✎Γ🌊🌊
مــوج هـاΓ✎
💎⛓ تو را با #نیازها احاطه کرده تا خویش را با أسما و صفاتش احاطه کنی و این معنی #صمدیّت است.
『 در همه لحظات #زندگی ات نیازمند اویی؛اگر به اخیتار و دلخواه به او برنگردی لاجرم به #ناچار و اضطرار برخواهی گشت. 』
💎⚖ آن گاه که وقت درو گذشته و کشاورز به شدت در انتظار برداشت است؛
『 اما آب بخیلی می کند؛رو به آسمان می کند و می گویند: #یا_الله! 』
『 هرگاه موج ها خروشان شود و اندیشه #مرگ آرامش زندگی را در جان کشتی نشینان متزلزل می کند؛ می گویند: #یا_الله! 』
💎⏳ وقتی خلبان اعلام_کند که چرخ های
هواپیما باز نـمیشود و ناگزیر است مدتی در آسمان بچرخد تا مشکل حل شود سرنشینان همه شخصیت های مهم را از یاد می برند و تنها او را به یاد می آورند که پادشاهی همه چیز در دست اوست؛آن که پناه می دهد و هیچ کس را #نمیتوان از #عذاب او پناه داد.
『 چشم دوخته ای به صفحه نمایشگر #ضربان قلب؛ به آن خطوط کج و معوج می نگری؛ نفس های بیمارت به شماره افتاده نبض روبه کاهش است و آن خطوط رفته رفته به سمت سر اشیبی می روند دکتر را فراموش می کنی و چهره اش از ذهنت تبخیر می شود و با #امیدواری می گویی : #یا_الله_کمکش_کن! 』
•●❥🌈⃤🦋
مــوج هـاΓ✎
💎⛓ تو را با #نیازها احاطه کرده تا خویش را با أسما و صفاتش احاطه کنی و این معنی #صمدیّت است.
『 در همه لحظات #زندگی ات نیازمند اویی؛اگر به اخیتار و دلخواه به او برنگردی لاجرم به #ناچار و اضطرار برخواهی گشت. 』
💎⚖ آن گاه که وقت درو گذشته و کشاورز به شدت در انتظار برداشت است؛
『 اما آب بخیلی می کند؛رو به آسمان می کند و می گویند: #یا_الله! 』
『 هرگاه موج ها خروشان شود و اندیشه #مرگ آرامش زندگی را در جان کشتی نشینان متزلزل می کند؛ می گویند: #یا_الله! 』
💎⏳ وقتی خلبان اعلام_کند که چرخ های
هواپیما باز نـمیشود و ناگزیر است مدتی در آسمان بچرخد تا مشکل حل شود سرنشینان همه شخصیت های مهم را از یاد می برند و تنها او را به یاد می آورند که پادشاهی همه چیز در دست اوست؛آن که پناه می دهد و هیچ کس را #نمیتوان از #عذاب او پناه داد.
『 چشم دوخته ای به صفحه نمایشگر #ضربان قلب؛ به آن خطوط کج و معوج می نگری؛ نفس های بیمارت به شماره افتاده نبض روبه کاهش است و آن خطوط رفته رفته به سمت سر اشیبی می روند دکتر را فراموش می کنی و چهره اش از ذهنت تبخیر می شود و با #امیدواری می گویی : #یا_الله_کمکش_کن! 』
•●❥🌈⃤🦋
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_سی_چهارم ✍🏼روزهای منو #خواهر با #دعوا شروع میشد و با #دعوا تموم شد بدون #وقفه بدون #خسته شدن ، #مادرم همچنان مخالف بود البته همه بودن ولی اون عجیب بود دست بردار نبود #هیچیم براش مهم نبود #تنها دل خوشی…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_سی_پنجم
✍🏼به سوژین زنگ زدم گوشی رو #قطع کرد دوباره بهش زنگ زدم گفت #عکس بگیر فقط عکس بگیر به روی خودت نیار نمیتونست بخاطر پدرم و #اطرافیان حرف بزند منم حالم خیلی #داغون بود گوشی رو قطع کرد پیام فرستاد که خواهر تو مسلمانی و #صبوری نذار چیزی بفهمه #عادی رفتار کن قسمت میدم خواهر نذار بویی ببره نمیدونست انقدر گریه کردم چشام قرمز قرمز شده بود نمیدونست #قلب خواهرش دیگه نمیتپد نمیدونست که دست من نبود، گریه هام ول کنم نبودن نمیدونست که من
#شکــ💔ــستم....
