🔸جنونِ منطقیِ آقای ترانه سرا!
📌به بهانهی سالروز تولّد افشین یداللّهی
🖋احمد امیرخلیلی
امّا چرا جنونِ منطقی؟ آنچه که من بارها و بارها در ورق زدن مجموعه ترانه های دکتر به آن رسیدهام، نمودِ انسانی است که قلبش در گرو شعر و عقلاش در گرو روانپزشکی بوده است. این رفت و آمد میانِ وجههی شاعری و پزشکیِ او را به راحتی میتوان در سطور مختلف ترانههایش به وفور دید، ترکیبها و مضامینی که به صورتی کاملاً منطقی و عقلانی، و سیرتی از جنون شاعرانه، جهانِ او را به تصویر می کِشند.
برای مثال ترانه قطعه “مُسری” با صدای احسان خواجه امیری:
واسم دیره پشیمون شم چه خوبه با تو شبگردی
واست زوده بفهمی که چه کاری با خودت کردی!
نه این که بی تو ممکن نیست!نه اینکه بی تو میمیرم!
به قدری مُسریه حالِت که دارم عشق میگیرم
همه دلشورم از اینه که عشق اندازهی آهه!
تو جوری عاشقی کن که نفهمم عشق کوتاهه…
ادامهی این مطلب را در سایت الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7852
#احمد_امیرخلیلی
#افشین_یداللهی
#ترانه
#شعر
#یادداشت
#الفیا
@alefya
📌به بهانهی سالروز تولّد افشین یداللّهی
🖋احمد امیرخلیلی
امّا چرا جنونِ منطقی؟ آنچه که من بارها و بارها در ورق زدن مجموعه ترانه های دکتر به آن رسیدهام، نمودِ انسانی است که قلبش در گرو شعر و عقلاش در گرو روانپزشکی بوده است. این رفت و آمد میانِ وجههی شاعری و پزشکیِ او را به راحتی میتوان در سطور مختلف ترانههایش به وفور دید، ترکیبها و مضامینی که به صورتی کاملاً منطقی و عقلانی، و سیرتی از جنون شاعرانه، جهانِ او را به تصویر می کِشند.
برای مثال ترانه قطعه “مُسری” با صدای احسان خواجه امیری:
واسم دیره پشیمون شم چه خوبه با تو شبگردی
واست زوده بفهمی که چه کاری با خودت کردی!
نه این که بی تو ممکن نیست!نه اینکه بی تو میمیرم!
به قدری مُسریه حالِت که دارم عشق میگیرم
همه دلشورم از اینه که عشق اندازهی آهه!
تو جوری عاشقی کن که نفهمم عشق کوتاهه…
ادامهی این مطلب را در سایت الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7852
#احمد_امیرخلیلی
#افشین_یداللهی
#ترانه
#شعر
#یادداشت
#الفیا
@alefya
مجله ادبی الفیا
جنونِ منطقیِ آقای ترانه سرا! | مجله ادبی الفیا
شاید اگر کسی جز دکتر افشین یداللهی این ترکیب را به کار میبست با این دقت به آن نگاه نمیکردم، نه برای اینکه نام افشین یداللهی پشتوانهی این ترکیب است و ما جماعتِ شرقی برای هرچه که نمیفهمیماش کف و سوت و هورایی میکشیم، نه به واسطهی اینکه متخصّص اعصاب و…
⏸همه گرگ هم شدهایم، نه!؟
✍🏼مجتبی گلستانی
من سالها از منتقدان کارهای محسن سلیمانی بودهام و همچنان هستم. طبیعتاً با او سنخیت فکری هم نداشتم، چه رسد به همفکری؛ و چه بسا اگر راحتتر بنویسم، از دو جناح فکری و ادبی متفاوت بودهایم هر دو. هیچوقت هم او را از نزدیک ندیده بودم و اگر اشتباه نکنم، تنها یکبار آن زمان که عمرم را در رادیو هدر میدادم، با او گفتوگویی کردم، خیلی کوتاه البته. و در همان دوران هدر دادن عمر در رسانهی ـ به اصطلاح ـ ملی، بارها به او تاخته بودم که از کتابهایش در مورد آموزش داستاننویسی تقریباً چیزی درنیامده است. اما امروز که یک دهه از آن دوران گذشته است و من یک دهه به پیری، به مرگ، به نبودن نزدیکتر شدهام ـ در آستانهی چهلسالگیام، سن پیامبری! ـ چرا اعتراف نکنم که در نوجوانی از کتابهای آموزشی او چیزهای فراوانی یاد گرفته بودم، نکتههایی که امروز باز باید اعتراف کنم دستمایهی کارم شده است برای انتقاد از امثال خودِ او.
مرگ، مثلاً مرگ کورش اسدی یا محسن سلیمانی، فرقی نمیکند، فرصتی است برای بازاندیشی، برای بیرون زدن از روزمرگی، برای دردیدن پردهی این پندار که همیشه همه چیز سر جایش است؛ اما همه چیز موقتی است، زمانمند، تغییرپذیر، شکننده، و همه چیز با تلنگری فرو میپاشد و همه چیز در برابر مرگ، در برابر نیستی، آسیبپذیر است. ببینید که هستی منِ منتقد چقدر وابسته بوده است به محسن سلیمانیِ داستاننویس و مترجم که نقدش کنم، مخالفش باشم، به او بپرم، یقهاش را بگیرم؛ و حالا که او نیست، انگار این منم که دچار «فقدان» شدهام، چیزی از هستی من کم شده است، جهان من در غیاب او چیزی را از دست داده است، چیزی که حتی مخالفت با او به من معنا میداده. و ما وجودمان به همدیگر، ولو به هنگام مخالفت و حتی دشمنی، بسی وابستهتر از آن چیزی است که خود میپنداریم و چه کاری بهتر از اینکه دیگری را به رسمیت بشناسیم تا خود به رسمیت شناخته شویم. ادبیات و هنر و فلسفه و نظریه قرار است همینها را به ما یادآوری کنند؛ و یادآوری کنند که حذف دیگری اول مرا از معنا تهی میکند، که حذف و نبود دیگری یعنی حذف و نبود من. قرار بوده است که با ادبیات، با رمان و شعر، این دیکتاتورِ کثیف خودخواه، این اگوی بیرحم و پر شقاوت، را رام کنیم که دیگری را به رسمیت بشناسد و او را بر دار شعر و نوشتهی خود آونگ نکند؛ آن هم فقط و فقط به خاطر این «یقین کوچکت / که انسان دنیایی است».
ادامهی این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7942
#مجتبی_گلستانی
#محسن_سلیمانی
#سوء_قصد
#یادداشت
#الفیا
@alefya
✍🏼مجتبی گلستانی
من سالها از منتقدان کارهای محسن سلیمانی بودهام و همچنان هستم. طبیعتاً با او سنخیت فکری هم نداشتم، چه رسد به همفکری؛ و چه بسا اگر راحتتر بنویسم، از دو جناح فکری و ادبی متفاوت بودهایم هر دو. هیچوقت هم او را از نزدیک ندیده بودم و اگر اشتباه نکنم، تنها یکبار آن زمان که عمرم را در رادیو هدر میدادم، با او گفتوگویی کردم، خیلی کوتاه البته. و در همان دوران هدر دادن عمر در رسانهی ـ به اصطلاح ـ ملی، بارها به او تاخته بودم که از کتابهایش در مورد آموزش داستاننویسی تقریباً چیزی درنیامده است. اما امروز که یک دهه از آن دوران گذشته است و من یک دهه به پیری، به مرگ، به نبودن نزدیکتر شدهام ـ در آستانهی چهلسالگیام، سن پیامبری! ـ چرا اعتراف نکنم که در نوجوانی از کتابهای آموزشی او چیزهای فراوانی یاد گرفته بودم، نکتههایی که امروز باز باید اعتراف کنم دستمایهی کارم شده است برای انتقاد از امثال خودِ او.
مرگ، مثلاً مرگ کورش اسدی یا محسن سلیمانی، فرقی نمیکند، فرصتی است برای بازاندیشی، برای بیرون زدن از روزمرگی، برای دردیدن پردهی این پندار که همیشه همه چیز سر جایش است؛ اما همه چیز موقتی است، زمانمند، تغییرپذیر، شکننده، و همه چیز با تلنگری فرو میپاشد و همه چیز در برابر مرگ، در برابر نیستی، آسیبپذیر است. ببینید که هستی منِ منتقد چقدر وابسته بوده است به محسن سلیمانیِ داستاننویس و مترجم که نقدش کنم، مخالفش باشم، به او بپرم، یقهاش را بگیرم؛ و حالا که او نیست، انگار این منم که دچار «فقدان» شدهام، چیزی از هستی من کم شده است، جهان من در غیاب او چیزی را از دست داده است، چیزی که حتی مخالفت با او به من معنا میداده. و ما وجودمان به همدیگر، ولو به هنگام مخالفت و حتی دشمنی، بسی وابستهتر از آن چیزی است که خود میپنداریم و چه کاری بهتر از اینکه دیگری را به رسمیت بشناسیم تا خود به رسمیت شناخته شویم. ادبیات و هنر و فلسفه و نظریه قرار است همینها را به ما یادآوری کنند؛ و یادآوری کنند که حذف دیگری اول مرا از معنا تهی میکند، که حذف و نبود دیگری یعنی حذف و نبود من. قرار بوده است که با ادبیات، با رمان و شعر، این دیکتاتورِ کثیف خودخواه، این اگوی بیرحم و پر شقاوت، را رام کنیم که دیگری را به رسمیت بشناسد و او را بر دار شعر و نوشتهی خود آونگ نکند؛ آن هم فقط و فقط به خاطر این «یقین کوچکت / که انسان دنیایی است».
ادامهی این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7942
#مجتبی_گلستانی
#محسن_سلیمانی
#سوء_قصد
#یادداشت
#الفیا
@alefya
📜«جشنواره شعر فجر» و گزارههایی که باید به آنها پاسخ گفت
✍🏼 آرش شفاعی*
▫️جشنواره شعر فجر همواره یکی از پرمناقشهترین جشنوارههایی بوده است که هرسال در کشور ما برگزار میشود. در ایام دهه فجر در رشتههای موسیقی، تئاتر، سینما و هنرهای تجسمی نیز جشنوارههایی برگزار میشوند اما کمتر جشنوارهای مانند جشنواره شعر با این حجم از انتقاد رو به رو میشود. جشنواره در همه طیفهای فکری موجود در کشور مخالفانی جدی دارد که یا معتقدند اصلاً جشنواره را نباید برگزار و در آن شرکت کرد یا معتقدند این شکل از برگزاری جشنواره شعر فجر درست نیست.
▪️جشنوارۀ شعر فجر رقابتی است برای انتخاب بهترین کتابهای شعر منتشر شده در طول سال. میتوان به شیوۀ کنونی اعمال ممیزی، اعتراض داشت و با صدای بلند مخالفت خود را با آن اعلام کرد اما در جشنواره نیز حضور داشت و در رقابت با دیگر شاعران بود. آیا کسی منکر این است که روشنفکرترین، مشهورترین و بزرگترین سینماگران امروز ایران در دورههای مختلف جشنوارۀ فیلم فجر مشارکت داشته اند؟ آیا این مشارکت به این معناست که آنان همۀ سازو کارها و سیاستهای دولت و وزارت ارشاد را در همۀ دورهها قابل قبول میدانسته اند؟ آیا اعمال ممیزی و روند صدور مجوز در سینما و دیگر هنرها وجود نداشته است؟
▫️در این که جایزهها و جشنوارههای خصوصی محترم، معتبر و بسیار عزیزند، شکی نیست اما آیا واقعاً اعتبار جایزههای غیردولتی به معنای بیاعتباری جایزههای دولتی است؟ جشنواره سینمایی کن که یکی از بزرگترین و معتبرترین جشنوارههای هنری سراسر جهان است با حمایت مالی وزارت فرهنگ فرانسه برگزار میشود و بسیاری از جوایز و نشانهای جهانی و معتبر دیگر در عرصۀ فرهنگ و هنر با حمایت دولتها برگزار میشود. شاید منظور از این گویندگان این سخن از اینکه جشنوارهای دولتی و حکومتی بیاعتبار است، به صورت تلویحی به این معنا باشد که انان اصولاً با دولت و حکومت جمهوری اسلامی ایران مخالفند و آن را بیاعتبار میدانند.در این صورت نباید جشنوارههای هنری دیگری را که همین دولت و حکومت برگزار میکند، نادیده بگیرند و باید جشنوارۀ فیلم و تئاتر و موسیقی را هم به صراحت بیاعتبار بدانند.
▪️نتایج داوری یک جشنواره را میتوان به صلاحیت هیئت داروان آن جایزه ارتباط داد، اما موضوع مهم در این میان این است که تعریف مان از صلاحیت داوران چیست؟ آیا معیارهایی عینی برای این کار داریم یا اینکه براساس نیت سنجی، تفتیش عقاید و اعتبارسنجی دیدگاههای شخصی میخواهیم پیش برویم؟ به نظر من صلاحیت داوران یک جایزۀ ادبی را باید با معیارهایی مانند سابقۀ ادبی، انتشار کتاب و نقد، حضور و آشنایی با جریانهای امروز شعر و مانند آن سنجید. ممکن است در دورههایی از جشنوارۀ شعر فجر (یا هر رویداد ادبی و هنری دیگری) بتوان از این منظر به صلاحیت برخی داوران اشکالاتی وارد کرد. دراین صورت باز هم باید به یاد داشت که داوری در این جایزهها یک کار تیمی و جمعی است و باید به نتیجۀ داوری بیش از داوران اهمیت داد. برای اعتبار سنجی درست جشنوارۀ شعر فجر به نظر من بهترین معیار، انتخابهای جشنواره است. آیا در دورههایی که جشنواره بر اساس ارسال شعر و انتخاب از میان آنها برگزار میشده یا دورههایی که انتخاب از میان کتابهای منتشر شده برگزار شده، مواردی را میتوان پیدا کرد که کتابهایی ضعیف یا شاعرانی متوسط انتخاب شده اند؟
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7939
*آرش شفاعی شاعر، روزنامهنگار و دانشجوی دکترای علوم ارتباطات اجتماعی است. او مجموعههایی چون «تا فراسوی رفتن»، «در حدّ مرگ» و «جمعه خیابان ولیعصر» را در کارنامهی ادبی خود دارد.
#آرش_شفاعی
#دوازدهمین_جشنواره_شعر_فجر
#سی_گانه_شعر_فجر۱
#یادداشت
#الفیا
@alefya
✍🏼 آرش شفاعی*
▫️جشنواره شعر فجر همواره یکی از پرمناقشهترین جشنوارههایی بوده است که هرسال در کشور ما برگزار میشود. در ایام دهه فجر در رشتههای موسیقی، تئاتر، سینما و هنرهای تجسمی نیز جشنوارههایی برگزار میشوند اما کمتر جشنوارهای مانند جشنواره شعر با این حجم از انتقاد رو به رو میشود. جشنواره در همه طیفهای فکری موجود در کشور مخالفانی جدی دارد که یا معتقدند اصلاً جشنواره را نباید برگزار و در آن شرکت کرد یا معتقدند این شکل از برگزاری جشنواره شعر فجر درست نیست.
▪️جشنوارۀ شعر فجر رقابتی است برای انتخاب بهترین کتابهای شعر منتشر شده در طول سال. میتوان به شیوۀ کنونی اعمال ممیزی، اعتراض داشت و با صدای بلند مخالفت خود را با آن اعلام کرد اما در جشنواره نیز حضور داشت و در رقابت با دیگر شاعران بود. آیا کسی منکر این است که روشنفکرترین، مشهورترین و بزرگترین سینماگران امروز ایران در دورههای مختلف جشنوارۀ فیلم فجر مشارکت داشته اند؟ آیا این مشارکت به این معناست که آنان همۀ سازو کارها و سیاستهای دولت و وزارت ارشاد را در همۀ دورهها قابل قبول میدانسته اند؟ آیا اعمال ممیزی و روند صدور مجوز در سینما و دیگر هنرها وجود نداشته است؟
▫️در این که جایزهها و جشنوارههای خصوصی محترم، معتبر و بسیار عزیزند، شکی نیست اما آیا واقعاً اعتبار جایزههای غیردولتی به معنای بیاعتباری جایزههای دولتی است؟ جشنواره سینمایی کن که یکی از بزرگترین و معتبرترین جشنوارههای هنری سراسر جهان است با حمایت مالی وزارت فرهنگ فرانسه برگزار میشود و بسیاری از جوایز و نشانهای جهانی و معتبر دیگر در عرصۀ فرهنگ و هنر با حمایت دولتها برگزار میشود. شاید منظور از این گویندگان این سخن از اینکه جشنوارهای دولتی و حکومتی بیاعتبار است، به صورت تلویحی به این معنا باشد که انان اصولاً با دولت و حکومت جمهوری اسلامی ایران مخالفند و آن را بیاعتبار میدانند.در این صورت نباید جشنوارههای هنری دیگری را که همین دولت و حکومت برگزار میکند، نادیده بگیرند و باید جشنوارۀ فیلم و تئاتر و موسیقی را هم به صراحت بیاعتبار بدانند.
