#داستان_ارسال_یکی_از_اعضای_کانال_ما📝
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#من_اهل_افغانستان_ام
قبل از اينکه من به دانشگاه راه پيدا کنم با يک محجوبه آشنا شدم واقعأ احساسی خوشبختی ميکردم🥳 که با چنين يک بانوی پاکدامن 🧕🏻آشنا شديم, حال وهوايم خيلی خوشايند بود; اون هم از فضای مجازی خيلی باهم معرفت حاصل کرده بوديم تا اينکه اون به مدت سه ماه ناپديد گردید.💔😭
خيلی کوشش کردم که پيدايش کنم خيلی ناراحت بودم دلم برايش تنگ شده بود از تهی دلم دوستش داشتم💖از چندين نفر پرسيدم که کجا پيدايش کنم ولی فايده یی نداشت.😔😥
به رشته اقتصاد توی يکی از ولايت مان راه پيدا کردم در مدت کوتاهی توی فضای مجازی بايک دختری دگه یی آشنا شدم بااون هم خيلی وقت بودم ازم درخواست پول کرد برايش پول ميفرستادم, اون مرا بلاک کرد❌دلم سرد شد از زنده گی داخل دانشگاه شدم نشست وبرخاست هايم با دختران شد سمينار ها را بالای من ميساختن تا ايکه عاشق يک دختر هم ولايت مان شدم😅😔 برایش درخواست کردم که دوستت دارم اون هم قبول کرد همرايش بودم خيلی وقت همرايش گپ ميزدم که به همين وقت ها بانوی پاکدمن😍دوبارۀ انلاين شد😋🥰از شدت خوشحالی به لباس هايم جای نميشدم🥳 برایش گفتم شما کجا بودين اينقدر وقت گفت مشکل داشتم نشد ان شوم گفتم از دل ما يک الله ج☝️🏻خبر وبس!😕هيچی نگفت.
همزمان باهردو ایشان حرف وپيام ميکردم😞😔از درس های دانشگاه پس مانده بود😣 اون دختر که توی دانشگاه عاشقش شده بودم همراه با یک پسری دگه ديدم اش😟😖 شماره اش را بلاک کردم وبرايش گفتم من وتو همه چيز❌تمام...!
پس دوبارۀ آمدم پيش بانوی پاکدامن😢😔همه کارهايکه کرده بودم برایش تعريف کردم نيم روز طول کشيدکه همه چيز را برايش توضيح بدهم ,با شنيدنی اين همه حرف ها خيلی سخت مريض شد چون توی اين مدت بلاکش کرده بودم😭لعنت خدا برم😭
خلاصه اينکه باهمه اين کار های پستم که کرده بودم مرا بخشيد🥰😔ولی هيچ وقت به اين فکرم نبودم که مرا ببخشد چون همه کار هایم که کرده بود نامردی بود 😓
حالا نصف وجودی همديگريم يکديگر را به اندازه دوست داريم که هيچ اندازه ندارد 🙃حب الحلال ام شده😍يکی از ويژه گی هایش اين هست که مرا به پنج وقت نماز خواند باجماعت ,روز های دوشنبه وپنجشنبه روزه گرفتن,هرشب نماز تهجد خواند,صدقه دادن,...وغيره اگر هرقدر از خوبی هاش برايتان تعريف کنم بسياااار کم هست☺️🥰
#توسعه_من برای برادران وخواهرانی مسلمانم اين هست که وقت عاشق يکی ميشين دنبالش برويد واز راه حلال بدستش بيارين چون حلال هميشه زيباست☺️
والسلام عليکم ورحمت الله وبرکاته
داستان های پند آموز و تجربیات زندگی خود را برای ما بفرستید تا پندی به دیگران و پیشرفت در زندگی دیگران شود🌺👇
@admmmj124_bot
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#من_اهل_افغانستان_ام
قبل از اينکه من به دانشگاه راه پيدا کنم با يک محجوبه آشنا شدم واقعأ احساسی خوشبختی ميکردم🥳 که با چنين يک بانوی پاکدامن 🧕🏻آشنا شديم, حال وهوايم خيلی خوشايند بود; اون هم از فضای مجازی خيلی باهم معرفت حاصل کرده بوديم تا اينکه اون به مدت سه ماه ناپديد گردید.💔😭
