تا خراشیده نگردد ، نشود صاحب نام
دل رنگین‌سخنان همچو عقیق یمن است
#صائب_تبریزی

چندان بنشینم که برآید نفس صبح
کان وقت به دل می‌رسد از دوست پیامی
#سعدی

به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم
زِ بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلب‌ها
#هاتف_اصفهانی

گر چشم دل خیال تو بیند مرا چه سود
نتوان به دیدهٔ دگری دید خواب را ...
#طغرای_مشهدی

دور چشمِ بد زِ سوز سینه غمناک ما
بعد مُردن گُل کند یا رب سپند از خاک ما
#اسیر_شهرستانی

بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید
که هست در بر سیمین چون صنوبر او
گلیم بین که در آن بر چه عیش می‌راند
سیه گلیمی من بین که دورم از بر او
#سعدی

زِ بس نیش‌زبان خورد از خسان ، رنجور شد گوشم
#حزین_لاهیجی

سر به سر میناست اجزایم چو کوه امّا هنوز
برنمی‌خیزم زِ بس سنگین خمار افتاده‌ام ...
#غالب_دهلوی

روزی فکند یار نگاهی به سوی غیر
باز است چشمِ حسرتِ من سوی او هنوز
#رهی_معیری

نالد به حال زار من امشب سه‌تار من
این مایه تسلّی شب‌های تار من ...
#شهریار

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام ...
#رهی_معیری

#صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
از اشک من به کویت جز سرخ گُل نروید
زان گُل که بویت آید ، میرد کسی که بوید
#امیرخسرودهلوی

درونم خون شد از نادیدنِ دوست
الا تَعساً لاَیّامِ الفراق ...
#حافظ

دو تا شد بازویم زیر سر ، آخر
دمی سر در خم بازوی من دار
#امیرخسرودهلوی

دلا چندم بریزی خون زِ دیده شرم دار آخر
تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل برآر آخر
#حافظ

به تلافی یک دل آزردن
سود ندهد هزار استغفار
#ترکی_شیرازی

چون مردمک‌ ، آیینهٔ جمعیّت نوریم
در دایرهٔ صبح نشسته‌ست شبِ ما
#بیدل_دهلوی

چنین که در دلِ من ، داغِ زلفِ سرکشِ توست
بنفشه‌زار شود تربتم چو درگذرم ...
#حافظ

ما خسته‌ایم و ساقی‌کوثر طبیب ما
#سلیم_تهرانی

پای در خلوت ما از در عادت مگذار
درِ دل باز چو شد وقت سلام است اینجا
#صائب_تبریزی