید که آدمی در آن سن و سال، دیگر بخواهد چند صباح یا تو بگو اصلاً دو سه دههی باقیماندهی عمر را آن طوری که خودش خوش دارد، سر کند.
در مورد حقانیت این دو عزیز رکگو و راستگو و شجاع و شکوهمند نیز چنین باوری دارم. در سن و سال آنها، ایستادن پای خون بچههایی که برای نپذیرفتن ظلم جان باختهاند، بس زیباست.
این که اینان به نیت جوانان سرزمینشان، آزادی را صدا میزنند، با آن که میدانند خودشان جوان نیستند، برایم به شدت یادآور آن بیت حافظ است که میگوید:
بازآی که بازآید عمر ِ شُدهی حافظ
هر چند که ناید باز، تیری که بِشُد از شَست
کاش در سنین پایینتر هم این آزادگی و رهایی، تکثیر شود. کاش همهی ما جایگاه خون همچون گرمترین سلاح جهان را، آن طور که در کلام محمد عمرانی وصف میشود، درک کنیم. خوب میدانیم که در این صورت، آن آرمان رؤیاگون، رهایی سرزمينمان، بس دستیافتنیتر از عمر ِ از دست شدهی یکایک ماست که دیگر حتی یک روزش هم برنمیگردد.
@amiropouria
#اعتراضات_سراسری
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#سارینا_اسماعیل_زاده
#نه_به_حجاب_اجباری
#محمد_عمرانی
#شکوه_سالخوردگی
#حافظ
#گذر_عمر
#انقلاب۵۷
زوجی را میشناختم که در ۷۰ سالگی ِ خانم و ۸۲ سالگی ِ آقا تصمیم به طلاق گرفته بودند. به شکلی عجیب، فرزندان و همسران فرزندان و همنسلهای فرزندانشان بدون استثنا با تصمیم خانم و آقا مخالف بودند. از آن طرف، نوهها و دو نتیجهی آنها نهتنها از دَم موافق طلاق آن دو بودند، بلکه کلی هم برای موافقتشان دلیل و مثال شیرین میآوردند. از بین میانسالها فقط من یکی با این بچهها همرأی بودم.
باور داشتم که وقتی این دو به تشخیص قطعی رسیدهاند که جز رنج و عصبیت برای هم چیزی ندارند، اتفاقاً سن و سالشان دلیلی برای ادامهی تحمل نیست؛ بلکه درست برعكس، بهترین دلیل است برای این که دیگر نخواهند به تحمل ادامه بدهند. خیلی ساده میشود فهمید که آدمی در آن سن و سال، دیگر بخواهد چند صباح یا تو بگو اصلاً دو سه دههی باقیماندهی عمر را آن طوری که خودش خوش دارد، سر کند.
در مورد حقانیت این دو عزیز رکگو و راستگو و شجاع و شکوهمند نیز چنین باوری دارم. در سن و سال آنها، ایستادن پای خون بچههایی که برای نپذیرفتن ظلم جان باختهاند، بس زیباست.
این که اینان به نیت جوانان سرزمینشان، آزادی را صدا میزنند، با آن که میدانند خودشان جوان نیستند، برایم به شدت یادآور آن بیت حافظ است که میگوید:
بازآی که بازآید عمر ِ شُدهی حافظ
هر چند که ناید باز، تیری که بِشُد از شَست
کاش در سنین پایینتر هم این آزادگی و رهایی، تکثیر شود. کاش همهی ما جایگاه خون همچون گرمترین سلاح جهان را، آن طور که در کلام محمد عمرانی وصف میشود، درک کنیم. خوب میدانیم که در این صورت، آن آرمان رؤیاگون، رهایی سرزمينمان، بس دستیافتنیتر از عمر ِ از دست شدهی یکایک ماست که دیگر حتی یک روزش هم برنمیگردد.
@amiropouria
#اعتراضات_سراسری
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#سارینا_اسماعیل_زاده
#نه_به_حجاب_اجباری
#محمد_عمرانی
#شکوه_سالخوردگی
#حافظ
#گذر_عمر
#انقلاب۵۷
Amir Pouria
این دقایق پایانی مستند "خُدعه" است. محصول شبکهی تلویزیونی صدای آمریکا در خرداد امسال تکمیل شد، ولی من به تازگی آن را دیدم. به دنبال جواب همان مهمترين سؤالم دربارهی شکلگیری انقلاب ۵۷ بودم: مردم ایران چه مرگشان بود که چنین انتخابی کردند؟ و آگاهان چگونه…
به تمام افراد دور یا نزدیکی که هر وقت اعتراضها در اوج تعدد و شدت نیست، احساس یأس میکنند یا یک جورهایی میگویند "پس نتیجهش چی شد؟"، همیشه میگویم هیچ اتفاقی در تمام این ۴۰ و چند سال نکبت و کراهت بعد از انقلاب ۵۷، به عظمت دستاوردهای همین خیزش انقلابی بعد از ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ نبود.
