👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_سی_یکم ✍🏼آخرین روزی که اونجا پیش برادرم بودم رفت بازار با #برادران دیگر ماهم داشتیم کم کم آماده میشدیم برای آمدن... 🌸🍃محمد برگشت یه #نقاب همراهش بود منم با هیجان رفتم نزدیک میخواستم از دستش بگیرم گفت…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_سی_دوم
✍🏼قرار شد شب بیاید واسه #خاستگاری ... پدرم اومد پیشم (پدرم مثل غریبه ها شده بود دیگه انگار #بابای من نبود دیگه مثل قبل روژین گفتن پر از مهر و محبت نبود)پدرم اومد بهم گفت یه بار #دیگه ازت میپرسم راضی به این #ازدواج راضی هستی؟؟؟؟
گفتم بله راضی #باباجون گفت باشه هر طور میل خودته...
🌸🍃 تعجب کردم بخاطر راضیت بابام این سوالش دیگه تعجبم صد برابر شد احساس کردم #شوخی میکنه یا میخواد #مسخره ام کنه اما به روی #خودم نیاوردم و خیلی جدی بر خورد کردم (از وقتی مهناز #ازدواج کرده بود دوست داشتم #مهریه منم مثل اون باشه) بهش گفتم #بخاطر یگانگی #الله و واحد هر چی گفتین نه نگید نه بیشتر نه کمتر انتظار #اعتراضش رو داشتم نگاه سرد پدرم به من و یک کمی #سکوت گفت باشه نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت اما از یه بابت مطمئنم بودم که خیلی جایه تعجب بود برام
خلاصه #عقد کردم....
➖دیگه معلوم نبود کی مراسم #آخریه عمه م خیلی خوشحال بود همینطور #فواد (نامزدم) خودمم ناراضی نبودم
بلاخره تصمیم گرفتم که به فواد بگم که میخوام #نقاب بزنم و باید #پشتیبانم باشه اما نمیدونستم چطوری و چگونه یه روز که قرار شد اون بعد #کلاسم بیاد دنبالم #نقابم رو با خودم بردم وقتی اون اومد زدم هیچ وقت هیچ وقت به انذازه اون روز احساس #آرامش و #خوشبختی نکردم که اولین بار #نقاب زدم...
🌸🍃 وقتی آقا #فواد اومد خوب معلوم بود که خیلی #تعجب کرده بود وقتی سوار ماشین شدم اصلا هیچی به #ذهنم نمیرسید که بهش بگم اونم گفت خیلی بهت میاد روژین خانم #ماشاءالله کاش همیشه همینطوری بودی منم گفتم منم #همینو میخوام میخوام برای همیشه همینطوری باشم آقا فواد خواهشا کمک کنید بتونم از این بعد #نقاب بزنم فقط من نیستم خواهرمم تو فکر فرو رفته بود اونم گفت روژین خانم #نقابتو برندار میریم به نهایت #دعوا ....
➖ دیگه از این بابت منم مطمئنم ، نقابمو بر نداشتمو با #دلشوره و #نگرانی و دل پرم برگشتم خونه #همینجوری شد که تصور کرده بود حتی بدتر اتفاق افتاد تنها چیزی که تغییر کرده بود این #بار کمی پشتم گرم تر بود...
با طرفداری آقا فواد دعوا کردند همش میگفت #همسر من باید #نقاب بزنه...
🌸🍃آخه #پدر و #مادرم میخواستن نقاب منو پاره کن که الحمدالله اون نذاشت...
و اونام آقا فواد رو بیرون کردن از خونه من به سرعت #دنبالش کردم که ازش معذرت خواهی کنم اونم خیلی #مهربون و #با_غیرت گفت اشکالی نداره #روژینم مواظب نقابتون باشید با همه #دلتنگی ها و توان خودم #دعوا کرده بودم و هنوز هم ادامه داشت دلم خیلی خوش بود دیگه برام مهم نبود چی میشه و چه خواهد شد.
#ادامه_دارد_انشاءالله.....
@admmmj123
#قسمت_سی_دوم
✍🏼قرار شد شب بیاید واسه #خاستگاری ... پدرم اومد پیشم (پدرم مثل غریبه ها شده بود دیگه انگار #بابای من نبود دیگه مثل قبل روژین گفتن پر از مهر و محبت نبود)پدرم اومد بهم گفت یه بار #دیگه ازت میپرسم راضی به این #ازدواج راضی هستی؟؟؟؟
گفتم بله راضی #باباجون گفت باشه هر طور میل خودته...
🌸🍃 تعجب کردم بخاطر راضیت بابام این سوالش دیگه تعجبم صد برابر شد احساس کردم #شوخی میکنه یا میخواد #مسخره ام کنه اما به روی #خودم نیاوردم و خیلی جدی بر خورد کردم (از وقتی مهناز #ازدواج کرده بود دوست داشتم #مهریه منم مثل اون باشه) بهش گفتم #بخاطر یگانگی #الله و واحد هر چی گفتین نه نگید نه بیشتر نه کمتر انتظار #اعتراضش رو داشتم نگاه سرد پدرم به من و یک کمی #سکوت گفت باشه نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت اما از یه بابت مطمئنم بودم که خیلی جایه تعجب بود برام
خلاصه #عقد کردم....
➖دیگه معلوم نبود کی مراسم #آخریه عمه م خیلی خوشحال بود همینطور #فواد (نامزدم) خودمم ناراضی نبودم
بلاخره تصمیم گرفتم که به فواد بگم که میخوام #نقاب بزنم و باید #پشتیبانم باشه اما نمیدونستم چطوری و چگونه یه روز که قرار شد اون بعد #کلاسم بیاد دنبالم #نقابم رو با خودم بردم وقتی اون اومد زدم هیچ وقت هیچ وقت به انذازه اون روز احساس #آرامش و #خوشبختی نکردم که اولین بار #نقاب زدم...
🌸🍃 وقتی آقا #فواد اومد خوب معلوم بود که خیلی #تعجب کرده بود وقتی سوار ماشین شدم اصلا هیچی به #ذهنم نمیرسید که بهش بگم اونم گفت خیلی بهت میاد روژین خانم #ماشاءالله کاش همیشه همینطوری بودی منم گفتم منم #همینو میخوام میخوام برای همیشه همینطوری باشم آقا فواد خواهشا کمک کنید بتونم از این بعد #نقاب بزنم فقط من نیستم خواهرمم تو فکر فرو رفته بود اونم گفت روژین خانم #نقابتو برندار میریم به نهایت #دعوا ....
➖ دیگه از این بابت منم مطمئنم ، نقابمو بر نداشتمو با #دلشوره و #نگرانی و دل پرم برگشتم خونه #همینجوری شد که تصور کرده بود حتی بدتر اتفاق افتاد تنها چیزی که تغییر کرده بود این #بار کمی پشتم گرم تر بود...
با طرفداری آقا فواد دعوا کردند همش میگفت #همسر من باید #نقاب بزنه...
🌸🍃آخه #پدر و #مادرم میخواستن نقاب منو پاره کن که الحمدالله اون نذاشت...
و اونام آقا فواد رو بیرون کردن از خونه من به سرعت #دنبالش کردم که ازش معذرت خواهی کنم اونم خیلی #مهربون و #با_غیرت گفت اشکالی نداره #روژینم مواظب نقابتون باشید با همه #دلتنگی ها و توان خودم #دعوا کرده بودم و هنوز هم ادامه داشت دلم خیلی خوش بود دیگه برام مهم نبود چی میشه و چه خواهد شد.
#ادامه_دارد_انشاءالله.....
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#بیو🌱 🌷🌼 رفیـق! حـواسـتبہوقـتـٰایۍکہخـدانخـواست آبـروتبـرهوبـٰاخودتمیگۍ: شـٰانسآوردم؛بـٰاشہ...☝️🏻✨!' @admmmj123
#بیو🌱
#پدر #مادر♥️
از تمام دلتنگیها،ازاشک ها وشڪایت ها ڪه بگذریم باید اعتراف ڪنم مادرم ڪه میخنددخوشبختم❤️ 🥲
@admmmj123
#پدر #مادر♥️
از تمام دلتنگیها،ازاشک ها وشڪایت ها ڪه بگذریم باید اعتراف ڪنم مادرم ڪه میخنددخوشبختم❤️ 🥲
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#بیو🌱 #پدر #مادر♥️ از تمام دلتنگیها،ازاشک ها وشڪایت ها ڪه بگذریم باید اعتراف ڪنم مادرم ڪه میخنددخوشبختم❤️ 🥲 @admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#بیو🌱 دلم يك خيال راحت ميخواهد ! يك آرامش محض يك خواب عميق آرامشي از جنس آغوشِ مادر و امنيت دستان پدر ...! #مادر #پدر #آرامش
#بیو🌱
دستانم را قدری محکم تر بگیر ''پدر''
تو تنها مردی هستی که...
محبت هایت ''بی طمع'' است...
دستهایت نیز بوی ناب "آرامش" میدهند...
#پدر #مادر ♥️
@admmmj123
دستانم را قدری محکم تر بگیر ''پدر''
تو تنها مردی هستی که...
محبت هایت ''بی طمع'' است...
دستهایت نیز بوی ناب "آرامش" میدهند...
#پدر #مادر ♥️
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#بیو🌱 و گاه دلم با خدایم نیازمند خلوتیست…🙃❤️🩹 @admmmj123
#بیو #قشنگیات🥹
🫧نیکی به پدر و مادر داستانیست که تو آن را می نویسی و فرزندانت همان را برایت حکایت می کنند، پس خوب بنویس..!:)💗
#پدر #مادر
@admmmj123
🫧نیکی به پدر و مادر داستانیست که تو آن را می نویسی و فرزندانت همان را برایت حکایت می کنند، پس خوب بنویس..!:)💗
#پدر #مادر
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#مادرانه #مادر♥️ وقتی مادر نیست انگار زندگی هم نیست آرامش هم نیست وقتی مادر نیست انگار همه چیز عوض شده وقتی مادر نیست انگار زندگی با هیچ چیزی شیرین نمیشه وقتی مادر نیست انگار خندهها از هزاران گریه تلخ تر میشه کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد تا با مادرم…
#مادر #پدر
#قشنگیات♥️
همین که مامان و بابات
هنوز کنارت هستن و میتونی صداشونو بشنوی ،
یعنی خوشبختی ♥️🥹
به افتخارشون🫶♥️
@admmmj123
#قشنگیات♥️
همین که مامان و بابات
هنوز کنارت هستن و میتونی صداشونو بشنوی ،
یعنی خوشبختی ♥️🥹
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
Photo
#عکس_نوشته
#پروفایل
#پدر_مادر🫀
یک حقیقت را به خاطر بسپار:
ثروت وضعیت مالی شما نیست، ماشین و ساعت های گران قیمت شما نیست، ثروت پدر و مادر زنده شماست.
قدر والدین خود را بدانید.
هیچ کس هرگز شما را به اندازه آنها دوست نخواهد داشت.🥹❤️🩹
#پروفایل
#پدر_مادر🫀
یک حقیقت را به خاطر بسپار:
ثروت وضعیت مالی شما نیست، ماشین و ساعت های گران قیمت شما نیست، ثروت پدر و مادر زنده شماست.
قدر والدین خود را بدانید.
هیچ کس هرگز شما را به اندازه آنها دوست نخواهد داشت.🥹❤️🩹
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#مادر #پدر #قشنگیات♥️ همین که مامان و بابات هنوز کنارت هستن و میتونی صداشونو بشنوی ، یعنی خوشبختی ♥️🥹 به افتخارشون🫶♥️ @admmmj123
#پدر
#مادر
پیرمردی موبایلشو برد تعمیر کنه،
بعداز مدتی تعمیرکارگفت:
موبایلت سالمه پدرجان،چیزیش نیست.
پیرمرد با صدای غمگین گفت:
پس چرا فرزندانم زنگ نمیزنن 😢
قدر پدر و مادر تونو بدونید❤️🩹✨
@ADMMMJ123
#مادر
پیرمردی موبایلشو برد تعمیر کنه،
بعداز مدتی تعمیرکارگفت:
موبایلت سالمه پدرجان،چیزیش نیست.
پیرمرد با صدای غمگین گفت:
پس چرا فرزندانم زنگ نمیزنن 😢
قدر پدر و مادر تونو بدونید❤️🩹✨
@ADMMMJ123