#تلنگر
📝دلنوشته یکی ازبرادران برای دختران و زنان سرزمینم ایران!!!
رد شد🚶 ، ولی هنوز ردش مانده است.
ای کاش پشت سرش👀 چشمی داشت و می دید و یا 🎥دوربینی بود و از دور به او نشان می داد که هنوز ردش مانده است. یا کسی جرعتش را داشت و به او می گفت که ردش مانده است.
کاش وقتی رد می شد، می دید پشت سرش چند نوجوانی که از مدرسه تعطیل شده بودند چگونه به 👖شلوار تنگ و نازکش نگاه می کردند، می دید که آن نوجوان به خاطر #سن_بلوغ و #نوجوانیش بعد از دیدن او به چه #گناه هایی کشیده شد😭.
ای کاش برمی گشت و می دید #پسر مغازه داری را که بخاطر مشکلات مالی هنوز #مجرد بود ،چگونه با حسرت و 😍شهوت نگاهش می کرد و هر روز به کنترل نگاه و #ایمانش_ناتوان تر می شد😭.کاش زمانی که #حجاب و پوشش خود را شخصی می دید، برمی گشت و می دید #ردش را بر زندگی شخصی جوان #متاهلی که وقتی 💄آرایش #غلیظش را می دید او را با همسرش مقایسه می کرد😭.
کاش می دانست 👿گرگ های انسان نما در پشت سرش چه می گفتند و وقتی دستشان به او نرسید نیت کثیف و #مزاحمت های خود را بر سر دختر #معصوم دیگری در آوردند😭.
کاش می شد، می رفتم این چیزهایی که ازاو اطلاع نداشت را به او می گفتم، و به اوهم می گفتم که فکر نکند که من در ذهنم 🤔او را انسانی فاسد و بدکار می دانم، #خداراشکر_، این را می فهمم که افراد را از روی ظاهرشان به #سیاه و #سفید تقسیم نکنم، و حتما او انسان خوب و شریفی است ولی ای #کاش آگاه می شد و کسی به او نشان می داد ردش را بر جامعه!!!
شاید اصلا نمی داند که اگر چند تار موی او راهم #نامحرم ببیند از لحاظ #دین و #قرآن گناه کرده است . شاید تا به حال #چادر سرش نکرده است یا اصلا چادری ندارد که سرش کند!.
ای کاش حداقل برای یک بار هم که شده #چادری سرش می کرد تا زیبایی و بوی پاکی و امنیت #چادر را حس کند.
اکنون یک سال از آخرین باری که دیدمش گذشته است، همان خیابان ، همان کوچه، و روبروی همان مغازه، نمی دانم چه اتفاقی افتاده که اینقدر تغییر کرده است.
او رد شد ، با #چادرش🌹!! و این بار هم ردش مانده است.! دلم می خواست به او بگویم، کاش برمی گشتی و می دیدی پشت #سرت جوان هایی را که وقتی دلشان از سیاهی جامعه گرفته بود و به خاطر پوشش های نامناسب جامعه ، نگران #لرزش ایمانشان بودند ،
وقتی #چادر_سیاهت را بر روی سرت می بینند که چگونه آب بر آتش چشم های ناپاک میریزی، شاید ندانی ولی چقدر از ته دل دعایت می کنند🌹.
کاش برمیگشتی و رد #سبز_چادر سیاهت را در تعجب چشمان دختر بد#حجاب می دیدی که با خودش می گفت :
( #چگونه_یک_دختر_جوانی_مثل_من_در_این_گرمای_تابستان_اینگونه_حجابش_را_محکم_و_کامل_گرفته_است_!!!) و می دیدی که چگونه تو را الگوی خود می کند و #آرام #آرام شال روی سرش از عقب به جلو برمی گردد.🌹
و کاش برمیگشتی و می فهمیدی که چگونه در #اجتماع #باسلاح #چادرت امر به معروف می کنی🌹،و کاش، مادری را که پشت سرت با چادر خاکی دعایت می کند ، می دیدی...
حب حلال ❤️
📝دلنوشته یکی ازبرادران برای دختران و زنان سرزمینم ایران!!!
رد شد🚶 ، ولی هنوز ردش مانده است.
ای کاش پشت سرش👀 چشمی داشت و می دید و یا 🎥دوربینی بود و از دور به او نشان می داد که هنوز ردش مانده است. یا کسی جرعتش را داشت و به او می گفت که ردش مانده است.
کاش وقتی رد می شد، می دید پشت سرش چند نوجوانی که از مدرسه تعطیل شده بودند چگونه به 👖شلوار تنگ و نازکش نگاه می کردند، می دید که آن نوجوان به خاطر #سن_بلوغ و #نوجوانیش بعد از دیدن او به چه #گناه هایی کشیده شد😭.
