شعرخوانی
189 subscribers
57 photos
5 videos
2 files
8 links
با استفاده از این بات شما می‌توانید شعرخوانی‌های خود را در قالب پیام صوتی و یا فایل صوتی ارسال بفرمایید.
https://t.me/poetryvoicebot
Download Telegram
صدای خنده‌ی چیزها
و فقدان انعکاس نور از سطح
به درخشش سپیده‌ی زودآمده، مثل گُلی بی‌نام
زنی که در جلدِ زنی دیگر
شکفته بود با ترک‌های کوچکش بر پوست،
کاریزهای بی‌تلاطم نور،
و بر کمرگاه لاغرش دستی،
که پیچکی، دستی،
به اشتیاق
بر اضطراب دانه‌های کوچکِ انگور

تنی به چپ، پهلو گرفته به پهلو، به راست،
با لرزشی خفیف،
عبور پرتویی از نور
گشایشِ فواره‌ها میانِ تاریکی.

تا در تو، تا در آب‌های تو بیارامم
حالا
از چشمه‌های مرده‌ات برگرفته‌ام
از سطح آبت برداشتم و
به سطح آب سپردم

سلام بر گشودن فواره‌ها میان تاریکی
به جنازه‌ات، به دشنه‌ای که در نخاع سحرگاه،
به تصویر چشم‌های خیره‌ات، بی‌انجام، مواج
معلق میان امواج.


هرکس به شیوه‌ای دست می‌زند به تاریکی
و البته مکرّر به چشم‌های درشتِ خودت دیده‌ای
هر رهگذر نمی‌‌گذرد
برهنه زیر پل ایستاده‌ای
و در پایان جمله رودخانه‌ای به سمت ابد جاری‌ست.


|شاهین شیرزادی|

#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#ژینا_امینی
#نیکا_شاکرمی
@abaaannnn
«تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغ خود برافروز»

#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#سارینا_اسماعیل_زاده
@abaaannnn
برخاسته بود و می‌خواند. ما هم برخاستیم و می‌رقصیدیم، دست در دست، یا دست در حلقه‌ی کمرِ آن دیگری کرده، پا می‌کوبیدیم، که یک‌دفعه صدای تیر بلند شد. از دور، از شهر می‌آمد. بیایَد. اکبر آقای پنجه همچنان می‌خواند. نمی‌شنیدیم چه می‌خواند. یکی گفت: «چراغ‌ها را خاموش کنید، زود باشید، می‌بینندمان.»
خم شدیم، اما نمی‌شد، به دست‌های خونی‌مان نگاه می‌کردیم و نمی‌شد. اکبر آقای پنجه داشت «اگرچه بر واعظ شهر» را می‌خواند، شش‌دانگ می‌خواند:
رندی آموز و کرم کن که نه‌چندان هنرست
حیوانی که ننوشد مِی و انسان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبيس و حِيَل ديو سلیمان نشود
دیگر صدای تیر را نمی‌شنیدیم، فقط صدای اکبر آقای پنجه بود، و ما ایستاده بودیم به گِرد چراغ‌ها و بطری در دست، که دیگر نزدیک شدند. اکبر آقای پنجه که تصنیف را خواند، دوباره خواند تا ما هم دَم بگیریم، دیگر رسیده بودند. صدای رگبار، صدای ژ۳ نمی‌گذاشت بشنویم چه می‌خواند. هوایی تیر می‌انداختند. توی تاریکی بودند، نمی‌دیدم‌شان. کسی آیه‌ای خواند، به لغت فصیح عربی. بر سر حلقه‌ی نور که پا گذاشتند دیدیم‌شان. سر و صورت‌شان را با چپیه بسته بودند. نشستند زانویی بر خاک و لوله‌ی تفنگ‌هاشان را رو به ما گرفتند. یکی فقط ایستاده بود، شلاقی به دست. اكبر دیگر نمی‌خواند. نشسته بود. ما هم نشسته بودیم، همه. از بلندگو گفتند: «همه‌شان را باید حد بزنیم، همه‌شان را. از دَم شروع کنید، اگر هم تا قام قیامت طول بکشد، بکشد.»
یکی‌مان را دراز کردند. دوتایی پاهایش را گرفتند و دوتا دو دستش را. پارچه‌ای سیاه روی سرش انداختند، دامن پارچه را جمع کردند و در دهانش چپاندند و زدند. صدایی نمی‌آمد، از هیچ‌کس. بعد دیگر آن‌ها هم نشستند بر خاک، حلقه‌زده به گِرد ما بر مرز روشنایی چراغ‌های ما، چپیه بر سر و صورت بسته. فقط چشم‌هاشان را می‌دیدیم. و ما، همه‌ی ما، پشت به ستاره‌های قدیمی، هنوز قدیمی، تا دو چپیه‌به‌سر دو پایمان را بگیرند پا دراز کردیم، و دراز به دراز، فروتن و خاکی، دراز کشیدیم و تا نوبت‌مان، نوبت حد اسلامی‌مان برسد، گلوی بطری به دهان گرفتیم و آخرین قطره‌های آن تلخ‌وش اُمّ‌الخبائثی را به لب مکیدیم و بعد مستْ سر و صورت بر خاک گذاشتیم، بر خاکِ سرد و شبنم‌نشسته‌ی اجدادی، و منتظر ماندیم.

|هوشنگ گلشیری|

#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#سارینا_اسماعیل_زاده
#اسرا_پناهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام
و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهای‌تان زخم‌دار است
با ریشه چه می‌کنید؟
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده‌اید
پرواز را علامت ممنوع می‌زنید
با جوجه‌های نشسته در آشیان چه می‌کنید؟
گیرم که می‌کشید
گیرم که می‌برید
گیرم که می‌زنید
با رویش ناگزیر جوانه‌ها چه می‌کنید؟

|شهریار دادور از کتاب: از ارتفاع قله ی نام و ننگ|

#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#سارینا_اسماعیل_زاده
#اسرا_پناهی
نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیاب‌های بادی می‌پوسند
چرا توقف کنم؟

|فروغ فرخزاد|

#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#سارینا_اسماعیل_زاده
#اسرا_پناهی
#مونا_نقیبی
#پارمیس_همنوا
@abaaannnn
«مرده باد شاعری که راز عشق و مرگ را نداند
زنده باشی تو که راز نیزه و خون را هم می‌دانستی»

|براهنی|
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#سارینا_اسماعیل_زاده
#اسرا_پناهی
#مونا_نقیبی
#پارمیس_همنوا
#خدانور_لجه‌ای
@abaaannnn
أیها الحزن
ألم تؤلمک رکبتاک من الجثو فوق صدورنا...؟ "
 
ای اندوه،
آیا زانوانت از زانو زدن بر سینه‌هامان به درد نیامد؟!
 
| امین معلوف |

#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#سارینا_اسماعیل_زاده
#اسرا_پناهی
#مونا_نقیبی
#پارمیس_هم‌نوا
#خدانور_لجه‌ای
#کیان_پیرفلک
@abaaannnn
#نیکا_شاکرمی

«امروز اینجا شعری نیست به جز مرثیه‌ی کشتن تو»

@abaaannnn