▪️نتایج داوری یک جشنواره را میتوان به صلاحیت هیئت داروان آن جایزه ارتباط داد، اما موضوع مهم در این میان این است که تعریف مان از صلاحیت داوران چیست؟ آیا معیارهایی عینی برای این کار داریم یا اینکه براساس نیت سنجی، تفتیش عقاید و اعتبارسنجی دیدگاههای شخصی میخواهیم پیش برویم؟ به نظر من صلاحیت داوران یک جایزۀ ادبی را باید با معیارهایی مانند سابقۀ ادبی، انتشار کتاب و نقد، حضور و آشنایی با جریانهای امروز شعر و مانند آن سنجید. ممکن است در دورههایی از جشنوارۀ شعر فجر (یا هر رویداد ادبی و هنری دیگری) بتوان از این منظر به صلاحیت برخی داوران اشکالاتی وارد کرد. دراین صورت باز هم باید به یاد داشت که داوری در این جایزهها یک کار تیمی و جمعی است و باید به نتیجۀ داوری بیش از داوران اهمیت داد. برای اعتبار سنجی درست جشنوارۀ شعر فجر به نظر من بهترین معیار، انتخابهای جشنواره است. آیا در دورههایی که جشنواره بر اساس ارسال شعر و انتخاب از میان آنها برگزار میشده یا دورههایی که انتخاب از میان کتابهای منتشر شده برگزار شده، مواردی را میتوان پیدا کرد که کتابهایی ضعیف یا شاعرانی متوسط انتخاب شده اند؟
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7939
*آرش شفاعی شاعر، روزنامهنگار و دانشجوی دکترای علوم ارتباطات اجتماعی است. او مجموعههایی چون «تا فراسوی رفتن»، «در حدّ مرگ» و «جمعه خیابان ولیعصر» را در کارنامهی ادبی خود دارد.
#آرش_شفاعی
#دوازدهمین_جشنواره_شعر_فجر
#سی_گانه_شعر_فجر۱
#یادداشت
#الفیا
@alefya
مجله ادبی الفیا
«جشنواره شعر فجر» و گزارههایی که باید به آنها پاسخ گفت | مجله ادبی الفیا
جشنواره شعر فجر همواره یکی از پرمناقشهترین جشنوارههایی بوده است که هرسال در کشور ما برگزار میشود. در ایام دهه فجر در رشتههای موسیقی، تئاتر، سینما و هنرهای تجسمی نیز جشنوارههایی برگزار میشوند اما کمتر جشنوارهای مانند جشنواره شعر با این حجم از انتقاد…
⏸مصاحبه نکن؛ یاد بگیر
📌دربارۀ نگرانیهای محسن سليمانی بابت ادبيات داستانی ايران
✍🏼فاطمه خوشنما*
▪️«باید تا میتوانی مصاحبه نکنی»؛ این جمله فقط در اندازه و قد و قوارۀ دهان آدمی همچون محسن سلیمانی است. سلیمانی ِ پرجنبوجوش و فعال، اما آرام و متین، میتواند چنین عقیدهای داشته باشد و بهقدر ۳۰ سال تمام، بیسروصدا سرش گرم رسالتی باشد که در عمق وجودش دربارۀ ادبیات داستانی ایران حس میکند. بیآنکه مدام پی حاشیهها را بگیرد و بهگونهای در توهم نویسندۀ نابغه بودن غرق شود. آنقدر که در گرداب متعفن مریدسازی اسیر شود که مریدها به هنگام نیاز برایش دست و جیغ و هورا بکشند. نویسنده، اگر حرف تازهای داشته باشد، نیازی به سروصدا و یارکشی و بددهانیهای مجازی ندارد.
▫️سلیمانی اندیشۀ فرم و محتوای داستان و دغدغۀ استعداد و انرژی نویسندههای جوان را توأمان داشت که مبادا در کارگاهها و محافل نقد ادبی همۀ آنچه را در چنته داشتهاند، با مریدشدن و دنبالهرو شدن بهاصطلاح اساتید داستاننویسی، از دست بدهند. او نگران قصهگویی نویسندههای جوان بود؛ بیشتر آنها را ضد قصه میدید و حسرت میخورد که چرا ما قصهگوی خلاق نداریم. معتقد بود: «نویسندههای ما دیدگاه مستقل ادبی ندارند و تحت تأثیر محافل ادبی هستند. الآن دیدگاههای نقد ادبی در محافل شکل میگیرد. نویسندههای تازهکار یا در مقام استقلال نیستند و یا علاقهای ندارند دیدگاه مستقل و مستحکمی ارائه بدهند».
▪️سلیمانی در سالهای ابتدایی دهۀ شصت، دو مجموعه داستان به نامهای «سالیان دور» و «آشنای پنهان» را منتشر کرد و در سالهای بعد سراغ ترجمۀ آثار ادبی مهم جهان همچون «بابالنگدراز»، «تصویر دوریان گری»، «شاهکارهای ادبی جهان»، «پینوکیو»، «دکتر جکیل و آقای هاید» و خیلی از آثار دیگر رفت. بااینکه بیشتر مترجمان به سراغ ترجمۀ آثار گزینشی داستانی میروند تا سود بیشتری از فروش کتابها نصیبشان شود، سلیمانی سعی کرد در زمینۀ ترجمۀ کتابهای مهم در حوزۀ آموزش داستاننویسی فعالیت کند تا ادبیات داستانی ما از قافلۀ ادبیات تندپای جهان عقب نماند.
▫️سلیمانی راه میانبر رسیدن ادبیات داستانی به اوج موفقیت را، آموختن پیدرپی نویسندگان این حوزه میدانست «اما نه تا جایی که به مرید پروی و محفل بازی یعنی تحمیل سلیقهای خاص به داستاننویسان منجر شود» آنجایی که با قاطعیت میگوید: «حتی داستایوفسکی و تولستوی به آموزش نیاز داشتند. اگر داستایوفسکی آموزش میدید و باتجربهتر میشد و کمی دربارۀ فصلبندی و صحنهپردازی بیشتر میدانست، آن فصلهای طولانی خستهکننده را در جنایت و مکافات نمینوشت.»
▪️محسن سلیمانی، همین چند روز پیش مثل همۀ ۵۸ سال زندگیاش که آرام بود، اما در تلاطم دغدغههایش دستوپا میزد، در سکوت چشم از دنیا بست. حالا ما ماندهایم مرادپرور و مریدگونه که همۀ آنچه از ادبیات داستانی و فن داستاننویسی و بایدها و شایدهای آن میدانیم محدود است به محافل ادبی کوچکِ انحصارطلبی که عمق دانستهها و یافتههایشان به تعبیر او به بندانگشتی هم نمیرسد.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7946
*فاطمه خوشنما، نویسنده و روزنامهنگار
#فاطمه_خوش_نما
#محسن_سلیمانی
#یادداشت
#الفیا
@alefya
📌دربارۀ نگرانیهای محسن سليمانی بابت ادبيات داستانی ايران
✍🏼فاطمه خوشنما*
▪️«باید تا میتوانی مصاحبه نکنی»؛ این جمله فقط در اندازه و قد و قوارۀ دهان آدمی همچون محسن سلیمانی است. سلیمانی ِ پرجنبوجوش و فعال، اما آرام و متین، میتواند چنین عقیدهای داشته باشد و بهقدر ۳۰ سال تمام، بیسروصدا سرش گرم رسالتی باشد که در عمق وجودش دربارۀ ادبیات داستانی ایران حس میکند. بیآنکه مدام پی حاشیهها را بگیرد و بهگونهای در توهم نویسندۀ نابغه بودن غرق شود. آنقدر که در گرداب متعفن مریدسازی اسیر شود که مریدها به هنگام نیاز برایش دست و جیغ و هورا بکشند. نویسنده، اگر حرف تازهای داشته باشد، نیازی به سروصدا و یارکشی و بددهانیهای مجازی ندارد.
▫️سلیمانی اندیشۀ فرم و محتوای داستان و دغدغۀ استعداد و انرژی نویسندههای جوان را توأمان داشت که مبادا در کارگاهها و محافل نقد ادبی همۀ آنچه را در چنته داشتهاند، با مریدشدن و دنبالهرو شدن بهاصطلاح اساتید داستاننویسی، از دست بدهند. او نگران قصهگویی نویسندههای جوان بود؛ بیشتر آنها را ضد قصه میدید و حسرت میخورد که چرا ما قصهگوی خلاق نداریم. معتقد بود: «نویسندههای ما دیدگاه مستقل ادبی ندارند و تحت تأثیر محافل ادبی هستند. الآن دیدگاههای نقد ادبی در محافل شکل میگیرد. نویسندههای تازهکار یا در مقام استقلال نیستند و یا علاقهای ندارند دیدگاه مستقل و مستحکمی ارائه بدهند».
▪️سلیمانی در سالهای ابتدایی دهۀ شصت، دو مجموعه داستان به نامهای «سالیان دور» و «آشنای پنهان» را منتشر کرد و در سالهای بعد سراغ ترجمۀ آثار ادبی مهم جهان همچون «بابالنگدراز»، «تصویر دوریان گری»، «شاهکارهای ادبی جهان»، «پینوکیو»، «دکتر جکیل و آقای هاید» و خیلی از آثار دیگر رفت. بااینکه بیشتر مترجمان به سراغ ترجمۀ آثار گزینشی داستانی میروند تا سود بیشتری از فروش کتابها نصیبشان شود، سلیمانی سعی کرد در زمینۀ ترجمۀ کتابهای مهم در حوزۀ آموزش داستاننویسی فعالیت کند تا ادبیات داستانی ما از قافلۀ ادبیات تندپای جهان عقب نماند.
▫️سلیمانی راه میانبر رسیدن ادبیات داستانی به اوج موفقیت را، آموختن پیدرپی نویسندگان این حوزه میدانست «اما نه تا جایی که به مرید پروی و محفل بازی یعنی تحمیل سلیقهای خاص به داستاننویسان منجر شود» آنجایی که با قاطعیت میگوید: «حتی داستایوفسکی و تولستوی به آموزش نیاز داشتند. اگر داستایوفسکی آموزش میدید و باتجربهتر میشد و کمی دربارۀ فصلبندی و صحنهپردازی بیشتر میدانست، آن فصلهای طولانی خستهکننده را در جنایت و مکافات نمینوشت.»
▪️محسن سلیمانی، همین چند روز پیش مثل همۀ ۵۸ سال زندگیاش که آرام بود، اما در تلاطم دغدغههایش دستوپا میزد، در سکوت چشم از دنیا بست. حالا ما ماندهایم مرادپرور و مریدگونه که همۀ آنچه از ادبیات داستانی و فن داستاننویسی و بایدها و شایدهای آن میدانیم محدود است به محافل ادبی کوچکِ انحصارطلبی که عمق دانستهها و یافتههایشان به تعبیر او به بندانگشتی هم نمیرسد.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7946
*فاطمه خوشنما، نویسنده و روزنامهنگار
#فاطمه_خوش_نما
#محسن_سلیمانی
#یادداشت
#الفیا
@alefya
⏸عنوان ندارد
✍🏼آراز بارسقیان
▪️وقتی خبر فوت آقای سلیمانی آمد خب به قاعدهی انسانی ناراحت شدم. همان قدری که از خبر مرگ دیوید بویی ناراحت شدم، همان قدری که از خبر مرگ ادوارد آلبی ناراحت شدم، همان قدری که از خبر مرگ دایی رضایم ناراحت شدم؛ همان قدری که از خبر خودکشی فرزین ناراحت شدم؛ همان قدری که وقتی تصویر پیرمردی که خودش را از بالای پل عابر خیابان میرداماد دار زده بود دیدم؛ کلیشه مرگ همین است؛ میگویی «اِه یکی دیگه…» مرگ تا مرگ فرق دارد، برای هر فرد یک تفاوتکی میکند. مرگ آقای سلیمانی کمی بیشتر از ناراحتی آنی بود. کمی طولانیتر شد. شاید ده ثانیه بیشتر. بیست ثانیه، شاید هم سی ثانیه. یاد تنها تصویری که ازش داشتم افتادم.
▫️در سایت کتابخانهی ملی عناوین زیادی به نام محسن سلیمانی متولد ۱۳۳۸ ثبت شد. تقریباً ۲۰ عنوان غیرتکراری رمان تلخیص شدهی کلاسیک هستند. مثلاً خلاصهی بابا لنگدراز و تام سایر و الخ برای نوجوانان. حدوداً ۲۵ کتاب غیر هم ثبت است که از این تعداد ۱۴ عنوان (شاید هم چند عنوان بیشتر) آموزشی است. حداقل سه مجموعه داستان و حتی یک نمایشنامه به نام او ثبت است. چند کار کودک هم دارد. این اطلاعات یادمان نرود.
▪️با دوستی بودیم. پشت شیشه را نشانم داد. گفت: «آن آقا را میبینی؟ اسمش محسن سلیمانی هست.» اسم برایم آشنا بود. یک زمانی دنبال کتاب داستاننویسی بودم و در بین کتابهای زیادی کتابی هم بود به نام فن داستاننویسی که ایشان نوشته بود و امیرکبیر منتشر کرده بود. کتابی که هیچکس پیشنهاد خواندنش را نمیداد. گفتم: «خب؟» گفت: «ببین این آقا کلی کتاب ترجمه کرده، تمام کتابهای آموزشیاش را دارم خانه.» گفتم: «خب؟» گفت: «ولی هیچکدام از ما کتابهاش رو نمیبینیم.» پرسیدم «چطور؟» گفت: «چون با سورهی مهر کار میکنند. با دولت. با نظام.» آقای سلیمانی ماند در ذهنم. خودش نه. وضعیتش. این وضعیت که چرا نمیخوانندش؟ چون وقتی تیراژ کتابهایش را میبینم متوجه میشوم که کتابهایش بسیار بیشتر از کتابهای آدمهای مقبول آن دوستم فروش رفته. در واقع ندیدن است. نه نخواندن. چون تیراژ خیلی دروغ نمیگوید ولی اینکه او را نمیبینند… فرقی نمیکند… نمیبینند دیگر…
▫️ پارادایم روشنفکری (شبه روشنفکری) وحشتناکتر از چیزی است که باید باشد؛ آقای سلیمانی داستانکوتاه نویس هم بود کسی چه میداند شاید ایشان هم میتوانست مثل خیلیهای دیگر که فقط و فقط با یک کتاب (یک مجموعه داستان) آنقدر جایگاهشان در دنیای روشنفکری مهم است که کمترین گفتهشان تیتر خبر میشود و القابی مثل عمو و خاله بهشان داده میشود.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7983
#آراز_بارسقیان
#محسن_سلیمانی
#مجتبی_گلستانی
#یادداشت
#الفیا
@alefya
✍🏼آراز بارسقیان
▪️وقتی خبر فوت آقای سلیمانی آمد خب به قاعدهی انسانی ناراحت شدم. همان قدری که از خبر مرگ دیوید بویی ناراحت شدم، همان قدری که از خبر مرگ ادوارد آلبی ناراحت شدم، همان قدری که از خبر مرگ دایی رضایم ناراحت شدم؛ همان قدری که از خبر خودکشی فرزین ناراحت شدم؛ همان قدری که وقتی تصویر پیرمردی که خودش را از بالای پل عابر خیابان میرداماد دار زده بود دیدم؛ کلیشه مرگ همین است؛ میگویی «اِه یکی دیگه…» مرگ تا مرگ فرق دارد، برای هر فرد یک تفاوتکی میکند. مرگ آقای سلیمانی کمی بیشتر از ناراحتی آنی بود. کمی طولانیتر شد. شاید ده ثانیه بیشتر. بیست ثانیه، شاید هم سی ثانیه. یاد تنها تصویری که ازش داشتم افتادم.
