👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.52K subscribers
1.86K photos
1.12K videos
37 files
726 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_سیزدهم ✍🏼هر چی اونا بیشتر #مخالفت منو میکردن بیشتر #جذب اسلام میشدم بیشتر دوس داشتم بدونم اما مادرم کلا منعم کرده بود که با دوستای #مسلمان باشم ازشون خبر نداشتم ولی به سوژین گفتم به دوستانم خبر بده که چی…
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است...

#قسمت_چهاردهم

✍🏼از طرفی ناراحتیم #جدایی از دوستای مسلمانم بود و خوشحالیم بخاطر تک تک #سجدهام بود و کلمه به کلمه #قرآنی که #حفظ کرده بودم و #تشنگی و #گرسنگی که تا حالا تو 14 سالگی #گذشته بود نکرده بودم...

🌸🍃بعضی وقتا #خواب میدیدم که هنوز مسلمان نشدم با #وحشت از خواب بیدار میشدم...
رابطه منو #خواهرم داشت کم کم مثل سابق میشد و دیگه کم کم مدرسه باز میشد دیگه پیش همه خانوادم #نماز میخوندم و همیشه بحث #دین رو برای سوژین میکردم اکثریت در مورد #قرآن حرف میزدم و همیشه هم پیش خواهرم قرآن میخوندم #احساس میکردم دیگه با خوندنش ناراحت نیست...

با مهناز در حد #پیام باهاش حرف میزدم تا اینکه یه روز مهناز واقعا دلش پر بود گفت بهت زنگ میزنم... گفتم میرم پایین #ببینم مامان چیکار میکنه بعد بهت زنگ میزنم رفتم پایین مامان داشت برای برادرم #آروین غذا درست میکرد اروم اروم رفتم تو اتاق بهش زنگ زدم باهاش حرف میزدم که یه دفعه چشم به آینه انداختم #جیغ زدم گفتم بسم الله الرحمن الرحیم مامانم پشتم وایستاده بود

🌸🍃زود گوشی رو قطع کردم و زود #شمارشو حذف کردم مامان سریع اومد پیشم گوشی رو از دستم بگیره من هم تند گرفته بودمش آخر سر گوشی رو از دستم گرفت پرت کرد تو #بالکن و یه #سیلی محکم بهم زد و دستمو گرفت هولم داد به زمین و گفت دختره لج باز هرچی من بهت هیچی نمیگم تو پر رو تر میشی مگه بهت چی گفتم؟

❗️ چرا اینجوری میکنی آخر به دست من کشته میشی و بعضی چیزای دیگه که یادم نیست...
واقعا دیگه از دست کارای مامان #خسته شده بودم بلند شدم و گفتم تا کی میخوای با جنگ و دعوا و کتک کاری و هر چیز دیگه منو #اذیت کنی منو هیچ خودتم بکشی من از #اسلام برنمیگردم از اسلام برنمیگردم حتی الانم نزاری با مسلمونا در ارتباط باشم بلاخره بعد چی مطمئن باش میرم پیششون بهتر که خودت با اجازه خودت بزاری برم مگه نه خودم با اختیار خودم میرم...

😔بهم تف کرد رفت از #اتاق و دوباره در رو روم قفل کرد...
به لطف الله سبحان و کمک خواهرم میتونستم #نماز هامو بخونم ولی دیگه خیلی بهم فشار آورده بود تا اینکه مامان واسه اتاق من دوربین خرید منم خیلی #عصبی شدم رفتم پایین با صدای بلند گفتم به مامان هرکاری میکنی بکن اما دیگه یه کلمه هم به حرفت #گوش نخواهم داد الان با ماشین تو میرم #مسجد و دوستای مسلمانم رو میبینم نمیتونی جلومو بگیری منم امسال به مدرسه نمیرم اصلا دیگه هیچ وقت نمیرم...

#ادامه_دارد
♡ ㅤ  ❍ㅤ    ⎙ㅤ  ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ

@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_چهاردهم ✍🏼از طرفی ناراحتیم #جدایی از دوستای مسلمانم بود و خوشحالیم بخاطر تک تک #سجدهام بود و کلمه به کلمه #قرآنی که #حفظ کرده بودم و #تشنگی و #گرسنگی که تا حالا تو 14 سالگی #گذشته بود نکرده بودم... 🌸🍃بعضی…
💥 #تنهایی؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است...

