کاش دورانمان کمی عقب تر بود ...
مثلا یک قرن ... !
من چادرِ گلدار سرَم میکردم ...
و تو با چند نانِ سنگکِ تازه ، سرِ کوچه می ایستادی تا من از کنارت رد شوم و تو با تمامِ جسارتت به من نانِ داغ تعارف کنی ...
من نگاهم را نجیبانه می دزدیدم ...
و تو ... عاشق تر می شدی ... به این منِ دست نیافتنی ...
مالِ آن دوران اگر بودیم ؛
برای دلبری از تو ، آبگوشت های جانانه روی اجاق ، بار می گذاشتم ...
که بویِ دلبرانه اش تا خانه ی شما برسد و تو بیشتر از همیشه عاشقم شوی ...
تا مادرت باز هم از نجابت و خانمیِ دخترِ چادر گلی بگوید و تو قند در دلت آب شود ، و از شرم و وَقارت ، سرخ و سفید شوی و سرت را پایین بیندازی ...
مالِ آن دوران اگر بودیم ؛ تو برای یک لحظه دیدنم ، با تمامِ جهان می جنگیدی ... !
چقدر حیف که مالِ آن دوران نیستیم ...
مال آن دوران اگر بودیم ؛
کوچه ها پر می شد از مردانی که دلشان می تَپید به خانه برگردند ،
و زنانی که تمامِ کوچه را برای آمدنِ مرد عاشقشان ، آب و جارو میکردند ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
مثلا یک قرن ... !
من چادرِ گلدار سرَم میکردم ...
و تو با چند نانِ سنگکِ تازه ، سرِ کوچه می ایستادی تا من از کنارت رد شوم و تو با تمامِ جسارتت به من نانِ داغ تعارف کنی ...
من نگاهم را نجیبانه می دزدیدم ...
و تو ... عاشق تر می شدی ... به این منِ دست نیافتنی ...
مالِ آن دوران اگر بودیم ؛
برای دلبری از تو ، آبگوشت های جانانه روی اجاق ، بار می گذاشتم ...
که بویِ دلبرانه اش تا خانه ی شما برسد و تو بیشتر از همیشه عاشقم شوی ...
تا مادرت باز هم از نجابت و خانمیِ دخترِ چادر گلی بگوید و تو قند در دلت آب شود ، و از شرم و وَقارت ، سرخ و سفید شوی و سرت را پایین بیندازی ...
مالِ آن دوران اگر بودیم ؛ تو برای یک لحظه دیدنم ، با تمامِ جهان می جنگیدی ... !
چقدر حیف که مالِ آن دوران نیستیم ...
مال آن دوران اگر بودیم ؛
کوچه ها پر می شد از مردانی که دلشان می تَپید به خانه برگردند ،
و زنانی که تمامِ کوچه را برای آمدنِ مرد عاشقشان ، آب و جارو میکردند ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
من
دخترکی معصوم
درونم نفس میکشد.
دخترکی که رسمِ دلبری را خوب میداند!
که هنوز هم دلش عروسک میخواهد آغوش میخواهد، نوازش میخواهد، حمایت میخواهد ...
هنوز هم دلم میخواهد با گریه و پای کوبیهایِ کودکانه به تمامِ خواستههایم برسم.
من هنوز هم عاشقِ لباسهای گُلگلی و رنگ رنگیِ دلبرانهام،
دنیای صورتیِ درونم بوی کهنگی نمیدهد!
هنوز هم دور از چشمِ قضاوتها ساعتهایی به دنیای صورتیام میروم و دخترک بازیگوشی میشوم که صدای خندههای کودکانهاش گوشِ فَلَک را کر میکند!
دنیا بیرحم است که ناچارم خودم را بانویی پخته و باصَلابت جلوه دهم،
بانویی که ناگُزیر، کودکِ مِهرطلبِ درونش را از چشمهایِ هرزه پنهان میکند...
وگرنه
من هنوز هم همان دخترکِ معصوم و بازیگوشم که دلش آغوش امنی میخواهد تا در آن بدونِ هیچ دلهرهای، شیطنت کند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
دخترکی معصوم
درونم نفس میکشد.