▫️در سایت کتابخانهی ملی عناوین زیادی به نام محسن سلیمانی متولد ۱۳۳۸ ثبت شد. تقریباً ۲۰ عنوان غیرتکراری رمان تلخیص شدهی کلاسیک هستند. مثلاً خلاصهی بابا لنگدراز و تام سایر و الخ برای نوجوانان. حدوداً ۲۵ کتاب غیر هم ثبت است که از این تعداد ۱۴ عنوان (شاید هم چند عنوان بیشتر) آموزشی است. حداقل سه مجموعه داستان و حتی یک نمایشنامه به نام او ثبت است. چند کار کودک هم دارد. این اطلاعات یادمان نرود.
▪️با دوستی بودیم. پشت شیشه را نشانم داد. گفت: «آن آقا را میبینی؟ اسمش محسن سلیمانی هست.» اسم برایم آشنا بود. یک زمانی دنبال کتاب داستاننویسی بودم و در بین کتابهای زیادی کتابی هم بود به نام فن داستاننویسی که ایشان نوشته بود و امیرکبیر منتشر کرده بود. کتابی که هیچکس پیشنهاد خواندنش را نمیداد. گفتم: «خب؟» گفت: «ببین این آقا کلی کتاب ترجمه کرده، تمام کتابهای آموزشیاش را دارم خانه.» گفتم: «خب؟» گفت: «ولی هیچکدام از ما کتابهاش رو نمیبینیم.» پرسیدم «چطور؟» گفت: «چون با سورهی مهر کار میکنند. با دولت. با نظام.» آقای سلیمانی ماند در ذهنم. خودش نه. وضعیتش. این وضعیت که چرا نمیخوانندش؟ چون وقتی تیراژ کتابهایش را میبینم متوجه میشوم که کتابهایش بسیار بیشتر از کتابهای آدمهای مقبول آن دوستم فروش رفته. در واقع ندیدن است. نه نخواندن. چون تیراژ خیلی دروغ نمیگوید ولی اینکه او را نمیبینند… فرقی نمیکند… نمیبینند دیگر…
▫️ پارادایم روشنفکری (شبه روشنفکری) وحشتناکتر از چیزی است که باید باشد؛ آقای سلیمانی داستانکوتاه نویس هم بود کسی چه میداند شاید ایشان هم میتوانست مثل خیلیهای دیگر که فقط و فقط با یک کتاب (یک مجموعه داستان) آنقدر جایگاهشان در دنیای روشنفکری مهم است که کمترین گفتهشان تیتر خبر میشود و القابی مثل عمو و خاله بهشان داده میشود.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7983
#آراز_بارسقیان
#محسن_سلیمانی
#مجتبی_گلستانی
#یادداشت
#الفیا
@alefya
⏸مغالطه در باب یک مهمانی خاموش
📌نقدی بر روایت سیداحمد بطحایی در مجلۀ کرگدن
✍🏼سهیلا ملکی
▪️«ما طلبهها عادت نداریم مهمانی بگیریم یا به ضیافتی برویم»؛ این جمله، مطلع یادداشتی است با عنوان «مصافحه در باب یک مهمانی خاموش» که در شمارۀ هفتاد و ششم مجلۀ کرگدن، هفتۀ اول بهمن به قلم حجتالاسلام سید احمد بطحایی منتشر شده است.
▫️البته منظور از ترکیب «ما طلبهها»، طلاب مقلد یک مرجع، روحانیون اهل استانی خاص یا دانشپژوهان یک مدرسۀ علمیه نیست. سوژه، همۀ طلاب هستند. خب مگر برگزاری مهمانی چه لوازمی دارد؟ این قشر که بهواسطۀ دروسشان، احادیث و روایات دیدوبازدید را خواندهاند، از چه چیزی محروم هستند که مثل باقی مردم نمیتوانند ضیافتی برگزار کنند؟ به سطر دوم میرویم: «اصلا بهانهای برای بساطمان یافت نمیشود.» چرا بهانهای ندارند؟ «نه اهل شبنشینیهای مرسوم هستیم و نه شب یلدا و نوروز و این قرتیبازیها. به گمانم از عطف این دو مناسبت با «قرتیبازی»، تمام مطلب روشن شود و دیگر نیازی به توضیح واضحات نباشد.» نوروز و یلدا، اهمیتی برای طلاب ندارند و کاری زائد و دور از شأن است. در ادامه چنین آمده است: «آنها هم که کمی اهل حالند، مجبورند به خاطر خانواده، یک اندرونی بیرونی بجورند که با توجه به بیوت پنجاه شصت متری عمدۀ طلاب، این امکان هم غالبا مفقود است و لذا مهمانی هم تعطیل است.» پس تا اینجا، مانع اصلی مهمانی گرفتن، اصرار طلاب برای تفکیک جنسیتی است.
▪️من هم با این حرف موافقم که برخوردهای حاشیهای مثل شوخی، و مدارا با شیطنت کودکانی که مسجد میآیند، ایبسا مؤثرتر و مهمتر از سخنرانی بالای منبر باشد؛ اما آیا حقیقتا طلاب چون کمتجربه هستند غذاهای نامطبوع را نمیخورند؟ این مسئله بیش از اینکه به تجربه و مردمداری مربوط باشد، با ادب و اخلاق مرتبط است. اگر کسی با ابتدائیات اخلاق جمعی و رفتار اجتماعی آشنا باشد در مهمانی، طوری رفتار نمیکند که میزبان خجالتزده شود. مشخص نیست فراوانی این رفتار در میان طلاب چقدر است که این موضوع در این سطح طرحشده و البته این نکته مغفول مانده که آیا این غذا فقط برای طلاب آورده میشود؟ خود اهالی روستا از آن نمیخورند؟ آیا افراد سایر صنوف، مثل پزشک خانۀ بهداشت، مأمور کمیته امداد و… که به این روستاها میروند، غذایی متفاوت از این غذا میخورند و این دردسرها و ابتلائات فقط برای طلاب است؟ بطحایی آنقدر بر متفاوت نمایاندن خود اصرار دارد که متوجه نیست با این حرف و قضاوت، فاصلۀ خود را از جامعه بهعنوان یک مبلغ دورتر میکند.
▫️تا مدتها زندگی شخصی طلاب جایی در تلویزیون و سینما و ادبیات نداشت. در سالهای اخیر، آثار سینمایی و تلویزیونی با این موضوع ساخته شدهاند که غالبا تصویری فانتزی، کاریکاتوری و غیرحقیقی ارائه میکنند. از طرفی همواره رد پای نظرات شخصی کارگردان یا نویسنده در نمایش این موقعیت با وارونه کردن اهم و مهم طلبگی مشخص شده است؛ اما در این میان، طلابی وارد میدان شدهاند که صاحبقلماند و میتوانند بازنمایی واقعی و بدون قصد و غرض داشته باشند؛ اما آنچه تا الآن اتفاق افتاده این است که برخی از آنها نهتنها به کلیشههای قبلی دامن میزنند، بلکه میل به متمایز بودن، چنان غلبه کرده که اساس روایت خود را بر تحریف واقعیت قرار میدهند؛ مثلا در روایت بطحایی اگر غلوهای دور از واقعیتی که در مورد عادات مهمانی رفتن، نگاه طلاب به نوروز و یلدا، اصرار همگی طلاب به جدانشینی، موقعیت عجیبوغریب در تبلیغ و سطر پایانی «اگر میزبان خوبی نیستیم مهمان خوبی باشیم» را حذف کنیم، متن حرف درخوری برای گفتن ندارد و نویسنده برای اینکه حواس مخاطب را جلب کند و او را دنبال خودش بکشد به درشتنمایی دست میزند و خود را شخصیتی دارای تجربیات نادر و متمایز معرفی مینماید؛ یعنی اساس مطلب بر گزارههایی استوار است که صحت ندارند.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8014
#سهیلا_ملکی
#نقد_روایت
#مجله_کرگدن
#یادداشت
#الفیا
@alefya
📌نقدی بر روایت سیداحمد بطحایی در مجلۀ کرگدن
✍🏼سهیلا ملکی
▪️«ما طلبهها عادت نداریم مهمانی بگیریم یا به ضیافتی برویم»؛ این جمله، مطلع یادداشتی است با عنوان «مصافحه در باب یک مهمانی خاموش» که در شمارۀ هفتاد و ششم مجلۀ کرگدن، هفتۀ اول بهمن به قلم حجتالاسلام سید احمد بطحایی منتشر شده است.
▫️البته منظور از ترکیب «ما طلبهها»، طلاب مقلد یک مرجع، روحانیون اهل استانی خاص یا دانشپژوهان یک مدرسۀ علمیه نیست. سوژه، همۀ طلاب هستند. خب مگر برگزاری مهمانی چه لوازمی دارد؟ این قشر که بهواسطۀ دروسشان، احادیث و روایات دیدوبازدید را خواندهاند، از چه چیزی محروم هستند که مثل باقی مردم نمیتوانند ضیافتی برگزار کنند؟ به سطر دوم میرویم: «اصلا بهانهای برای بساطمان یافت نمیشود.» چرا بهانهای ندارند؟ «نه اهل شبنشینیهای مرسوم هستیم و نه شب یلدا و نوروز و این قرتیبازیها. به گمانم از عطف این دو مناسبت با «قرتیبازی»، تمام مطلب روشن شود و دیگر نیازی به توضیح واضحات نباشد.» نوروز و یلدا، اهمیتی برای طلاب ندارند و کاری زائد و دور از شأن است. در ادامه چنین آمده است: «آنها هم که کمی اهل حالند، مجبورند به خاطر خانواده، یک اندرونی بیرونی بجورند که با توجه به بیوت پنجاه شصت متری عمدۀ طلاب، این امکان هم غالبا مفقود است و لذا مهمانی هم تعطیل است.» پس تا اینجا، مانع اصلی مهمانی گرفتن، اصرار طلاب برای تفکیک جنسیتی است.
▪️من هم با این حرف موافقم که برخوردهای حاشیهای مثل شوخی، و مدارا با شیطنت کودکانی که مسجد میآیند، ایبسا مؤثرتر و مهمتر از سخنرانی بالای منبر باشد؛ اما آیا حقیقتا طلاب چون کمتجربه هستند غذاهای نامطبوع را نمیخورند؟ این مسئله بیش از اینکه به تجربه و مردمداری مربوط باشد، با ادب و اخلاق مرتبط است. اگر کسی با ابتدائیات اخلاق جمعی و رفتار اجتماعی آشنا باشد در مهمانی، طوری رفتار نمیکند که میزبان خجالتزده شود. مشخص نیست فراوانی این رفتار در میان طلاب چقدر است که این موضوع در این سطح طرحشده و البته این نکته مغفول مانده که آیا این غذا فقط برای طلاب آورده میشود؟ خود اهالی روستا از آن نمیخورند؟ آیا افراد سایر صنوف، مثل پزشک خانۀ بهداشت، مأمور کمیته امداد و… که به این روستاها میروند، غذایی متفاوت از این غذا میخورند و این دردسرها و ابتلائات فقط برای طلاب است؟ بطحایی آنقدر بر متفاوت نمایاندن خود اصرار دارد که متوجه نیست با این حرف و قضاوت، فاصلۀ خود را از جامعه بهعنوان یک مبلغ دورتر میکند.
▫️تا مدتها زندگی شخصی طلاب جایی در تلویزیون و سینما و ادبیات نداشت. در سالهای اخیر، آثار سینمایی و تلویزیونی با این موضوع ساخته شدهاند که غالبا تصویری فانتزی، کاریکاتوری و غیرحقیقی ارائه میکنند. از طرفی همواره رد پای نظرات شخصی کارگردان یا نویسنده در نمایش این موقعیت با وارونه کردن اهم و مهم طلبگی مشخص شده است؛ اما در این میان، طلابی وارد میدان شدهاند که صاحبقلماند و میتوانند بازنمایی واقعی و بدون قصد و غرض داشته باشند؛ اما آنچه تا الآن اتفاق افتاده این است که برخی از آنها نهتنها به کلیشههای قبلی دامن میزنند، بلکه میل به متمایز بودن، چنان غلبه کرده که اساس روایت خود را بر تحریف واقعیت قرار میدهند؛ مثلا در روایت بطحایی اگر غلوهای دور از واقعیتی که در مورد عادات مهمانی رفتن، نگاه طلاب به نوروز و یلدا، اصرار همگی طلاب به جدانشینی، موقعیت عجیبوغریب در تبلیغ و سطر پایانی «اگر میزبان خوبی نیستیم مهمان خوبی باشیم» را حذف کنیم، متن حرف درخوری برای گفتن ندارد و نویسنده برای اینکه حواس مخاطب را جلب کند و او را دنبال خودش بکشد به درشتنمایی دست میزند و خود را شخصیتی دارای تجربیات نادر و متمایز معرفی مینماید؛ یعنی اساس مطلب بر گزارههایی استوار است که صحت ندارند.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8014
#سهیلا_ملکی
#نقد_روایت
#مجله_کرگدن
#یادداشت
#الفیا
@alefya
⏸خانه سیاهتر شده است
📌دربارۀ اقتباس فیلم «پل خواب» از رمان «جنایت و مکافات»
✍🏼مجتبی گلستانی
▪️شخصیت شهاب در (باز)روایت فیلم «پل خواب»، اولین نویدبخشی اکتای براهنی در مقام فیلمساز، از شخصیت راسکولنیکفِ «جنایت و مکافاتِ» داستایوفسکی یک انسان مثلهشده است که بیپناه و بدون هیچ اصل یا قاعدهای در کشاکش زمانهای بیرحم و بیپروا دست به کنش میزند، زمانهای که برای او هیچگونه فضیلتی یا مهارتی برای زیستن به ارمغان نیاورده است (دربارهی این موضوع و نسبتش با ادبیات و هنر بعدها بسیار خواهم نوشت). در نظر اول، مشابهت غریبی میان این دو شخصیت در دو زمانهی متفاوت وجود دارد: شهاب (که نقشش را ساعد سهیلی بازی میکند) آنچنانکه راوی «جنایت و مکافات» توصیف میکند، همچون راسکولنیکف، «بسیار خوشگل بود. چشمانی زیبا و پُررنگ، موهایی خرمایی، قدی بلندتر از معمول و هیکلی باریک و متناسب داشت» و در اتاقی زندگی میکند که «قفس بسیار کوچکی» است، در چهرهاش «غم و رنج» موج میزند و گاهی «عبوس و گرفته و مغرور و متکبر» به نظر میرسد؛ و از هر چیز مهمتر، عاشق است و در مخمصه. با اینهمه، میان شهاب و راسکولنیکف تفاوتهای بنیادین نیز وجود دارد، هرچند در نهایت هر دو به یک اقدام واحد دست میزنند: راسکولنیکف یک اصولگرای اخلاقی است و کار خود را بر طبق اصولش چنین توجیه میکند که: «اگر هدفم خوب است، یک جنایت عیبی ندارد؛ یک کار ناصواب میکنم ولی دستم برای صد کار صواب باز میشود» و مسالهاش را همزمان به دغدغههای اخلاقی و اجتماعی ربط میدهد.
▫️زمانهی شهاب و راسکولنیکف دو زمانهی متفاوت است و بازنمایی این نکته در «پل خواب» نقطهی عطف (باز)روایت سینمایی «جنایت و مکافات» پس از حدود ۱۵۰ سال محسوب میشود. شخصیت و رفتار شهاب آشکارا واکنشی است و وابسته به موقعیت. او یک برساختهی اقتصادی (و بعد، اجتماعی) است و همهی اینها روایت «پل خواب» را به یک روایت موفق و دغدغهمند دستچپی از شاهکار داستایوفسکی تبدیل میکند: زیربنای روایت بیتردید اقتصاد است و روبنای اجتماعی (و فرهنگی) حاصل همین زیربناست. نخست، تضاد طبقاتی است که در رابطهی شهاب ـ ندا برجسته شده است و همچنین در رنجها و آرزوهای رانندگان آژانس هنگامی که از نسبتشان با مسافرهای پولدار بالای شهر حرف میزنند، کسانی که حتی به سیگارهای گران مسافران و لبهایی که شایستهی آن سیگارها هستند، میخندند، اما حسرتبار و تحقیرشده؛ چندانکه گویی همه از شهاب و نامزدش گرفته تا رانندهها در وضعیتی زیست میکنند که چارهای ندارند مگر خفه شدن و سرکوب شدن زیر بار سنگین پیشفرضهای ایدهئولوژی سرمایهداری، و البته سرکوب کردن رویاها و خیالهای خامی که همین ایدهئولژی در آنها تولید کرده است.