پردهای که در این مدت برافتاد، ادعاهای پرت و پلای حکومت اسلامی که به تمامی بر باد رفت، میزان آگاهی همگانی نسبت به ماهیت خودکامهی این نظام که در این مدت به دست آمد، مشروعیت و مقبولیت ِ نداشتهی جمهوری اسلامی که حتی برای کوچکترین واحدهایش هم دیگر باقی نماند، هیچ کدام دستاورد کوچکی نیست. حالا دیگر هیچ ایرانیِ زندهی دارای عقل سالم در هیچ جای جهان نمیتواند مثل روشنفکرانِ طرف مصاحبههای مستند "خدعه"، بگوید "من به اصل و اساس اینها پی نبرده بودم".
این مستند محصول شبکهی تلویزیونی صدای آمریکا در خرداد امسال تکمیل شد، ولی من به تازگی آن را دیدم. به دنبال جواب همان مهمترين سؤالم دربارهی شکلگیری انقلاب ۵۷ بودم: مردم ایران چه مرگشان بود که چنین انتخابی کردند؟ و آگاهان چگونه آن قدر غافل بودند که ماهیت اصلی حاکمیت اسلامی را برای مردم روشن نکردند؟
مستند "خُدعه" با نام کاملتر "خدعهی خمینی" تا اندازهای به این پرسشهای همیشگی، پاسخ میدهد. اما مهم این است که حالا دیگر هیچ کس نمیتواند همراه نشدن با جنبش "زن زندگی آزادی" و پرهیز از مقابلهی همهجانبه با تداوم این حکومت را به بهانهی "نمیدونستم" و "نمیشناختم"، توجیه کند.
بله. روی صحبتم با جماعت خاموش است که نشستهاند تا ببینند چه میشود و پرده از کدام ور میافتد تا بعد تازه به سمت برنده، غش کنند. حضرات! یعنی تصور میکنید کسی از شما خواهد پذیرفت که مثل دوستان طرف مصاحبهی این مستند، با ادعای "بیخبری" و "عدم شناخت" در سالهای ۵۷ و ۵۸، تعللتان در اعلام همسویی با خیزش انقلابی مردم علیه این حکومت را توجیه کنید؟ در سال ۱۴۰۱، به ویژه بعد از قتل مهسا امینی و صدها کشتار و توحش بعد از آن، آیا جایی برای این ادعا باقی میماند که بعدها بگویید آنها خدعه کردند و من گول خوردم؟! به مردم خرده نگیرید اگر دیر از آنها حمایت کردید و دیگر از شما نپذیرفتند.
@amiropouria
#انقلاب۵۷
#جمهوری_اسلامی
#مستند
#خمینی
#خدعه
#خدعه_کردم
#خدعه_خمینی
#زن_زندگی_آزادی
#تا_دیر_نشده
#مهساامینی
#ژینا_امینی
#مهسا_امینی
به تمام افراد دور یا نزدیکی که هر وقت اعتراضها در اوج تعدد و شدت نیست، احساس یأس میکنند یا یک جورهایی میگویند "پس نتیجهش چی شد؟"، همیشه میگویم هیچ اتفاقی در تمام این ۴۰ و چند سال نکبت و کراهت بعد از انقلاب ۵۷، به عظمت دستاوردهای همین خیزش انقلابی بعد از ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ نبود.
پردهای که در این مدت برافتاد، ادعاهای پرت و پلای حکومت اسلامی که به تمامی بر باد رفت، میزان آگاهی همگانی نسبت به ماهیت خودکامهی این نظام که در این مدت به دست آمد، مشروعیت و مقبولیت ِ نداشتهی جمهوری اسلامی که حتی برای کوچکترین واحدهایش هم دیگر باقی نماند، هیچ کدام دستاورد کوچکی نیست. حالا دیگر هیچ ایرانیِ زندهی دارای عقل سالم در هیچ جای جهان نمیتواند مثل روشنفکرانِ طرف مصاحبههای مستند "خدعه"، بگوید "من به اصل و اساس اینها پی نبرده بودم".
این مستند محصول شبکهی تلویزیونی صدای آمریکا در خرداد امسال تکمیل شد، ولی من به تازگی آن را دیدم. به دنبال جواب همان مهمترين سؤالم دربارهی شکلگیری انقلاب ۵۷ بودم: مردم ایران چه مرگشان بود که چنین انتخابی کردند؟ و آگاهان چگونه آن قدر غافل بودند که ماهیت اصلی حاکمیت اسلامی را برای مردم روشن نکردند؟
مستند "خُدعه" با نام کاملتر "خدعهی خمینی" تا اندازهای به این پرسشهای همیشگی، پاسخ میدهد. اما مهم این است که حالا دیگر هیچ کس نمیتواند همراه نشدن با جنبش "زن زندگی آزادی" و پرهیز از مقابلهی همهجانبه با تداوم این حکومت را به بهانهی "نمیدونستم" و "نمیشناختم"، توجیه کند.
