👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.64K subscribers
1.95K photos
1.14K videos
37 files
749 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
🦋 #نها_دختری_از_تبار_بی_کسی #قسمت_چهل_و_یکم 🌸🍃خواهرشوهرم بچه هام رو خیلی تحقیر کرده بود خیلی بهشون طعنه زده بود گفته بود شما دیگه بیچاره شدید به تبسم گفته بود دیگه هیچکی تبسم رو نمیخواد کسی به خواستگاریش نمیاد اگرم بیاد یه بدبخت حقیر یایه #معتاد گفته بود…
🦋
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

#قسمت_چهل_و_دوم

🌸🍃به زور گفت باید همین الان از این خونه بری تبسم گفت مامان الان بهترین فرصته برو منم فورا کیفم رو برداشتم و رفتم حتی فکر محمد هم نبودم فقط از گناه فرار میکردم چند روز گذشت خونه حامد بودم که شوهر قانونیم زنگ زد گفت محمد مریضه حالش خیلی بده گفتم به من ربطی نداره از ته دل ذره ذره نابود میشدم میگفت محمد مریضه گفتم نقطه ضعفم رو گیر نیاره ولی اون ازمن زرنگ تر بود گفت شبها نمیخوابه اگرم بخوابه بیدار میشه سرخودش رو میکوبه و میگه فقط مامانمو میخوام... بازم گفتم به من ربطی نداره مگه تو پدرش نیستی؟گوشی رو قطع کردم چن بار دیگه زنگ زد جواب ندادم... دلم آروم و قرار نداشت بخاطر محمد گفتم اگه راست بگه محمد مریضه چکار کنم به ساعت نگاه کردم دیدم یه ساعتی مونده بود به زنگ آخر با خودم گفتم دزدکی میرم به مدرسه کسی نمیفهمه ببینم محمد مریضه یا نه؟ چادرم رو سر کردم بخاطر خانوادم جرٲت نداشتم نقاب بزنم همین که گذاشتن چادرسر کنم یه دنیا بود برام اومدم بیرون از خونه سوار ماشین شدم رفتم مدرسه رفتم جلو در کلاس باز بود دزدکی نگاه کردم ببینم محمد تو کلاس چه حالی داره آخ بمیرم براش خیلی افسرده و داغون بود غم رو تو چشماش راحت میدیدم گریهام گرفت همش میگفتم مامان قربون غم و اندوه تو چشات بره که یه لحظه سرش رو برگردون منو دید بلند داد زد گفت یاالله مامانم اینجاست دوید خودش رو پرت کرد بغلم محکم بغلم گرفت دستام رو گرفت تند تند بوسید صورتم رو میبوسید بازم بغلم میکرد گریه میکرد مامانم مامان گلم گریه میکردم میبوسیدمش با دستهای کوچیکش و گوشه آستینش چشمام رو پاک کرد رو زانوهام نشستم تا خودمو هم قدش کردم چشمامو میبوسید همش میگفت گریه نکن مامان نها نزار منم گریه کنم من مّردم نباید گریه کنم ببین مامان پسرت برای خودش مردی شده گریه میکرد سینه سپر میکرد میگفت ببین من برای خودم یه مرد شدم؛ آخ فدای پسرکوچولوی خودم برم که مرد شدی اینو میگفت تا من گریه نکنم بغض گلوش رو قورت میداد تا اشکهای منو نبینه؛ گفت مامان برگرد دلم واست یه ذره شده گفتم عزیزم نفسم میدونی بخاطر رضای الله این کار رو کردم باید #تحمل کنیم... گفت باشه من تحمل میکنم ولی مامان امتحان های خدا چرا اینقدر سخته؟ امشب برم خونه تا صبح دعا میکنم از خدا میخوام کمی امتحان هاش رو برامون آسون کنه مامان به خدا همه چیو تحمل میکنم به غیر از دوری تو مامان تو هم امشب دعا کن باشه... گفتم چشم عزیزم به خدا دعا میکنم نمیتونستم جلوی اشکام رو بگیرم پسرم تو این سن کم چه دردهایی که نکشید.. بعد ازش پرسیدم با تبسم نمازتون رو میخونید سروقت؟ قرآن حفظ کردی؟ گفت اره مامان از ترس بابام کمتر قرآن میخونیم منو #تبسم رو شبها تنها میزاره تا نصف شب نمیاد خونه مام خیلی میترسیم.. دستش رو گرفتم گذاشتمش رو قلبش گفتم شما الله رو داری از چی میترسی هاا ببین صدای قلبت رو خدا بخواد از کار می.ندازه نخواد یه عمر کار می.کنه... من بذر ایمان رو تو قلبتون کاشتم رشد کرده الان باید خودتون مواظب ایمانتون باشید پیشونیم رو #بوسید گفت چشم بانو نها چشم امر بفرمایید بوسیدمش گفتم باید برم تا زنگ مدرسه نخورده نکنه بابات بیاد دنبالت منو ببینه گفت باشه برو مامان خوبم هرچی می.بوسیدمش هر چی نگاش میکردم نه چشمام سیر میشد نه قلبم خداحافظی کردم ازش جدا شدم از یه در دیگه بود رفتم بیرون از مدرسه نیمه راه رو نیومده بودم که سرم رو بالا گرفتم که اون نامرد پدر بچه هامو دیدم که داره به طرفم میاد منم راهمو کج کردم قدمهام رو بلند کردم تندتند می.رفتم تا بهم نرسه ولی اون با دوان دوان خودش رو بهم نزدیک میکرد صدام میزد نها نها وایسا کارت دارم من جواب ندادم تندتر دوید خودش رو بهم رسوند سبحان الله چکارکنم... نزدیکم شد گفت اومدی محمد رو ببینی آره؟تو که گفتی برات مهم نیست منم گفتم یه لحظه دیدمش برگشتم همین گفت نها من پشیمونم نمیخوام از دستت بدم بیا تمومش کنیم بهت قول میدم این کارها رو دیگه نکنم تو #چادرتو بپوش گفتم دیگه دیر شده خیلی دیر پشیمون شدی گفت نه دیر نشده من تورو از دست بدم میمیرم گفتم به والله دیره تو منو به خودت #نامحرم کردی گفت ببین مسجد کنار دستمونه میریم پیش امام مسجد طلاق رو برامون درست کنه باشه نها؟ گفتم اون لفظ #طلاق تو دیگه درست نمیشه کار از کار گذشته... عصبانی شد دست تو جیبش کرد گفت به شرفم قسم همینجا این چاقو رو تو شکمت میکنم.... منم با دلی قرصی گفتم هیچ ترسی ازت ندارم؛ گفت چرا الله پشتته؟ گفتم اگه الله تو رو مٲمور جانم کرده راضیم به رضایش اگرم نکرده تو سهلی تمام دنیا هم بخوان نمیتونن یه تار مو ازم بکنن

#ادامه‌دارد‌ان‌شاءالله

@admmmj123