دخترکی که رسمِ دلبری را خوب میداند!
که هنوز هم دلش عروسک میخواهد آغوش میخواهد، نوازش میخواهد، حمایت میخواهد ...
هنوز هم دلم میخواهد با گریه و پای کوبیهایِ کودکانه به تمامِ خواستههایم برسم.
من هنوز هم عاشقِ لباسهای گُلگلی و رنگ رنگیِ دلبرانهام،
دنیای صورتیِ درونم بوی کهنگی نمیدهد!
هنوز هم دور از چشمِ قضاوتها ساعتهایی به دنیای صورتیام میروم و دخترک بازیگوشی میشوم که صدای خندههای کودکانهاش گوشِ فَلَک را کر میکند!
دنیا بیرحم است که ناچارم خودم را بانویی پخته و باصَلابت جلوه دهم،
بانویی که ناگُزیر، کودکِ مِهرطلبِ درونش را از چشمهایِ هرزه پنهان میکند...
وگرنه
من هنوز هم همان دخترکِ معصوم و بازیگوشم که دلش آغوش امنی میخواهد تا در آن بدونِ هیچ دلهرهای، شیطنت کند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
Forwarded from •| #نرگس_صرافیان_طوفان |•
وقتی صحبت از جان و سلامت آدمهاست، غرور، بیمعناست.
وقتی صحبت از نگرانی و اندوه عمیقیست که فراگیر شده، وقتی پای جان دیگران ارزشمندی به میان باشد؛ -غرور- احمقانهترین چیزیست که یک انسان میتواند به آن فکر کند.
ما به حال خود رهاشدگانیم و ناگزیریم به این استمدادطلبیِ جمعی، غرقشدگانیم و در انتظار دستی که بیرونمان بکشد از این دریای عمیق، حالا که خودمان شنا بلد نیستیم! نجات که سیاست و تفکیک نمیفهمد، نجات که قومیت و مرز حالیش نیست! نجات میخواهیم از این اندوه چندساله، از این فروپاشیِ جمعی، از این مرگ سیاهی که محاصرهمان کرده.
دنیا! صدای ایران را بشنوید،
مرگ در حوالی ما اتراق کرده و خودخواهی و بیتدبیری، دارد فوج فوج قربانی میگیرد.
دنیا! خاورمیانه را به آتش کشیدهاند و این ماییم که میان شعلههاش دست و پا میزنیم و میسوزیم.
دنیا! صدای ما باشید، صدای انسانهای گیرافتادهای در آتش جنگ و خشم و تعصب و جهل،
انسانیت که مرز نمیشناسد! میشناسد؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
-------------------------------
#sosiran #helpiran
وقتی صحبت از نگرانی و اندوه عمیقیست که فراگیر شده، وقتی پای جان دیگران ارزشمندی به میان باشد؛ -غرور- احمقانهترین چیزیست که یک انسان میتواند به آن فکر کند.
ما به حال خود رهاشدگانیم و ناگزیریم به این استمدادطلبیِ جمعی، غرقشدگانیم و در انتظار دستی که بیرونمان بکشد از این دریای عمیق، حالا که خودمان شنا بلد نیستیم! نجات که سیاست و تفکیک نمیفهمد، نجات که قومیت و مرز حالیش نیست! نجات میخواهیم از این اندوه چندساله، از این فروپاشیِ جمعی، از این مرگ سیاهی که محاصرهمان کرده.
دنیا! صدای ایران را بشنوید،
مرگ در حوالی ما اتراق کرده و خودخواهی و بیتدبیری، دارد فوج فوج قربانی میگیرد.
دنیا! خاورمیانه را به آتش کشیدهاند و این ماییم که میان شعلههاش دست و پا میزنیم و میسوزیم.