خيلی کوشش کردم که پيدايش کنم خيلی ناراحت بودم دلم برايش تنگ شده بود از تهی دلم دوستش داشتم💖از چندين نفر پرسيدم که کجا پيدايش کنم ولی فايده یی نداشت.😔😥
به رشته اقتصاد توی يکی از ولايت مان راه پيدا کردم در مدت کوتاهی توی فضای مجازی بايک دختری دگه یی آشنا شدم بااون هم خيلی وقت بودم ازم درخواست پول کرد برايش پول ميفرستادم, اون مرا بلاک کرد❌دلم سرد شد از زنده گی داخل دانشگاه شدم نشست وبرخاست هايم با دختران شد سمينار ها را بالای من ميساختن تا ايکه عاشق يک دختر هم ولايت مان شدم😅😔 برایش درخواست کردم که دوستت دارم اون هم قبول کرد همرايش بودم خيلی وقت همرايش گپ ميزدم که به همين وقت ها بانوی پاکدمن😍دوبارۀ انلاين شد😋🥰از شدت خوشحالی به لباس هايم جای نميشدم🥳 برایش گفتم شما کجا بودين اينقدر وقت گفت مشکل داشتم نشد ان شوم گفتم از دل ما يک الله ج☝️🏻خبر وبس!😕هيچی نگفت.
همزمان باهردو ایشان حرف وپيام ميکردم😞😔از درس های دانشگاه پس مانده بود😣 اون دختر که توی دانشگاه عاشقش شده بودم همراه با یک پسری دگه ديدم اش😟😖 شماره اش را بلاک کردم وبرايش گفتم من وتو همه چيز❌تمام...!
پس دوبارۀ آمدم پيش بانوی پاکدامن😢😔همه کارهايکه کرده بودم برایش تعريف کردم نيم روز طول کشيدکه همه چيز را برايش توضيح بدهم ,با شنيدنی اين همه حرف ها خيلی سخت مريض شد چون توی اين مدت بلاکش کرده بودم😭لعنت خدا برم😭
خلاصه اينکه باهمه اين کار های پستم که کرده بودم مرا بخشيد🥰😔ولی هيچ وقت به اين فکرم نبودم که مرا ببخشد چون همه کار هایم که کرده بود نامردی بود 😓
حالا نصف وجودی همديگريم يکديگر را به اندازه دوست داريم که هيچ اندازه ندارد 🙃حب الحلال ام شده😍يکی از ويژه گی هایش اين هست که مرا به پنج وقت نماز خواند باجماعت ,روز های دوشنبه وپنجشنبه روزه گرفتن,هرشب نماز تهجد خواند,صدقه دادن,...وغيره اگر هرقدر از خوبی هاش برايتان تعريف کنم بسياااار کم هست☺️🥰
#توسعه_من برای برادران وخواهرانی مسلمانم اين هست که وقت عاشق يکی ميشين دنبالش برويد واز راه حلال بدستش بيارين چون حلال هميشه زيباست☺️
والسلام عليکم ورحمت الله وبرکاته
داستان های پند آموز و تجربیات زندگی خود را برای ما بفرستید تا پندی به دیگران و پیشرفت در زندگی دیگران شود🌺👇
@admmmj124_bot
خواهرم برادرم اگر نامحرمی بهتون
پیشنهاد #دوستی داد
#بگوئید إني أخاف الله ربَّ العالمين
#من از پروردگار جهانیان میترسم
#حب_حلال💍🌸
@admmmj123
پیشنهاد #دوستی داد
#بگوئید إني أخاف الله ربَّ العالمين
#من از پروردگار جهانیان میترسم
#حب_حلال💍🌸
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_یکم ✍🏼خواهرم سوژین همون روزی که #مسلمان شده بود روز بعدش #حجاب و #چادر کرد.... باوجود مخالفت های خانوادمون دیگه منم ترسی نداشتم چون اول #الله دوم خواهرم پشتم بود دیگه مامانم مانع خوبی نبود اما پسر عموم…
#تنهای؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_بیست_دوم
🌸🍃رفتم بیرون #وضو بگیرم دم در اتاق خواهرم همه وسایل های که #محمد تو این مدت واسه خواهرم خریده بود شکسته بود و دم در گذاشته بود به اضافه گوشیش که شکسته بود...
➖رفتم دم در صداش کردم جواب داد صدای #اذان رو که شنیدم گفت الان میام باهم نماز رو میخوانیم از اینکه در رو باز کنه واقعا #خجالت میکشیدم........
نمازمونو تموم کردیم هنوز جرئت نکرده بودم به چشماش نگاه کنم خواهرم گفت خواهر #احساس میکنم از من ترسیده ای که من شاید نتونم این امر #اسلام بپذیرم من بهت قول دادم که در برابر همه #مشکلات وایسم چرا یادت رفته که
✨ #من_مسلمانم✨ قسمت میدم به خالقمون دیگه این کار بامن نکن چون دیگه من مسلمانم ...........
🌸🍃حرفهای خواهرم تسکیه #قلبم بود با هر بار گفتن من مسلمانم تنم به لرزه می افتاد من و خواهرم بعد 14 سال #زندگی تو دنیا انگار تازه متولد شده بودیم با پذیرفتن اسلام ....
➖ما باید مثل یه کوه پشت هم میبودیم چون مخالفت ها تازه اول بسم الله بود پسر عموم واقعا شرایط رو برامون سخت کرده بود هر روز یه جنجال درست میکرد واقعا دیگه کلافه شده بودیم من هر روز شاهد کارای زشت محمد و شاهد #توبه های خواهرم بودم.....
🌸🍃و هیچ کاری بجز #دعا کردن ازمون بر نمی اومد تا اینکه اذیت و آزار کردنای محمد باعث شد از همدیگر متنفر شویم... یه روز که از #مسجد برگشتم دم در صدای جیغ شنیدم خیلی به سرعت رفتم بالا دیدم محمد داره سوژین رو کتک میزنه هیچ وقت این موضوع برام #باور_کردنی نبود چون اون همه این کارای زشت بخاطر دوست داشتن سوژین میکرد... الانم میزنتش !!!
➖دستاشو از موهای سوژین جدا کردم به من گفت روژین برو کنار حتما #میکشمش منم با تمام وجودم هولش دادم فریاد زدم این چه دوس داشتنیه خواهرمو کشتی.........
هرچی دم دستم بود رو به طرفش پرت کردم #محمد از خونه زد بیرون بدون گفتن یه کلمه....
#ادامه_دارد_انشاءالله
@admmmj123
#قسمت_بیست_دوم
🌸🍃رفتم بیرون #وضو بگیرم دم در اتاق خواهرم همه وسایل های که #محمد تو این مدت واسه خواهرم خریده بود شکسته بود و دم در گذاشته بود به اضافه گوشیش که شکسته بود...
➖رفتم دم در صداش کردم جواب داد صدای #اذان رو که شنیدم گفت الان میام باهم نماز رو میخوانیم از اینکه در رو باز کنه واقعا #خجالت میکشیدم........
نمازمونو تموم کردیم هنوز جرئت نکرده بودم به چشماش نگاه کنم خواهرم گفت خواهر #احساس میکنم از من ترسیده ای که من شاید نتونم این امر #اسلام بپذیرم من بهت قول دادم که در برابر همه #مشکلات وایسم چرا یادت رفته که
✨ #من_مسلمانم✨ قسمت میدم به خالقمون دیگه این کار بامن نکن چون دیگه من مسلمانم ...........