بله. روی صحبتم با جماعت خاموش است که نشستهاند تا ببینند چه میشود و پرده از کدام ور میافتد تا بعد تازه به سمت برنده، غش کنند. حضرات! یعنی تصور میکنید کسی از شما خواهد پذیرفت که مثل دوستان طرف مصاحبهی این مستند، با ادعای "بیخبری" و "عدم شناخت" در سالهای ۵۷ و ۵۸، تعللتان در اعلام همسویی با خیزش انقلابی مردم علیه این حکومت را توجیه کنید؟ در سال ۱۴۰۱، به ویژه بعد از قتل مهسا امینی و صدها کشتار و توحش بعد از آن، آیا جایی برای این ادعا باقی میماند که بعدها بگویید آنها خدعه کردند و من گول خوردم؟! به مردم خرده نگیرید اگر دیر از آنها حمایت کردید و دیگر از شما نپذیرفتند.
@amiropouria
#انقلاب۵۷
#جمهوری_اسلامی
#مستند
#خمینی
#خدعه
#خدعه_کردم
#خدعه_خمینی
#زن_زندگی_آزادی
#تا_دیر_نشده
#مهساامینی
#ژینا_امینی
#مهسا_امینی
Amir Pouria
امروز که ۲۸ بهمن است بعد از اتفاقات بزرگ و شجاعانهی ۲۷ بهمن، کجا ایستادهایم؟ از برلین تا تهران، برای ایران @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
این روزها نه تنها از افراد صاحب منصب در نظام، بلکه حتی از کسانی که شوربختانه زمانی باعث پرفروش شدن کتابهای مثلاً انتقادی و سیاسی آنها شدیم (مثل اکبر گنجی) خواندیم که سر تعداد شرکتکنندههای راهپیمایی ضد۲۲بهمن در لسآنجلس، خودشان و ما را خفه کردند که " ۳۰۰۰ نفر بوده یا ۳۰۰۰۰ یا ۸۰۰۰۰ نفر "!
از هر مسئولی که تا بُن دندان، خود و نهادش را با ابزار تسلیحاتی و تبلیغاتی سرکوب اعتراضهای مردم، تجهیز کرده، شنیدیم که "اعتراضها تمام شده".
این که در دل و ذهنمان میخندیدیم یا حرص میخوردیم یا همزمان هر دو، بسته به حرفی که از قول و قلم هر کدامشان در میشد، فرق میکرد.
اما یک چیز را همه میدانستیم که بلاهت دیکتاتوری نمیگذارد آنها فهمش کنند: این که انقلاب ۱۴۰۱ علیه انقلاب ۵۷، سر ِ باز ایستادن ندارد. حتی اگر به سال بعد از ۱۴۰۱ بکشد. سادهلوحی ِ ژرفی میطلبد که کسانی گمان کنند خلوتی ِ کف ِ خیابان، لابد به معنای رضایت دادن مردم به تداوم این حکومت است. همه میدانیم که با فرو افتادن تمام پردههای بین مردم و حاکمیت اسلامی، هیچ چیز هرگز به پیش از ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ برنمیگردد. مردم، خشمگین، در فشار و در اوج حالت انزجار و تهوعی نسبت به رژیماند که حتی کلمهی "نارضایتی" برایش زیادی خفیف است.
به این ترتیب، برای ما که میبینیم حتی در روزهای سکوت خیابان، صدای فریاد مردم ایران چه طور جهان را از خود میآکند و چه قدر هر روز سختتر میشود فرد غیرایرانی پیدا کرد که نداند مردم ایران مترصد براندازی حکومت ۴۰ و چندسالهی بالای سرشان هستند، ماجرا این گونه نیست که جریان ظاهراً عادی در خیابانها به معنای عادی شدن اوضاع باشد.
اما با این وجود، اتفاق بزرگ ۲۷ شهریور و بازگشت مردم به خیابانها و شعار سر دادن در تهران و رشت و یزد و مشهد و اصفهان و تبریز و جوانرود و مهاباد و بروجرد و اهواز و خرمآباد و البته خیلی جاهای دیگر بلوچستان و کردستان که همواره در صف اول شجاعت بودهاند، همپای این همه تلاش بیرون از ایران برای اعلام خواستههای مردم، ارزش دارد. ارزشی عظیم و برابر با جان ارزشمند مردمی که بعد از تمام خبرهای تلخ اعدامها و بازداشتها، همچنان شجاعت تاریخی خود را در شهرهای مختلف ایران به رخ میکشند و به رساندن فریادشان به گوش دنیا توسط ایرانیهای بیرون، امید و اطمینان دارند.
حالا دیگر به طور عینی میشود دید که گاه در یک روز و شب، از برلین تا تهران، همه برای ایران از هر امکان و تریبون و تار صوتی خود برای ادامهی مسیر مبارزه، استفاده میکنند.
@amiropouria
#زن_زندگی_آزادی
#انقلاب۱۴۰۱
#انقلاب۵۷
#۲۷بهمن
#برلیناله
این روزها نه تنها از افراد صاحب منصب در نظام، بلکه حتی از کسانی که شوربختانه زمانی باعث پرفروش شدن کتابهای مثلاً انتقادی و سیاسی آنها شدیم (مثل اکبر گنجی) خواندیم که سر تعداد شرکتکنندههای راهپیمایی ضد۲۲بهمن در لسآنجلس، خودشان و ما را خفه کردند که " ۳۰۰۰ نفر بوده یا ۳۰۰۰۰ یا ۸۰۰۰۰ نفر "!
