طرفداران علی ضیا
143 subscribers
11.7K photos
6.65K videos
146 files
2.39K links
به توکل نام اعظمت

📅تاریخ تاسیس کانال : ۹۸/۳/۱۷

کد پیج و چنل: #ضیاران_3022

https://instagram.com/aliziyaoriginallll_ 👈🏻اینستاگرام

https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MTM0NTY2MzA0 👈🏻 لینک ناشناس
http://t.me/HidenChat_Bot?start=134566304
Download Telegram
دارم فکر می‌کنم خدا چه خوشبخت است این شب‌ وروزها که اینهمه آدم، یک‌هویی تمام توجه و حواسشان را داده‌اند به او، اینهمه آدم با هم پناه برده‌اند به او و دارند عاشقانه صداش می‌کنند.
خدایا! تو را نمی‌دانم، اما من اگر جای تو بودم خواسته‌ی همه‌شان را برآورده می‌کردم، گناه دارند، توی این شرایط مزخرف، هنوز هم به لطف و گشایش تو امیدوار مانده‌اند! این‌ها پای تو در سخت‌ترین اوضاع ایستاده‌اند، در شرایطی که هرکجا اسمت را ببرند، یکی هست که با خشم بگوید "کدام خدا؟"

"جابر العظم الکسیر"مان باش که استخوان شکستگانیم همه ...

:)))
#نرگس_صرافیان_طوفان

@aliziyaoriginallll
من ظلم را محکوم می‌کنم
سیاست را، تعصب را، جهالت را، نژادپرستی را
محکوم می‌کنم ...
من صدای جا مانده‌ در گلوی دخترکان مکتب‌خانه‌ی کابلم
من هزاره‌ام، هراتم، بدخشانم، زابلم ...
من سینه ی شرحه شرحه‌ی مادرانی‌ام که در انتظار دخترانشان بودند و کتاب‌های خونینشان را بغل گرفتند،
لباس‌های خونینشان را بغل گرفتند،
و کفش‌های خونینشان را...
من رویاهای بر باد رفته‌ی دخترکی‌ام که گوش‌هاش به صدای شلیک و انفجار عادت داشت بی آنکه از سیاست و نسل‌کشی و جنگ، چیزی فهمیده‌باشد،
که پوکه‌های خالی فشنگ، گردن‌آویز عروسک‌هاش بود...
دخترکی که با شوق، مشق‌هاش را نوشته‌بود
دخترکی که می‌خواست معلم شود...

ای کسانی که می‌زنید و می‌کُشید:
چه طور دلتان می‌آید؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان

انفجار خونین کابل⚫️
درد مکرر⚫️

@narges_sarrafian_toofan
ولی من جداً به خاطر خودت می‌گفتم؛
تو گناه داشتی مرا نداشته‌باشی،
تو گناه داشتی با من حرف نزنی،
تو گناه داشتی مرا نبینی،
تو گناه داشتی قربان‌صدقه‌های مرا نشنوی!
باور کن به‌خاطر خودت می‌گفتم، وگرنه برای من که فرقی نمی‌کرد!
حالا تو را هم نشد، فیلم‌های خوب می‌دیدم،
صدای تو را هم نشد، موزیک‌های خوب گوش می‌کردم،
با تو هم نشد، با گل‌های اتاقم حرف می‌زدم.
من معضل نبودنت را حل کرده‌بودم،
نگرانِ تو بودم،
تو گناه داشتی مرا نداشته‌باشی...