دنیا! صدای ما باشید، صدای انسانهای گیرافتادهای در آتش جنگ و خشم و تعصب و جهل،
انسانیت که مرز نمیشناسد! میشناسد؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
-------------------------------
#sosiran #helpiran
Forwarded from •| #نرگس_صرافیان_طوفان |•
من همیشه به این فکر میکنم که مردان سیاست، آنهاییشان که زندگی را به کام آدمها زهر میکنند هم فرزند عزیزی دارند که دلشان براش بتپد؟ مثلا دختری دارند که فریادها و ویرانیها را ببیند و بگوید: "بابا! بس کن، مردم گناه دارند" ؟ یا خبرها را که شنید دلش بلرزد و به پای باباش بیفتد که "خواهش میکنم تمامش کن"؟
مردان سیاست هم روزی فرزندی بودهاند در آغوش مادری؟ عزیزِ کسی بودهاند؟ عشق را چشیدهاند؟ اشک چه؟ ریختهاند؟
چه میشود که ما اینهمه دلنازکیم و آنها اینهمه سنگ دل؟ که بیتفاوت به قیامت سهمگینی که در زندگی آدمها به پا کردهاند، راهشان را پیش میبرند و آدمها را زیر غلتک بیرحم سیاستشان له میکنند و براشان هیچ مهم نیست؟
زندگی شخصیشان چطور میگذرد؟ مگر میشود نان به خون آدمها بزنی و آدمهایی را به خاک سیاه بنشانی و جانهایی را بگیری و شب که به خانه رسیدی، عاشق باشی! مگر میشود دلت برای تمام جهان و آدمهای بیگناهی سیاه باشد و برای عزیزانت سفید؟
یعنی میشود آدمی از احساس خالی باشد؟ یعنی میشود دختری در مقابل ظلمهای پدرش سکوت کند؟ میشود پدری به اشکهای دخترش بیتفاوت باشد؟ یعنی میشود یک آدم، مدام بد باشد و مدام بد باشد و مدام بد باشد و یکبار هم از خودش نپرسد:《آخرش که چه؟》میشود؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
مردان سیاست هم روزی فرزندی بودهاند در آغوش مادری؟ عزیزِ کسی بودهاند؟ عشق را چشیدهاند؟ اشک چه؟ ریختهاند؟
چه میشود که ما اینهمه دلنازکیم و آنها اینهمه سنگ دل؟ که بیتفاوت به قیامت سهمگینی که در زندگی آدمها به پا کردهاند، راهشان را پیش میبرند و آدمها را زیر غلتک بیرحم سیاستشان له میکنند و براشان هیچ مهم نیست؟
زندگی شخصیشان چطور میگذرد؟ مگر میشود نان به خون آدمها بزنی و آدمهایی را به خاک سیاه بنشانی و جانهایی را بگیری و شب که به خانه رسیدی، عاشق باشی! مگر میشود دلت برای تمام جهان و آدمهای بیگناهی سیاه باشد و برای عزیزانت سفید؟
یعنی میشود آدمی از احساس خالی باشد؟ یعنی میشود دختری در مقابل ظلمهای پدرش سکوت کند؟ میشود پدری به اشکهای دخترش بیتفاوت باشد؟ یعنی میشود یک آدم، مدام بد باشد و مدام بد باشد و مدام بد باشد و یکبار هم از خودش نپرسد:《آخرش که چه؟》میشود؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
یعنی خوب میشود همه چیز؟
یعنی ما روزهای خوب را میبینیم؟
یعنی یک صبحِ زود میرسد که چشم باز کنیم و اتفاقهای خوب رسیدهباشند به این آبادی؟ که دیگر غریب نباشیم، که دیگر غمگین نباشیم و گزینههای خوشایندی برای دلخوشی داشتهباشیم؟ یعنی میرسد آنروز که حال همهمان خوب باشد؟! خوبتر از همیشه؟ امیدوارتر از همیشه؟ که دوباره به عشق فکر کنیم، به ساختن کلبههای چوبی وسط جنگلها، به جیغ کشیدنهای از فرط شادی وسط اتوبانهای خالی و شنیدن موزیکهای شاد و رقصهای بیاختیارِ از روی سرخوشی؟!