از هر مسئولی که تا بُن دندان، خود و نهادش را با ابزار تسلیحاتی و تبلیغاتی سرکوب اعتراضهای مردم، تجهیز کرده، شنیدیم که "اعتراضها تمام شده".
این که در دل و ذهنمان میخندیدیم یا حرص میخوردیم یا همزمان هر دو، بسته به حرفی که از قول و قلم هر کدامشان در میشد، فرق میکرد.
اما یک چیز را همه میدانستیم که بلاهت دیکتاتوری نمیگذارد آنها فهمش کنند: این که انقلاب ۱۴۰۱ علیه انقلاب ۵۷، سر ِ باز ایستادن ندارد. حتی اگر به سال بعد از ۱۴۰۱ بکشد. سادهلوحی ِ ژرفی میطلبد که کسانی گمان کنند خلوتی ِ کف ِ خیابان، لابد به معنای رضایت دادن مردم به تداوم این حکومت است. همه میدانیم که با فرو افتادن تمام پردههای بین مردم و حاکمیت اسلامی، هیچ چیز هرگز به پیش از ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ برنمیگردد. مردم، خشمگین، در فشار و در اوج حالت انزجار و تهوعی نسبت به رژیماند که حتی کلمهی "نارضایتی" برایش زیادی خفیف است.
به این ترتیب، برای ما که میبینیم حتی در روزهای سکوت خیابان، صدای فریاد مردم ایران چه طور جهان را از خود میآکند و چه قدر هر روز سختتر میشود فرد غیرایرانی پیدا کرد که نداند مردم ایران مترصد براندازی حکومت ۴۰ و چندسالهی بالای سرشان هستند، ماجرا این گونه نیست که جریان ظاهراً عادی در خیابانها به معنای عادی شدن اوضاع باشد.
اما با این وجود، اتفاق بزرگ ۲۷ شهریور و بازگشت مردم به خیابانها و شعار سر دادن در تهران و رشت و یزد و مشهد و اصفهان و تبریز و جوانرود و مهاباد و بروجرد و اهواز و خرمآباد و البته خیلی جاهای دیگر بلوچستان و کردستان که همواره در صف اول شجاعت بودهاند، همپای این همه تلاش بیرون از ایران برای اعلام خواستههای مردم، ارزش دارد. ارزشی عظیم و برابر با جان ارزشمند مردمی که بعد از تمام خبرهای تلخ اعدامها و بازداشتها، همچنان شجاعت تاریخی خود را در شهرهای مختلف ایران به رخ میکشند و به رساندن فریادشان به گوش دنیا توسط ایرانیهای بیرون، امید و اطمینان دارند.
حالا دیگر به طور عینی میشود دید که گاه در یک روز و شب، از برلین تا تهران، همه برای ایران از هر امکان و تریبون و تار صوتی خود برای ادامهی مسیر مبارزه، استفاده میکنند.
@amiropouria
#زن_زندگی_آزادی
#انقلاب۱۴۰۱
#انقلاب۵۷
#۲۷بهمن
#برلیناله
Amir Pouria
کاری که سپیده قلیان کرد، چه معنا و کارکردی دارد؟ @amiropouria یادداشت امیر پوریا دربارهی کنش عجیب این فعال مدنی به محض آزادی از زندان را در ادامه بخوانید: تصحیح جملهی غلط خمینی👇
در کار سپيده قلیان، چه میبینیم؟ کسی که بعد از ۴ سال و ۷ ماه از زندان بیرون میآید و در همان دقایق اولیه، پیش از آن که لذت استقبال از او در دل و جان خانواده و دوستانش کامل شود، علیه علی خامنهای فریاد برمیآورد و شعاری سرمیدهد که یک نسبت بینامتنی با شاهنامه فردوسی دارد، چه در سر میپروراند؟ آیا میشود تصور کرد او احتمال نمیداده که خیل نیروهای ضدامنیتی با رفتاری از جنس "به ایمام فحش میدی؟" بر سر او و ماشینهای کاروان استقبال بریزند؟ آیا خانوادهاش از این رفتار و فریاد او گلهمندند و حالا که دوباره در بند شده، گلها و جامههای رنگ به رنگ این تصاویر را تیره و تار میبینند؟ آیا آرزو میکنند کاش سپیده چنین نمیکرد و چند صباحی یا چند ماهی طعم دوبارهی آزادی را میچشید و آنها دستکم او را در عید نوروز، کنار خود داشتند؟
آدم، آدم است. نمیشود انکار کرد که این حسها هم شاید در دل برخی نزدیکان او بوده یا هنوز باشد. اما وقتی بخوانیم که او در طول دستگیری دوبارهاش فریاد میزده که نگرانش نباشند و بگذارند باز به حبس برود، دستپاچگی ِ مأموران ِ تا بن دندان مسلحی که با بیش از ۱۰ ماشین، او را وسط مسیر قم به اراک متوقف کردهاند، مضحکتر به چشم میآید.