#نرگس_صرافیان_طوفان

@aliziyaoriginallll
یک روز کوله بارم را می بندم و از این شهر ، فاصله می گیرم
دور می شوم از تکرار ،
عبور می کنم از خیابان های بی نشان و
می روم تا مقصدهای نامعلوم ...
تا اقیانوس های آرام و جزایر ناشناخته ،
تا قله های بلند ، دشت های وسیع ، جنگل های سبز ،
تا قطب های بی نهایت دور ...
روزی کوله بارم را به تلافیِ تمامِ ماندن ها ، می بندم و می روم ..
#نرگس_صرافیان_طوفان
هنوز چیزی از جنسیت سرم نمی شد که گفتند تو دختری ! دختر که از این شیطنت ها نمی کند ! و همانجا بود که فهمیدم باید حواسم را بیشتر جمع کنم .
وقتی هفت سالم شد و باید به مدرسه می رفتم ، خیلی سخت بود که وسط بازیگوشی هایم مقنعه سر کنم و تازه حواسم به چانه ی لعنتی اش هم باشد که مبادا کج شود و مردم مسخره ام کنند ، می دانید ؟ هیچکس از دختربچه های بی نظم و شلخته خوشش نمی آمد !
کمی بزرگتر که شدم ، همیشه یکی بود که در مقابل اشتیاق و خنده ، چپ چپ نگاهم کند و بگوید "دختر که بلند بلند نمی خندد ! " یا وقتی در جمعی که چند نفر آقا در آن حضور داشت ، حرف می زدم چشمانش را گرد کند ، ابرو در هم بکشد و لب گزه ای کند که یعنی " دختر که در جمع ، حرف نمی زند ! " ...
زیاد پیش آمده که دلم گرفته ، هوای تفریح و سفر کرده و زیاد شنیده ام که ؛ " دختر که تنهایی جایی نمی رود ! "
این منم ، همان که بارها بخاطر بلندیِ ناخنش یا لاکی که زده ، وسطِ کلاس درس ، از دفترِ مدرسه صدایش کردند و هربار فقط سرش را پایین انداخت ، خرد شد اما سکوت کرد ،
همان که همیشه خودش را از چشمانِ ناظم مدرسه می دزدید ، چون از نگاه دقیق و جدی اش ترسیده بود و هنوز هم هرکجا که به کسی گیر دادند ، ناخودآگاه ، به خودش می گیرد ،
همان که بخاطر رنگ جورابش ، بازخواست شد و روسریِ قرمز که سرش می کرد ؛ از نگاه و حرف های مردم ، می ترسید !
همانی که حس می کرد از سیاره ی دیگری آمده ، وگرنه این حجم مغایرت خواسته هایش با ارزش های جمع ، واقعا مشکوک بود !
من همانی ام که اجازه نداد این چشم غره ها و چپ چپ نگاه کردن ها ، دنیای صورتیِ درونش را متلاشی کند و از جنسیتش برایش سد بسازند ... و حالا یادگرفته بدون توجه به نظراتِ دیگران ، کاری که می داند درست است را بکند و به خواسته های بی دلیل و منطقِ دیگران ، بی توجه باشد .

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

@narges_sarrafian_toofan
دارد جای خالی‌ات به طرز کُشنده‌ و دردناکی حس می‌شود در من، دارد همه چیز جوری پیش می‌رود که من بیشتر تو را کم داشته‌باشم و بیشتر غمگین باشم که نیستی.
که در فقدان تو، رخدادهای زندگی‌ام به گونه‌ای پیش می‌روند که عمیقا نیاز دارم در موردشان با تو حرف بزنم. که دردناک است پر از حرف و شوق گفتن بودن و کسی را نداشتن، که تکه‌های اندوه را با خود حمل کردن و مدام پیش خود تکرار کردن که "اگر بود، چقدر همه چیز بهتر بود... "
تو خجالت نمی‌کشی که نیستی؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

@aliziyaoriginallll
دلواپسم که می شوی
تمامِ غصه هایم را فراموش می کنم...
نگرانِ هیچ چیز نیستم؛
وقتی تو مراقبِ دنیایِ منی،
تویی که قوی ترینی،
تویی که منحصر به فرد ترین آدمِ روی این زمینی...
نگاهِ دنیا را می خواهم چه کار؟!
وقتی حمایت و توجهِ تو را دارم؟!!
محبوبِ تو بودن چه لذتی دارد!
چیزی شبیهِ پرواز تا بی نهایتِ بودن!
من چه خوشبختم این روزها،
این روزها که آغوشِ تو؛
سهمِ انحصاریِ شیطنت هایِ من شده...
و من میانِ بازوانِ مردانه ی تو؛
جان می گیرم...
تو نمی دانی،
تو نمی فهمی،
که چه اندازه شیرین است عروسِ قصه بودن،
وقتی قرار است شاهزاده ی سوار بر اسبِ سفیدش؛
تو باشی!

