👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.64K subscribers
1.95K photos
1.14K videos
37 files
749 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
#مجاهد 🦅🗡 #صفحه_نود_وششم 🌹 اف . من نمی دونستم. عبدالله پس از لحظه ای سکوت گفت: اگر اسمش نعیمه پیشانیش از پیشانی من بزرگتره بینی او از بینی من باریک تره  چشماش بزرگ تر و لبهاش باریک تر و قشنگتره قدش از قد من بلندتره وبدنش از بدن من باریک تره من می تونم…
#مجاهد 🦅🗡

#صفحه_نود_وهفتم 🌹

شما چند نگهبان بر زندان گماشته اید؟
یوسف گفت : چهل نفر من خودم هم دارم میرم همونجا.
اگر ممکنه چند نفر دیگه هم بفرستین او در اخرین لحظات هم موفق به فرار میشه.
شما چرا این همه دل واپسید؟ او یک انسان معمولیه اگر پنج هزار سرباز هم به زندان حمله کنند باز هم محاله باز هم 
محاله که بتونن اونو بیرون ببرن.
فطرت من منو از خطرات اگاه می کنه. خیلی خوب من رفتم چند سرباز نزد شما می فرستم اونها رو هم بر حفاظت از 
زندان بگمارید.
یوسف با لحنی تسلی امیز گفت : شما مطمئن باشید نیازی به نگهبانان جدیدی نیست من خودم نگهبانی می دم شما 
چرا اینقدر نگران و بی اعتماد هستین؟
ابن صادق جواب داد:شاید شما نمی دونید ازادی اون یعنی مرگ من. تا وقتی شمشیره جالد بر گردنش کشیده نشه 
من اروم نمی گیرم.
ابن صادق حرفش را تمام کرد.که ناگهان درب اتاق عقبی باز شد و عبدالله در حالی که بیرون می امد گفت:
این هم ممکنه که قبل از مرگ نعیم شما در اغوش مرگ بخوابی.
ابن صادق جا خورد وبه عقب برگشت. می خواست فرار کند اما یوسف راه را بر او بست و در حالی که خنجر خود را به 
اون نشان می داد گفت: دیگه نمی تونی جایی بری.
ابن صاق گفت: می دونی من کی هستم؟
ما تورو خوب می شناسیم حالا این تویی که باید بفهمی ما کی هستیم؟
یوسف این را گفت و دستانش را بر هم زد. غلامش زیاد با سرعت وارد اتاق شد.او با هیکل قوی خودش و با هیبت 
ترسناکش مانند دیوی سیاه بود.شکمش انقدر بزرگ بود که وقت راه رفتن بالا و پایین می رفت.
بینی دراز و بزرگی داشت.دندانهای بالا از لب بالا دراز تر بود چشمهایش کوچک اما براق بود. او به طرف ابن صادق 
نگاهی کرد و منتظر دستور یوسف ماند.
یوسف به او دستور داد تا ریسمانی بیاورد و زیاد همانطور که شکمش به بالا و پایین حرکت می کرد بیرون رفت و 
همراه ریسمان شلاقی هم اورد.


🌿-@admmmj123