سادهترین نتیجهی این کنش، درس بزرگ "تداوم مبارزهی مدنی"ست. این کنشگر مدنی که از ابتدا به دلیل فعالیت برای حقوق انسانی کارگران اعتصابی ِ نیشکر هفتتپهی دشت خوزستان محبوس شده بود، حالا که ۶ ماه بعد از شروع گستردهترین اعتراضهای مردم ایران علیه جمهوری اسلامی از زندان به دل جامعهی بستر این اعتراضها آمد، در امتداد تمام فعالیتهای جسورانهاش از توی زندان، چنان برقآسا با این اعتراضها همسو شد که نظام را بار دیگر به هول و ولا انداخت و واکنش حقارتبار دیگری را برای عمال نظام، رقم زد.
آن جملهی تمامیتطلبانه و مرگخواهانهی خمینی دربارهی پسرک نوجوان طفلکی به اسم حسین فهمیده را هر ایرانی ِ زیسته در هر دورهای از سالهای بعد از انقلاب ۵۷، به یاد دارد. شکل درست ِ جملهی مثل همیشه غلط ِ او را امروز میتوان از اعماق وجود در وصف و ستایش سپیده قلیان به کار برد:
رهبر ما دختر جوان بس جسوریست که تنها به فاصلهی چند لحظه از آزادی، تداوم مبارزه را به بازگشتن به زندگی عادی - حتی برای چند روز در طول عید نوروز - ترجیح داد.
@amiropouria
#سپیده_قلیان
#هفت_تپه
#زن_زندگی_آزادی
#خامنه_ای
#خمینی
#حسین_فهمیده
#شاهنامه
#مبارزه_مدنی
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
#فعال_مدنی
#بازداشت_شدگان
#رهبر_من
در کار سپيده قلیان، چه میبینیم؟ کسی که بعد از ۴ سال و ۷ ماه از زندان بیرون میآید و در همان دقایق اولیه، پیش از آن که لذت استقبال از او در دل و جان خانواده و دوستانش کامل شود، علیه علی خامنهای فریاد برمیآورد و شعاری سرمیدهد که یک نسبت بینامتنی با شاهنامه فردوسی دارد، چه در سر میپروراند؟ آیا میشود تصور کرد او احتمال نمیداده که خیل نیروهای ضدامنیتی با رفتاری از جنس "به ایمام فحش میدی؟" بر سر او و ماشینهای کاروان استقبال بریزند؟ آیا خانوادهاش از این رفتار و فریاد او گلهمندند و حالا که دوباره در بند شده، گلها و جامههای رنگ به رنگ این تصاویر را تیره و تار میبینند؟ آیا آرزو میکنند کاش سپیده چنین نمیکرد و چند صباحی یا چند ماهی طعم دوبارهی آزادی را میچشید و آنها دستکم او را در عید نوروز، کنار خود داشتند؟
آدم، آدم است. نمیشود انکار کرد که این حسها هم شاید در دل برخی نزدیکان او بوده یا هنوز باشد. اما وقتی بخوانیم که او در طول دستگیری دوبارهاش فریاد میزده که نگرانش نباشند و بگذارند باز به حبس برود، دستپاچگی ِ مأموران ِ تا بن دندان مسلحی که با بیش از ۱۰ ماشین، او را وسط مسیر قم به اراک متوقف کردهاند، مضحکتر به چشم میآید.
سادهترین نتیجهی این کنش، درس بزرگ "تداوم مبارزهی مدنی"ست. این کنشگر مدنی که از ابتدا به دلیل فعالیت برای حقوق انسانی کارگران اعتصابی ِ نیشکر هفتتپهی دشت خوزستان محبوس شده بود، حالا که ۶ ماه بعد از شروع گستردهترین اعتراضهای مردم ایران علیه جمهوری اسلامی از زندان به دل جامعهی بستر این اعتراضها آمد، در امتداد تمام فعالیتهای جسورانهاش از توی زندان، چنان برقآسا با این اعتراضها همسو شد که نظام را بار دیگر به هول و ولا انداخت و واکنش حقارتبار دیگری را برای عمال نظام، رقم زد.
آن جملهی تمامیتطلبانه و مرگخواهانهی خمینی دربارهی پسرک نوجوان طفلکی به اسم حسین فهمیده را هر ایرانی ِ زیسته در هر دورهای از سالهای بعد از انقلاب ۵۷، به یاد دارد. شکل درست ِ جملهی مثل همیشه غلط ِ او را امروز میتوان از اعماق وجود در وصف و ستایش سپیده قلیان به کار برد:
رهبر ما دختر جوان بس جسوریست که تنها به فاصلهی چند لحظه از آزادی، تداوم مبارزه را به بازگشتن به زندگی عادی - حتی برای چند روز در طول عید نوروز - ترجیح داد.