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
#متن_گرافی
گریزی می‌زنم به خیال
تا فراموش کنم ضربه‌های سخت و کاریِ روزگار را...
گریزی می‌زنم تا رویاها پناه من باشند، که پناه می‌برم به خیال از شر خاطرات کوبنده و واقعیت‌های آزاردهنده.
پناه می‌برم به خیال از شر هرآنچه که نه امکان کنترل آن را دارم و نه یارای تحملش را.
گریز می‌زنم به جهانی که نیست، از شر جهانی که هست، اما آنگونه که باید نیست.
گریز می‌زنم به سلول به سلول سیارات ناشناخته و اتم به اتم از هم گسسته می‌شوم در فضای بی‌کران آرامش.
که رها و آرام و بدون فکر، با بال‌های خیالم پرواز می‌کنم و خودم را تا امن‌ترین جزیره و دنج‌ترین سرزمین می‌رسانم.
و پناه می‌گیرم زیر آسمانی که نیست،
در سرزمینی که نیست
در جهانی که نیست...
و تنفس می‌کنم هوای آزادی را
من حالم خوب است
من می‌خندم
من آرامم
خوبم و می‌خندم و آرامم به بال‌های خیال...

#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
طرفداران علی ضیا
aliziyaoriginal's story #4
چرا تمام نمی‌شود این درد؟ چرا خوب نمی‌شویم؟!
ایرانم! نجات‌دهندگانت کو؟ که اندوه بی‌پایان سیستانت، غمِ بی امانِ زاهدانت ما را کشت... تو را کدامین دلشکسته‌ای نفرین کرد که به این روز گرفتار شدی؟ که هر بار بیدار می‌شویم و تکه‌ای از پیکر تو زخم برداشته، که هربار بیدار می‌شویم و چشم‌های بیشتری در تو گریه می‌کند، امیدهای بیشتری در تو می‌میرد، که هر بار بیدار می‌شویم و شرایطِ در آغوش تو ماندن سخت‌تر می‌شود. چه کار کنم برای بهبود تو؟ چه کار کنم که خوب شوی؟ چه کار کنم که دیگر کودکانی در تو بغض نکنند؟ چه‌کار کنم که اوضاع تمام فرزندان تو خوب باشد؟ که دخترکان معصوم تو بخاطر نجات مردمشان التماس نکنند؟ که هیچ‌کس در تو التماس نکند، که حال همه خوب باشد؟ چه کار می‌توانم بکنم برای تو؟؟؟! که آباد باشی، که آزاد باشی، که آغوش تو خوشبخت‌ترین آغوش جهان باشد.

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
کاش دورانمان کمی عقب تر بود ...
مثلا یک قرن ... !
من چادرِ گلدار سرَم میکردم ...
و تو با چند نانِ سنگکِ تازه ، سرِ کوچه می ایستادی تا من از کنارت رد شوم و تو با تمامِ جسارتت به من نانِ داغ تعارف کنی ...
من نگاهم را نجیبانه می دزدیدم ...
و تو ... عاشق تر می شدی ... به این منِ دست نیافتنی ...
مالِ آن دوران اگر بودیم ؛
برای دلبری از تو ، آبگوشت های جانانه روی اجاق ، بار می گذاشتم ...
که بویِ دلبرانه اش تا خانه ی شما برسد و تو بیشتر از همیشه عاشقم شوی ...
تا مادرت باز هم از نجابت و خانمیِ دخترِ چادر گلی بگوید و تو قند در دلت آب شود ، و از شرم و وَقارت ، سرخ و سفید شوی و سرت را پایین بیندازی ...
مالِ آن دوران اگر بودیم ؛ تو برای یک لحظه دیدنم ، با تمامِ جهان می جنگیدی ... !
چقدر حیف که مالِ آن دوران نیستیم ...
مال آن دوران اگر بودیم ؛
کوچه ها پر می شد از مردانی که دلشان می تَپید به خانه برگردند ،
و زنانی که تمامِ کوچه را برای آمدنِ مرد عاشقشان ، آب و جارو میکردند ...

