👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.64K subscribers
1.95K photos
1.14K videos
37 files
749 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
‍ ‌ ‍💥 #تنهایی؟👋🏼 #نه_الله_با_من_است... #قسمت_چهل_نهم ✍🏼تصمیم داشتیم 6 مهر امسال بریم #عربستان سعودی... برادرم قرار بود یه مراسم خداحافظی بگیره گفت 1 مهر میگیریم چند روزی مونده بود به یک مهر برادرم نظرش عوض شده که بجای مراسم خداحافظی یه #عقیقه برای…
💥 #تنهایی؟ #نه_الله_با_من_است...


#قسمت_آخر

😔با چشمای گریان رفتیم به
#مراسم #عقیقه ... من و #برادرم تو راه بودیم اون برادر آزمایشگاه زنگ زد که بیان دنبال آزمایش....
گفتم برادرجان جوابش دیگه خیلی مهم نیست چی باشه فقط شما
#شاهد باشید در #دنیا و #قیامت من اگر فقط یه لحظه از #عمر باقی مونده باشه دست از #دعا کردن و تلاشم برای #هدایت خانوادم برنمیدارم و هیچ جایی نخواهم رفت....


😔مراسم تموم شد
#محمد از پشت چشامو گرفت منم همیشه با صدای پاهاش و نفس کشیدنش میدونستم برادرمه و همه #وجودمه نمیدونستم حالا چطوری به برادرم بگم که من #نمیام کار سختی بود اما بلاخره بهش گفتم....


🌸🍃برادرم هیچی نمیگفت فقط بهم
#نگاه می‌کرد ازش خواهش کردم چیزی بگه عادت داشت وقتی #عصبی یا #ناراحت میشد چیزی نمیگفت لبخندی زد و گفت تو نیایی منم نمیرم از این بیشتر نیست... اما اگر تو نیایی سوژین چطوری برگرده؟ گفتم اون برگشتی نیست مگه نه برمیگشت دیگه م نمیخوام چیزی بگی....
چند روزی گذشته بود خیلی از خودم
#ناراحت بودم که اون روز را برای برادرم #خراب کردم باید برادرم رو #راضی میکردم که طبق معلوم همیشه کنارم بود و اسرارهای من بلاخره اونو به #حرف درآورد دلیلش فقط و فقط من بودم که #پشیمان شده از سفرش...


#برادرم همه دنیای من بود تمام #زندگی من تو برادرم خلاصه میشد خیلی بیشتر از #سوژین برام عزیز بود...
اما انقد اسرار کردم بلاخره برادرم راضی شد اما با ناراحتی و
#قسم خورد که بهمم #نگاه نکنه وقتی بره ولی نتونست... این بار با خودم #عهد بستم رفتن #عزیز دیگرم رو #نگاه نکنم فرودگاه انقد شلوغ بود حتی نتونستم نقابمو برادرم برای آخرین خوب همو ببینیم #درد قلبم انقد شدید بود که داشتم میمردم حق #گلایه هم نداشتم چون اون طرف خانوادم بودن که به #امید #هدایتشان کنارشان بمانم من باید مثل #داعی تصمیم میگرفتم نه از روی #احساسات ، باید بیخیال #خواهر و #برادرم و #شهر و دیار عزیز تر از جانم میشدم....


😭از وقتی برادرم رفت
#قلبم خوب نمیزنه و اشکام #خشک نمیشه دستام دوباره شروع به #لرزیدن کرده چون من بی برادرم کامل نیستم رفتن برادرم خیلی سخت تر از #سوژین بود تکه هایی از وجودم ازم جدا شدن همیشه جای خالی و نبودنشون کنارم رو #حس میکنم و #بغض گلوم رو میگیره....

😔کاش پیشم میبودن ولی من
#ناامید نمیشم
هیچ وقت دست از
#دعا کردن و #سجده_های طولانی بر نمیدارم و هیچ وقت خسته نخواهم شد برای #دیدار دوباره و #هدایت #والدینم مطمینم آن روز خواهم رسید برام مهم نیست کی چون من تا آخرین #نفسهام تلاش خودم رو خواهم کرد....

✍🏼و از همه بیشتر بازگو کردن
#خاطرات #زندگی خودم برای اعضای کانال فهمیدم که هیچ وقت ناامید نشدم و این #امید تازه ای بهم بخشید و الان که نگاه میکنم به گذشته فقط بجز #خوشحالی چیزی نمیبینم....
تمام سختی های که کشیدم رو
#فراموش کردم و ارزش یه #لحظه تو #سجده بودن و پوشیدن نقابم رو نداره چون #الله همیشه با من بود...

