👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.49K subscribers
1.82K photos
1.1K videos
37 files
715 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
#مجاهد 🦅🗡

#صفحه_صد_وششم 🌹

در بغاوت بربرها جان هزاران مسلمان تلف شد.آنها بعد از قتل حکام مسلمان استقلال خود را اعلان کردند عقبه با 
لشکرش در ساحل مراکش پیاده شد و در سال 125 هـ ق لشکری دیگر از شام برای کمک به او پیوست در مراکش 
جنگ خونینی را افتاد ارتش بربرهای نیم برهنه از هر طرف مانند سیلابی در حرکت بود لشکر اسپانیا و شام به شدت 
مبارزه می کردند اما در مقابل ارتش بی شمار حریف به نتیجه ای نرسیدند عقبه در این جنگ شهید شد و با شهادت 
او صف های مسلمانان در هم شکست بربرها همه را محاصره کردند و یکی یکی به شهادت می رساندند.
پسر نعیم عبدالله صفهای دشمن را در هم شکست و خیلی جلو رفت زخمی شد و نزدیک بود که از اسبش بیفتد که 
ژنرالی عرب دست به کمرش انداخت و او را روی اسب خود نشاند و از معرکه بیرون برد.
تقریبا سه چهارم لشکر اسپانیا به قتل رسیدند و بقه عقب نشینی کردند بربرها تا مسافتی دور انها را تعقیب کردند 
لشکر شکست خورده به الجزایر رسید و توقف کرد.
استاندار اسپانیا بعد از اطلاع از این شکست با کوشش زیاد از تمام شهرهای اطراف لشکر تازه نفسی اماده کرد و برای 
قیادت ان نعیم را انتخاب کرد نعیم نامه ی پسرش عبدالله در مورد زخمی شدن و نجات یافتن او با ایثار یکی از 
مجاهدین عرب مطلع شده بود.
در سال 125 هـ ق زمانی که بربرها در تمام آفریقای جنوبی ظلم و ستم بپا کرده بودند نعیم ناگهان با سپاه هزار نفری در ساحل آفریقا پیاده شد. بربرها از آمدنش بی خبر بودند نعیم با شکستهای پی در پی که به آنها وارد کرد بطرف 
مشرق جلو رفت از طرف دیگر لشکر شکست خورده از الجزایر پیشروی کرد و بربرها از دو طرف سرکوب می شدند در 
طی یک ماه آتش بغاوت در مراکش خاموش شده بود اما در جاهایی از شمال مشرق افریقا هنوز هم عناصر فتنه انگیز
موجود بودند . خارجی ها و بربر ها از مراکش عقب نشینی کردند و تونس را پایگاه خود قرار دادند . نعیم مشغول 
سامان بخشیدن امور در مراکش بود و به همین خاطر نتوانست به پیشروی ادامه دهد . او افسران بلند پایه ی ارتش 
خود را جمع کردو ضمن یک سخنرانی جذاب گفت :برای حمله بر تونس نیاز به ژنرالی جان نثار داریم . چه کسی از 
شما این مسئولیت را قبول می کند ؟
نعیم هنوز جمله اش را کامل نکرده بود که سه ژنرال بلند شدند . یکی از آنها دوست قدیمی او یوسف بود . دومی پسر 
جوانش عبدالله و سومی که خیلی مشابه عبدالله بود برای نعیم نا آشنا بود .
نعیم پرسید : اسم شما چیه ؟
جوان عرب پاسخ داد : اسمم نعیمه.
-نعیم پسر ؟
جوان جواب داد : نعیم پسر عبدالله
نعیم پرسید : عبدالله ؟ عبداهلل پسر عبدالرحمن ؟
-بله!
نعیم جلو رفت و جوان را در آغوش کشید و گفت : منو می شناسی ؟
-بله شما سپه سالار ما هستین.
-به غیر از این دیگه چه چیزی هستم ؟
نعیم با نگاهی پر محبت جوان را نگریست و ادامه داد : من عموی تو هستم . عبدالله این پسرعموی توست .
-پدر جون ایشون جون منو در جنگ مراکش نجات دادند .
نعیم پرسید : برادرم حالش چطوره؟ -دو سال قبل شهید شدن ، یک نفر خارجی اونهار و شهید کرد .
زخمی به قلب نعیم خورد ، او لحظه ای ساکت ماند و بعد دست به دعا بلند کرد و سپس پرسید :مادر شما چطوره ؟
-خوبن .
-چندتا خواهر و برادر هستید ؟
-دو برادر و یک خواهر.
نعیم دیگر افسران را مرخص کرد و بعد از رفتن آنها شمشیر را از کمرش باز کرد و در حالی که به نعیم بن عبدالله می 
داد گفت : تو مستحق این امانت هستی ، تو همین جا بمون ، من خودم به تونس می روم .
-عمو جون ! چرا منو نمی فرستین ؟
-پسرم تو جوونی . دنیا به تو نیاز داره ، از امروز تو سپه سالار این ارتشی . عبدالله. نعیم برادر بزرگتره ، حکمشو با دل 
و جون بپذیر.
نعیم بن عبدالله گفت : عمو جون . می خواستم چیزی به شما بگم .
-بگو پسرم .
-شما خونه نمی رین ؟
-پسرم بعد از عملیات تونس فورا می رم .
-عمو جون شما حتما برین . مادر همیشه ذکر شما رو می کنه خواهر و برادر کوچکم هم خیلی به یاد شما هستن.
-اونها می دونن که من زنده ام ؟
مادر جون مطمئن بود که شما زنده هستین ، به من گفته بود که بعد از عملیات مراکش به اسپانیا برم تا سر نخی از
شما پیدا کنم و به شما بگم که همراه زن عمو به خونه برین.
-من خیلی زود به اونجا می رم . عبدالله تو به اندلس برو و مادرتو به خونه ببر . من کارم که در تونس تموم شد خودمو 
می رسونم.
-من به استاندار اندلس هم نامه می نویسم که ترتیب سفر دریایی شما رو بده .
****
#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد
@admmmj123