▪️پس آنچه «پل خواب» را به یک اقتباس ناب و موفق سینمایی از یک شاهکار بزرگ ادبی تبدیل کرده است، وابستگی شدید و وفاداری عمیق آن به تاریخ خود است: «پل خواب» با بازخوانی «جنایت و مکافات» و از دریچهی پرسشهایی که روایت این رمان ماندگار به خوانندگان ادبیات در جهان ارائه داده است، عملاً به (باز)روایت لحظاتی از تاریخ بسط و گسترش سرمایهداری در ایرانِ سه دههی اخیر میپردازد، و نقدی که روایت فیلم به این روند دارد: روند استحاله از راسکولنیکف دغدغهمند اصولگرای اخلاقیِ قرن نوزدهمی با همهی معصومیتش تا شهاب ایرانی روزگار ما، «پسر خوب» اما وامانده و بیدغدغه و فاقد اصول و قاعده (دیگر چه رسد به فضیلت و مهارتی برای زیستن!). و اگر نقدی به فیلم وارد باشد، دستکم از منظر رمانتیکهایی که دوست دارند فقط از گل و بلبل بگویند ـ هم آنها که به اصطلاح سیاهنمایی را دوست ندارند ـ آن است که روایت «پل خواب» از مناسبات اقتصادی و اجتماعی، به ملموسترین شکل و به محسوسترین صورت، تعفن زمانهای را که در آن زندگی میکنیم، تعفن سود و سودا را به مشام جان میرساند…
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8054
#مجتبی_گلستانی
#سوء_قصد
#پل_خواب
#جنایت_و_مکافات
#یادداشت
@alefya
📌دربارۀ اقتباس فیلم «پل خواب» از رمان «جنایت و مکافات»
✍🏼مجتبی گلستانی
▪️شخصیت شهاب در (باز)روایت فیلم «پل خواب»، اولین نویدبخشی اکتای براهنی در مقام فیلمساز، از شخصیت راسکولنیکفِ «جنایت و مکافاتِ» داستایوفسکی یک انسان مثلهشده است که بیپناه و بدون هیچ اصل یا قاعدهای در کشاکش زمانهای بیرحم و بیپروا دست به کنش میزند، زمانهای که برای او هیچگونه فضیلتی یا مهارتی برای زیستن به ارمغان نیاورده است (دربارهی این موضوع و نسبتش با ادبیات و هنر بعدها بسیار خواهم نوشت). در نظر اول، مشابهت غریبی میان این دو شخصیت در دو زمانهی متفاوت وجود دارد: شهاب (که نقشش را ساعد سهیلی بازی میکند) آنچنانکه راوی «جنایت و مکافات» توصیف میکند، همچون راسکولنیکف، «بسیار خوشگل بود. چشمانی زیبا و پُررنگ، موهایی خرمایی، قدی بلندتر از معمول و هیکلی باریک و متناسب داشت» و در اتاقی زندگی میکند که «قفس بسیار کوچکی» است، در چهرهاش «غم و رنج» موج میزند و گاهی «عبوس و گرفته و مغرور و متکبر» به نظر میرسد؛ و از هر چیز مهمتر، عاشق است و در مخمصه. با اینهمه، میان شهاب و راسکولنیکف تفاوتهای بنیادین نیز وجود دارد، هرچند در نهایت هر دو به یک اقدام واحد دست میزنند: راسکولنیکف یک اصولگرای اخلاقی است و کار خود را بر طبق اصولش چنین توجیه میکند که: «اگر هدفم خوب است، یک جنایت عیبی ندارد؛ یک کار ناصواب میکنم ولی دستم برای صد کار صواب باز میشود» و مسالهاش را همزمان به دغدغههای اخلاقی و اجتماعی ربط میدهد.
▫️زمانهی شهاب و راسکولنیکف دو زمانهی متفاوت است و بازنمایی این نکته در «پل خواب» نقطهی عطف (باز)روایت سینمایی «جنایت و مکافات» پس از حدود ۱۵۰ سال محسوب میشود. شخصیت و رفتار شهاب آشکارا واکنشی است و وابسته به موقعیت. او یک برساختهی اقتصادی (و بعد، اجتماعی) است و همهی اینها روایت «پل خواب» را به یک روایت موفق و دغدغهمند دستچپی از شاهکار داستایوفسکی تبدیل میکند: زیربنای روایت بیتردید اقتصاد است و روبنای اجتماعی (و فرهنگی) حاصل همین زیربناست. نخست، تضاد طبقاتی است که در رابطهی شهاب ـ ندا برجسته شده است و همچنین در رنجها و آرزوهای رانندگان آژانس هنگامی که از نسبتشان با مسافرهای پولدار بالای شهر حرف میزنند، کسانی که حتی به سیگارهای گران مسافران و لبهایی که شایستهی آن سیگارها هستند، میخندند، اما حسرتبار و تحقیرشده؛ چندانکه گویی همه از شهاب و نامزدش گرفته تا رانندهها در وضعیتی زیست میکنند که چارهای ندارند مگر خفه شدن و سرکوب شدن زیر بار سنگین پیشفرضهای ایدهئولوژی سرمایهداری، و البته سرکوب کردن رویاها و خیالهای خامی که همین ایدهئولژی در آنها تولید کرده است.
▪️پس آنچه «پل خواب» را به یک اقتباس ناب و موفق سینمایی از یک شاهکار بزرگ ادبی تبدیل کرده است، وابستگی شدید و وفاداری عمیق آن به تاریخ خود است: «پل خواب» با بازخوانی «جنایت و مکافات» و از دریچهی پرسشهایی که روایت این رمان ماندگار به خوانندگان ادبیات در جهان ارائه داده است، عملاً به (باز)روایت لحظاتی از تاریخ بسط و گسترش سرمایهداری در ایرانِ سه دههی اخیر میپردازد، و نقدی که روایت فیلم به این روند دارد: روند استحاله از راسکولنیکف دغدغهمند اصولگرای اخلاقیِ قرن نوزدهمی با همهی معصومیتش تا شهاب ایرانی روزگار ما، «پسر خوب» اما وامانده و بیدغدغه و فاقد اصول و قاعده (دیگر چه رسد به فضیلت و مهارتی برای زیستن!). و اگر نقدی به فیلم وارد باشد، دستکم از منظر رمانتیکهایی که دوست دارند فقط از گل و بلبل بگویند ـ هم آنها که به اصطلاح سیاهنمایی را دوست ندارند ـ آن است که روایت «پل خواب» از مناسبات اقتصادی و اجتماعی، به ملموسترین شکل و به محسوسترین صورت، تعفن زمانهای را که در آن زندگی میکنیم، تعفن سود و سودا را به مشام جان میرساند…
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8054
#مجتبی_گلستانی
#سوء_قصد
#پل_خواب
#جنایت_و_مکافات
#یادداشت
@alefya
مجله ادبی الفیا
خانه سیاه تر شده است | مجله ادبی الفیا
درباره ی اقتباس فیلم «پل خواب» از رمان «جنایت و مکافات» شخصیت شهاب در (باز)روایت فیلم «پل خواب»، اولین نویدبخشی اکتای براهنی در مقام فیلمساز، از شخصیت راسکولنیکفِ «جنایت و مکافاتِ» داستایوفسکی یک انسان مثلهشده است که بیپناه و بدون هیچ اصل یا قاعدهای در…
⏸یکی تصویرها را جفت و جور کند
✍🏼کورش علیانی
▪️وقتی از وامواژهها – خصوصاً وامواژههای عربیتبار – صحبت میشود، کسی باور نمیکند که «عطر» و «تسبیح» و «سجاده» و «عین» و «حتی» و «مستند» و «تقویم» و بسیاری دیگر، واژههایی فارسی هستند که با نگاهی به بعضی واژهها یا حتی قاعدهها و ریشههای واژگانی زبان عربی، پدید آمدهاند. همه گمان میکنند اینها عربی هستند و حضورشان در فارسی حضوری نامشروع است. تصویر ناگفتهای که در ذهن بسیاری از فارسیزبانان است این واژهها را فرزندان تجاوزی استعاری نقش میزند. زبانهای دیگر هم به وامواژهها همین طور نگاه میکنند؟ استعارهی تجاوززادگی تنها استعارهی ممکن برای این واژهها است؟ برای مثال و تنها برای مثال نمیتوان در همان چهارچوب استعارهی جنگ زبانی، این واژهها را نه تجاوززاده که غنیمت جنگی دانست؟
▫️برویم سراغ موضوعی دیگر. برویم سراغ قهوه. قهوه در ایران تا حد زیادی تصویری فرنگی دارد. کاشفالسلطنه در سال ۱۲۸۵ شمسی چای را به ایران آورد و از آن سال تا چای نوشیدنی رایج ایرانیان شود سالها طول کشید. تا پیش از آن قهوه نوشیدنی رایجی بوده است. اما حالا تصویر عمومی این است که چای نوشیدنی ایرانی است و قهوه فرنگی است. نه مردم عراق، نه مردم ترکیه، نه مردم آذربایجان یا ارمنستان قهوه را فرنگی نمیبینند. این وسط نوبر فرنگیانگاری قهوه نوبری ایرانی است. وامواژه را که از دیگری گرفتهایم بیگانه میدانیم، قهوه را هم که فرنگی از ما گرفته و ما پیش از فرنگی میشناختهایم باز بیگانه و فرنگی میدانیم و حتی از محل این انتساب به فرنگ با قهوه نوشیدن پی وجههی اجتماعی نیز میگردیم.
▪️وقتی داده را بیگانه انگاشتی و گرفته را نیز هم، چی برای تو «خودی» میماند؟ تقریبا هیچ. هیچی که هر روز کوچکتر میشود. یک هستهی هویتی نازک و بدبینانه وجود دارد که روز به روز هم نازکتر و عقبنشستهتر میشود. ما اعتماد به نفس لازم برای داد و ستد فرهنگی را نداریم. برای همین است که در تعامل با بیگانه یا از اول قید تعامل را میزنیم و به غار بدبینی خودمان میخزیم، یا تمام سرمایه و دار و ندارمان را صرف اندوختن وجهه میکنیم، وجههای که هرگز به کارش نمیبریم چون اعتماد به نفس به کار بردنش را نداریم. وزیر خارجهی ما یا اعتماد به نفس ندارد و میترسد سراغ رابطه با کشورهایی برود که درآمد سرانهای بیش از ۷۰۰۰ دلار دارند، یا وقتی سراغشان میرود در تمام طول مدت وزارتش یک بار هم جرات نمیکند تشری بزند و توپی در کند و قپیای بیاید چون اعتماد به نفس لازم را ندارد.
یک نفر باید بنشیند این کتابهای غبارگرفتهی خیلی مهم و بیفایدهی تاریخ را ورق بزند و از دلشان آن تصویرهای بسیار اندک مفید را بیرون بکشد. تصویرهایی که پشت سر هم آمدنشان یک فیلم میسازد، فیلمی که روایت منهدم شدن یا منهدم کردن اعتماد به نفس فرهنگی ما مردم این کشور است. روایتی که باید از دل آن کتابهای مهم بیفایده بیرون کشید و ازش آن فیلم بیاهمیت اما مفید را ساخت و دید که چه شد که این اعتماد به نفس از میان رفت تا بعد ببینیم چه نقشه و تدبیری برای باز گرداندنش باید فراهم کرد.
▫️پیشنهاد من برای صحنهی اول فیلم، صحنهای است که کریم خان زند وکیل الرعایا ظرفهای چینی تاجران انگلیسی را پرت میکند هوا تا بشکنند و میگوید ظرفی که بشکند به درد مردم ما نمیخورد. من نمیدانم این صحنه راست است یا خیالی، اما حتی اگر خیالی هم باشد، نشان میدهد زمانی نبود این اعتماد به نفس مردم را یا کسانی از مردم را چنان آزار داده که برای بازگرداندنش یا نشان دادن کمبودش قصه بسازند و تاریخ جعل کنند. همین حس کمبود اعتماد به نفس هم میتواند آن شروع خوب باشد. اما کسی این فیلمروایت را نخواهد آفرید. ما بابت این کارهای بیاهمیت سراغ تاریخ نمیرویم. ما با تاریخ دو جا سر و کار پیدا میکنیم و نه بیش. یا در آن دنبال خروارها افتخار باستانیمان میگردیم، یا دنبال آن هزاران و میلیونها جایی که «فلان فلان شدهها حقمان را خوردند». خب تو مفتخر، یا تو مظلوم. بعد؟ بعد چه کنیم؟ هیچ. سکوت. بغض. و صد البته اینها همه در نبود اعتماد به نفس.
📎http://alefyaa.ir/?p=8012
#کورش_علیانی
#یادداشت
#الفیا
@alefya
✍🏼کورش علیانی
▪️وقتی از وامواژهها – خصوصاً وامواژههای عربیتبار – صحبت میشود، کسی باور نمیکند که «عطر» و «تسبیح» و «سجاده» و «عین» و «حتی» و «مستند» و «تقویم» و بسیاری دیگر، واژههایی فارسی هستند که با نگاهی به بعضی واژهها یا حتی قاعدهها و ریشههای واژگانی زبان عربی، پدید آمدهاند. همه گمان میکنند اینها عربی هستند و حضورشان در فارسی حضوری نامشروع است. تصویر ناگفتهای که در ذهن بسیاری از فارسیزبانان است این واژهها را فرزندان تجاوزی استعاری نقش میزند. زبانهای دیگر هم به وامواژهها همین طور نگاه میکنند؟ استعارهی تجاوززادگی تنها استعارهی ممکن برای این واژهها است؟ برای مثال و تنها برای مثال نمیتوان در همان چهارچوب استعارهی جنگ زبانی، این واژهها را نه تجاوززاده که غنیمت جنگی دانست؟
▫️برویم سراغ موضوعی دیگر. برویم سراغ قهوه. قهوه در ایران تا حد زیادی تصویری فرنگی دارد. کاشفالسلطنه در سال ۱۲۸۵ شمسی چای را به ایران آورد و از آن سال تا چای نوشیدنی رایج ایرانیان شود سالها طول کشید. تا پیش از آن قهوه نوشیدنی رایجی بوده است. اما حالا تصویر عمومی این است که چای نوشیدنی ایرانی است و قهوه فرنگی است. نه مردم عراق، نه مردم ترکیه، نه مردم آذربایجان یا ارمنستان قهوه را فرنگی نمیبینند. این وسط نوبر فرنگیانگاری قهوه نوبری ایرانی است. وامواژه را که از دیگری گرفتهایم بیگانه میدانیم، قهوه را هم که فرنگی از ما گرفته و ما پیش از فرنگی میشناختهایم باز بیگانه و فرنگی میدانیم و حتی از محل این انتساب به فرنگ با قهوه نوشیدن پی وجههی اجتماعی نیز میگردیم.
▪️وقتی داده را بیگانه انگاشتی و گرفته را نیز هم، چی برای تو «خودی» میماند؟ تقریبا هیچ. هیچی که هر روز کوچکتر میشود. یک هستهی هویتی نازک و بدبینانه وجود دارد که روز به روز هم نازکتر و عقبنشستهتر میشود. ما اعتماد به نفس لازم برای داد و ستد فرهنگی را نداریم. برای همین است که در تعامل با بیگانه یا از اول قید تعامل را میزنیم و به غار بدبینی خودمان میخزیم، یا تمام سرمایه و دار و ندارمان را صرف اندوختن وجهه میکنیم، وجههای که هرگز به کارش نمیبریم چون اعتماد به نفس به کار بردنش را نداریم. وزیر خارجهی ما یا اعتماد به نفس ندارد و میترسد سراغ رابطه با کشورهایی برود که درآمد سرانهای بیش از ۷۰۰۰ دلار دارند، یا وقتی سراغشان میرود در تمام طول مدت وزارتش یک بار هم جرات نمیکند تشری بزند و توپی در کند و قپیای بیاید چون اعتماد به نفس لازم را ندارد.