@amiropouria
#سپیده_قلیان
#هفت_تپه
#زن_زندگی_آزادی
#خامنه_ای
#خمینی
#حسین_فهمیده
#شاهنامه
#مبارزه_مدنی
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
#فعال_مدنی
#بازداشت_شدگان
#رهبر_من
دربارهی سیزده به دری که برخلاف تمام سیزدههای مبارک قبلی، این بار به نحوست دچار شده!/یادداشت امیر پوریا:
در ایران که ساعت ۲ بعد از نیمهشب است. اینجا هم شب از نیمه گذشته. من اما دارم به اتفاقاتی فکر میکنم که فردا زندگی معمول مردم را در این همه پارک و فضای سبز و میدان و میدانچه و باغ و باغچه در جایجای ایران، ناآرام خواهد کرد. یکی از معدود رسوم همگانی "خارج از خانه" را به کامشان تلخ خواهد کرد. رسم چهارشنبه سوری را که حکومت با تمام بگیر و ببندها و تهدیدها نتوانست از سکه بیاندازد. به وفور فحش خورد و ناسزاهایی که سزایش بود، شنید.
حالا و در آیین زیبای ایرانی ِ زدن به دل طبیعت، در سیزده به در سال ۱۴۰۲، عمال حکومت به بهانهی ایدئولوژیک و تحمیلی و نفرتآور "مقابله با روزهخواری" یا به عبارت مضحکتر " برخورد با تظاهر به روزهخواری در ملاء عام"، بسیج شدهاند که همین یک روز پیکنیک پر از مهر و رقص و خوراکی و صفای خانوادگی را هم از ایرانیان ِ انسان و انسانهای ایرانی بگیرند.
چه لبخندها و سرخوشیهایی که فردا به خشم و بیزاری بیشتر از حقنه کردن ِ دین بدل خواهد شد. سیزده به در ِ اول ِ بعد از کشته شدن مهسا امینی، سیزده به در ِ سال ِ بعد از انقلاب ۱۴۰۱، انگار طبق تقدیری عجیب با ماه رمضان همزمان شده تا خوب در جان و ذهن همهی ما -حتی آنان که خود به این ماه و آیینش باور دارند- ثبت شود که وقتی از حجاب اجباری، دین اجباری، پوشش اجباری و نوع زیست اجباری حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم.
گرسنگی اجباری که البته حوزهی تخصصی این حکومت بوده و هست!
@amiropouria
#روزه
#رمضان
#ماه_رمضان
#روزه_داری
#روزه_خواری
#زندگی_نرمال
#ایدئولوژی
#دین_اجباری
#حجاب_اجباری
#سیزده_بدر
#سیزده_به_در
#سیزده_فروردین
#۱۳فروردین
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
در ایران که ساعت ۲ بعد از نیمهشب است. اینجا هم شب از نیمه گذشته. من اما دارم به اتفاقاتی فکر میکنم که فردا زندگی معمول مردم را در این همه پارک و فضای سبز و میدان و میدانچه و باغ و باغچه در جایجای ایران، ناآرام خواهد کرد. یکی از معدود رسوم همگانی "خارج از خانه" را به کامشان تلخ خواهد کرد. رسم چهارشنبه سوری را که حکومت با تمام بگیر و ببندها و تهدیدها نتوانست از سکه بیاندازد. به وفور فحش خورد و ناسزاهایی که سزایش بود، شنید.
حالا و در آیین زیبای ایرانی ِ زدن به دل طبیعت، در سیزده به در سال ۱۴۰۲، عمال حکومت به بهانهی ایدئولوژیک و تحمیلی و نفرتآور "مقابله با روزهخواری" یا به عبارت مضحکتر " برخورد با تظاهر به روزهخواری در ملاء عام"، بسیج شدهاند که همین یک روز پیکنیک پر از مهر و رقص و خوراکی و صفای خانوادگی را هم از ایرانیان ِ انسان و انسانهای ایرانی بگیرند.
چه لبخندها و سرخوشیهایی که فردا به خشم و بیزاری بیشتر از حقنه کردن ِ دین بدل خواهد شد. سیزده به در ِ اول ِ بعد از کشته شدن مهسا امینی، سیزده به در ِ سال ِ بعد از انقلاب ۱۴۰۱، انگار طبق تقدیری عجیب با ماه رمضان همزمان شده تا خوب در جان و ذهن همهی ما -حتی آنان که خود به این ماه و آیینش باور دارند- ثبت شود که وقتی از حجاب اجباری، دین اجباری، پوشش اجباری و نوع زیست اجباری حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم.
گرسنگی اجباری که البته حوزهی تخصصی این حکومت بوده و هست!
@amiropouria
#روزه
#رمضان
#ماه_رمضان
#روزه_داری
#روزه_خواری
#زندگی_نرمال
#ایدئولوژی
#دین_اجباری
#حجاب_اجباری
#سیزده_بدر
#سیزده_به_در
#سیزده_فروردین
#۱۳فروردین
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
Amir Pouria
یادداشتی دربارهی کارهایی که در آستانهی سالگرد انقلاب ۱۴۰۱ در پیش دارم @amiropouria متن در ادامه
چیزی که داریم بهش نزدیک میشویم، ققط سالروز کشته شدن مهسا/ژینا امینی نیست. سالگرد شروع دوران و عزم و ارادهایست که بعد از آن دیگر بین مردم ایران و حکومت ۴۰ و چند سالهی اسلامی، "پرده برافتاد".
