آرزو میکنم سفری دراز با تو داشته باشم.
به هر جا به هر گوشهی جهان.من در سفر میخواهم تو را دوست بدارم.
میخواهم روزها با هم راه برویم.
شب ها در کنار آتش کوچک بالای تپه های بلند بنشینیم و چای بنوشیم و حرف بزنیم..
به هر جا به هر گوشهی جهان.من در سفر میخواهم تو را دوست بدارم.
میخواهم روزها با هم راه برویم.
شب ها در کنار آتش کوچک بالای تپه های بلند بنشینیم و چای بنوشیم و حرف بزنیم..
رنجهای گران پدر را، با کدامین زبان پاس دارم؟!
سر به پای پدر میگذارم، جان به راه پدر میسپارم
#فریدون_مشیری
سر به پای پدر میگذارم، جان به راه پدر میسپارم
#فریدون_مشیری
Forwarded from 𝙒𝙤𝙣𝙙𝙚𝙧𝙡𝙖𝙣𝙙
« من خسته ام، نمی توانم به چیزی فکر کنم، فقط می خواهم صورتم را در آغوشت بگذارم، دستت را روی سرم احساس کنم و تا ابد همینطور بمانم...»
#مرید_برغوثی وقتی با
رضوی عاشور ازدواج میکنه بهجایِ اینکه بگه «ازدواج کردیم» میگه:
خندهش خونهم شد
رضوی عاشور ازدواج میکنه بهجایِ اینکه بگه «ازدواج کردیم» میگه:
خندهش خونهم شد
تنها محبت است که کهنه نمیشود.
همه چیز طراوت خودش را از دست میدهد. تازگی همهچیز، به کهنگی و پوسیدگی میگراید. زیباترین چهرهها، زیر چروکهای پیری دفن میشود. گَرد تیرۀ پیری، درخشندهترین چشمها را از لَوَندی و فطانت می اندازد.
ولی محبت... نه!
_بیهودگی:
#احمد_محمود
همه چیز طراوت خودش را از دست میدهد. تازگی همهچیز، به کهنگی و پوسیدگی میگراید. زیباترین چهرهها، زیر چروکهای پیری دفن میشود. گَرد تیرۀ پیری، درخشندهترین چشمها را از لَوَندی و فطانت می اندازد.
ولی محبت... نه!
_بیهودگی:
#احمد_محمود