یک نفر باید بنشیند این کتابهای غبارگرفتهی خیلی مهم و بیفایدهی تاریخ را ورق بزند و از دلشان آن تصویرهای بسیار اندک مفید را بیرون بکشد. تصویرهایی که پشت سر هم آمدنشان یک فیلم میسازد، فیلمی که روایت منهدم شدن یا منهدم کردن اعتماد به نفس فرهنگی ما مردم این کشور است. روایتی که باید از دل آن کتابهای مهم بیفایده بیرون کشید و ازش آن فیلم بیاهمیت اما مفید را ساخت و دید که چه شد که این اعتماد به نفس از میان رفت تا بعد ببینیم چه نقشه و تدبیری برای باز گرداندنش باید فراهم کرد.
▫️پیشنهاد من برای صحنهی اول فیلم، صحنهای است که کریم خان زند وکیل الرعایا ظرفهای چینی تاجران انگلیسی را پرت میکند هوا تا بشکنند و میگوید ظرفی که بشکند به درد مردم ما نمیخورد. من نمیدانم این صحنه راست است یا خیالی، اما حتی اگر خیالی هم باشد، نشان میدهد زمانی نبود این اعتماد به نفس مردم را یا کسانی از مردم را چنان آزار داده که برای بازگرداندنش یا نشان دادن کمبودش قصه بسازند و تاریخ جعل کنند. همین حس کمبود اعتماد به نفس هم میتواند آن شروع خوب باشد. اما کسی این فیلمروایت را نخواهد آفرید. ما بابت این کارهای بیاهمیت سراغ تاریخ نمیرویم. ما با تاریخ دو جا سر و کار پیدا میکنیم و نه بیش. یا در آن دنبال خروارها افتخار باستانیمان میگردیم، یا دنبال آن هزاران و میلیونها جایی که «فلان فلان شدهها حقمان را خوردند». خب تو مفتخر، یا تو مظلوم. بعد؟ بعد چه کنیم؟ هیچ. سکوت. بغض. و صد البته اینها همه در نبود اعتماد به نفس.
📎http://alefyaa.ir/?p=8012
#کورش_علیانی
#یادداشت
#الفیا
@alefya
مجله ادبی الفیا
یکی تصویرها را جفت و جور کند | مجله ادبی الفیا
وقتی از وامواژهها – خصوصاً وامواژههای عربیتبار – صحبت میشود، کسی باور نمیکند که «عطر» و «تسبیح» و «سجاده» و «عین» و «حتی» و «مستند» و «تقویم» و بسیاری دیگر، واژههایی فارسی هستند که با نگاهی به بعضی واژهها یا حتی قاعدهها و ریشههای واژگانی زبان عربی،…
⏸ادبیات، مخمصه، رهایی
✍🏼مجتبی گلستانی
▪️ویتگنشتاین گفته بود که وظیفۀ فلسفه، نشان دادن راه خروج (بخوانید رهایی) به مگس گرفتار در بطری است. حالا فلسفه را برداریم و بنویسم ادبیات یا داستان یا رمان؛ یا نه، بنویسیم هنر، نقاشی، سینما و حتی بنویسیم دوستی یا حتی آشپزی، قدم زدن در خیابانی پردرخت، پک زدن به سیگار در نیمهشبی برفی و …؛ و همهچیز را معطوف کنیم به راه خروج؛ آنهم گاهی خروج اضطراری. و این فعالیتها را به فعالیتهای درمانی تعبیر کنیم؛ البته با این قید که در استفاده از استعارههای پزشکی زیادهروی نکنیم؛ یا نه، چرا اصلا درمان؟ فعالیتهایی که معطوفند به حل مسئله. من از تعبیر ویتگنشتاین چنین میفهمم که فهم وضع بشر با فهم «مخمصه»، رابطۀ تنگاتنگی دارد و فهم مخمصه، مستقیماً ربط مییابد به یافتن راهحل (problem-solving)؛ اما این مخمصه، فقط برای من نیست.
▫️ با این مقدمات، دوباره برسیم به ادبیات؛ به داستایوفسکی مثلا، که رنج میکشید و راسکولنیکفش هم رنج میکشید و بالهایش را به در و دیوار بطری میزد برای رهایی، تا در زندان سیبری به آنچه باید میرسید، رسید؛ به کافکا، به بوروکراسی ویرانگر، به گرگور سامسای بازاریاب، که میخواست از روزمرگی خلاصی یابد و عاقبت بهصورت حشرهای غولپیکر، مسخ شد؛ به فلوبر، وقتی میسوخت و گاهی بیش از چند خط در روز نمیتوانست بنویسد، به اما بوآری که چنان در فانتزیهایش غرق شد که زندگیاش را، مالومنالش را، و اخلاق را یکجا باخت؛ به میلان کوندرا، به بار هستی، سبکی تحملناپذیر هستی؛ به خیانتها و بیوفاییهای توما و اضطرابها و کابوسهای ترزا، به تکرارها و ملالها، به سختیِ یافتن احساس همدردی با دیگری… . خواندن و نوشتن از این تجربهها، جملگی، تجربۀ ادبیات و هنر را تا توان فهم مخمصه گسترش میدهند؛ تا فهم اینکه این مخمصه، «عمومیت» دارد و با «انتقال اطلاعات» مربوط به تجربههای بینافردی، میتوان دستکم به امید به رهایی پیوند خورد. شاید راه خروج اضطراری هیچگاه پیدا نشود، یا اگر پیدا شود از جنس راهحلهای هدایت و همینگوی باشد؛ اما هرچه هست، آنچه اهمیت دارد، تقلای یافتن راه خروج از بطری است.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8116
#مجتبی_گلستانی
#سوء_قصد
#یادداشت
#الفیا
@alefya
✍🏼مجتبی گلستانی
▪️ویتگنشتاین گفته بود که وظیفۀ فلسفه، نشان دادن راه خروج (بخوانید رهایی) به مگس گرفتار در بطری است. حالا فلسفه را برداریم و بنویسم ادبیات یا داستان یا رمان؛ یا نه، بنویسیم هنر، نقاشی، سینما و حتی بنویسیم دوستی یا حتی آشپزی، قدم زدن در خیابانی پردرخت، پک زدن به سیگار در نیمهشبی برفی و …؛ و همهچیز را معطوف کنیم به راه خروج؛ آنهم گاهی خروج اضطراری. و این فعالیتها را به فعالیتهای درمانی تعبیر کنیم؛ البته با این قید که در استفاده از استعارههای پزشکی زیادهروی نکنیم؛ یا نه، چرا اصلا درمان؟ فعالیتهایی که معطوفند به حل مسئله. من از تعبیر ویتگنشتاین چنین میفهمم که فهم وضع بشر با فهم «مخمصه»، رابطۀ تنگاتنگی دارد و فهم مخمصه، مستقیماً ربط مییابد به یافتن راهحل (problem-solving)؛ اما این مخمصه، فقط برای من نیست.
▫️ با این مقدمات، دوباره برسیم به ادبیات؛ به داستایوفسکی مثلا، که رنج میکشید و راسکولنیکفش هم رنج میکشید و بالهایش را به در و دیوار بطری میزد برای رهایی، تا در زندان سیبری به آنچه باید میرسید، رسید؛ به کافکا، به بوروکراسی ویرانگر، به گرگور سامسای بازاریاب، که میخواست از روزمرگی خلاصی یابد و عاقبت بهصورت حشرهای غولپیکر، مسخ شد؛ به فلوبر، وقتی میسوخت و گاهی بیش از چند خط در روز نمیتوانست بنویسد، به اما بوآری که چنان در فانتزیهایش غرق شد که زندگیاش را، مالومنالش را، و اخلاق را یکجا باخت؛ به میلان کوندرا، به بار هستی، سبکی تحملناپذیر هستی؛ به خیانتها و بیوفاییهای توما و اضطرابها و کابوسهای ترزا، به تکرارها و ملالها، به سختیِ یافتن احساس همدردی با دیگری… . خواندن و نوشتن از این تجربهها، جملگی، تجربۀ ادبیات و هنر را تا توان فهم مخمصه گسترش میدهند؛ تا فهم اینکه این مخمصه، «عمومیت» دارد و با «انتقال اطلاعات» مربوط به تجربههای بینافردی، میتوان دستکم به امید به رهایی پیوند خورد. شاید راه خروج اضطراری هیچگاه پیدا نشود، یا اگر پیدا شود از جنس راهحلهای هدایت و همینگوی باشد؛ اما هرچه هست، آنچه اهمیت دارد، تقلای یافتن راه خروج از بطری است.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8116
#مجتبی_گلستانی
#سوء_قصد
#یادداشت
#الفیا
@alefya
⏸روایت باورساز و روایت تردیدساز
✍🏼کورش علیانی
▪️وقتی از روایت میگوییم و مینویسیم، اگر به یاد داشته باشیم که روایت در آن واحد، میتواند از یک سو بیان زنجیرهای از تصویرهای مرتبط و پشت سر هم با ترتیب زمانی توصیف شود، و از سویی دیگر ساختاری خطی از دادههای مرتبط با هم – و احتمالا با یک موضوع – آن وقت میتوانیم چیزهای بیشتری دربارهی روایت و نسبتش با مغزمان و با اقتضاهای انسان بودنمان بدانیم.
▫️تصور کنید در فیلمی پلیسی ابتدا این تصویر را میبینید که کارآگاه در آپارتمانش را باز میکند و کلید روشنایی را میزند و بعد صحنهی انفجار را میبینید. سیر وقایع ساده و روشن است، زدن کلید علت است و انفجار معلول. اگر کلید را نمیزد خانه منفجر نمیشد. حالا تصور کنید در قاب اول دو تصویر همزمان ببینیم، دست کارآگاه که کلید روشنایی را میزند و دست ناشناسی که کلیدی را بر روی یک برد کوچک توی دستش فشار میدهد. حالا دیگر اطمینان ندارید کدام کلید باعث انفجار شده، اما احتمالا شما هم مثل من گمان بیشتری به آن کلید دیگر میبرید. حال اگر تصویر اول فقط آن دست ناشناس باشد و کارآگاه بعد از ورود کلید روشنایی را نزند، دیگر مطمئن خواهیم بود که علت انفجار کلیدی است که دست ناشناس فشار داد.
▪️عجیب نیست اگر گمان کنیم روایتی که حین خواندن کتاب در ذهن ما نقش میبندد روایتی است با چند هزار تصویر و ضریب آسیبپذیریش میتواند تا دو برابر تعداد تصویرها بالا برود. شما میخوانید، همدلی میکنید، اما آن باور صریح و روشن در حین خواندن شکل نمیگیرد. در حین خواندن اتفاقا مدام تردیدهایی نسبت به باورهای صریح پیشین در شما شکل میگیرد. در حین خواندن رمان میبینید آن قضاوتهای صریح برآمده از حکایتهای دو سه تصویری، با اضافه شدن تصویرهای دیگر تا چه حد کند میشوند و محل تردید و پرسش قرار میگیرند. آن متهمی را که در دادگاه مجرم است را وقتی در دادگاه و خانه و خیابان و محل کار و حین جنایت و پس و پیشش ببینید دیگر به آن صراحت نمیتوان سیاه دید؛ خاکستری است و این خاکستری بودنش را مدیون طول روایت است.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8139
#کورش_علیانی
#یادداشت
#روایت
#الفیا
@alefya
✍🏼کورش علیانی
▪️وقتی از روایت میگوییم و مینویسیم، اگر به یاد داشته باشیم که روایت در آن واحد، میتواند از یک سو بیان زنجیرهای از تصویرهای مرتبط و پشت سر هم با ترتیب زمانی توصیف شود، و از سویی دیگر ساختاری خطی از دادههای مرتبط با هم – و احتمالا با یک موضوع – آن وقت میتوانیم چیزهای بیشتری دربارهی روایت و نسبتش با مغزمان و با اقتضاهای انسان بودنمان بدانیم.
▫️تصور کنید در فیلمی پلیسی ابتدا این تصویر را میبینید که کارآگاه در آپارتمانش را باز میکند و کلید روشنایی را میزند و بعد صحنهی انفجار را میبینید. سیر وقایع ساده و روشن است، زدن کلید علت است و انفجار معلول. اگر کلید را نمیزد خانه منفجر نمیشد. حالا تصور کنید در قاب اول دو تصویر همزمان ببینیم، دست کارآگاه که کلید روشنایی را میزند و دست ناشناسی که کلیدی را بر روی یک برد کوچک توی دستش فشار میدهد. حالا دیگر اطمینان ندارید کدام کلید باعث انفجار شده، اما احتمالا شما هم مثل من گمان بیشتری به آن کلید دیگر میبرید. حال اگر تصویر اول فقط آن دست ناشناس باشد و کارآگاه بعد از ورود کلید روشنایی را نزند، دیگر مطمئن خواهیم بود که علت انفجار کلیدی است که دست ناشناس فشار داد.
▪️عجیب نیست اگر گمان کنیم روایتی که حین خواندن کتاب در ذهن ما نقش میبندد روایتی است با چند هزار تصویر و ضریب آسیبپذیریش میتواند تا دو برابر تعداد تصویرها بالا برود. شما میخوانید، همدلی میکنید، اما آن باور صریح و روشن در حین خواندن شکل نمیگیرد. در حین خواندن اتفاقا مدام تردیدهایی نسبت به باورهای صریح پیشین در شما شکل میگیرد. در حین خواندن رمان میبینید آن قضاوتهای صریح برآمده از حکایتهای دو سه تصویری، با اضافه شدن تصویرهای دیگر تا چه حد کند میشوند و محل تردید و پرسش قرار میگیرند. آن متهمی را که در دادگاه مجرم است را وقتی در دادگاه و خانه و خیابان و محل کار و حین جنایت و پس و پیشش ببینید دیگر به آن صراحت نمیتوان سیاه دید؛ خاکستری است و این خاکستری بودنش را مدیون طول روایت است.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلهی ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8139
#کورش_علیانی
#یادداشت
#روایت
#الفیا
@alefya
📝برادران رایت، مارتین لوترکینگ، سیدعلی خامنهای
📌به بهانۀ صفهای خرید و امضای «رهش»
✍🏼مسعود دیانی
▪️کتاب تازۀ رضا امیرخانی، صف تشکیل داد. اول در تهران. بعد در مشهد و احتمال قریب به یقین قم و اصفهان و شیراز و هر جای دیگری که امیرخانی با رواننویس آبیاش برود. تشکیل صف برای خرید کتاب تازۀ امیرخانی حکما برای بعضیها تعجب به دنبال داشت. در بعضیها رگ حسادت را به حرکت درآورد. بعضیها را خوشحال کرد و احتمالاً بعضی از منتقدان سختگیر را به حسرت واداشت که وااسفا از تنزل درک و بینش و ذائقه ادبی جامعه. انگ عامهپسند بودن را خلق کردهاند برای آن بعضیهای متأسف و آن بعضیهای حسود. خوشحالان و شگفت زدهها اما زود قضاوت نکنند. دنیا پیچیدهتر از آن است که ما فکر میکنیم.
▪️این هنر رهبران بزرگ است. (سایمون سینک میگوید) انتقال احساس عاملیت و سوژگی به مخاطب از طریق به اشتراک گذاشتن اهداف و انگیزهها و کسب همدلی و همراهی آنها. این کاری است که اپل کرده است. کاری است که برادران رایت کردهاند . کاری است که مارتین لوتر کینگ کرده است و کاری است که حالا امیرخانی کرده است. (و آنها که امیرخانی را از نزدیک میشناسند میتوانند با برادران رایت، اپل، مارتین لوتر کینگ و امیرخانی بهراحتی جملهای معنادار بسازند.) اینان (سایمون سینک اینگونه جمله میسازد) از درون به بیرون پل زدهاند و بهجای تأکید بر توانمندیهایشان، بهجای برجسته کردن سابقهشان و بهجای بهرخ کشیدن رزومهشان، چرایی کارشان و فلسفه بودنشان را آشکار کردهاند. جماعت خریدار دلیل و فلسفۀ کار شما هستند. برای مردم مهم نیست چه میکنید. مهم این است: چرا میکنید.