ای کاش برمی گشت و می دید #پسر مغازه داری را که بخاطر مشکلات مالی هنوز #مجرد بود ،چگونه با حسرت و 😍شهوت نگاهش می کرد و هر روز به کنترل نگاه و #ایمانش_ناتوان تر می شد😭.کاش زمانی که #حجاب و پوشش خود را شخصی می دید، برمی گشت و می دید #ردش را بر زندگی شخصی جوان #متاهلی که وقتی 💄آرایش #غلیظش را می دید او را با همسرش مقایسه می کرد😭.
کاش می دانست 👿گرگ های انسان نما در پشت سرش چه می گفتند و وقتی دستشان به او نرسید نیت کثیف و #مزاحمت های خود را بر سر دختر #معصوم دیگری در آوردند😭.
کاش می شد، می رفتم این چیزهایی که ازاو اطلاع نداشت را به او می گفتم، و به اوهم می گفتم که فکر نکند که من در ذهنم 🤔او را انسانی فاسد و بدکار می دانم، #خداراشکر_، این را می فهمم که افراد را از روی ظاهرشان به #سیاه و #سفید تقسیم نکنم، و حتما او انسان خوب و شریفی است ولی ای #کاش آگاه می شد و کسی به او نشان می داد ردش را بر جامعه!!!
شاید اصلا نمی داند که اگر چند تار موی او راهم #نامحرم ببیند از لحاظ #دین و #قرآن گناه کرده است . شاید تا به حال #چادر سرش نکرده است یا اصلا چادری ندارد که سرش کند!.
ای کاش حداقل برای یک بار هم که شده #چادری سرش می کرد تا زیبایی و بوی پاکی و امنیت #چادر را حس کند.
اکنون یک سال از آخرین باری که دیدمش گذشته است، همان خیابان ، همان کوچه، و روبروی همان مغازه، نمی دانم چه اتفاقی افتاده که اینقدر تغییر کرده است.
او رد شد ، با #چادرش🌹!! و این بار هم ردش مانده است.! دلم می خواست به او بگویم، کاش برمی گشتی و می دیدی پشت #سرت جوان هایی را که وقتی دلشان از سیاهی جامعه گرفته بود و به خاطر پوشش های نامناسب جامعه ، نگران #لرزش ایمانشان بودند ،
وقتی #چادر_سیاهت را بر روی سرت می بینند که چگونه آب بر آتش چشم های ناپاک میریزی، شاید ندانی ولی چقدر از ته دل دعایت می کنند🌹.
کاش برمیگشتی و رد #سبز_چادر سیاهت را در تعجب چشمان دختر بد#حجاب می دیدی که با خودش می گفت :
( #چگونه_یک_دختر_جوانی_مثل_من_در_این_گرمای_تابستان_اینگونه_حجابش_را_محکم_و_کامل_گرفته_است_!!!) و می دیدی که چگونه تو را الگوی خود می کند و #آرام #آرام شال روی سرش از عقب به جلو برمی گردد.🌹
و کاش برمیگشتی و می فهمیدی که چگونه در #اجتماع #باسلاح #چادرت امر به معروف می کنی🌹،و کاش، مادری را که پشت سرت با چادر خاکی دعایت می کند ، می دیدی...
حب حلال ❤️
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
️ 💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_هفتم ✍🏼با گذشتن زمان #رابطه های #پاره شده داشت بهم میچسپید اول که منو محمد دوم سوژین و محمد و الحمدالله.... ما دو تا و خواهر و برادر در تلاش برای خوب شدن #رابطه #خانوادهمون بودیم با #مسلمان شدن محمد…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است....
#قسمت_بیست_هشتم
✍🏼تا اینکه پیشم اومد مهناز #چادرش دستش بود و گفت میشه چادرامون رو عوض کنیم (چادرمو چون اولین #چادرم بود خیلی دوسش داشتم ) اما بااین حال دلم نیومد #چیزی بگم عوضش کردم...
دستامو تند گرفته بود با بقیه صحبت میکرد از این خیالم راحت شد که از من ناراحت نیست ، وقت رفتن خیلی بهم اسرار کرد #پیشش بمونم حتی قسمم داد...
🌸🍃منم یک دفعه #ناراحت شدم گفتم اخه تو چرا #قسم میخوری وقتی میدونی نمیتونم بمونم حتی درست و حسابی ازش خداحافظی نکردم برگشتیم خونه آخر دلم #طاقت نیاورد بهش زنگ زدم معذرت خواهی کردم هیچی نگفت فقط گفت حداقل میذاشتی #بغلت کنم خدایا من چیکار کردم هنوزم #افسوس میخورم....😭
➖چند روزی گذشته بود محمد بهم زنگ زد گفت خونه بمونم الان میام کارت دارم خیلی #نگرانم کرد تا رسید خونه داشتم دیوونه میشدم وقتی اومد چهره ش سفید شده بود قسمم داد که آروم باشم حرفاشو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد دستا و پاهام #احساس میکردم بی روح هستن باور نمیکردم چرا بهم نگفت چرا خبر دارم نکرد و از همه بیشتر این #داغون کرده حرف آخر مهناز میذاشتی بغلت میکردم...
🌸🍃 من چیکار کردم خواهر رفته بود #جهاد برای #دفاع از #کودکان و #زنان و انسانهای ستم دیده و مظلوم #شام و عراق....