#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
من
دخترکی معصوم
درونم نفس می‌کشد.
دخترکی که رسمِ دلبری را خوب می‌داند!
که هنوز هم دلش عروسک می‌خواهد آغوش می‌خواهد، نوازش می‌خواهد، حمایت می‌خواهد ...
هنوز هم دلم می‌خواهد با گریه و پای کوبی‌هایِ کودکانه به تمامِ خواسته‌هایم برسم.
من هنوز هم عاشقِ لباس‌های گُلگلی و رنگ رنگیِ دلبرانه‌ام،
دنیای صورتیِ درونم بوی کهنگی نمی‌دهد!
هنوز هم دور از چشمِ قضاوت‌ها ساعت‌هایی به دنیای صورتی‌ام می‌روم و دخترک بازیگوشی می‌شوم که صدای خنده‌های کودکانه‌اش گوشِ فَلَک را کر می‌کند!
دنیا بی‌رحم است که ناچارم خودم را بانویی پخته و باصَلابت جلوه دهم،
بانویی که ناگُزیر، کودکِ مِهرطلبِ درونش را از چشم‌هایِ هرزه پنهان می‌کند...
وگرنه
من هنوز هم همان دخترکِ معصوم و بازیگوشم که دلش آغوش امنی می‌خواهد تا در آن بدونِ هیچ دلهره‌ای، شیطنت کند...

#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
وقتی صحبت از جان و سلامت آدم‌هاست، غرور، بی‌معناست.
وقتی صحبت از نگرانی و اندوه عمیقی‌ست که فراگیر شده، وقتی پای جان دیگران ارزشمندی به میان باشد؛ -غرور- احمقانه‌ترین چیزی‌ست که یک انسان می‌تواند به آن فکر کند.
ما به حال خود رهاشدگانیم و ناگزیریم به این استمدادطلبیِ جمعی، غرق‌شدگانیم و در انتظار دستی که بیرونمان بکشد از این دریای عمیق، حالا که خودمان شنا بلد نیستیم! نجات که سیاست و تفکیک نمی‌فهمد، نجات که قومیت و مرز حالیش نیست! نجات می‌خواهیم از این اندوه چندساله، از این فروپاشیِ جمعی، از این مرگ سیاهی که محاصره‌مان کرده.
دنیا! صدای ایران را بشنوید،
مرگ در حوالی ما اتراق کرده و خودخواهی و بی‌تدبیری، دارد فوج فوج قربانی می‌گیرد.
دنیا! خاورمیانه را به آتش کشیده‌اند و این ماییم که میان شعله‌هاش دست و پا می‌زنیم و می‌سوزیم.
دنیا! صدای ما باشید، صدای انسان‌های گیرافتاده‌ای در آتش جنگ و خشم و تعصب و جهل،
انسانیت که مرز نمی‌شناسد! می‌شناسد؟

#نرگس_صرافیان_طوفان

@narges_sarrafian_toofan
-------------------------------
#sosiran #helpiran
من همیشه به این فکر می‌کنم که مردان سیاست، آن‌هایی‌‌شان که زندگی را به کام آدم‌ها زهر می‌کنند هم فرزند عزیزی دارند که دلشان براش بتپد؟ مثلا دختری دارند که فریادها و ویرانی‌ها را ببیند و بگوید: "بابا! بس کن، مردم گناه دارند" ؟ یا خبرها را که شنید دلش بلرزد و به پای باباش بیفتد که "خواهش می‌کنم تمامش کن"؟
مردان سیاست هم روزی فرزندی بوده‌اند در آغوش مادری؟ عزیزِ کسی بوده‌اند؟ عشق را چشیده‌اند؟ اشک چه؟ ریخته‌اند؟
چه می‌شود که ما اینهمه دل‌نازکیم و آن‌ها اینهمه سنگ دل؟ که بی‌تفاوت به قیامت سهمگینی که در زندگی آدم‌ها به پا کرده‌اند، راهشان را پیش می‌برند و آدم‌ها را زیر غلتک بی‌رحم سیاستشان له می‌کنند و براشان هیچ مهم نیست؟
زندگی شخصی‌شان چطور می‌گذرد؟ مگر می‌شود نان به خون آدم‌ها بزنی و آدم‌هایی را به خاک سیاه بنشانی و جان‌هایی را بگیری و شب که به خانه رسیدی، عاشق باشی! مگر می‌شود دلت برای تمام جهان و آدم‌های بی‌گناهی سیاه باشد و برای عزیزانت سفید؟
یعنی می‌شود آدمی از احساس خالی باشد؟ یعنی می‌شود دختری در مقابل ظلم‌های پدرش سکوت کند؟ می‌شود پدری به اشک‌های دخترش بی‌تفاوت باشد؟ یعنی می‌شود یک آدم، مدام بد باشد و مدام بد باشد و مدام بد باشد و یک‌بار هم از خودش نپرسد:《آخرش که چه؟》می‌شود؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان

@narges_sarrafian_toofan
یعنی خوب می‌شود همه چیز؟
یعنی ما روزهای خوب را می‌بینیم؟
یعنی یک صبحِ زود می‌رسد که چشم باز کنیم و اتفاق‌های خوب رسیده‌باشند به این آبادی؟ که دیگر غریب نباشیم، که دیگر غمگین نباشیم و گزینه‌های خوشایندی برای دلخوشی داشته‌باشیم؟ یعنی می‌رسد آن‌روز که حال همه‌مان خوب باشد؟! خوب‌تر از همیشه؟ امیدوارتر از همیشه؟ که دوباره به عشق فکر کنیم، به ساختن کلبه‌های چوبی وسط جنگل‌ها، به جیغ کشیدن‌های از فرط شادی وسط اتوبان‌های خالی و شنیدن موزیک‌های شاد و رقص‌های بی‌اختیارِ از روی سرخوشی؟!
یعنی می‌رسد روزی که شب‌ها خسته از شادی و دستاوردهای خوبی که داشتیم به رختخواب برویم و با مرور اتفاقاتِ روزی که گذشت، قند توی دل آب کنیم و با لبخندهای سرخوشانه‌ی بی‌اختیار بخوابیم؟
یعنی می‌رسد روزی که از فرط بی‌دغدغگی و حالِ خوب، ذوق کنیم از رویش گیاه و طلوع آفتاب و گل دادن کاکتوس‌ها؟ که چشم‌ها را ببندیم و روی ابرهای لطیف خیال، پرواز کنیم؟ که به هم برسیم و توی آستینمان پر از خبرهای خوب باشد؟!
که همه جا سبز باشد، رنگ باشد، عشق باشد، لبخند باشد؟
یعنی می‌رسد آن روز؟

#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
نیاز دارم مدتی نباشم ؛
سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم،
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد...
دور باشم و رها
سبُک باشم و آزاد ...
آدم‌هایی را ببینم،
که هیچ تصور بدی از آن‌ها ندارم،
مسیرهایی را بروم،
که تا به حال نرفته‌ام،
عطرهایی را بزنم،
که تا به حال نزده‌ام،
و لباس‌هایی را بپوشم،
که تا به حال نپوشیده‌ام...
در مکان‌هایی بنشینم،
که هیچ خاطره‌ای را برایم زنده نمی‌کنند،
موسیقی‌هایی گوش کنم،
که مرا یادِ کسی نمی‌اندازند،
و نوشیدنی‌هایی بنوشم،
که مرا بیخیال تر از همیشه کنند...
نه به کسی فکر کنم،
نه نگرانِ چیزی باشم،
نه از پیشامدِ پیش نیامده ای بترسم!
من نیاز دارم مدتی در خنثی‌ترین حالتِ ممکن باشم ...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
#متن_گرافی
@aliziyaoriginallll
چه اشکالی دارد گاهی اعتراف کنیم که کم آورده ایم ؟!
که حالمان خوب نیست !
از درد هایمان حرف بزنیم و زخم هایمان را پنهان نکنیم !
مشورت کنیم و دنبالِ التیام باشیم !
سدهایِ بزرگ ، یک دریچه ی تخلیه ی اضطراری دارند ،
هر زمان ، فشارِ داخلِ سد زیاد شد ، یا درصدِ گِل و لایِ آب ، بالا رفت ؛ دریچه ی خروجِ اضطراری را باز می کنند تا با تخلیه ی موادِ زائد ، سد ، دوباره زلال و آرام شود .
آدم ها هم نیاز دارند گاهی ، جایی از مسیرِ زندگیِ شان توقف کنند ، درد و فشارِ روانشان را بیرون بریزند و به آرامش برسند .
انکار ، انسان را ضعیف تر ، و روح و روان را ، زخمی تر می کند !
گاهی لازم است ضعف و غصه هایت را اِقرار کنی ،
به آرامش برسی و ، مصمم تر از همیشه ، مسیرِ خوشبختی ات را با خیالِ راحت و آسوده ، طی کنی .
برایِ قوی ماندن ، لازم است گاهی هم ضعیف باشی !
یادت نرود ؛
پذیرش و ابرازِ درد ، تو را قوی تر می کند !