یعنی میرسد روزی که شبها خسته از شادی و دستاوردهای خوبی که داشتیم به رختخواب برویم و با مرور اتفاقاتِ روزی که گذشت، قند توی دل آب کنیم و با لبخندهای سرخوشانهی بیاختیار بخوابیم؟
یعنی میرسد روزی که از فرط بیدغدغگی و حالِ خوب، ذوق کنیم از رویش گیاه و طلوع آفتاب و گل دادن کاکتوسها؟ که چشمها را ببندیم و روی ابرهای لطیف خیال، پرواز کنیم؟ که به هم برسیم و توی آستینمان پر از خبرهای خوب باشد؟!
که همه جا سبز باشد، رنگ باشد، عشق باشد، لبخند باشد؟
یعنی میرسد آن روز؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
یعنی ما روزهای خوب را میبینیم؟
یعنی یک صبحِ زود میرسد که چشم باز کنیم و اتفاقهای خوب رسیدهباشند به این آبادی؟ که دیگر غریب نباشیم، که دیگر غمگین نباشیم و گزینههای خوشایندی برای دلخوشی داشتهباشیم؟ یعنی میرسد آنروز که حال همهمان خوب باشد؟! خوبتر از همیشه؟ امیدوارتر از همیشه؟ که دوباره به عشق فکر کنیم، به ساختن کلبههای چوبی وسط جنگلها، به جیغ کشیدنهای از فرط شادی وسط اتوبانهای خالی و شنیدن موزیکهای شاد و رقصهای بیاختیارِ از روی سرخوشی؟!
یعنی میرسد روزی که شبها خسته از شادی و دستاوردهای خوبی که داشتیم به رختخواب برویم و با مرور اتفاقاتِ روزی که گذشت، قند توی دل آب کنیم و با لبخندهای سرخوشانهی بیاختیار بخوابیم؟
یعنی میرسد روزی که از فرط بیدغدغگی و حالِ خوب، ذوق کنیم از رویش گیاه و طلوع آفتاب و گل دادن کاکتوسها؟ که چشمها را ببندیم و روی ابرهای لطیف خیال، پرواز کنیم؟ که به هم برسیم و توی آستینمان پر از خبرهای خوب باشد؟!
که همه جا سبز باشد، رنگ باشد، عشق باشد، لبخند باشد؟
یعنی میرسد آن روز؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
نیاز دارم مدتی نباشم ؛
سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم،
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد...
دور باشم و رها
سبُک باشم و آزاد ...
آدمهایی را ببینم،
که هیچ تصور بدی از آنها ندارم،
مسیرهایی را بروم،
که تا به حال نرفتهام،
عطرهایی را بزنم،
که تا به حال نزدهام،
و لباسهایی را بپوشم،
که تا به حال نپوشیدهام...
در مکانهایی بنشینم،
که هیچ خاطرهای را برایم زنده نمیکنند،
موسیقیهایی گوش کنم،
که مرا یادِ کسی نمیاندازند،
و نوشیدنیهایی بنوشم،
که مرا بیخیال تر از همیشه کنند...
نه به کسی فکر کنم،
نه نگرانِ چیزی باشم،
نه از پیشامدِ پیش نیامده ای بترسم!
من نیاز دارم مدتی در خنثیترین حالتِ ممکن باشم ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
@aliziyaoriginallll
سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم،
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد...
دور باشم و رها
سبُک باشم و آزاد ...
آدمهایی را ببینم،
که هیچ تصور بدی از آنها ندارم،
مسیرهایی را بروم،
که تا به حال نرفتهام،
عطرهایی را بزنم،
که تا به حال نزدهام،
و لباسهایی را بپوشم،
که تا به حال نپوشیدهام...
در مکانهایی بنشینم،
که هیچ خاطرهای را برایم زنده نمیکنند،
موسیقیهایی گوش کنم،
که مرا یادِ کسی نمیاندازند،
و نوشیدنیهایی بنوشم،
که مرا بیخیال تر از همیشه کنند...
نه به کسی فکر کنم،
نه نگرانِ چیزی باشم،
نه از پیشامدِ پیش نیامده ای بترسم!
من نیاز دارم مدتی در خنثیترین حالتِ ممکن باشم ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
@aliziyaoriginallll
چه اشکالی دارد گاهی اعتراف کنیم که کم آورده ایم ؟!
که حالمان خوب نیست !