💐از همه کاربران کانال خیلی ممنونم ازتون دعای خیر میخوام از اینکه برای حرفای من وقت گذاشتید
#قدردانی میکنم ازتون #حلالیت میخوام اگر خسته تون کردم...

✋🏼والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته

😊
#تنهایی فقط خاص #الله ست و الله هم همیشه با ماست

💌
#پایان.....

@admmmj123
#از_بیت_الاخزان_من_تا_فردوس_تو
#قسمت_آخر

🌸🍃الان که این سرگذشت را می نویسم یاد سالهایی میافتم که چقدر در عذاب بودم اما در عوض چقدر از عباداتم لذت میبردم، چقدر احساس میکردم که الله با من است، چقدر دعاها و سجده هایم حقیقی بود، چقدر دلخوش بودم، یاد آن موقع که می افتم

اشک در چشمان حلقه می بندد و دلم برای آن روزها تنگ شده است.
بی دلیل نیست انبیا که مقربترین بندگانند، بیشترین مصائب را متحمل می شوند، چون حقیقتا ایمان بنده ی مؤمن با هیچ چیز دیگری به اندازه مصیبت ، رشد و ترقی نمی کند.

بعد از نماز و شام، مجددا جمعمان جمع شد برای صحبت کردن، بعد از یکی دو ساعت دیگر صحبت کردن، بالاخره عمو پدر را راضی کرد 😭
این دقیقا مثل یک معجزه بود، با تمام وجودم می توانستم بفهمم که امدادهای غیبی الله متعال به کمک امده اند و دعاهای فردوس درمانده درجایی قبول شد که هیچ چاره ی دیگری جز الله متعال سراغ نداشت.

عمو رفت و از پدر قول گرفت اذیتم نکند و قرار شد فردای آن روز به خانواده ی اقا سهیل زنگ بزنند تا بیایند برای صحبت کردن.
بعد از رفتن عمو پدرم خیلی اظهار پشیمانی کرد که چنین موافقتی کرده و مدام می گفت این خودکرده است، من رفتم عمو را بیارم تو را پشیمان کند اما برعکس شد.
گفت دلت را خوش نکنی که موافقم، تاقیامت مخالفم و فقط بخاطر مجبوری قبول کردم و هیچ وقت حلالت نمی کنم.

این جمله ی اخرش مثل آب روی اتش بود ، خوشی دلم را نابود کرد و ماتم تمام قلبم را فرا گرفت.
به اتاقم که آمدم فرشته امد و بغلم کرد و تا تونستیم باهم گریه کردیم و خدا رو شکر گفتیم.
فورا با یکی از اساتید و یکی دو نفر دیگر از دوستانم در جریان گذاشتم و هیچ کدام باورشان نمی شد و از خوشحالی به گریه افتاده بودند.
از طرفی بخاطر رفتارها و حرف های پدر نیز دلداری ام می دادند که خیلی تاثیر مثبتی روی حال و هوایم گذاشت.

چند روز بعد پنج شش نفر از مرد های خانواده ی اقا سهیل امدند و پدرم اجازه اومدن خودش رو نداده بود.

در اون مجلس با اینکه عمو و چند نفر دیگه از فامیلای مورد اعتماد پدر هم بودند، اما پدرم تا تونست حرفایی زد که خوشایند نبود و اظهار کرد که فقط بخاطر حرف عمو قبول کرده و از آن ها هم ناراحت است که پشت پسرشان را گرفته اند و این همه سال ما را همراهی کرده اند.
مجلس اون روز هم تمام شد و قرار شد دو ماه بعد برای عقد و مراسم بیایند.
پدرم می خواست تلافی کند برای همین تا چند روز مانده به پاییز اجازه ی عقد نداد.
در این دو ماه بارها دعوایم می کرد و طعنه می زد و افرادی را می فرستاد که پشیمانم کنند، اما تازه کار از کار گذشته بود.
چندین بار عمو ازش خواست تا تاریخ را جلو بیندازد اما قبول نکرد و گفت خودم بهتر می دانم.
بالاخره یک هفته مانده به موعدی که مشخص کرده بودند، خانواده ی اقا سهیل امدند و در همان شهری که ما بودیم، منزلی کرایه کردیم و خانه را برایمان راه انداختند.