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
#متن_گرافی
@aliziyaoriginallll
طرفداران علی ضیا
♥️♥️:♥️♥️
ندیده‌امت از نزدیك ، اما احساس نزدیکی دارم
به تو ، بسیار بسیار نزدیك !
انگار تمامِ وجود من باشی در جهانی دیگر و
دور افتاده ‌باشم از تو قرن‌ها !
انگار می‌شناسمت سال‌ها و خاطرات زیادی
با تو دارم که به یاد نمی‌آورم !
من ندیده بوی تنت را بخاطر دارم ،
ندیده طعم آغوشت را چشیده‌ام و ندیده
دوستت دارم ، بسیار بسیار دوستت دارم^^♥️

#نرگس_صرافیان_طوفان
می‌خواهم خیال کنم همه چیز تمام شده و به روزهای بعد از اینهمه اضطراب و اندوه فکر کنم. به نشاطی که رقصان رقصان از لای شاخه‌های بید کنار خیابان از راه می‌رسد و آدم‌هایی که شادانه می‌خندند، به اندوهی که اشک‌ریزان، بار سفر می‌بندد و به عشقی که از پسِ پرده بیرون آمده و آشکارا و بدون هراس، دل‌ها را به هم نزدیک‌ کرده و به کالبد آدم‌ها روحی تازه می‌بخشد.
دارم فکر می‌کنم به روزی که زمستان و پاییزش هم بهار است و شهر دائما بوی عطر و عود و اسپند می‌دهد و آوای شادِ موسیقی از پنجره‌ها طنین‌انداز می‌شود و انگار همیشه در تمام کوچه‌ها و خیابان‌هامان عروسی‌ست.
دارم فکر می‌کنم به گونه‌های براق و گل‌انداخته‌ی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها وقتی به تماشای شادی و پا‌ی‌کوبی جوانان این دیار نشسته‌اند و از تنفس هوای آرامش و آزادی چند صدسال جوان‌تر می‌شوند و عمرهاشان درازتر و اشتیاقشان هر لحظه برای زیستن، بیشتر.
دارم به آغوش‌های از سر مهربانی و شوق فکر می‌کنم، وقتی آدم‌ها اندوه فرساینده و دلواپسیِ آزاردهنده‌ای ندارند و به شاد کردنِ دیگران و سفر رفتن و عمیق‌تر زیستن و تجربه‌های لذت‌بخشِ تازه‌ای داشتن فکر می‌کنند.
دارم فکر می‌کنم به شب‌هایی آرام و روزهایی سبز و آسمانی پاک و محیطی با نشاط و اقتصادی سالم و دل‌هایی امیدوار.
درد و اندوه که بسیار کشیده‌ایم و بیش از تحملمان رنج برده‌ایم، اما همیشه که اینجور نخواهد ماند!
تاریخ را خواندم که پر بود از روزها و شب‌های پیاپی و براساس شواهد، ما شب را با نهایت انزجار و سیاهی‌اش از سر گذرانده‌ایم و داریم به صبح می‌رسیم‌.

#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
مقدمه:
بزرگ ترین حسرتت خواهم شد
روزی را می بینم که میان آه کشیدن های گاه و بیگاهت، این منم که در ذهنت تکرار می شوم...
تو شبیه شاعران بغض خواهی کرد
و من جای دیگری در آغوش کشیده خواهم شد...

#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
همین حوالی اند؛
شِمرهایی که ستم می کنند،
حسین هایی که قربانی می شوند،
و مختارهایی که دیر می رسند...

#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی