خیلے گلےداداشے!!! خواهر دوست داشتنے خودمے!!! خواهرے ... داداشے ..
#قديم ها #برادري حرمت داشت.. به محض ديدن يا گفتن ، طرف را به خلوت #خواهري راه نمي دادند.🍂
. (هنوز مي نويسد سلام. مي گويد سلام داداشي خوبي عزيزم؟ ..خوبم تو خوبي گلكم )🙄😕
و هر دو چه ناشيانه مي دانند #دروغ است اين الفاظ...❌
.
حتي دوست ، با #سالها ديدن و گفتن و شنيدن انتخاب ميشد ،نه ، مثل انتخاب هاي الان از روي نياز !!🍁
تا تاييد دوستي براي يك نفر مي فرستي ...خصوصي و با نوشته اي #طلبكارانه و به نظر من توهين اميز پيام مي گذارد: ( شماره ي من ........ زنگ بزن
ايا من به عنوان يك دختر اينگونه به او معرفي شده ام كه او اجازه ي اين كار را به خود ميدهد؟
ايا جامعه به او اجازه ي چنين طرز فكري ميدهد؟
هنوز بين من و #برادرم حجاب شرم و #حيايي هست... ولي برادر مجازي را اينقدر "داداشي
#دادشي "گفته شده كه براي #خواهر مجازي اش هيچ حرمتي قايل نيست... .
این کلمات حرمت دارن
میگن جایی که تو باشی با #نامحرم،نفر سوم #شیطان است ...!
.حواست هست؟ گفتم نامحرم، با این کلمه ظاهرا آشنا نیستیم ، یا شاید هم طبق معمول گول زدن خودمون ؟؟؟😔
بعضی از ما مسلمانان،خودمان را زده ایم به آن راه🚶♂
که ما مطهریم از گناه و ما و چه به این حرفا ؟ "چرا دقت نمیکنیم که به صرف گفتن کلمه " برادر "یا" خواهر "کسی برادر یا خواهر دیگری نشده ... و حق صمیمی شدن را ندارد، چه زن چه مرد
#صمیمیت #محرمیت نمی آورد
#چت محرمیت #نمیاورد
#مواظب شکلک رد و بدل کردن بین نامحرمان
و خطاب زدنها و #خخخخخ فرستادن های بی جایمان باشیم!
این را بخاطر داشته باشیم که: "ایمان و حیا قرین یکدیگرند اگر یکی رفت دیگری هم خواهد رفت"
مراقب #ایمانمان و ایمان کسانی که #دوستشان داریم باشیم!💔
شب تون مملو از آرامش ❤️
کانال های مرتبط به ما👇
➦ @admmmj123
➦ @gomalat_nab8
➦ @DOST34
#قديم ها #برادري حرمت داشت.. به محض ديدن يا گفتن ، طرف را به خلوت #خواهري راه نمي دادند.🍂
. (هنوز مي نويسد سلام. مي گويد سلام داداشي خوبي عزيزم؟ ..خوبم تو خوبي گلكم )🙄😕
و هر دو چه ناشيانه مي دانند #دروغ است اين الفاظ...❌
.
حتي دوست ، با #سالها ديدن و گفتن و شنيدن انتخاب ميشد ،نه ، مثل انتخاب هاي الان از روي نياز !!🍁
تا تاييد دوستي براي يك نفر مي فرستي ...خصوصي و با نوشته اي #طلبكارانه و به نظر من توهين اميز پيام مي گذارد: ( شماره ي من ........ زنگ بزن
ايا من به عنوان يك دختر اينگونه به او معرفي شده ام كه او اجازه ي اين كار را به خود ميدهد؟
ايا جامعه به او اجازه ي چنين طرز فكري ميدهد؟
هنوز بين من و #برادرم حجاب شرم و #حيايي هست... ولي برادر مجازي را اينقدر "داداشي
#دادشي "گفته شده كه براي #خواهر مجازي اش هيچ حرمتي قايل نيست... .
این کلمات حرمت دارن
میگن جایی که تو باشی با #نامحرم،نفر سوم #شیطان است ...!
.حواست هست؟ گفتم نامحرم، با این کلمه ظاهرا آشنا نیستیم ، یا شاید هم طبق معمول گول زدن خودمون ؟؟؟😔
بعضی از ما مسلمانان،خودمان را زده ایم به آن راه🚶♂
که ما مطهریم از گناه و ما و چه به این حرفا ؟ "چرا دقت نمیکنیم که به صرف گفتن کلمه " برادر "یا" خواهر "کسی برادر یا خواهر دیگری نشده ... و حق صمیمی شدن را ندارد، چه زن چه مرد
#صمیمیت #محرمیت نمی آورد
#چت محرمیت #نمیاورد
#مواظب شکلک رد و بدل کردن بین نامحرمان
و خطاب زدنها و #خخخخخ فرستادن های بی جایمان باشیم!
این را بخاطر داشته باشیم که: "ایمان و حیا قرین یکدیگرند اگر یکی رفت دیگری هم خواهد رفت"
مراقب #ایمانمان و ایمان کسانی که #دوستشان داریم باشیم!💔
شب تون مملو از آرامش ❤️
کانال های مرتبط به ما👇
➦ @admmmj123
➦ @gomalat_nab8
➦ @DOST34
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_سی_و_یکم ✍🏼خیلی مهربون مادرش رو بغل میکرد و دستاش رو میبوسید #مادر شوهرم گفت در بین تمام فرزندانم #مصطفی از همه بهتره... اون موقع هم که بچه بود میدونست که من به تنهایی برام سخته هزینه خونه رو جور کنم(مصطفی هم در کودکی پدرش رو…
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سی_و_دوم
✍🏼همینکه مصطفی خوابید رفتم لباسی که تنش بود بشورم تا واسه فردا تمیز باشه اونم شستم...
😔تا #سحر نخوابیدم توی حیاط بودم اومدم تو که سحری رو آماده کنم دیدم مصطفی داره نماز میخونه اونم نخوابیده بود سحری رو آماده کردم و صداش کردم خیلی #ساکت بودیم ، بعد از غذا #تشکر کرد و رفت #وضو بگیره....
منم سفره رو جمع کردم وقتی وضوش تموم شد یه دفعه چشمش به ساکش افتاد یه دفعه یه حالی شد و سرش رو انداخت پایین ، #نماز خوند و گفت باید برم بیرون کار دارم...
گفتم بهش که تو امروز مسافری #روزه نگیر ، بهت واجب نیست امروز با وجود #سفر خیلی سخته روزه هم بگیری گفت دوست دارم زبونم با روزه باشه من تا ظهر منتظرش بودم برگرده ساعت 2 برگشت همون لباسی رو تنم کردم که اولین روز به هم رسیدیم تنم بود
یعنی لباس #عقدم ....
همینکه برگشت خیلی #خسته بود از سر و صورتش گرد و خاکیش معلوم بود #سلام کرد و جوابش رو دادم یه بالش براش آوررم تا کمی استراحت کنه دراز کشید و دست چپش رو گذاشت روی سرش نمیتونستم ازش #جدا بشم...
😭کنارش نشستم به چهرهاش که نگاه میکردم گریه ام گرفت متوجه شدم که مصطفی هم گریه میکنه صدای هق هق گریه هام تمام اتاق رو گرفت من گریه میکردم و اشکهام روی سر مصطفی میریخت و مصطفی گریه میکرد و اشکش روی بالش....
😭هیچ کدوممون نمیتونستیم حتی یک کلمه هم بگیم فقط صدای هق هق گریه ی من بود که شنیده میشد خدا رو شکر محدثه پیش مادر شوهرم بود اگه این صحنه رو میدید میترسید...
تقریبا نیم ساعتی همینطوری گریه میکردیم که مادر شوهرم صدام کرد و گفت بیا محدثه تو رو میخواد...
من وقتی گریه میکردم تا یک روز بعدش آثار گریه توی صورتم مشخص بود چون چشمام درشت بود
رفتم که محدثه رو بیارم مادر شوهر فهمید #گریه کردم گفت #تعجب میکنم که چرا انقدر #بی_قراری میکنی گفتم نمیتونم یه روز هم دوریش رو تحمل کنم من خیلی سختی کشیدم دیگه نمیخوام ازش دور باشم گفت #دخترم یه سفر 1 هفته ای که این همه گریه نمیخواد
آخ از #دل پاره پاره ام خبر نداری #مادر جان نمیدونی که مصطفی داره برای همیشه میره...
رفتم خونه خودمون مصطفی رفته بود حموم تا مرتب و تمیز باشه به محدثه غذا دادم و خوابوندمش لباسهای مصطفی هم خشک شده بود اتوش کردم و بهش دادم بپوشه...
😔انگار باهم #غریبه بودیم نمیتونستیم هیچ حرفی بزنیم این دقایق آخر هیچ استفاده ای از کنار هم بودن نکردیم فقط #گریه بود و #سکوت....
😭زیپ ساکش رو بستم فکر کنم زیپ قلب خودم کنده شد و #قلبم داشت میومد بیرون من دارم با دستهای خودم وسایل #جدایی خودم و مصطفی رو آماده میکنم....
😔این یعنی اوج #دیونگی ، #شیطان خیلی بهم #فشار میاورد که حتی یک بار بهش بگم نرو تنهام نزار دارم جون میدم دارم میمیرم اما نتونستم...
💪🏼باید بتونم کمکش کنم که راحتتر بره پس خودم وسایلش رو آماده میکنم تا بدونه که من ناراضی نیستم درسته که خیلی #بیقراری میکردم اما ناراضی نبودم این امتحان خیلی خیلی سختی بود فقط #دعا میکردم بتونم امتحانم رو خوب پس بدم...
😭خدایا این اشکها و #دلتنگی ها رو به پای #گناه حساب نکن به پای این حساب نکن که من نمیخوام #همسرم رو بفرستم در راهت جهاد کنه به پای این حساب نکن که ناراضیم...
😔به پای #دلتنگیم حساب کن به پای این حساب کن که واقعا #غریبم به پای این حساب کن که #جدایی برام سخته منی که قلبم رو دو دستی تقدیم کردم الان قلبم داره از سینه ام جدا میشه واین هم #درد داره....
😔همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که مصطفی گفت نیم ساعت دیگه باید برم این رو که گفت تکون عجیبی خوردم خودش هم فهمید کاملا خشکم زده بود.....
✍🏼 #ادامه_دارد...
@admmmj123
💌 #قسمت_سی_و_دوم
✍🏼همینکه مصطفی خوابید رفتم لباسی که تنش بود بشورم تا واسه فردا تمیز باشه اونم شستم...
😔تا #سحر نخوابیدم توی حیاط بودم اومدم تو که سحری رو آماده کنم دیدم مصطفی داره نماز میخونه اونم نخوابیده بود سحری رو آماده کردم و صداش کردم خیلی #ساکت بودیم ، بعد از غذا #تشکر کرد و رفت #وضو بگیره....
منم سفره رو جمع کردم وقتی وضوش تموم شد یه دفعه چشمش به ساکش افتاد یه دفعه یه حالی شد و سرش رو انداخت پایین ، #نماز خوند و گفت باید برم بیرون کار دارم...
گفتم بهش که تو امروز مسافری #روزه نگیر ، بهت واجب نیست امروز با وجود #سفر خیلی سخته روزه هم بگیری گفت دوست دارم زبونم با روزه باشه من تا ظهر منتظرش بودم برگرده ساعت 2 برگشت همون لباسی رو تنم کردم که اولین روز به هم رسیدیم تنم بود
یعنی لباس #عقدم ....
همینکه برگشت خیلی #خسته بود از سر و صورتش گرد و خاکیش معلوم بود #سلام کرد و جوابش رو دادم یه بالش براش آوررم تا کمی استراحت کنه دراز کشید و دست چپش رو گذاشت روی سرش نمیتونستم ازش #جدا بشم...
😭کنارش نشستم به چهرهاش که نگاه میکردم گریه ام گرفت متوجه شدم که مصطفی هم گریه میکنه صدای هق هق گریه هام تمام اتاق رو گرفت من گریه میکردم و اشکهام روی سر مصطفی میریخت و مصطفی گریه میکرد و اشکش روی بالش....
😭هیچ کدوممون نمیتونستیم حتی یک کلمه هم بگیم فقط صدای هق هق گریه ی من بود که شنیده میشد خدا رو شکر محدثه پیش مادر شوهرم بود اگه این صحنه رو میدید میترسید...
تقریبا نیم ساعتی همینطوری گریه میکردیم که مادر شوهرم صدام کرد و گفت بیا محدثه تو رو میخواد...
من وقتی گریه میکردم تا یک روز بعدش آثار گریه توی صورتم مشخص بود چون چشمام درشت بود
رفتم که محدثه رو بیارم مادر شوهر فهمید #گریه کردم گفت #تعجب میکنم که چرا انقدر #بی_قراری میکنی گفتم نمیتونم یه روز هم دوریش رو تحمل کنم من خیلی سختی کشیدم دیگه نمیخوام ازش دور باشم گفت #دخترم یه سفر 1 هفته ای که این همه گریه نمیخواد
آخ از #دل پاره پاره ام خبر نداری #مادر جان نمیدونی که مصطفی داره برای همیشه میره...
رفتم خونه خودمون مصطفی رفته بود حموم تا مرتب و تمیز باشه به محدثه غذا دادم و خوابوندمش لباسهای مصطفی هم خشک شده بود اتوش کردم و بهش دادم بپوشه...
😔انگار باهم #غریبه بودیم نمیتونستیم هیچ حرفی بزنیم این دقایق آخر هیچ استفاده ای از کنار هم بودن نکردیم فقط #گریه بود و #سکوت....
😭زیپ ساکش رو بستم فکر کنم زیپ قلب خودم کنده شد و #قلبم داشت میومد بیرون من دارم با دستهای خودم وسایل #جدایی خودم و مصطفی رو آماده میکنم....
😔این یعنی اوج #دیونگی ، #شیطان خیلی بهم #فشار میاورد که حتی یک بار بهش بگم نرو تنهام نزار دارم جون میدم دارم میمیرم اما نتونستم...
💪🏼باید بتونم کمکش کنم که راحتتر بره پس خودم وسایلش رو آماده میکنم تا بدونه که من ناراضی نیستم درسته که خیلی #بیقراری میکردم اما ناراضی نبودم این امتحان خیلی خیلی سختی بود فقط #دعا میکردم بتونم امتحانم رو خوب پس بدم...
😭خدایا این اشکها و #دلتنگی ها رو به پای #گناه حساب نکن به پای این حساب نکن که من نمیخوام #همسرم رو بفرستم در راهت جهاد کنه به پای این حساب نکن که ناراضیم...
😔به پای #دلتنگیم حساب کن به پای این حساب کن که واقعا #غریبم به پای این حساب کن که #جدایی برام سخته منی که قلبم رو دو دستی تقدیم کردم الان قلبم داره از سینه ام جدا میشه واین هم #درد داره....
😔همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که مصطفی گفت نیم ساعت دیگه باید برم این رو که گفت تکون عجیبی خوردم خودش هم فهمید کاملا خشکم زده بود.....
✍🏼 #ادامه_دارد...
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_چهارم ✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا... ➖حرف هر روزش بود اما…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_بیست_پنجم
✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ...
اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و وضعش...
➖شب و روز صدای ساز #شیطان رو گرفته هر کسی میبود #افسردگی میگرفت...
اینبار سعی کردم بیشتر مواظب رفتار و #اخلاق و برخوردم باشم چون دیگه نمیخواستم بخاطر اشتباهات من #اسلام رو سرزنش کنه هر وقت میرفتم اول از همه #قرآن میگرفتم مواظب نکته به نکته حرفام و رفتارام بودم و رفتارای اونم زیر نظرم بود هر وقت من میرفتم اون #موسیقی نمیگرفت...
🌸🍃حالش کلا عوض شده بود اگر یه روز نمیرفتم بهم #زنگ میزد جوری شده بود که اگر یه نیم ساعتی دیر میکردم میگفت چرا دیر اومدی برام خوشایند بود #امید داشتم که #مسلمان خواهد شد...
چطوری و چگونه نمیدونستم چطوری چون هنوز خودم یه سال نبود #مسلمان شده بودم اما بازم #امیدوارم بودم همیشه #دعا میکردم امیدم بیشتر و بیشتر میشد....
➖روزا میگذشت #رمضان نزدیک میشد و با اومدن اولین روز رمضان میشد یک سال که من #مسلمان شده بودم و الحمدالله تونسته بودم در مورد #دین با محمد سر صحبت رو باز کنم اما خیلی نه اما بازم جای شکر بود فهمیده بود که هدفم چیه میخواست ازم فاصله بگیر اما نمیتونست چون #الله با من بود
🌸🍃خواهرم الحمدالله شروع به #حفظ قرآن کرده بود اونم خودش یه نیروی بزرگ بود برام هر چند دیگه اون سوژین و روژین سابق تو #خانواده و طایفه نبودیم اما به خیال خودمون خیلی #باعزت تر و عاقل تر بودیم...
اینم از نعمت #اسلام بود #عقیده و باورمون را قبول نداشتن اما اگر حرف حرف خوب میشد اسم دو تا خواهرای دوقلو بود و دیگه کمتر #دعوا بود توخونه اگر #دعوا میشد سر #کلاس دینی رفتن و رفت و آمد #خواهران دینی با ما بود اما دیگه عادی شده بود....
➖دیگه برایمان #سخت نبود منتظر و آماده بیشتر از ایناها بودیم من بجز همه اینا دنبال #هدایت #برادرم محمد بودم و الحمدالله با اومدن #رمضان کارم واقعا راحت شد و ....
@admmmj123
#قسمت_بیست_پنجم
✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ...
اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و وضعش...
➖شب و روز صدای ساز #شیطان رو گرفته هر کسی میبود #افسردگی میگرفت...
اینبار سعی کردم بیشتر مواظب رفتار و #اخلاق و برخوردم باشم چون دیگه نمیخواستم بخاطر اشتباهات من #اسلام رو سرزنش کنه هر وقت میرفتم اول از همه #قرآن میگرفتم مواظب نکته به نکته حرفام و رفتارام بودم و رفتارای اونم زیر نظرم بود هر وقت من میرفتم اون #موسیقی نمیگرفت...
🌸🍃حالش کلا عوض شده بود اگر یه روز نمیرفتم بهم #زنگ میزد جوری شده بود که اگر یه نیم ساعتی دیر میکردم میگفت چرا دیر اومدی برام خوشایند بود #امید داشتم که #مسلمان خواهد شد...
چطوری و چگونه نمیدونستم چطوری چون هنوز خودم یه سال نبود #مسلمان شده بودم اما بازم #امیدوارم بودم همیشه #دعا میکردم امیدم بیشتر و بیشتر میشد....
➖روزا میگذشت #رمضان نزدیک میشد و با اومدن اولین روز رمضان میشد یک سال که من #مسلمان شده بودم و الحمدالله تونسته بودم در مورد #دین با محمد سر صحبت رو باز کنم اما خیلی نه اما بازم جای شکر بود فهمیده بود که هدفم چیه میخواست ازم فاصله بگیر اما نمیتونست چون #الله با من بود
🌸🍃خواهرم الحمدالله شروع به #حفظ قرآن کرده بود اونم خودش یه نیروی بزرگ بود برام هر چند دیگه اون سوژین و روژین سابق تو #خانواده و طایفه نبودیم اما به خیال خودمون خیلی #باعزت تر و عاقل تر بودیم...
اینم از نعمت #اسلام بود #عقیده و باورمون را قبول نداشتن اما اگر حرف حرف خوب میشد اسم دو تا خواهرای دوقلو بود و دیگه کمتر #دعوا بود توخونه اگر #دعوا میشد سر #کلاس دینی رفتن و رفت و آمد #خواهران دینی با ما بود اما دیگه عادی شده بود....
➖دیگه برایمان #سخت نبود منتظر و آماده بیشتر از ایناها بودیم من بجز همه اینا دنبال #هدایت #برادرم محمد بودم و الحمدالله با اومدن #رمضان کارم واقعا راحت شد و ....
@admmmj123
کسانی که #رابطه_ات_را_با_الله تعالی #قطع می کنند، چهار نفر اند:
1) #شیطان
2) #نفس
3) #دنیا
4) #مردم.
#هرچه_شیطان، هرگاه می خواست رابطه ات را با رحمان قطع کند، پس استعاذه گفته، وبا وی مخالفت نما.
#هرچه_نفس، هرگاه بین تو ورحمان فاصله ای را آورد، با آن مجاهدت کن.
#وهرچه_دنیا، هرگاه بین تو وپروردگار جدایی آورد، پس زهد را انتخاب نما، و در ترک آن سعی وتلاش ات را بخرچ ده.
#وهرچه_مردم؛ هرگاه بین تو وسبحان دوری ایجاد کند، پس گوشه نشینی را از آنها انتخاب کن، وتنها باش اما با رحمان.
امام ابن جزی|(اختصار از) التسهیل لعلوم التنزیل.
📚اهداف ومرام، شرح فارسی بلوغ المرام.
1) #شیطان
2) #نفس
3) #دنیا
4) #مردم.
#هرچه_شیطان، هرگاه می خواست رابطه ات را با رحمان قطع کند، پس استعاذه گفته، وبا وی مخالفت نما.
#هرچه_نفس، هرگاه بین تو ورحمان فاصله ای را آورد، با آن مجاهدت کن.
#وهرچه_دنیا، هرگاه بین تو وپروردگار جدایی آورد، پس زهد را انتخاب نما، و در ترک آن سعی وتلاش ات را بخرچ ده.
#وهرچه_مردم؛ هرگاه بین تو وسبحان دوری ایجاد کند، پس گوشه نشینی را از آنها انتخاب کن، وتنها باش اما با رحمان.
امام ابن جزی|(اختصار از) التسهیل لعلوم التنزیل.
📚اهداف ومرام، شرح فارسی بلوغ المرام.