🌸🍃حرفهای خواهرم تسکیه #قلبم بود با هر بار گفتن من مسلمانم تنم به لرزه می افتاد من و خواهرم بعد 14 سال #زندگی تو دنیا انگار تازه متولد شده بودیم با پذیرفتن اسلام ....
➖ما باید مثل یه کوه پشت هم میبودیم چون مخالفت ها تازه اول بسم الله بود پسر عموم واقعا شرایط رو برامون سخت کرده بود هر روز یه جنجال درست میکرد واقعا دیگه کلافه شده بودیم من هر روز شاهد کارای زشت محمد و شاهد #توبه های خواهرم بودم.....
🌸🍃و هیچ کاری بجز #دعا کردن ازمون بر نمی اومد تا اینکه اذیت و آزار کردنای محمد باعث شد از همدیگر متنفر شویم... یه روز که از #مسجد برگشتم دم در صدای جیغ شنیدم خیلی به سرعت رفتم بالا دیدم محمد داره سوژین رو کتک میزنه هیچ وقت این موضوع برام #باور_کردنی نبود چون اون همه این کارای زشت بخاطر دوست داشتن سوژین میکرد... الانم میزنتش !!!
➖دستاشو از موهای سوژین جدا کردم به من گفت روژین برو کنار حتما #میکشمش منم با تمام وجودم هولش دادم فریاد زدم این چه دوس داشتنیه خواهرمو کشتی.........
هرچی دم دستم بود رو به طرفش پرت کردم #محمد از خونه زد بیرون بدون گفتن یه کلمه....
#ادامه_دارد_انشاءالله
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_سوم ✍🏼واقعا دلم برای خواهرم میسوخت با تمام #دلتنگی های خودش را با #نگاه ابراز می کرد گفت #خواهر تو چی کشیدی.... 🌸🍃الحمدالله دیگه از اون روز از دست کارای #محمد نجات پیدا کردیم از یه طرف دلم برای خواهرم…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_بیست_چهارم
✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا...
➖حرف هر روزش بود اما من #میدونستم از ته دلش نبود تا کلا دیگه مطمئن شدم اونم یه روز نتونستم برم #مسجد به محمدم سر نزدم...
عصر ساعت 5 بهم زنگ زد گفت اتفاقی که افتاده که نیامدی؟ منم گفت نه چه #اتفاقی الحمدالله که هیچی نشده عمدا گفتم تو که همش میگفتی نیا منم گفتم دیگه بسه مزاحمت نمیشم #برادر جان اونم هیچی نگفت و قطع کرد..
🌸🍃اون روز مطمئن شدم یه جورایی #رابطه مون مثل سابق شده منم همین برام کافی بود ، محمد پسر عاقلی بود و همیشه خواستار #حق بود از اون طرف مهناز دوستم #ازدواج کرد با پسر عمویه #فرشته من و خواهرم بخاطر خانوادمون نتونستیم به عروسیش بریم اون روزم مثل روز های معمولی به مسجد رفتیم شام واسه خودمون درست کرده و برای محمد هم گذاشتم خواهرمو گذاشتم مسجد و خودم رفتم خونه...
➖وقتی منو دید رنگش زرد شد اما #خوشحالم شد سریع فهمیدم یه کاسه زیر نیم کاسه ست(همیشه وقتی تنها میرفتم نمیرفتم تو ولی اون روز رفتم تو)حدسم درست بود #چشام دیگه دنیا رو ندید فقط اینو دیدم رو میز غذا خوری #مشروب گذاشته شده.....
🌸🍃بدون هیچ حرفی هیچ کاری همشون به پرت کردم کف #زمین انداختم شکوندم سرش داد زدم بهش حرف بد زدم ......
➖اونم چیزی گفت خیلی ناراحتم کرد دوباره همون کلمه که همیشه منو خیلی از #وجود اذیت میکرد (اسلام اینو بهت یاد داده) این زود #قضاوت کردن رو؟
دهنم قفل شد اون ادامه داد خودت میدونی #روژین من اون موقع که توم مسلمان نبودی مخالفت میشدم بخاطر خوردن اینا همیشه از #ادمای مشروبی متنفر بودم اینا مال من نیستن دیونه وقتی اومدم روی میز بود....
