👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.62K subscribers
1.91K photos
1.13K videos
37 files
736 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
#مجاهد  🦅🗡

#صفحه_آخر 🥀❤️‍🩹

نرگس به نعیم گفت که شما استراحت کنید برای شما بیرون آمدن مناسب نیست
نعیم آنها را تسلی داد و گفت من خوبم ناراحت نباشید
خالد و عبدالله وقتی از نخلستان رد شدند از همدیگر خداحافظی کردند و اسبهای خود را به سمت مقصد تاخت دادند
نعیم برای دیدن آنها بالای تپه رفت
نرگس و عذرا او را منع کردند ولی او گوش نکرد
برای همین خاطر آنها هم با نعیم بالای تپه آمدند
تا زمانی که خالد و عبدالله در دید نعیم بودند آنها را تماشا میکرد وقتی از دیدش خارج شدند نعیم سر به سجده
گذاشت
وقتی که سجده نعیم طولانی شد عذرا نگران شد و رفت او را صدا زد
برادر برادر
وقتی با صدای عذرا بلند نشد نرگس با نگرانی بازو نعیم را گرفت و او را صدا کرد
نعیم بدون هیچ حس و حرکتی بود
نرگس بی اختیار سر او را در زانوهای خود گذاشت و گفت
آقای من آقای من
عذار نبض او را گرفت و گفت که بهوش شده برای او آب بیاورید
آمنه دوید و از خانه برای او یه کاسه آب آورد
عذرا رو صورتش آب ریخت
نعیم بهوش آمد و آبها را خورد
عذار به حسین گفت : فرزندم برو از تو روستا چند نفر را بیار که نعیم را ببرند خانه
نعیم گفت :نه نه صبر کنید من میتوانم راه بروم
نعیم خواست بلند بشود اما نتوانست و دست را روی قلبش گذاشت و دوباره دراز کشید
نرگس اشکهای خود را پاک کرد و گفت آقای من .نعیم صورت خود را از نرگس گرداند و به عذار و آمنه و حسین نگاه کرد
از چشمان همه اشک میریخت
با یه صدای ضعیف گفت
حسین پسرم اشکهای  تو را که میبنم خیلی اذیت میشوم
فرزندان مجاهدین رو این زمین اشک نمیرزند خون میریزند
به نرگس گفت که صبر خود را زیاد کن
و به عذرا گفت که برای من دعا کن
نعیم کلمه شهادت را خواند و بعد با یک صدای مهبم چند کلمه گفت و برای همیشه خاموش شد

پایان