متن کامل این یادداشت را در لینک زیر بخوانید🔻
📎http://telegra.ph/برادران-رایت-مارتین-لوترکینگ-سیدعلی-خامنهای-02-11
#مسعود_دیانی
#یادداشت_سردبیر
#رضا_امیرخانی
#رهش
#یادداشت
#الفیا
@alefya
📌به بهانۀ صفهای خرید و امضای «رهش»
✍🏼مسعود دیانی
▪️کتاب تازۀ رضا امیرخانی، صف تشکیل داد. اول در تهران. بعد در مشهد و احتمال قریب به یقین قم و اصفهان و شیراز و هر جای دیگری که امیرخانی با رواننویس آبیاش برود. تشکیل صف برای خرید کتاب تازۀ امیرخانی حکما برای بعضیها تعجب به دنبال داشت. در بعضیها رگ حسادت را به حرکت درآورد. بعضیها را خوشحال کرد و احتمالاً بعضی از منتقدان سختگیر را به حسرت واداشت که وااسفا از تنزل درک و بینش و ذائقه ادبی جامعه. انگ عامهپسند بودن را خلق کردهاند برای آن بعضیهای متأسف و آن بعضیهای حسود. خوشحالان و شگفت زدهها اما زود قضاوت نکنند. دنیا پیچیدهتر از آن است که ما فکر میکنیم.
▪️این هنر رهبران بزرگ است. (سایمون سینک میگوید) انتقال احساس عاملیت و سوژگی به مخاطب از طریق به اشتراک گذاشتن اهداف و انگیزهها و کسب همدلی و همراهی آنها. این کاری است که اپل کرده است. کاری است که برادران رایت کردهاند . کاری است که مارتین لوتر کینگ کرده است و کاری است که حالا امیرخانی کرده است. (و آنها که امیرخانی را از نزدیک میشناسند میتوانند با برادران رایت، اپل، مارتین لوتر کینگ و امیرخانی بهراحتی جملهای معنادار بسازند.) اینان (سایمون سینک اینگونه جمله میسازد) از درون به بیرون پل زدهاند و بهجای تأکید بر توانمندیهایشان، بهجای برجسته کردن سابقهشان و بهجای بهرخ کشیدن رزومهشان، چرایی کارشان و فلسفه بودنشان را آشکار کردهاند. جماعت خریدار دلیل و فلسفۀ کار شما هستند. برای مردم مهم نیست چه میکنید. مهم این است: چرا میکنید.
متن کامل این یادداشت را در لینک زیر بخوانید🔻
📎http://telegra.ph/برادران-رایت-مارتین-لوترکینگ-سیدعلی-خامنهای-02-11
#مسعود_دیانی
#یادداشت_سردبیر
#رضا_امیرخانی
#رهش
#یادداشت
#الفیا
@alefya
Telegraph
برادران رایت، مارتین لوترکینگ، سیدعلی خامنهای
کتاب تازۀ رضا امیرخانی، صف تشکیل داد. اول در تهران. بعد در مشهد و احتمال قریب به یقین قم و اصفهان و شیراز و هر جای دیگری که امیرخانی با رواننویس آبیاش برود. تشکیل صف برای خرید کتاب تازۀ امیرخانی حکما برای بعضیها تعجب به دنبال داشت. در بعضیها رگ حسادت…
⏸از رئالیسم تا مدرنیسم (۱)
📌 ریشههای فلسفی رئالیسم
✍🏼مجتبی گلستانی
▪️مدرنیسم را که همزمان با شکلگیری سمبولیسم در جهان فرانسویزبان، در بریتانیا و آمریکا ظهور کرد، واکنشی در برابر رئالیسم در ادبیات دانستهاند. اصیل دانستن واقعیت و دغدغۀ محاکات که از «بوطیقا»ی ارسطو همواره به اشکال گوناگون در قلمرو فلسفه و زیباشناسی سیطره داشته است، از نیمۀ قرن نوزدهم میلادی در شکل ادبیات داستانی رئالیستی یا آنچه امروزه رئالیسم کلاسیک خوانده میشود، از نو سر برآورد. رئالیستها با شعار «هنر برای هنر» مخالفت میورزیدند و در مقام مدافعان سرسخت واقعیت و زندگی اجتماعی، تخیلگرایی رمانتیک را نوعی گرایش به تفنن برمیشمردند و از شعر نفرتی عمیق داشتند؛ درست برخلاف دوران رمانتیسیسم، زمانۀ اوج شعر، که رمانهای رمانتیکِ کسانی چون هوگو و گوته و هولدرلین از رنگوبوی شاعرانه لبریز بود. بنابراین، شعر با افول رمانتیسیسم و تا ظهور سمبولیسم، در میان رئالیستها به ورطۀ بیاعتنایی و فراموشی فروافتاد و از اینرو بود که نویسندگان رئالیست به جای تخیل و شعر به رماننویسی و نسخهبرداری و عکسبرداری دقیق از عادتها و رفتارهای افراد و وضعیتها روی آورده بودند.
▫️شکلگیری رئالیسم فلسفی و تحولات بعدی آن در رئالیسم ادبی با رشد شاخهای در فلسفه که معرفتشناسی نام داشت، همزمان و همگام بود. چیستی و ماهیت شناخت از یکسو و امکان و شرایط شناخت از سوی دیگر مسایلی هستند که در معرفتشناسی مورد تامل قرار میگیرد. به دیگر سخن، نسبت عین و ذهن و توجه به حدود و توانایی و قوای ادراکی و شناختی ذهن بشر در مقابل جهان خارج از ذهن، سرفصلهای نظریۀ شناخت را تشکیل میدهند. بر این اساس، پیشفرض بنیادین معرفتشناسی مدرن وجود افتراق و جدایی میان ذهن آدمی و اعیان عالَم است؛ با آنکه خاستگاه دوگانهانگاری در فلسفه به افلاطون بازمیگردد، بر طبق صورتبندی دوگانهانگارانهی رنه دکارت بود که رابطۀ نفس و بدن یا روح و جسم مجدداً بهمنزلۀ پرسش اصلی فلسفۀ مدرن مطرح شد و بعدها به صورت پرسش از رابطۀ سوژه و ابژه درآمد؛ و ذهن یا سوژه در معنای فاعل شناسنده به شمار رفت و عین یا ابژه در معنای شناختنی یا متعلق شناخت یا آنچه باید شناخته شود. بر این منوال، جهان نیز به دو بخش شناسنده و شناختنی تقسیم شد. مسلماً نباید از این نکته نیز غافل ماند که از زمان ارسطو تاکنون، اثبات وجود عالم خارج از ذهن یکی از وظایف فیلسوف، دستکم فیلسوفان عقلگرا، به شمار میرفته است. در آرای فیلسوفان مشایی در سرزمینهای اسلامی، از اینسینا تا ملاصدرا و علامه طباطبایی، اثبات واقعیت در برابر سوفسطاییان و شکاکان از اصولی اساسی است؛ چندانکه علامه طباطبایی، «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را در شناخت واقعیت و نقش بنیادین اثبات و قبول وجود واقعیت خارج از ذهن برای شناخت بشر نوشت. با اینهمه، اگرچه ریشههای معرفتشناسی و مسالۀ شناخت را نیز میتوان تا افلاطون و ارسطو پی گرفت، معرفتشناسی مدرن با دکارت و فرانسیس بیکن آغاز شد و در اندیشههای فیلسوفان تجربهگرا همچون جان لاک، جورج بارکلی و دیوید هیوم رونق فراوان یافت.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلۀ ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8200
#مجتبی_گلستانی
#رئالیسم_تا_مدرنیسم۱
#یادداشت
#سوء_قصد
#الفیا
@alefya
📌 ریشههای فلسفی رئالیسم
✍🏼مجتبی گلستانی
▪️مدرنیسم را که همزمان با شکلگیری سمبولیسم در جهان فرانسویزبان، در بریتانیا و آمریکا ظهور کرد، واکنشی در برابر رئالیسم در ادبیات دانستهاند. اصیل دانستن واقعیت و دغدغۀ محاکات که از «بوطیقا»ی ارسطو همواره به اشکال گوناگون در قلمرو فلسفه و زیباشناسی سیطره داشته است، از نیمۀ قرن نوزدهم میلادی در شکل ادبیات داستانی رئالیستی یا آنچه امروزه رئالیسم کلاسیک خوانده میشود، از نو سر برآورد. رئالیستها با شعار «هنر برای هنر» مخالفت میورزیدند و در مقام مدافعان سرسخت واقعیت و زندگی اجتماعی، تخیلگرایی رمانتیک را نوعی گرایش به تفنن برمیشمردند و از شعر نفرتی عمیق داشتند؛ درست برخلاف دوران رمانتیسیسم، زمانۀ اوج شعر، که رمانهای رمانتیکِ کسانی چون هوگو و گوته و هولدرلین از رنگوبوی شاعرانه لبریز بود. بنابراین، شعر با افول رمانتیسیسم و تا ظهور سمبولیسم، در میان رئالیستها به ورطۀ بیاعتنایی و فراموشی فروافتاد و از اینرو بود که نویسندگان رئالیست به جای تخیل و شعر به رماننویسی و نسخهبرداری و عکسبرداری دقیق از عادتها و رفتارهای افراد و وضعیتها روی آورده بودند.
▫️شکلگیری رئالیسم فلسفی و تحولات بعدی آن در رئالیسم ادبی با رشد شاخهای در فلسفه که معرفتشناسی نام داشت، همزمان و همگام بود. چیستی و ماهیت شناخت از یکسو و امکان و شرایط شناخت از سوی دیگر مسایلی هستند که در معرفتشناسی مورد تامل قرار میگیرد. به دیگر سخن، نسبت عین و ذهن و توجه به حدود و توانایی و قوای ادراکی و شناختی ذهن بشر در مقابل جهان خارج از ذهن، سرفصلهای نظریۀ شناخت را تشکیل میدهند. بر این اساس، پیشفرض بنیادین معرفتشناسی مدرن وجود افتراق و جدایی میان ذهن آدمی و اعیان عالَم است؛ با آنکه خاستگاه دوگانهانگاری در فلسفه به افلاطون بازمیگردد، بر طبق صورتبندی دوگانهانگارانهی رنه دکارت بود که رابطۀ نفس و بدن یا روح و جسم مجدداً بهمنزلۀ پرسش اصلی فلسفۀ مدرن مطرح شد و بعدها به صورت پرسش از رابطۀ سوژه و ابژه درآمد؛ و ذهن یا سوژه در معنای فاعل شناسنده به شمار رفت و عین یا ابژه در معنای شناختنی یا متعلق شناخت یا آنچه باید شناخته شود. بر این منوال، جهان نیز به دو بخش شناسنده و شناختنی تقسیم شد. مسلماً نباید از این نکته نیز غافل ماند که از زمان ارسطو تاکنون، اثبات وجود عالم خارج از ذهن یکی از وظایف فیلسوف، دستکم فیلسوفان عقلگرا، به شمار میرفته است. در آرای فیلسوفان مشایی در سرزمینهای اسلامی، از اینسینا تا ملاصدرا و علامه طباطبایی، اثبات واقعیت در برابر سوفسطاییان و شکاکان از اصولی اساسی است؛ چندانکه علامه طباطبایی، «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را در شناخت واقعیت و نقش بنیادین اثبات و قبول وجود واقعیت خارج از ذهن برای شناخت بشر نوشت. با اینهمه، اگرچه ریشههای معرفتشناسی و مسالۀ شناخت را نیز میتوان تا افلاطون و ارسطو پی گرفت، معرفتشناسی مدرن با دکارت و فرانسیس بیکن آغاز شد و در اندیشههای فیلسوفان تجربهگرا همچون جان لاک، جورج بارکلی و دیوید هیوم رونق فراوان یافت.
متن کامل این یادداشت را در سایت مجلۀ ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8200
#مجتبی_گلستانی
#رئالیسم_تا_مدرنیسم۱
#یادداشت
#سوء_قصد
#الفیا
@alefya
⏸روایت، دگرروایت و موجها
✍🏼کورش علیانی
▪️هر بار که روایتی را بیان کنند، درست در همان زمان که این بیان روایت به مخاطب میرسد، دگرروایت (alternative narrative)، یا دقیقتر، دگرروایتهای مختلف میتوانند شکل بگیرند. تمام آنچه برای شکل گرفتن یک دگرروایت نیاز است، کمی شک و کمی ابتکار است. حتی کمتر از شک، کافی است دربست تسلیم روایت نباشی و به خودت اجازهی تغییر بدهی؛ حتی تغییری از سر شوخی.
▫️در روایتهای قضایی هم که همیشه میتوان به روایت جایگزین فکر کرد. وقتی حاکمیت الجزایر اعلام میکند محمد تامالت روزنامهنگار الجزایری بر اثر اعتصاب غذا در زندان از دنیا رفته است، مخاطب خیلی سریع میتواند زد و خوردی را تصور کند که زندانبانها میخواهند او را وادار به غذا خوردن کنند، اما بیش از حد خشونت به خرج میدهند و او را – ناخواسته – میکشند. همان طور که میتوان تصور کرد همبندان همفکر او، شبانه او را کشتهاند تا خونش را به گردن حاکمیت بیندازند.
▪️این البته تصوری فردی از راوی و مخاطب و روایت و دگرروایت است. اما در بسیاری از مواقع روایتها در بستر اجتماعی از راوی به مخاطب انتقال مییابند. مثلا همین روایت درگذشت محمد تامالت. محمد تامالت از دنیا میرود. رییس زندان از پزشک زندان میپرسد چه شده و او روایتی ارائه میدهد شامل اعتصاب غذا، التهاب ریوی، کما و درگذشت. رییس زندان این روایت را با تغییراتی که خود لازم میداند به مسئولان بالادست میدهد. نهایتا یک رابط خبری بین حکومت الجزایر و رسانههای الجزایری (مثلا روابط عمومی سازمان زندانهای الجزایر) روایتی را که مناسب میداند در اختیار روزنامهنگاران میگذارد. این روایت آمیختهای از روایتی پزشکی، روایتی قضایی و روایتی امنیتی است. روزنامهنگاران حامی حاکمیت روایت را با ترفندهایی که گمان میکنند آن را کارآمدتر خواهد کرد منتشر میکنند و روزنامهنگاران مخالف با ترفندهایی که آشکار یا پنهان روایت حاکمیت را زیر سوال میبرد روایتی دیگر را منتشر میکنند. کارمند رویترز در الجزایر سر جمع این روایتها را کنار سیاستهای اطلاعرسانی رویترز و گرایشهای شخصی و نیز تعهدات اخلاقی و اجتماعی و حتی قبیلهای خودش میگذارد و روایتی برای انتشار در اختیار رویترز میگذارد. دبیر سرویس و سردبیر هر کدام تغییری میدهند و روایتی نو میآفرینند و مخاطب غیر عربزبان با ماجرا آشنا میشود.
ادامۀ این یادداشت را در سایت مجلۀ ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8221
#کورش_علیانی
#روایت
#یادداشت
#الفیا
@alefya
✍🏼کورش علیانی
▪️هر بار که روایتی را بیان کنند، درست در همان زمان که این بیان روایت به مخاطب میرسد، دگرروایت (alternative narrative)، یا دقیقتر، دگرروایتهای مختلف میتوانند شکل بگیرند. تمام آنچه برای شکل گرفتن یک دگرروایت نیاز است، کمی شک و کمی ابتکار است. حتی کمتر از شک، کافی است دربست تسلیم روایت نباشی و به خودت اجازهی تغییر بدهی؛ حتی تغییری از سر شوخی.
▫️در روایتهای قضایی هم که همیشه میتوان به روایت جایگزین فکر کرد. وقتی حاکمیت الجزایر اعلام میکند محمد تامالت روزنامهنگار الجزایری بر اثر اعتصاب غذا در زندان از دنیا رفته است، مخاطب خیلی سریع میتواند زد و خوردی را تصور کند که زندانبانها میخواهند او را وادار به غذا خوردن کنند، اما بیش از حد خشونت به خرج میدهند و او را – ناخواسته – میکشند. همان طور که میتوان تصور کرد همبندان همفکر او، شبانه او را کشتهاند تا خونش را به گردن حاکمیت بیندازند.