➖گفت اسلام اینا رو بهت یاد داد؟ منم این دفعه #دق میکردم جوابشو نمیدادم گفتم نه این اشتباهه #من بود نه #اسلام دیگه هیچی نگفتم...
🌸🍃 اما برام بیشتر ثابت شد واقعا #پسر عاقلی است غذا رو براش گرم کردم #قرآن گوشیم رو روشن کردم تا زمین رو تمییز کردم قرآن رو گرفتم محمدم هیچی نگفت که چرا #قرآن گرفتی...
وقت رفتن به محمد گفتم میدونی #اسلام بهم چی یاد داده اینکه وقتی اشتباهی کردی بجاش #جبران کنی اسلام #دین_خوبی_هاست من بهت ثابت میکنم....
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
#قسمت_بیست_چهارم
✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا...
➖حرف هر روزش بود اما من #میدونستم از ته دلش نبود تا کلا دیگه مطمئن شدم اونم یه روز نتونستم برم #مسجد به محمدم سر نزدم...
عصر ساعت 5 بهم زنگ زد گفت اتفاقی که افتاده که نیامدی؟ منم گفت نه چه #اتفاقی الحمدالله که هیچی نشده عمدا گفتم تو که همش میگفتی نیا منم گفتم دیگه بسه مزاحمت نمیشم #برادر جان اونم هیچی نگفت و قطع کرد..
🌸🍃اون روز مطمئن شدم یه جورایی #رابطه مون مثل سابق شده منم همین برام کافی بود ، محمد پسر عاقلی بود و همیشه خواستار #حق بود از اون طرف مهناز دوستم #ازدواج کرد با پسر عمویه #فرشته من و خواهرم بخاطر خانوادمون نتونستیم به عروسیش بریم اون روزم مثل روز های معمولی به مسجد رفتیم شام واسه خودمون درست کرده و برای محمد هم گذاشتم خواهرمو گذاشتم مسجد و خودم رفتم خونه...
➖وقتی منو دید رنگش زرد شد اما #خوشحالم شد سریع فهمیدم یه کاسه زیر نیم کاسه ست(همیشه وقتی تنها میرفتم نمیرفتم تو ولی اون روز رفتم تو)حدسم درست بود #چشام دیگه دنیا رو ندید فقط اینو دیدم رو میز غذا خوری #مشروب گذاشته شده.....
🌸🍃بدون هیچ حرفی هیچ کاری همشون به پرت کردم کف #زمین انداختم شکوندم سرش داد زدم بهش حرف بد زدم ......
➖اونم چیزی گفت خیلی ناراحتم کرد دوباره همون کلمه که همیشه منو خیلی از #وجود اذیت میکرد (اسلام اینو بهت یاد داده) این زود #قضاوت کردن رو؟
دهنم قفل شد اون ادامه داد خودت میدونی #روژین من اون موقع که توم مسلمان نبودی مخالفت میشدم بخاطر خوردن اینا همیشه از #ادمای مشروبی متنفر بودم اینا مال من نیستن دیونه وقتی اومدم روی میز بود....
➖گفت اسلام اینا رو بهت یاد داد؟ منم این دفعه #دق میکردم جوابشو نمیدادم گفتم نه این اشتباهه #من بود نه #اسلام دیگه هیچی نگفتم...
🌸🍃 اما برام بیشتر ثابت شد واقعا #پسر عاقلی است غذا رو براش گرم کردم #قرآن گوشیم رو روشن کردم تا زمین رو تمییز کردم قرآن رو گرفتم محمدم هیچی نگفت که چرا #قرآن گرفتی...
وقت رفتن به محمد گفتم میدونی #اسلام بهم چی یاد داده اینکه وقتی اشتباهی کردی بجاش #جبران کنی اسلام #دین_خوبی_هاست من بهت ثابت میکنم....
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123