در مجموعهای از پستها و مرور پستها در اینجا و ویدئوها در کانال یوتوبی، میکوشم به این نگاه کنم که دلیلم برای ادعای برافتادن پرده چیست و جلوههایش در چه چشماندازی آشکار است.
راستش فعلاً و در این مرحله، به این فکرم که اگر میخواستیم و میتوانستیم پژوهشی مکتوب یا مستندی دربارهی ریشهی این دو شعار و تعبیر و عبارت کلیدی بسازیم و پی بگیریم که از کِی و کجا و به دست و قلم و زبان چه کسی ابداع شدند، به کجا میرسیدیم: یکی خود "زن، زندگی، آزادی"؛ و دیگری همان که به نام و یاد مهسا پیوند خورده است: "نام تو رمز میشود".
یک لحظه فکر کنید اینها را نشنیده و نخوانده بودید و الان یکهو با هر دو مواجه میشدید. چه قدر غافلگیرکننده بود. چه قدر معلوم بود که عصاره و جوهرهی تمام کوششهای مردم در این یک سال را نمایندگی میکند.
شعارهای انقلابهای حقیقی و برآمده از دل و جان مردم، همین طورند. مثل شعارهای سر صف مدرسههای ماها و نماز جمعهی آنها، کارمند و مزدبگیری برای نوشتنشان وجود ندارد و لازم نیست "وزیر شعار" آنها را سر بدهد و بقیه به زور و بیرمق و از سر اجبار یا نیاز، تکرار کنند. از وجود مردم میجوشد. انگار هزاران ابداعگر دارد. نمیشود سرچشمهی اصلیاش را پیدا کرد یا به یک نفر و یک لحظه و یک نقطه نسبتش داد.
@amiropouria
#مهسا_امینی #ژینا_امینی #زن_زندگی_آزادی #سالگرد_انقلاب_مهسا #شهریور۱۴۰۱ #شهریور۱۴۰۳ #نام_تو_رمز_می_شود #انقلاب۵۷ #چون_پرده_بر_افتد
در مجموعهای از پستها و مرور پستها در اینجا و ویدئوها در کانال یوتوبی، میکوشم به این نگاه کنم که دلیلم برای ادعای برافتادن پرده چیست و جلوههایش در چه چشماندازی آشکار است.
راستش فعلاً و در این مرحله، به این فکرم که اگر میخواستیم و میتوانستیم پژوهشی مکتوب یا مستندی دربارهی ریشهی این دو شعار و تعبیر و عبارت کلیدی بسازیم و پی بگیریم که از کِی و کجا و به دست و قلم و زبان چه کسی ابداع شدند، به کجا میرسیدیم: یکی خود "زن، زندگی، آزادی"؛ و دیگری همان که به نام و یاد مهسا پیوند خورده است: "نام تو رمز میشود".
یک لحظه فکر کنید اینها را نشنیده و نخوانده بودید و الان یکهو با هر دو مواجه میشدید. چه قدر غافلگیرکننده بود. چه قدر معلوم بود که عصاره و جوهرهی تمام کوششهای مردم در این یک سال را نمایندگی میکند.
شعارهای انقلابهای حقیقی و برآمده از دل و جان مردم، همین طورند. مثل شعارهای سر صف مدرسههای ماها و نماز جمعهی آنها، کارمند و مزدبگیری برای نوشتنشان وجود ندارد و لازم نیست "وزیر شعار" آنها را سر بدهد و بقیه به زور و بیرمق و از سر اجبار یا نیاز، تکرار کنند. از وجود مردم میجوشد. انگار هزاران ابداعگر دارد. نمیشود سرچشمهی اصلیاش را پیدا کرد یا به یک نفر و یک لحظه و یک نقطه نسبتش داد.
@amiropouria
#مهسا_امینی #ژینا_امینی #زن_زندگی_آزادی #سالگرد_انقلاب_مهسا #شهریور۱۴۰۱ #شهریور۱۴۰۳ #نام_تو_رمز_می_شود #انقلاب۵۷ #چون_پرده_بر_افتد
Amir Pouria
سوءاستفادهی تبلیغاتی یک فیلم در آستانهی اکران از افسانه بایگان و ممنوعالکاری او! @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید👇
فیلمی اکران شده یا قرار است اکران شود. خبرش به چشمم خورد. نه دقیق میدانم و نه میشناسم. نه برایم اهمیتی دارد و نه آن قدر خاماندیشم که تصور کنم در این دوران و شرایط، با فیلمی که زیر همان قوانین نظارتی و حجاب زورکی و محدودهها مینشیند، ممکن است چیز قابل اعتنایی هم شکل بگیرد (هر کدامتان که داعیهی سینماشناسی دارید، از محصولات سینمای دارای مجوز و قابل اکران بعد از انقلاب ۱۴۰۱ اگر حتی یک نمونه میشناسید که بتوانید بگویید ندیدنش به معنای از دست دادن بخش مهمی از تاریخ سینمای ایران است، اسم ببرید. وضعیت برزخی، جایی برای پدید آمدن فیلم درست، باقی نمیگذارد).