▪️این البته تصوری فردی از راوی و مخاطب و روایت و دگرروایت است. اما در بسیاری از مواقع روایتها در بستر اجتماعی از راوی به مخاطب انتقال مییابند. مثلا همین روایت درگذشت محمد تامالت. محمد تامالت از دنیا میرود. رییس زندان از پزشک زندان میپرسد چه شده و او روایتی ارائه میدهد شامل اعتصاب غذا، التهاب ریوی، کما و درگذشت. رییس زندان این روایت را با تغییراتی که خود لازم میداند به مسئولان بالادست میدهد. نهایتا یک رابط خبری بین حکومت الجزایر و رسانههای الجزایری (مثلا روابط عمومی سازمان زندانهای الجزایر) روایتی را که مناسب میداند در اختیار روزنامهنگاران میگذارد. این روایت آمیختهای از روایتی پزشکی، روایتی قضایی و روایتی امنیتی است. روزنامهنگاران حامی حاکمیت روایت را با ترفندهایی که گمان میکنند آن را کارآمدتر خواهد کرد منتشر میکنند و روزنامهنگاران مخالف با ترفندهایی که آشکار یا پنهان روایت حاکمیت را زیر سوال میبرد روایتی دیگر را منتشر میکنند. کارمند رویترز در الجزایر سر جمع این روایتها را کنار سیاستهای اطلاعرسانی رویترز و گرایشهای شخصی و نیز تعهدات اخلاقی و اجتماعی و حتی قبیلهای خودش میگذارد و روایتی برای انتشار در اختیار رویترز میگذارد. دبیر سرویس و سردبیر هر کدام تغییری میدهند و روایتی نو میآفرینند و مخاطب غیر عربزبان با ماجرا آشنا میشود.
ادامۀ این یادداشت را در سایت مجلۀ ادبی الفیا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8221
#کورش_علیانی
#روایت
#یادداشت
#الفیا
@alefya
⏺یادداشت وارده
📌ما مخاطبان عادی ادبیات
🖋سیدعلی هاشمی
من یک مخاطب عادی ادبیاتم. البته عوام نیستم. رمان زیاد خواندهام کم و بیش اهل مطالعه در حوزههای جدی اندیشه هستم، فلسفه خواندهام و کار رسانه میکنم. ادبیات را تخصصی دنبال نمیکنم، یعنی اگر چه ماهی حداقل دو رمان میخوانم اما هدفم ادبیات نیست. منظورم این است که ننشستهام مطالعه تخصصی کنم که بدانم فرق تیپ و شخصیت چیست؟ ادوار تاریخی ادبیات کدامند؟ فرق رمان پست مدرن با مدرن چیست؟ پیرنگ چیست و این قبیل نگاههای تخصصی. اما [شاید به خاطر خواندن زیاد] اینقدر از ادبیات سر در میآورم که فرق رمان خوب و بد، رمان آبکی و استخوان دار، رمان عاشقانهی قوی و عاشقانه عامه پسند را بفهمم. فرق دولت آبادی و احمدمحمود و امیرخانی و... را با فهیمه رحیمی و م. مودب پور بفهمم.
من رمان را برای سرگرمی میخوانم. یعنی همان رسالت اصلی سینما و ادبیات. اما برایم مهم است که با چه و چگونه سرگرم میشوم. رمان برای من حکم یک استراحت و تفریح بین فعالیتهای کاری و مطالعات جدی دارد. و البته بهرههای زیادی هم از ادبیات خواندن بردم. خواندن رمان و سایر گونههای ادبی باعث شده بیشتر بتوانم افرادی که با آنها ارتباط دارم را درک کنم، بیشتر به زندگی فکر کنم و حتی تجربهی زیسته بیشتری داشته باشم.
خودم را نمایندهی مخاطبان عادی نمیدانم که از طرف آنها حرف بزنم. تنها خواستم نکتهای از زبان «یک مخاطب عادی» خطاب به آنها که ادبیات را تخصصی دنبال میکنند و به نوعی [ولو بالقوه] منتقد حساب میشوند، بگویم.
واقعیت این است که من فکر میکنم منتقدان بیش و پیش از آنچه که به ما مخاطبان عادی که هدف ادبیات، سینما و سایر هنرهای عمومی هستیم بیاندیشند به معیارهای تخصصی خودشان نگاه میکنند. من بیشتر نقدهایی که خواندهام احساس کردهام دنیای منتقد چقدر از دنیای منِ مخاطب دور است. حتی گاهی احساس میکنم منتقد اصرار دارد برای دیده شدن متفاوت نگاه کند و متفاوت بنویسد. و مگر آن تکنیکها، آن فنون و آن مباحث تخصصی برای اثرگذاری بر منِ مخاطب یا برای لذت بیشتر بردن من مخاطب یا برای فهماندن بهتر مطلب به من مخاطب نیست؟ اگر این نگاه تخصصی موجب دور شدن منتقد از جهان من بشود به چه کار میآید؟ به درد افههای فرهیخته بازی و آوانگارد انگارانهی جلسات عمدتا کمبارِ کم مخاطبِ کم اثرِ ادبی میخورد؟
به گمانم منتقد باید بتواند پیش از نقد نوشتن از جهان انتقادی جدا شود، از یک منظر بالاتر به عنوان یک مخاطب معمولی به اثر نگاه کند، ببیند آیا اثرِ مورد نقد توانسته حرفش را به مخاطب برساند؟ اگر توانسته آیا در حرف زدن با مخاطب او را اذیت نکرده؟ روان و صریح حرف زده؟ و این قبیل مسائل.
شاید اگر این چیزها را ببیند دیگر چندان برایش مهم نباشد که فلان فرد رمان شخصیت شده یا هنوز تیپ است؟ و حتی نظرش درباره تیپ بودن آن فرد عوض شود.
نمیخواهم اطناب ممل بدهم، برای همین به یک نکته مهم اشارهای گذرا میکنم. حرف بنده این نیست که نگاه تخصصی و منتقدانه نکنید، قطعا نگاه تخصصی موجب ارتقاء ادبیات میشود. حرفم این است که اگر نقد مینویسید نماینده خودتان باشید. نماینده ما نباشید. برای به کرسی نشاندن حرفتان با عبارات [با عرض معذرت] حال به هم زنی مثل «مخاطب با این ارتباط نمیگیرد»، «مخاطب فلان را نمیفهمد» و... توی دهن ما حرف نگذارید. میتوانم بگویم ۹۰ درصد مواقع که با دوستان مثل خودم درباره یک اثر حرف زدهام بیشتر آموختهام تا مواقعی که نقدهای کاملا تخصصی درباره اثر راه خواندهام.
نکته پایانی اینکه شاید با حرفهای من مخالف باشید. اما مخالفت با یک چیز به این سادگی نیست. آن هم اینکه بین دنیای مخاطبان با دنیای منتقدان فاصله زیادیست. به فکر کم کردن این فاصله باشید.
#یادداشت_وارده
#الفیا
📎http://alefyaa.ir/?p=8479
@alefya
📌ما مخاطبان عادی ادبیات
🖋سیدعلی هاشمی
من یک مخاطب عادی ادبیاتم. البته عوام نیستم. رمان زیاد خواندهام کم و بیش اهل مطالعه در حوزههای جدی اندیشه هستم، فلسفه خواندهام و کار رسانه میکنم. ادبیات را تخصصی دنبال نمیکنم، یعنی اگر چه ماهی حداقل دو رمان میخوانم اما هدفم ادبیات نیست. منظورم این است که ننشستهام مطالعه تخصصی کنم که بدانم فرق تیپ و شخصیت چیست؟ ادوار تاریخی ادبیات کدامند؟ فرق رمان پست مدرن با مدرن چیست؟ پیرنگ چیست و این قبیل نگاههای تخصصی. اما [شاید به خاطر خواندن زیاد] اینقدر از ادبیات سر در میآورم که فرق رمان خوب و بد، رمان آبکی و استخوان دار، رمان عاشقانهی قوی و عاشقانه عامه پسند را بفهمم. فرق دولت آبادی و احمدمحمود و امیرخانی و... را با فهیمه رحیمی و م. مودب پور بفهمم.
من رمان را برای سرگرمی میخوانم. یعنی همان رسالت اصلی سینما و ادبیات. اما برایم مهم است که با چه و چگونه سرگرم میشوم. رمان برای من حکم یک استراحت و تفریح بین فعالیتهای کاری و مطالعات جدی دارد. و البته بهرههای زیادی هم از ادبیات خواندن بردم. خواندن رمان و سایر گونههای ادبی باعث شده بیشتر بتوانم افرادی که با آنها ارتباط دارم را درک کنم، بیشتر به زندگی فکر کنم و حتی تجربهی زیسته بیشتری داشته باشم.
خودم را نمایندهی مخاطبان عادی نمیدانم که از طرف آنها حرف بزنم. تنها خواستم نکتهای از زبان «یک مخاطب عادی» خطاب به آنها که ادبیات را تخصصی دنبال میکنند و به نوعی [ولو بالقوه] منتقد حساب میشوند، بگویم.
واقعیت این است که من فکر میکنم منتقدان بیش و پیش از آنچه که به ما مخاطبان عادی که هدف ادبیات، سینما و سایر هنرهای عمومی هستیم بیاندیشند به معیارهای تخصصی خودشان نگاه میکنند. من بیشتر نقدهایی که خواندهام احساس کردهام دنیای منتقد چقدر از دنیای منِ مخاطب دور است. حتی گاهی احساس میکنم منتقد اصرار دارد برای دیده شدن متفاوت نگاه کند و متفاوت بنویسد. و مگر آن تکنیکها، آن فنون و آن مباحث تخصصی برای اثرگذاری بر منِ مخاطب یا برای لذت بیشتر بردن من مخاطب یا برای فهماندن بهتر مطلب به من مخاطب نیست؟ اگر این نگاه تخصصی موجب دور شدن منتقد از جهان من بشود به چه کار میآید؟ به درد افههای فرهیخته بازی و آوانگارد انگارانهی جلسات عمدتا کمبارِ کم مخاطبِ کم اثرِ ادبی میخورد؟
به گمانم منتقد باید بتواند پیش از نقد نوشتن از جهان انتقادی جدا شود، از یک منظر بالاتر به عنوان یک مخاطب معمولی به اثر نگاه کند، ببیند آیا اثرِ مورد نقد توانسته حرفش را به مخاطب برساند؟ اگر توانسته آیا در حرف زدن با مخاطب او را اذیت نکرده؟ روان و صریح حرف زده؟ و این قبیل مسائل.
شاید اگر این چیزها را ببیند دیگر چندان برایش مهم نباشد که فلان فرد رمان شخصیت شده یا هنوز تیپ است؟ و حتی نظرش درباره تیپ بودن آن فرد عوض شود.
نمیخواهم اطناب ممل بدهم، برای همین به یک نکته مهم اشارهای گذرا میکنم. حرف بنده این نیست که نگاه تخصصی و منتقدانه نکنید، قطعا نگاه تخصصی موجب ارتقاء ادبیات میشود. حرفم این است که اگر نقد مینویسید نماینده خودتان باشید. نماینده ما نباشید. برای به کرسی نشاندن حرفتان با عبارات [با عرض معذرت] حال به هم زنی مثل «مخاطب با این ارتباط نمیگیرد»، «مخاطب فلان را نمیفهمد» و... توی دهن ما حرف نگذارید. میتوانم بگویم ۹۰ درصد مواقع که با دوستان مثل خودم درباره یک اثر حرف زدهام بیشتر آموختهام تا مواقعی که نقدهای کاملا تخصصی درباره اثر راه خواندهام.
نکته پایانی اینکه شاید با حرفهای من مخالف باشید. اما مخالفت با یک چیز به این سادگی نیست. آن هم اینکه بین دنیای مخاطبان با دنیای منتقدان فاصله زیادیست. به فکر کم کردن این فاصله باشید.
#یادداشت_وارده
#الفیا
📎http://alefyaa.ir/?p=8479
@alefya
🔖با نگاهی به بخارای من ایل من:
🔸جای خالی آموزهها و مناسک دینی در عشایر ایران
🖋حسن اجرایی
▪️بهمنبیگی، چنانکه در مقدمه «بخارای من ایل من» گفته، انگیزه آن را داشته که با دقت و موشکافی یک محقق دست به کار شود و تجربههای خود را مخصوصا درباره آموزش عشایری را بنویسد، اما قلم به فرمانش نرفته و «به یک نوع داستانسرایی گرایش» یافته و باز خود میگوید که «نمیدانم چه مصلحتی در کارش بود که به جز در قطعات آخر کتاب که گزارشگونه است، به دامن داستان آویخت». اما خواننده باریکبین و نیکنظر با خواندن کتاب، به وضوح درخواهدیافت که بهمنبیگی گرچه در بسیاری لحظات، ایل و فرهنگ و مردم ایل را تا مرز پرستش میستاید، اما در همان داستانسراییها هم دست از دامن نگاه تیزبین نقادانه برنمیداند و بر هرچه میخواهد میخروشد و راز ناگفته خرافات کهنه و انسانهای کهنهپرست را فاش میسازد.
▫️بهمنبیگی از همان اولین صفحهها و اولین کلمهها، بیرحمانه به مصاف باورهای مرسوم در ایل میرود. «من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم. روز تولدم مادیانی را دور از کره شیری نگاه داشتند تا شیهه بکشد. در آن ایام، اجنه و شیاطین از شیهه اسب وحشت داشتند!» از مقدمه که بگذریم، این اولین جمله کتاب بهمنبیگی است که به وضوح نقد خرافات است. جمله دوم؟ «هنگامی که به دنیا آمدم و معلوم شد که بحمدالله پسرم و دختر نیستم، پدرم تیر تفنگ به هوا انداخت». این هم از جمله دوم که به وضوحی بیشتر از جمله پیش، در نقد تبعیض میان دختر و پسر در ایل است.
این مطلب را در سایت مجله ادبی الفیا بخوانید:
📎http://alefyaa.ir/?p=8909
#تحلیل_روایت
#حسن_اجرایی
#یادداشت
@alefya
🔸جای خالی آموزهها و مناسک دینی در عشایر ایران
🖋حسن اجرایی
▪️بهمنبیگی، چنانکه در مقدمه «بخارای من ایل من» گفته، انگیزه آن را داشته که با دقت و موشکافی یک محقق دست به کار شود و تجربههای خود را مخصوصا درباره آموزش عشایری را بنویسد، اما قلم به فرمانش نرفته و «به یک نوع داستانسرایی گرایش» یافته و باز خود میگوید که «نمیدانم چه مصلحتی در کارش بود که به جز در قطعات آخر کتاب که گزارشگونه است، به دامن داستان آویخت». اما خواننده باریکبین و نیکنظر با خواندن کتاب، به وضوح درخواهدیافت که بهمنبیگی گرچه در بسیاری لحظات، ایل و فرهنگ و مردم ایل را تا مرز پرستش میستاید، اما در همان داستانسراییها هم دست از دامن نگاه تیزبین نقادانه برنمیداند و بر هرچه میخواهد میخروشد و راز ناگفته خرافات کهنه و انسانهای کهنهپرست را فاش میسازد.
▫️بهمنبیگی از همان اولین صفحهها و اولین کلمهها، بیرحمانه به مصاف باورهای مرسوم در ایل میرود. «من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم. روز تولدم مادیانی را دور از کره شیری نگاه داشتند تا شیهه بکشد. در آن ایام، اجنه و شیاطین از شیهه اسب وحشت داشتند!» از مقدمه که بگذریم، این اولین جمله کتاب بهمنبیگی است که به وضوح نقد خرافات است. جمله دوم؟ «هنگامی که به دنیا آمدم و معلوم شد که بحمدالله پسرم و دختر نیستم، پدرم تیر تفنگ به هوا انداخت». این هم از جمله دوم که به وضوحی بیشتر از جمله پیش، در نقد تبعیض میان دختر و پسر در ایل است.
این مطلب را در سایت مجله ادبی الفیا بخوانید:
📎http://alefyaa.ir/?p=8909
#تحلیل_روایت
#حسن_اجرایی
#یادداشت
@alefya
مجله ادبی الفیا
جای خالی آموزهها و مناسک دینی در عشایر ایران | مجله ادبی الفیا
محمد بهمنبیگی، کمی پیش از سررسیدن سال ۱۳۰۰ شمسی از پدر و مادری ایلیاتی در جنوب فارس به دنیا آمد.[۱] بالاترین سمت اداریاش در دوران پهلوی، مدیر کل آموزش عشایری کشور بود و در آن دوران که جمعیت ایران به ۳۰ میلیون نفر نمیرسیده، حدود ۱۲ هزار معلم تربیت کرد،…
▪️بیانِ سرکوبگر بیان
🖋سیداکبر موسوی
سالها پیش همراهِ رفیقی که اهل فوتبال نبود، فوتبال میدیدیم. یکهو پرسید «این مایکل اوون مگه اسپانیایی نیست پس چرا توی تیم بایرنمونیخ بازی میکنه؟» گفتم: «این مایکل اوون نیست، جرارده. اوون اسپانیایی نبود، انگلیسی بود. این تیم بایرن مونیخ نیست، لیورپوله. بعد بازیکنای یک کشور میتونن تو تیمهای باشگاهی کشورای دیگه بازی کنن». ماجرا به همینجا ختم نشد، از آنجا که صمیمتی بود، گفتم «عجب سوژهای دستم دادی و به زودی نُقل محافل دوستان میشی». بعد ده-دوازده سال هر وقت میخواهد دربارهٔ فوتبال چیزی بگوید، در همان جمع صمیمی با ترس و لرز و لکنت میگوید.