➖فواد بازم اومد در را زد #روژین خانم حاضر نشدید؟ از کی تا حالا انقد وقت واسه لباس پوشیدن تلف کردی؟
😣دلم میخواست برم #خفهش کنم دلم میخواست اون لحظه بمیره گفتم آقا فواد شما ماشین رو روشن و گرم کنید من میام پایین همش سعی میکردم #قوی باشم اما خیلی #سخت بود خیلی ... بلاخره #نقابمو زدم عکس اون کارت را گرفتم و گذاشتم تو کتش همش میگفتم یاالله کمکم کن یاالله...
🌸🍃واقعا سخت بود بعد دیدن اون چیزا خودتو به بیخیالی بزنی رفتم پایین #کتش را نبردم... گفت چرا کتمو نیاوردی؟ گفتم کتت کجا بود برم بیارم گفت #اتاق خودت بود؟ یه جورای فکر کنم شک کرده بود عمدا کتش را نبردم که نداند چیزی فهمیدم و کتش رو آوردم و سوار ماشین شدیم...
➖هر چی باهام حرف زد هر چند میخواستم باهاش حرف بزنم نمیتونستم... یعنی یه کلمه باهاش حرف #میزدم میفهمید اون روز تو مدرسه نمیدونستم زنده ام یا مرده انقدم #اشک ریخته بودم دیگه اشکی واسه ریختن نداشتم چشام و سرم واقعا #درد میکردن همش از خدا میپرسیدم راضیم اما چرا خدایا خودت میدونی و همیشه دعام این بود سر راهم امتحانی نیار که توانش و نداشته باشم واقعا سخت #یا_الله کمکم کن....
➖ از نزدیک شدن به اومدن آقا فواد داشت حالم بدتر میشد دلم خیلی درد میکرد ازش #متنفر شده بودم دلم میخواست و آگه میتونستم حتما....
آقا فواد تبدیل شد به دشمن #خالقم... با تمام وجودم ازش #متنفر بودم...
برای دو هزار ارزش نداشت و نداره چون خودشو #فروخته بود از چیزای دست دوم بیزار بودم بخصوص کسی #الله رو ازدست داده بود...
🌸🍃فقط این برام جای #سوال بود چرا سر راه من...؟
وقتی سوار ماشین شدم برام #گل آورده بود اون لحظه از هر چی گل بیزار بودم بعد بهم گفت روژین جان میخوام یه خبر بد بهت بدم فلانی رو گرفتن سریع به چشاش نگاه کردم اصلا توش ناراحتی نبود بیشتر ازش متنفر شدم....
رفتیم به شهرشون و برگشتیم تصمیم گرفتم هرچه زودتر ازش #طلاق بگیرم....
#ادامه_دارد_انشاءالله.....
@admmmj123
#قسمت_سی_پنجم
✍🏼به سوژین زنگ زدم گوشی رو #قطع کرد دوباره بهش زنگ زدم گفت #عکس بگیر فقط عکس بگیر به روی خودت نیار نمیتونست بخاطر پدرم و #اطرافیان حرف بزند منم حالم خیلی #داغون بود گوشی رو قطع کرد پیام فرستاد که خواهر تو مسلمانی و #صبوری نذار چیزی بفهمه #عادی رفتار کن قسمت میدم خواهر نذار بویی ببره نمیدونست انقدر گریه کردم چشام قرمز قرمز شده بود نمیدونست #قلب خواهرش دیگه نمیتپد نمیدونست که دست من نبود، گریه هام ول کنم نبودن نمیدونست که من
#شکــ💔ــستم....