اما به آن فیلم در دست اکران برگردیم. چیزی که دربارهاش کُفرم را درآورده و ناسزاهایی را سزاوار گروه سازندگان و مبلغانش کرده، این است که در تبليغاتش آوردهاند: "فیلم خداحافظی افسانه بایگان با سینما". عجب وقاحتی! یک خانم بازیگر، احتمالاً پیش از شهریور ۱۴۰۱ و پیش از "زن زندگی آزادی"، با حجاب اجباری در فیلمی بازی کرده و حالا که دیگر در جایگاه یک "انسان ایرانی و ایرانی ِ انسان"، حاضر نیست به سر کردن این اجبار به عنوان پیش-شرط جلوی دوربین رفتن تن دهد، صاحبان فیلم از تصمیم و عزم خانم بایگان برای تبلیغ کارشان استفاده/سوء استفاده میکنند. انگار در این "آخرین" بودن، سهمی داشتهاند که حالا ممنوعیت و سرکوب او را عامل تبلیغ فیلمشان میگیرند!
آیا کسی به آنها گفته چنین کنند؟ آیا مجبور و تحت فشار بودهاند که این را بگویند؟ آیا این شرطی بوده که برایشان گذاشتهاند تا به فیلمی با بازی خانم بایگان، پروانهی نمایش داده شود؟ به هیچ وجه. سازمان سینمایی و وزارت ارشاد کنونی که رسماً با وزارت اطلاعات فرقی ندارد و با عوض شدن دولت هم "اقتضای حکومت" تغییری نمیکند. مجموعهی سانسورچی و عوضی، همچنان عوضیست و عوض نمیشود. اما این خبط تبلیغاتی، اصلاً از گور آنها بلند نشده. فکر خود صاحبان فیلم است که سوءاستفادهگری و حتی توهین نهفته در این تمهید تبلیغی، حالیشان نیست.
وقتی بنیان مجموعهای (اینجا مجموعهی صدور مجوز و تمام چارچوبهایش) در لجنزار بنا شده باشد، از کوچکترین شاخ و برگهایش هم لجن میچکد.
#افسانه_بایگان #حجاب_اختیاری #نه_به_حجاب_اجباری #سینمای_اکران #سینمای_دارای_مجوز #وزارت_ارشاد #سازمان_سینمایی #سانسور #سرکوب #زن_زندگی_آزادی #انقلاب۵۷ #انقلاب۱۴۰۱ #فرق_می_کنه_کی_رئیس_جمهور_باشه !!
اما به آن فیلم در دست اکران برگردیم. چیزی که دربارهاش کُفرم را درآورده و ناسزاهایی را سزاوار گروه سازندگان و مبلغانش کرده، این است که در تبليغاتش آوردهاند: "فیلم خداحافظی افسانه بایگان با سینما". عجب وقاحتی! یک خانم بازیگر، احتمالاً پیش از شهریور ۱۴۰۱ و پیش از "زن زندگی آزادی"، با حجاب اجباری در فیلمی بازی کرده و حالا که دیگر در جایگاه یک "انسان ایرانی و ایرانی ِ انسان"، حاضر نیست به سر کردن این اجبار به عنوان پیش-شرط جلوی دوربین رفتن تن دهد، صاحبان فیلم از تصمیم و عزم خانم بایگان برای تبلیغ کارشان استفاده/سوء استفاده میکنند. انگار در این "آخرین" بودن، سهمی داشتهاند که حالا ممنوعیت و سرکوب او را عامل تبلیغ فیلمشان میگیرند!
آیا کسی به آنها گفته چنین کنند؟ آیا مجبور و تحت فشار بودهاند که این را بگویند؟ آیا این شرطی بوده که برایشان گذاشتهاند تا به فیلمی با بازی خانم بایگان، پروانهی نمایش داده شود؟ به هیچ وجه. سازمان سینمایی و وزارت ارشاد کنونی که رسماً با وزارت اطلاعات فرقی ندارد و با عوض شدن دولت هم "اقتضای حکومت" تغییری نمیکند. مجموعهی سانسورچی و عوضی، همچنان عوضیست و عوض نمیشود. اما این خبط تبلیغاتی، اصلاً از گور آنها بلند نشده. فکر خود صاحبان فیلم است که سوءاستفادهگری و حتی توهین نهفته در این تمهید تبلیغی، حالیشان نیست.
وقتی بنیان مجموعهای (اینجا مجموعهی صدور مجوز و تمام چارچوبهایش) در لجنزار بنا شده باشد، از کوچکترین شاخ و برگهایش هم لجن میچکد.
#افسانه_بایگان #حجاب_اختیاری #نه_به_حجاب_اجباری #سینمای_اکران #سینمای_دارای_مجوز #وزارت_ارشاد #سازمان_سینمایی #سانسور #سرکوب #زن_زندگی_آزادی #انقلاب۵۷ #انقلاب۱۴۰۱ #فرق_می_کنه_کی_رئیس_جمهور_باشه !!