خواهر عزیزتر از روح و وجودمه چون بزرگترین و #باارزش ترین #هدیه دنیا رو بهم داد ♡ #اسلام ♡.....
➖خواهرم رفت از دین #الله دفاع کنه هر چن منو ترک کرد اما راهش خیلی زیبا بود اون رفت خودشو و شوهرش #سرباز دین الله شدن فدای راهت و خودت خواهر مهناز عزیزتر جانم...
🌸🍃از وقتی فهمیده بودم خواهرم رفته کار شب و روزم #گریه کردن و #دعا کردن بود که فقط یه بار دیگه ببینمش و پیشانیشو ببوسم واقعا #ناراحت بودم هزاران #کاش تو #دلم بود اما چه فایده تنها چیزی برام مونده چادرش که دیگه دلم نیومد سرش کنم...
➖چون همیشه یه بوی خاصی داشت دیگه سرم نکردم که بوش نره و یه #نقاب بلند که به یکی از خواهران گفته بود بعد من به روژین بده شب و روز تو بغلم بودن و #افسوس گذشته رو میخوردم...
🌸🍃تا اینکه محمد منو #نصیحت و #دلداری داد و گفت دیگه مهناز پیش #روژین نیست و روژینی پیش مهناز ، اما نه اینطوری نیست این اول دوستی شماست #خواهر جان در #بهشت دیدار دوباره ست چطور یادت رفته و #دوستی و خواهری شما ابدی ست...
حرفای محمد هرچند به گریه م انداخت اما خیلی دلمو اروم کرد...
#ادامه_دارد_انشاءالله
@admmmj123
#قسمت_بیست_هشتم
✍🏼تا اینکه پیشم اومد مهناز #چادرش دستش بود و گفت میشه چادرامون رو عوض کنیم (چادرمو چون اولین #چادرم بود خیلی دوسش داشتم ) اما بااین حال دلم نیومد #چیزی بگم عوضش کردم...
دستامو تند گرفته بود با بقیه صحبت میکرد از این خیالم راحت شد که از من ناراحت نیست ، وقت رفتن خیلی بهم اسرار کرد #پیشش بمونم حتی قسمم داد...
🌸🍃منم یک دفعه #ناراحت شدم گفتم اخه تو چرا #قسم میخوری وقتی میدونی نمیتونم بمونم حتی درست و حسابی ازش خداحافظی نکردم برگشتیم خونه آخر دلم #طاقت نیاورد بهش زنگ زدم معذرت خواهی کردم هیچی نگفت فقط گفت حداقل میذاشتی #بغلت کنم خدایا من چیکار کردم هنوزم #افسوس میخورم....😭
➖چند روزی گذشته بود محمد بهم زنگ زد گفت خونه بمونم الان میام کارت دارم خیلی #نگرانم کرد تا رسید خونه داشتم دیوونه میشدم وقتی اومد چهره ش سفید شده بود قسمم داد که آروم باشم حرفاشو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد دستا و پاهام #احساس میکردم بی روح هستن باور نمیکردم چرا بهم نگفت چرا خبر دارم نکرد و از همه بیشتر این #داغون کرده حرف آخر مهناز میذاشتی بغلت میکردم...
🌸🍃 من چیکار کردم خواهر رفته بود #جهاد برای #دفاع از #کودکان و #زنان و انسانهای ستم دیده و مظلوم #شام و عراق....
خواهر عزیزتر از روح و وجودمه چون بزرگترین و #باارزش ترین #هدیه دنیا رو بهم داد ♡ #اسلام ♡.....
➖خواهرم رفت از دین #الله دفاع کنه هر چن منو ترک کرد اما راهش خیلی زیبا بود اون رفت خودشو و شوهرش #سرباز دین الله شدن فدای راهت و خودت خواهر مهناز عزیزتر جانم...
🌸🍃از وقتی فهمیده بودم خواهرم رفته کار شب و روزم #گریه کردن و #دعا کردن بود که فقط یه بار دیگه ببینمش و پیشانیشو ببوسم واقعا #ناراحت بودم هزاران #کاش تو #دلم بود اما چه فایده تنها چیزی برام مونده چادرش که دیگه دلم نیومد سرش کنم...
➖چون همیشه یه بوی خاصی داشت دیگه سرم نکردم که بوش نره و یه #نقاب بلند که به یکی از خواهران گفته بود بعد من به روژین بده شب و روز تو بغلم بودن و #افسوس گذشته رو میخوردم...
🌸🍃تا اینکه محمد منو #نصیحت و #دلداری داد و گفت دیگه مهناز پیش #روژین نیست و روژینی پیش مهناز ، اما نه اینطوری نیست این اول دوستی شماست #خواهر جان در #بهشت دیدار دوباره ست چطور یادت رفته و #دوستی و خواهری شما ابدی ست...
حرفای محمد هرچند به گریه م انداخت اما خیلی دلمو اروم کرد...
#ادامه_دارد_انشاءالله
@admmmj123