➖فواد بازم اومد در را زد #روژین خانم حاضر نشدید؟ از کی تا حالا انقد وقت واسه لباس پوشیدن تلف کردی؟
😣دلم میخواست برم #خفهش کنم دلم میخواست اون لحظه بمیره گفتم آقا فواد شما ماشین رو روشن و گرم کنید من میام پایین همش سعی میکردم #قوی باشم اما خیلی #سخت بود خیلی ... بلاخره #نقابمو زدم عکس اون کارت را گرفتم و گذاشتم تو کتش همش میگفتم یاالله کمکم کن یاالله...
🌸🍃واقعا سخت بود بعد دیدن اون چیزا خودتو به بیخیالی بزنی رفتم پایین #کتش را نبردم... گفت چرا کتمو نیاوردی؟ گفتم کتت کجا بود برم بیارم گفت #اتاق خودت بود؟ یه جورای فکر کنم شک کرده بود عمدا کتش را نبردم که نداند چیزی فهمیدم و کتش رو آوردم و سوار ماشین شدیم...
➖هر چی باهام حرف زد هر چند میخواستم باهاش حرف بزنم نمیتونستم... یعنی یه کلمه باهاش حرف #میزدم میفهمید اون روز تو مدرسه نمیدونستم زنده ام یا مرده انقدم #اشک ریخته بودم دیگه اشکی واسه ریختن نداشتم چشام و سرم واقعا #درد میکردن همش از خدا میپرسیدم راضیم اما چرا خدایا خودت میدونی و همیشه دعام این بود سر راهم امتحانی نیار که توانش و نداشته باشم واقعا سخت #یا_الله کمکم کن....
➖ از نزدیک شدن به اومدن آقا فواد داشت حالم بدتر میشد دلم خیلی درد میکرد ازش #متنفر شده بودم دلم میخواست و آگه میتونستم حتما....
آقا فواد تبدیل شد به دشمن #خالقم... با تمام وجودم ازش #متنفر بودم...
برای دو هزار ارزش نداشت و نداره چون خودشو #فروخته بود از چیزای دست دوم بیزار بودم بخصوص کسی #الله رو ازدست داده بود...
🌸🍃فقط این برام جای #سوال بود چرا سر راه من...؟
وقتی سوار ماشین شدم برام #گل آورده بود اون لحظه از هر چی گل بیزار بودم بعد بهم گفت روژین جان میخوام یه خبر بد بهت بدم فلانی رو گرفتن سریع به چشاش نگاه کردم اصلا توش ناراحتی نبود بیشتر ازش متنفر شدم....
رفتیم به شهرشون و برگشتیم تصمیم گرفتم هرچه زودتر ازش #طلاق بگیرم....
#ادامه_دارد_انشاءالله.....
@admmmj123
#یا_الله✨
مهر بنده ات در #قلبم افتاده😞💔
#یا_الله 🥺
اگر تو #صلاح اش میدانے او را نصیب من ڪن 🥺🤲
و گرنه مهرش را از #قلبم_بیرون ڪن...💔
مهر بنده ات در #قلبم افتاده😞💔
#یا_الله 🥺
اگر تو #صلاح اش میدانے او را نصیب من ڪن 🥺🤲
و گرنه مهرش را از #قلبم_بیرون ڪن...💔
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ عشق فقط در نکاح حلال میباشه نه در مجازی ❤ #حب_حلال 😍 @admmmj123 صبح تان منور باد 🌻
.
#یا_الله✨
مهر بنده ات در #قلبم افتاده😞💔
#یا_الله 🥺
اگر تو #صلاح اش میدانے او را نصیب من ڪن 🥺🤲
و گرنه مهرش را از #قلبم_بیرون ڪن...💔
#حب_حلال 😍
@admmmj123
شب تان بی غم🌙🌟
#یا_الله✨
مهر بنده ات در #قلبم افتاده😞💔
#یا_الله 🥺
اگر تو #صلاح اش میدانے او را نصیب من ڪن 🥺🤲
و گرنه مهرش را از #قلبم_بیرون ڪن...💔
#حب_حلال 😍
@admmmj123
شب تان بی غم🌙🌟