روز عقد هم رسید و با تمام دعواها و بهانه های پدرم در شب و روز عقد، بالاخره به سلامتی تمام شد. و فردای شب عقدمان، عروسی کردیم.
الان یکسال از ازدواجمان می گذرد و در این یکسال بارها و بارها شاهد دعواها و تهدیدهای سنگین پدرم بوده ایم و هر بار که به خونه پدرم می رفتیم با ترس و دلهره می رفتیم چون همیشه مباحث دینی و عقیدتی پیش می کشید و شروع به توهین و بحث و جدل با ما می کرد.
اما الحمدلله که اقا سهیل مردی فهمیده و آرام و با حکمت است و توانست تا حد بسیار زیادی این اوضاع را کنترل کند.


🌸🍃حدود دو ماه است که به شهر دیگری مهاجرت کرده ایم چون در شهر پدری من، اوضاع و شرایط مناسبی از لحاظ دینی و عقیدتی وجود نداشت و خیلی در تنگنا بودیم.
الان اوضاع خیلی بهتر است و حتی پدرم نیز که با مهاجرتمان خیلی مخالف بود و گفته بود هیچوقت به منزلم نمی آید، چند روزی پیشمان بود بود و با اساتید اینجا رفت و آمد کردیم و الحمدلله تاثیر مثبت زیادی روی نوع تفکر و نحوه ی برخوردش با مخالفین را داشت.

از خوانندگان عزیز و مهربان می خواهم همیشه برایمان دعای خیر کنند که الله متعال گوشه ای از کار و بار دین را به دستمان بسپارد.
و اینکه خییلی برای پدرم دعا کنند که الله متعال ، هدایت حقیقی و توحید واقعی را بر قلبش عطا کند.

#پایان:
@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
#برای_تو_مینویسم! داستان ارسالی از اعضای کانال #قسمت_دوم ای قهرمانم و ای مجاهدم فقد چندی دیگر صبر داشته باش و بر الله توکل کن ان شاءالله فتح الله قریب است تو تنها نیستی صد ها برادران و خواهران اسیر دیگر ما برای نصرت دین و فتح دین شب ها دست به دعا نشسته…
#برای_تو_مینویسم

#قسمت_سوم

میدانم میدانی که در نبودت من غمگینم و حالم از همه بد است اما بدان که در نبودت یاد گرفتم که هر چیزی را میتوانم فراموش کنم جز تو را اما اینرا هم یاد گرفتم که زوجه مجاهد باید در نبود او از همیشه قویتر باشد! میدانم میدانی تو تنها کسی هستی که برای همیشه در ذهنم میمانی اما این را هم بدان که بعد رفتن تو در ذهنم این هم جا گرفت که چگونه اولادم را تربیت کنم تا بتواند انتقام تمام این درد ها را از دشمنان دین ما بیگیرند! میدانم میدانی تو تنها کسی هستی که هرگز از دوست داشتنش سیر نمیشوم حتی اگر دور باشی اما اینرا بدان که بعد از نبودت اینرا دانستم که محبت الله گرانتر از همه محبت بوده و در محبت الله انسان خیلی خود را قوی احساس میکند و بری از همه محبت های دنیا میشود! براستی که میدانم از نگاهم دور هستی اما بدان بعد از رفتنت ظنم بر الله چنان بالاتر شده که میگویم در بودن او دشمن نمیتواند به یک تار مویت خیانت کند! میدانم میدانی این شوق دیدار توست که انتظار را زیبا کرده است اما بدان که بعد از رفتنت زیادتر به تمنای دیدار ربم هستم که آن چه لذت خواهد داشت که به نعمت دیدار پروردگار ما انعام شوی.! و بعد از رفتنت کوشش دارم که بر سنت زیبای رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بمانم حتی اگر سختی های راهش مرا از پای دربیاورد تا شاید اینگونه فقط اندکی لایق نگاه و دیدار ربم باشم !
پس ای قهرمانم فقد به این فکر کن که بتوانی به برادران مجاهدت توسط دعا های شبانه ات کمک کنی و از الله برایشان دعا صبر استقامت و از الله بخواه تا با دستان آنها عذابشان کند, وآنان را رسوا سازد, و آنها را بر دشمن پیروزی دهد, وسينۀ گروه مؤمنان را توسط آنها شفاء بخشد!