از درد هایمان حرف بزنیم و زخم هایمان را پنهان نکنیم !
مشورت کنیم و دنبالِ التیام باشیم !
سدهایِ بزرگ ، یک دریچه ی تخلیه ی اضطراری دارند ،
هر زمان ، فشارِ داخلِ سد زیاد شد ، یا درصدِ گِل و لایِ آب ، بالا رفت ؛ دریچه ی خروجِ اضطراری را باز می کنند تا با تخلیه ی موادِ زائد ، سد ، دوباره زلال و آرام شود .
آدم ها هم نیاز دارند گاهی ، جایی از مسیرِ زندگیِ شان توقف کنند ، درد و فشارِ روانشان را بیرون بریزند و به آرامش برسند .
انکار ، انسان را ضعیف تر ، و روح و روان را ، زخمی تر می کند !
گاهی لازم است ضعف و غصه هایت را اِقرار کنی ،
به آرامش برسی و ، مصمم تر از همیشه ، مسیرِ خوشبختی ات را با خیالِ راحت و آسوده ، طی کنی .
برایِ قوی ماندن ، لازم است گاهی هم ضعیف باشی !
یادت نرود ؛
پذیرش و ابرازِ درد ، تو را قوی تر می کند !
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
@aliziyaoriginallll
که حالمان خوب نیست !
از درد هایمان حرف بزنیم و زخم هایمان را پنهان نکنیم !
مشورت کنیم و دنبالِ التیام باشیم !
سدهایِ بزرگ ، یک دریچه ی تخلیه ی اضطراری دارند ،
هر زمان ، فشارِ داخلِ سد زیاد شد ، یا درصدِ گِل و لایِ آب ، بالا رفت ؛ دریچه ی خروجِ اضطراری را باز می کنند تا با تخلیه ی موادِ زائد ، سد ، دوباره زلال و آرام شود .
آدم ها هم نیاز دارند گاهی ، جایی از مسیرِ زندگیِ شان توقف کنند ، درد و فشارِ روانشان را بیرون بریزند و به آرامش برسند .
انکار ، انسان را ضعیف تر ، و روح و روان را ، زخمی تر می کند !
گاهی لازم است ضعف و غصه هایت را اِقرار کنی ،
به آرامش برسی و ، مصمم تر از همیشه ، مسیرِ خوشبختی ات را با خیالِ راحت و آسوده ، طی کنی .
برایِ قوی ماندن ، لازم است گاهی هم ضعیف باشی !
یادت نرود ؛
پذیرش و ابرازِ درد ، تو را قوی تر می کند !
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
@aliziyaoriginallll
طرفداران علی ضیا
♥️♥️:♥️♥️
ندیدهامت از نزدیك ، اما احساس نزدیکی دارم
به تو ، بسیار بسیار نزدیك !
انگار تمامِ وجود من باشی در جهانی دیگر و
دور افتاده باشم از تو قرنها !
انگار میشناسمت سالها و خاطرات زیادی
با تو دارم که به یاد نمیآورم !
من ندیده بوی تنت را بخاطر دارم ،
ندیده طعم آغوشت را چشیدهام و ندیده
دوستت دارم ، بسیار بسیار دوستت دارم^^♥️
#نرگس_صرافیان_طوفان
به تو ، بسیار بسیار نزدیك !
انگار تمامِ وجود من باشی در جهانی دیگر و
دور افتاده باشم از تو قرنها !
انگار میشناسمت سالها و خاطرات زیادی
با تو دارم که به یاد نمیآورم !
من ندیده بوی تنت را بخاطر دارم ،
ندیده طعم آغوشت را چشیدهام و ندیده
دوستت دارم ، بسیار بسیار دوستت دارم^^♥️
#نرگس_صرافیان_طوفان
میخواهم خیال کنم همه چیز تمام شده و به روزهای بعد از اینهمه اضطراب و اندوه فکر کنم. به نشاطی که رقصان رقصان از لای شاخههای بید کنار خیابان از راه میرسد و آدمهایی که شادانه میخندند، به اندوهی که اشکریزان، بار سفر میبندد و به عشقی که از پسِ پرده بیرون آمده و آشکارا و بدون هراس، دلها را به هم نزدیک کرده و به کالبد آدمها روحی تازه میبخشد.