#قسمت_پانزدهم

✍🏼مامانم تحصیل براش خیلی مهم بود و بلاخره راضی شد برم مسجد وقتی رفتم پایین صدام کرد، گفت وایسا
#سوژین رو هم با خودت ببر وقتی اینو گفت اصلا ناراحت نشدم چون یه چیزای رو تو وجود #سوژین دیده بودم...

🕌وقتی
#رسیدم دم در مسجد گفتم بریم گفت نه مامان گفته دم در بمونم چند باری اسرار کردم #نیومد رفتم بالا هیچ وقت مثل اول #استرس نداشتم وقتی در رو باز همه #خواهرانو سوپرایز کردم همه حمله ور شدم بغلم کردم من اشک #چشام خشک نمیشد...

🌸🍃انگار همه کس شده بودن انگار همیشه با اونا
#زندگی کردم تو این چند سالی که #گذشته بود فقط این مدت پیششون بودم اما #عزیزتر از همه کس و همه چیزم بودن و پیششون خودمو پیدا میکردم همه چیز رو #خواهرم سوژین بهشون گفته بود خیلی دلداریم دادن منم خودمو خیلی ناراحت نشون ندادم که نگرانم نشن..

با خواهرای
#دینیم خداحافظی کردم گفتم فردام میام انقدر با اطمینان گفتم بودن پیش اونا هم #ایمانو قوی میکرد هم #جراتم رو...
سوژین با
#عصبانیت گفت تو امروز با چه حالی اومدی فردا میخوای چطوری بیای گفتم بیخیال فردا...

🌸🍃تو چرا نیومدی داخل
#مسجد بخدا انقد قشنگه توش انقدر جای جالبیه خیلی تعریف مسجد رو کردم خواهرم آدم #کنجکاوی بود منم بیشتر کنجکاوش کردم هیچی نمیگفت ولی خوب به حرفام گوش میداد

برگشتم خونه
#پدرمم برگشته بود دعوام کرد که چرا رفتم پیششون من گفتم #مسلمانم دوستامم باید #مسلمان باشند اونم گفت پس باید مارو فراموش کنی چون به قول خودتون ما #کافریم.. منم گفتم نه باباجان اونم ادامه داد کارها و زحمت هایی که #چند ساله برام کشید هر چی خواستم دم دستم #گذاشته و از همه بیشتر من براش مهم #بودم منم گفتم این دفعه هم یاورم باش بابا جانم...

😔قرآنو بهم پس بدین بزارید من باخیال راحت سر
#عقیده و #باور خودم بمونم بابام ساکت شده به مامانم گفت #قرآنشو بیار و #گوشیمم سر میز غذاخوری گذاشت منم از خوشحالی بال در آوردم رفتم #قرآنم و آوردم بوسش کردم میخواستم #گوشیمم بردارم که بابام گفت آگه میخوای مسلمان بمونی ما دیگه #سد راهت نمیشیم به چند #شرط ....

دیگه هیچ نیا جلو چشمم ، با این حرفش مردم...
😔دوم هیچ وقت سر این میز نیا حق نداری با ما
#غذا بخوری...
😔حق نداری با ما
#جایی بیای...
😔حق نداری
#اسممونم بیاری چون دیگه برای ما وجود نداری خودت اینطوری میخوای هر وقت از عقیده و باورت برگشتی اون #موقه خانوادی داری...

خشکم زده بود هیچ وقت این انقد بابامو عصبی ندیده بودم به مامانم نگاه کردم
#مامانم گفت به چیزی میخواستی رسیدی من از بابام خواهش کردم هیچ قبول نمیکرد خیلی #گریه کردم مامانمو التماس کردم انگار من دیگه دخترشون نبودم تا تونستم #گریه کردم پدرم و مادر با اهمیتی از التماس و گریه هام گذشتن .

🌸🍃صدای
#اذان مغرب می اومد صداش اروم می اومد انقد #گریه کرده بودم گوشم نمیشنید قرآنو گرفتم رفتم بالا وقتی از کنار #اتاق مامانو بابا گذشتم صدای گریه هر دوتا رو شنیدم خواهرم از پله ها اومد پایین اونم گریه کرده بود وقتی صدای گریه های بابا و مامان رو شنید منو هول داد بهم گفت ازت #متنفرم چرا انقد خانوادتو اذیت میکنی بخاطر چی اخه..........

😭تو نمازم تا تونستم با گریه دعا کردم که الله بهم صبر بده و بتونم تحمل ناراحتی پدرو مادرمو بکنم.....


#ادامه_دارد_ان‌شاءالله....
@admmmj123