#پایان

@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
. با تبسمی پیروز مندانه گفت: مشکلی نیست، ساعت یازده در این شب مکالمه تلفنی میان من و عادل شروع شد در موضوعات مختلفی با هم صحبت کردیم گویا او را از زمان قدیم می شناختم. به من گفت دوستت دارم و به زودی با تو ازدواج می کنم، مرا بر بال خیال و وهم سوار کرده و به…
.
پــــدرم با سنگ دلی مرا گرفت و با تندی می گفت: فاجر، تلاش کردم تا عادل را ببینم که در چه وضعی است، دیدم که او هم حال مرا دارد برادرم او را می زند بعضی از مردان آمدند تا مرا از دست پــــدرم نجات دهند که متأسفانه پــــدر یکی از همکلاسی هایم و سرایدار مدرسه در میان آنها بودند، پــــدرم مرا در خانه حبس کرد و طوری مرا زد😭 که نزدیک بود بمیرم!! بعد از این
رســــوائی!!!😔 نتوانستم به مدرسه بروم متوجه شدم همه قصه و واقعه مرا می دانند. حتی دبیرانم مرا دشنام می دهند. همکلاسی ها از نزدیکی با من خود داری می کند، گویا من مکروبی مسری هستم. حتی نوال که سبب رســــوائی من شد با چهره خود از من دوری می کند، گویا من صلاحیت برابری او را ندارم از مدرسه و همه چیزِ زندگیم بیزار شدم، همه با من طوری رفتار میکردند گویا من گناه کارم در حالی که من بسیاری از آنهایی که سبب گمراهی من شدند بهترم.
الان من نامزاد دارم و در حال آمده کردن مقدمات ازدواجم هستم، موضوع مهم این که من از او، و او از من چیزی نمی داند! و از رســــوائی که نابودم کرد خبر ندارند و فردا شب زفاف من است.
#پایان. 🕊
.
دختـــرانی که اکثرا  از روی سادگی و بی خبری خود گرفتار دام های شیاطین شده و زمانی از دنیا رویایی خود به دنیا واقعی چشم گشوده که همه ی راه ها را بر  خود بسته و از کمک گرفتن پدر، برادر، مادر و یا هر فرد دانا و دلسوز  دیگری ترسیدند!و برای حفظ آبرو،  خود را هر چه بیشتر در لجن زار فلاکت و نابودی گرفتار کردند.
خواهــــــرم، گام نخست از سوی تو بود! اگر تو چراغ سبز نشان نمی دادی، مرد و یا بهتر بگویم گرگ جلو نمی آمد، اگر تو با جملات و کلمات نرم و دلنشین پاسخ گوی نگاه های هوسناک وی نبودی و اگر دروازه را بر روی گرگ باز نمی کردی جرأت نداشت که در حریم تو قدم بگذارد. پس آگاه باش و اندز گیر!
#حرف_مدیر
برای داستان های بیشتر کمنت بزارید👇
@ADMMMJ1234
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
. صدا زد فلانی با این صدا آن زن را ترس و وحشتی بزرگ فراگرفت به او گفت: چه میخواهی جواب داد میخواهم مانند آنچه قبلاً انجام دادیم انجام بدهیم. زن شروع به گریه و التماس کرد التماس میکنم که این کار را انجام ندهی آیا بار اول کافی نبود ستر برادرت را پاره کردی. و…
.

شروع به نبش آن کرد ناگهان جسدی دید آن را بــر هـمـیـن حـال گذاشت و گروهی را برای امداد طلبید پزشک قانونی نیز برای تحقیق و بررسی ،آمد پزشک در تحقیقات خود متوجه وجود آب مردی که نزدیک و مشابه قبیله شوهر بود در رحم زن شد. زمانی که این را دیدند برادر شوهر را احضار کردند و بعد از شکنجه اعتراف نمود. زمانی که جرم با دلائل واضح روشن شد، مجرم دوم موجود نبود هنگامی که غیبت برادر شوهر طولانی شد، دوستش برای تحقیق و سؤال از او بیرون آمد مأموران انتظامی او را دستگیر نمودند و بعد از شکنجه اعتراف نمود و قصه را از اول تا آخر اعتراف کرد و بعد برای هر دو حکم اعدام را اجرا نمودند. این جرمی بود که در آن عمل زنا چندین بار تکرار شده و قتل به صورت فجیعی پیش آمده بود میدانی سبب این جرم چه بود؟ و یا سبب ابتدائی آن چه بود؟
آری آن مکالمه تلفنی بود گناهی که برخی آن را از گناهان صغیره می شمارند ببین که چگونه این گناه با بدی خود به طرف پاره کردن ستر شد و آن زن را به عمل زنا با افراد دور و نزدیک و هم چنین به طرف قتل با بدترین صورت،کشاند.
آیا کسی هست که عبرت گیرد؟!.
چه کسی به ترس سزاوارتر است پدر برادر شوهر | پروردگارت/

#پایان
Audio
بسم الله الرحمن الرحیم ♥️
🌹درس 
#دوازدهم سیرت  پیامبرﷺ

👈در این درس عبارت:
1⃣حجة الوداع

2⃣وفات پیامبر اسلام
🎙
#استاد محمد قیام📚

#پیشنهاد_دانلود📥
#پایان.