Forwarded from یادداشت نو یزد
با من صمیمی بود اما مهربان نه!
از او توقع داشتم…از این و آن نه!!
هربار می گفتم به او جانم فدایت
می گفت قربانت،ولی از عمق جان نه!
چشم انتظار مرگ خویشم سالیانی ست
از دشمنان دارم امید از دوستان نه!
ذاتم بیابانی است جان سختم به هرحال
از خاک منت می کشم از آسمان نه!
مثل دو تا همسایه ی مغرور و خونسرد
با یکدگر خوبیم اما آن چنان نه!
در من به دنبال چه می گری؟کمی عقل؟
این عاشق دیوانه می فهمد زبان نه!
از تو به هر حال انتظاری بیش از این نیست
ارزان مرا بفروش اما رایگان،نه!
این بار اگر گفتی برو دنبال کارت…
راه خودم را می کشم،خط و نشان نه!
سید داود دهقانی فیروز آبادی
#یزد
#یادداشت_نو_یزد
از او توقع داشتم…از این و آن نه!!
هربار می گفتم به او جانم فدایت
می گفت قربانت،ولی از عمق جان نه!
چشم انتظار مرگ خویشم سالیانی ست
از دشمنان دارم امید از دوستان نه!
ذاتم بیابانی است جان سختم به هرحال
از خاک منت می کشم از آسمان نه!
مثل دو تا همسایه ی مغرور و خونسرد
با یکدگر خوبیم اما آن چنان نه!
در من به دنبال چه می گری؟کمی عقل؟
این عاشق دیوانه می فهمد زبان نه!
از تو به هر حال انتظاری بیش از این نیست
ارزان مرا بفروش اما رایگان،نه!
این بار اگر گفتی برو دنبال کارت…
راه خودم را می کشم،خط و نشان نه!
سید داود دهقانی فیروز آبادی
#یزد
#یادداشت_نو_یزد