دارم فکر میکنم به روزی که زمستان و پاییزش هم بهار است و شهر دائما بوی عطر و عود و اسپند میدهد و آوای شادِ موسیقی از پنجرهها طنینانداز میشود و انگار همیشه در تمام کوچهها و خیابانهامان عروسیست.
دارم فکر میکنم به گونههای براق و گلانداختهی پدربزرگها و مادربزرگها وقتی به تماشای شادی و پایکوبی جوانان این دیار نشستهاند و از تنفس هوای آرامش و آزادی چند صدسال جوانتر میشوند و عمرهاشان درازتر و اشتیاقشان هر لحظه برای زیستن، بیشتر.
دارم به آغوشهای از سر مهربانی و شوق فکر میکنم، وقتی آدمها اندوه فرساینده و دلواپسیِ آزاردهندهای ندارند و به شاد کردنِ دیگران و سفر رفتن و عمیقتر زیستن و تجربههای لذتبخشِ تازهای داشتن فکر میکنند.
دارم فکر میکنم به شبهایی آرام و روزهایی سبز و آسمانی پاک و محیطی با نشاط و اقتصادی سالم و دلهایی امیدوار.
درد و اندوه که بسیار کشیدهایم و بیش از تحملمان رنج بردهایم، اما همیشه که اینجور نخواهد ماند!
تاریخ را خواندم که پر بود از روزها و شبهای پیاپی و براساس شواهد، ما شب را با نهایت انزجار و سیاهیاش از سر گذراندهایم و داریم به صبح میرسیم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
دارم فکر میکنم به روزی که زمستان و پاییزش هم بهار است و شهر دائما بوی عطر و عود و اسپند میدهد و آوای شادِ موسیقی از پنجرهها طنینانداز میشود و انگار همیشه در تمام کوچهها و خیابانهامان عروسیست.
دارم فکر میکنم به گونههای براق و گلانداختهی پدربزرگها و مادربزرگها وقتی به تماشای شادی و پایکوبی جوانان این دیار نشستهاند و از تنفس هوای آرامش و آزادی چند صدسال جوانتر میشوند و عمرهاشان درازتر و اشتیاقشان هر لحظه برای زیستن، بیشتر.
دارم به آغوشهای از سر مهربانی و شوق فکر میکنم، وقتی آدمها اندوه فرساینده و دلواپسیِ آزاردهندهای ندارند و به شاد کردنِ دیگران و سفر رفتن و عمیقتر زیستن و تجربههای لذتبخشِ تازهای داشتن فکر میکنند.
دارم فکر میکنم به شبهایی آرام و روزهایی سبز و آسمانی پاک و محیطی با نشاط و اقتصادی سالم و دلهایی امیدوار.
درد و اندوه که بسیار کشیدهایم و بیش از تحملمان رنج بردهایم، اما همیشه که اینجور نخواهد ماند!
تاریخ را خواندم که پر بود از روزها و شبهای پیاپی و براساس شواهد، ما شب را با نهایت انزجار و سیاهیاش از سر گذراندهایم و داریم به صبح میرسیم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
مقدمه:
بزرگ ترین حسرتت خواهم شد
روزی را می بینم که میان آه کشیدن های گاه و بیگاهت، این منم که در ذهنت تکرار می شوم...
تو شبیه شاعران بغض خواهی کرد
و من جای دیگری در آغوش کشیده خواهم شد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
بزرگ ترین حسرتت خواهم شد
روزی را می بینم که میان آه کشیدن های گاه و بیگاهت، این منم که در ذهنت تکرار می شوم...
تو شبیه شاعران بغض خواهی کرد
و من جای دیگری در آغوش کشیده خواهم شد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
همین حوالی اند؛
شِمرهایی که ستم می کنند،
حسین هایی که قربانی می شوند،
و مختارهایی که دیر می رسند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی
شِمرهایی که ستم می کنند،
حسین هایی که قربانی می شوند،
و مختارهایی که دیر می رسند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#متن_گرافی