شبیه این را بارها دیدهام. کسی که مسخره میشود، کسی که بهش توهین میشود، بار دیگر برای گفتن، لکنت دارد. این غیر از گفتگو است. ترس از توهین، ترس از تمسخر یک احساس عادی انسانی است. حتی نقدِ عادی کمی آزاردهنده است. فرد را به خطایش متوجه کردن -ولو محترمانه- میتواند احساس ناخوش خطاپذیری انسان را در فرد بیدار کند و این کمی آزارگر است. اما آزارگریِ و رنجش نقد در مقابل یاد گرفتن و آگاهی نادیده گرفته میشود. توهین و تمسخر و تحقیر و نهیب و ... رفتارهای سرکوب گفتگو است و غالباً خالی از آگاهیبخشی و معرفتآفرینی. گزندگی و آزارگریِ توهین و تمسخر، گوینده را در بیان باورهایش به لکنت خواهد انداخت. هرگاه میخواهد بیان کند، هیولای تمسخر و توهین و ... بالای کلمات پرواز میکند و آماده هجوم است و نتیجهاش لکنت است و حتی نگفتن.
مخالفت و نقد هنر میخواهد. این هنر را که بتوان در گفتگو لااقل این دو نکته را رعایت کرد: یکی آگاهیبخشی و دیگری سرکوب نکردن بیان مخاطب. بیان میتواند خود سرکوب بیان باشد و خفهکنندهٔ بیان. توهین، تمسخر، نهیب، گفتگو از موضع بالاتر و ... میتوانند بیان را سرکوب کنند و فرد را به لکنت بیاندازد یا صریحتر بگوییم «توهین و تمسخر و ... آزادی بیان نیست؛ سرکوبگر بیان است.»
بیانِ سرکوبگر شکلهای گوناگونی دارد. گاهی فرد بخشی از این سرکوب است. یورش گروهی با یک فرد میتواند سرکوبگر باشد و نافی اصلِ آزادی بیان؛ آنچه که این روزها فراوان در شبکههای اجتماعی میبینیم. زیر یک جیک در توییتر، زیر یک تصویر در اینستاگرام و ... ناگهان دهها و صدها نفر با همهٔ ابزارهای سرکوب زبانی حاضر میشوند. این اتفاق را در صفحههای نامداران شبکههای اجتماعی میبینند؛ اما آنچه مهم است جریان این ماجرا در صفحهٔ آدمهای عادی این شبکههاست؛ کسانی که معمولاً همهٔ نظرات دیگران را میخوانند. این هجمههای گروهی نتیجهاش لکنت است و سرکوب بیان.
راهِ سادهٔ مبتلا نشدن به سرکوب بیان این است که در گفتگوها تنها و تنها گفتهٔ فرد مقابل را ببینیم و دربارهاش گفتگو کنیم و هیچکاری با گوینده نداشته باشیم. نگوییم «کسی که این را میگوید، بالاخانهاش را اجاره داده است» میتوان به جایش گفت «این سخن اشتباه است به این دلیل ...». نگوییم «لاتهای کوچه و بازار هم غلط بودن این حرف را میفهمند». یا از کلماتی که دارای ارزش منفی یا مثبت هستند، استفاده نکنیم و کلمات خنثی به کار بریم. «این ادعا ادعای نادرستی است.» به جای «این حرف دروغ است» یا «این ادعا ابلهانه است». فرد را در نقد نادیده بگیریم و کلماتی را به کار بریم که بدون بار ارزشی باشند و در یک کلام راه گفتگو را نبندیم.
#یادداشت
#آزادی_بیان
📎http://alefyaa.ir/?p=8917
@alefya
🖋سیداکبر موسوی
سالها پیش همراهِ رفیقی که اهل فوتبال نبود، فوتبال میدیدیم. یکهو پرسید «این مایکل اوون مگه اسپانیایی نیست پس چرا توی تیم بایرنمونیخ بازی میکنه؟» گفتم: «این مایکل اوون نیست، جرارده. اوون اسپانیایی نبود، انگلیسی بود. این تیم بایرن مونیخ نیست، لیورپوله. بعد بازیکنای یک کشور میتونن تو تیمهای باشگاهی کشورای دیگه بازی کنن». ماجرا به همینجا ختم نشد، از آنجا که صمیمتی بود، گفتم «عجب سوژهای دستم دادی و به زودی نُقل محافل دوستان میشی». بعد ده-دوازده سال هر وقت میخواهد دربارهٔ فوتبال چیزی بگوید، در همان جمع صمیمی با ترس و لرز و لکنت میگوید.
شبیه این را بارها دیدهام. کسی که مسخره میشود، کسی که بهش توهین میشود، بار دیگر برای گفتن، لکنت دارد. این غیر از گفتگو است. ترس از توهین، ترس از تمسخر یک احساس عادی انسانی است. حتی نقدِ عادی کمی آزاردهنده است. فرد را به خطایش متوجه کردن -ولو محترمانه- میتواند احساس ناخوش خطاپذیری انسان را در فرد بیدار کند و این کمی آزارگر است. اما آزارگریِ و رنجش نقد در مقابل یاد گرفتن و آگاهی نادیده گرفته میشود. توهین و تمسخر و تحقیر و نهیب و ... رفتارهای سرکوب گفتگو است و غالباً خالی از آگاهیبخشی و معرفتآفرینی. گزندگی و آزارگریِ توهین و تمسخر، گوینده را در بیان باورهایش به لکنت خواهد انداخت. هرگاه میخواهد بیان کند، هیولای تمسخر و توهین و ... بالای کلمات پرواز میکند و آماده هجوم است و نتیجهاش لکنت است و حتی نگفتن.
مخالفت و نقد هنر میخواهد. این هنر را که بتوان در گفتگو لااقل این دو نکته را رعایت کرد: یکی آگاهیبخشی و دیگری سرکوب نکردن بیان مخاطب. بیان میتواند خود سرکوب بیان باشد و خفهکنندهٔ بیان. توهین، تمسخر، نهیب، گفتگو از موضع بالاتر و ... میتوانند بیان را سرکوب کنند و فرد را به لکنت بیاندازد یا صریحتر بگوییم «توهین و تمسخر و ... آزادی بیان نیست؛ سرکوبگر بیان است.»
بیانِ سرکوبگر شکلهای گوناگونی دارد. گاهی فرد بخشی از این سرکوب است. یورش گروهی با یک فرد میتواند سرکوبگر باشد و نافی اصلِ آزادی بیان؛ آنچه که این روزها فراوان در شبکههای اجتماعی میبینیم. زیر یک جیک در توییتر، زیر یک تصویر در اینستاگرام و ... ناگهان دهها و صدها نفر با همهٔ ابزارهای سرکوب زبانی حاضر میشوند. این اتفاق را در صفحههای نامداران شبکههای اجتماعی میبینند؛ اما آنچه مهم است جریان این ماجرا در صفحهٔ آدمهای عادی این شبکههاست؛ کسانی که معمولاً همهٔ نظرات دیگران را میخوانند. این هجمههای گروهی نتیجهاش لکنت است و سرکوب بیان.
راهِ سادهٔ مبتلا نشدن به سرکوب بیان این است که در گفتگوها تنها و تنها گفتهٔ فرد مقابل را ببینیم و دربارهاش گفتگو کنیم و هیچکاری با گوینده نداشته باشیم. نگوییم «کسی که این را میگوید، بالاخانهاش را اجاره داده است» میتوان به جایش گفت «این سخن اشتباه است به این دلیل ...». نگوییم «لاتهای کوچه و بازار هم غلط بودن این حرف را میفهمند». یا از کلماتی که دارای ارزش منفی یا مثبت هستند، استفاده نکنیم و کلمات خنثی به کار بریم. «این ادعا ادعای نادرستی است.» به جای «این حرف دروغ است» یا «این ادعا ابلهانه است». فرد را در نقد نادیده بگیریم و کلماتی را به کار بریم که بدون بار ارزشی باشند و در یک کلام راه گفتگو را نبندیم.
#یادداشت
#آزادی_بیان
📎http://alefyaa.ir/?p=8917
@alefya
▪️حلزون آبی، ترابرد حافظه و خدشه در روایت
🖋کورش علیانی
دکتر گلنزمن اگر چند دشواری فنی-زیستشناختی را پشت سر بگذارد، میتواند حافظهی هر کسی را به کسی دیگر منتقل کند و همین طور حافظهی هر کسی را حذف کند. این امکان عجیبی است. فرض کنید حمید و دخترداییش مینا در مهمانی خانهی پدربزرگشان بودهاند. حالا فرض کنید آرانای مینا را به حمید تزریق کنند. اگر حمید همچنان خاطرات خودش را از مهمانی به یاد بیاورد، حالا میتواند مهمانی را از دو زاویهی فیزیکی (آنجا که خودش بوده و آنجا که مینا بوده) به یاد بیاورد.
اما اگر به هر دلیلی خاطرهی خود حمید پاک شده باشد، حالا مهمانی را از چشم مینا به یاد میآورد. مثلا ممکن است به یاد بیاورد که داشته روسریش را جلو میکشیده. بله. حمید یادش میآید که داشته روسریش را جلو میکشیده. نه تنها روسری را روی سرش به یاد میآورد، که آن را روسری خودش میداند.
به این شیوه، احتمالاً از زمانی به بعد اگر شما بخواهید در دادگاهی شهادت بدهید باید گواهیای ارائه کنید که نشان میدهد هرگز تحت تزریق آرانای نبودهاید. اما این خیلی هم راحت نیست. چون همان طور که گلنزمن پیشبینی کرده، احتمالا تزریق آرانای برای کارهای بسیاری از جمله درمان اختلال استرسی پس از ضایعهی روانی به کار برود، یعنی به شما کمک کند که خاطرات بد و آزاردهندهتان را فراموش کنید. اما اگر بنا باشد این خاطرات فراموش شوند دیگر شما نباید بدانید که تحت تزریق آرانای قرار گرفتهاید.
این مطلب را در سایت مجلۀ ادبی الفیا بخوانید:
📎http://alefyaa.ir/?p=8924
#تحلیل_روایت
#کورش_علیانی
#یادداشت
@alefya
🖋کورش علیانی
دکتر گلنزمن اگر چند دشواری فنی-زیستشناختی را پشت سر بگذارد، میتواند حافظهی هر کسی را به کسی دیگر منتقل کند و همین طور حافظهی هر کسی را حذف کند. این امکان عجیبی است. فرض کنید حمید و دخترداییش مینا در مهمانی خانهی پدربزرگشان بودهاند. حالا فرض کنید آرانای مینا را به حمید تزریق کنند. اگر حمید همچنان خاطرات خودش را از مهمانی به یاد بیاورد، حالا میتواند مهمانی را از دو زاویهی فیزیکی (آنجا که خودش بوده و آنجا که مینا بوده) به یاد بیاورد.
اما اگر به هر دلیلی خاطرهی خود حمید پاک شده باشد، حالا مهمانی را از چشم مینا به یاد میآورد. مثلا ممکن است به یاد بیاورد که داشته روسریش را جلو میکشیده. بله. حمید یادش میآید که داشته روسریش را جلو میکشیده. نه تنها روسری را روی سرش به یاد میآورد، که آن را روسری خودش میداند.
به این شیوه، احتمالاً از زمانی به بعد اگر شما بخواهید در دادگاهی شهادت بدهید باید گواهیای ارائه کنید که نشان میدهد هرگز تحت تزریق آرانای نبودهاید. اما این خیلی هم راحت نیست. چون همان طور که گلنزمن پیشبینی کرده، احتمالا تزریق آرانای برای کارهای بسیاری از جمله درمان اختلال استرسی پس از ضایعهی روانی به کار برود، یعنی به شما کمک کند که خاطرات بد و آزاردهندهتان را فراموش کنید. اما اگر بنا باشد این خاطرات فراموش شوند دیگر شما نباید بدانید که تحت تزریق آرانای قرار گرفتهاید.
این مطلب را در سایت مجلۀ ادبی الفیا بخوانید:
📎http://alefyaa.ir/?p=8924
#تحلیل_روایت
#کورش_علیانی
#یادداشت
@alefya
مجله ادبی الفیا
حلزون آبی، ترابرد حافظه و خدشه در روایت | مجله ادبی الفیا
دکتر دیوید گلنزمن که استاد دانشگاه یوسیالاِی است و تیم همکارانش میگویند نه تنها با نظریهی قدیمیای که میگفت حافظه به سیناپسهای عصبی مربوط است مخالف اند، بلکه نظریهی جدیدشان را که میگوید حافظه منشأی دیگر دارد به آزمایش گذاشتهاند. آنها آراناِی یک…
یادداشت ۴۸۷ واژهای سردبیر را در سایت بخوانید:
http://alefyaa.ir/?p=9272
#الفیای_تازه
#یادداشت_اول
#میثم_امیری
#سردبیر
@alefya
http://alefyaa.ir/?p=9272
#الفیای_تازه
#یادداشت_اول
#میثم_امیری
#سردبیر
@alefya
✅ اول از هم بگویم که این متن نه نقد است نه اظهار فضل، نه خلاصهی کتاب، نه جزوه برای قبولی در کنکور، نه چیزی که بشود از آن دزدید و به اسم خود برای اولین، دومین یا سومین عشق زندگیتان ارسال کنید تا او هم بنویسد: «واووو! شما چقدر بادانشاید! پارک طالقانی همدیگر را ببینیم یا کتابخانهی ملی؟!» این متن، صرفاً یک معرفیست دربارهی کتابی که نوشته یکی از مشهورترین نویسندگانِ غیرِ تأثیرگذار انگلیسیزبان در قرن بیستم است.
🔴 یزدان سلحشور در این نوشته، به سراغ آثار تئوریک رمان رفته و به معرفی «جنبههای رمان» مورگان فورستر پرداخته است. خواندن متن، به اندازهی گذر از عرض پارک طالقانی است.
#یادداشت
#نگاه_منتقد
#جدی_بگیرش_جدی_نگیرش
#یزدان_سلحشور
#جنبه_های_رمان
#مورگان_فورستر
http://alefyaa.ir/?p=10128
@alefya
🔴 یزدان سلحشور در این نوشته، به سراغ آثار تئوریک رمان رفته و به معرفی «جنبههای رمان» مورگان فورستر پرداخته است. خواندن متن، به اندازهی گذر از عرض پارک طالقانی است.
#یادداشت
#نگاه_منتقد
#جدی_بگیرش_جدی_نگیرش
#یزدان_سلحشور
#جنبه_های_رمان
#مورگان_فورستر
http://alefyaa.ir/?p=10128
@alefya
مجله ادبی الفیا
نگاه منتقد/ جدی بگیرش، جدی نگیرش! | مجله ادبی الفیا
آشنایی با «جنبههای رمان» ادوارد مورگان فورستر
🔴 اشتباه ما-اشتباه آنها و جوانان چهلپنجاه ساله
✅ این یادداشت تنها درباره اشتباه ما در الفیا نیست، بلکه راه میبرد به اشتباه دیگری؛ سربسته آنکه بزرگان کمکم مناصب را بِهِلَند و به جوانان فرصت دهند… جوانانی که از بد روزگار دارند چهل سالگی را هم رد میکنند. نمیدانیم آیا در کشور دیگری هم این قدر سنِّ جوانی بالا رفته است یا نه.
#یادداشت
#سردبیر
#میثم_امیری
#جویا_جهانبخش
http://alefyaa.ir/?p=10333
@alefya
✅ این یادداشت تنها درباره اشتباه ما در الفیا نیست، بلکه راه میبرد به اشتباه دیگری؛ سربسته آنکه بزرگان کمکم مناصب را بِهِلَند و به جوانان فرصت دهند… جوانانی که از بد روزگار دارند چهل سالگی را هم رد میکنند. نمیدانیم آیا در کشور دیگری هم این قدر سنِّ جوانی بالا رفته است یا نه.
#یادداشت
#سردبیر
#میثم_امیری
#جویا_جهانبخش
http://alefyaa.ir/?p=10333
@alefya