کِرِنْسیآ
296 subscribers
1.36K photos
162 videos
2 files
187 links
واژه اسپانیایی کِرِنسیا (Querencia):
کِرِنْسیآ: پناهگاه یا جایی که آرامش داری و احساس امنیت میکنی.
Yasi:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1342919277
:بهآر
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1224506798
اگر حرفی بود 👀
Download Telegram
Forwarded from دَردِل‌نِگاشتگان (Sepehr Soleyman)
عزیز من...
"خلیلِ" من...


پیش از اینها فکر میکردم اگر ایمان داشته باشیم یا به ایمان برسیم دیگر کار تمام است و خیالمان راحت می‌شود و دیگر خار تردید در دامان دلمان نمی‌آویزد. فکر می‌کردم ایمان از جنس عقیده و باور است و «برترین» حالت اعتقاد بشری است.

ولی اگر من به چیزی باور داشته باشم، به آن چیز علم دارم. در این جور مواقع که دیگر نیازی به ایمان نیست؟ مثل این که بگویم من به این که مجموع زاویه‌های مثلث، صد و هشتاد درجه است ایمان دارم. این که ایمان نمی خواهد؟

خوبی تو سراسر صدق و پاکی و مهربانی و دلدادگی‌است. این که ایمان نمی‌خواهد. مگر کورم؟ یا کرم؟ که بخواهم به این اظهر الظواهر ایمان داشته باشم، و نه علم؟
اما حالا فکر می کنم که ایمان از جنس امید است، ولی از شناخت، غالبا، خالی است.

منِ جاهل، چرا می گفتم که به تو ایمان دارم، همراه من؟ ایمان جایی می آید که عقل و ذهن بشر نتواند چیزی را بفهمد و بپذیرد و قبول کند. من چرا تو را در حد یک نديدنیِ نفهمیدنی پایین می آوردم؟

باید عذر خواست. عذری فلسفی. ببخش.

دارم به اضطراب رنج آلود پدر ایمان، دوست خداوند، ابراهیم نبی فکر میکنم. آن گاه که از خداوند خواست چگونگی رستاخیز مردگان را به او بنمایاند و در جواب خدا که از او پرسیده بود آیا ایمان نداری؟ با شرم و هراس گفته بود: آری ولی می خواهم باور قلبی پیدا کنم.
اسطوره‌ می‌گوید ابراهیم چیزی به خدا داد... خللی را در بین طلب انبیا پر کرد... که شد خلیل خدا‌.
بی‌خود که ابراهیم، خلیل الله نمی‌شود... می‌بینی، علم به چیزی، از ایمان هم قوی‌تر است... حتّی برای پدر ادیان...

"خلیل" یعنی اویی که خللی در تو را پر کند.

حال، تو که چنین یکایک خلل‌ها و ترک‌ها و خلاها و تاریکی‌ها و لرزش‌ها را به لمس فهمت و عشقت و مهرت می‌یابی و التیام می‌دهی،
من به تو ایمان داشته باشم؟ نه...

سپهر سلیمان
@dardelnegashtegan
Forwarded from کِرِنْسیآ (YASI ^)
یک بار شده بر جگرم زخم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

از شوقِ هم‌آغوشی و از حسرتِ دیدار
بایست بمیریم...چه باشی چه نباشی...
@YBQuerencia
نگرانِ تو و احساسِ دلِ خویشتنم...

سعیدشیروانی
و ما همچنان دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را...
۱۳۴۵/۷/۲۹

بخشی از شعر مرثیه احمد شاملو برای مرگ نابهنگام فروغ فرخزاد

امروز سالروز درگذشت احمد شاملو
روحش قرین ارامش 🖤
بگذار که درحسرت دیدار بمیرم
درحسرت دیدار تو بگذار بمیرم
 
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون ناله‌ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

میمیرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم

تا بوده‌ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار ... بمیرم ...

سیمین بهبهانی.
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ها


سعدی
دلم روزایی رو میخواد که وقت نکنم گوشیم چک کنم.
کِرِنْسیآ
و ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را هنوز را... ۱۳۴۵/۷/۲۹ بخشی از شعر مرثیه احمد شاملو برای مرگ نابهنگام فروغ فرخزاد امروز سالروز درگذشت احمد شاملو روحش قرین ارامش 🖤
یکی دو ماه پیش از مرگ احمدشاملو ، برادرم کاوه گلستان به من خبر داد که قرار است برای تلویزیون سوئد با شاملو مصاحبه کند. سؤالات را به شاملو داده بود و حالا داشت می‌رفت برای مصاحبه. من هم اظهار علاقه کردم و با او رفتم. رفتیم به خانه‌اش در فردیس کرج. یک پایش را بریده بودند و روی صندلی چرخدار نشسته بود و پتویی روی پایش انداخته بودند و زار و نزار. از دیدنش خیلی حالم بد شد. شاملو با چشمان بسته و حال نزار به ما خوشامد گفت. کاوه برادرم جا خورد. نمی‌‌دانست حالا چگونه شاملو می‌خواهد به سؤالات جواب دهد. گیج شده بود. با دستیارش دوربین را گذاشتند و نورها را تنظیم کردند و به آیدا گفتند که حاضرند. به یکباره شاملو بیدار شد. موهایش را مرتب کرد و آیدا مقواهای بزرگی را که رویش جواب‌ها را با خط درشت نوشته بود گذاشت جلوی روی او؛ به‌طوری‌که در کادر دوربین دیده نشود!
و او شروع کرد با آن صدای سحرکننده؛ زیبا؛ زنده و قبراق جواب‌ها را دادن! من داشتم شاخ درمی‌آوردم که عجب توانایی و انرژی دارد این آدم؛ عجب آرتیستی است!
زنش آیدا روی زمین نشسته بود و مقواها را دانه دانه می‌گذاشت و برمی‌داشت و او از روی مقواها جواب می‌داد.
فیلم‌برداری که تمام شد؛ شاملو با چشمان بسته و خسته به من رو کرد و گفت کدام شعر را برایت بخوانم. من هم گفتم همان که بلدرچین را کباب می‌کنید! کلی خندید و شروع کرد به خواندن.
به برادرم اشاره کردم دوربین را روشن کند. شاملو شعر می‌خواند و من آرام اشک می‌ریختم. شب عجیبی بود، یادم می‌آید از کرج تا تهران در ماشین گریه کردم.
حالا هردویشان دیگر نیستند؛ نه کاوه و نه شاملو...


•لیلی گلستان
- تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران
Forwarded from نیهیلیسم؛ (Nihilism)
چيزی داريم به اسم احترام متقابل اينجوريه كه برای يه نفر اونقدری ارزش و احترام بذار كه اون برای تو ميذاره.به عبارت ديگه اگه يه قدم برات برداشت براش يه قدم بردار.وقتی كسی به اين كلمه اعتقاد داشته باشه زندگی براش راحت تر و بی خيال تر ميگذره.چون لازم نيست هی از قدر ندونی اطرافيانش حرص بخوره، و من حس ميكنم توی دنيای حاضر كه اكثر افراد به چشم ابزار به هم نگاه ميكنن ما به این کلمه خيلی نياز داريم تا بهتر زندگی كنيم.
آستان جانان
احمدرضا احمدی_سهراب سپهری
ظهر تابستان است
سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است
سایه‌هایی بی‌لک،
گوشه‌ای روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی این‌جاست
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد

#سهراب_سپهری
خوانش: #احمدرضا_احمدی
از آلبوم در گلستانه
@astanejanan
از لحاظ روحی نیاز دارم که رشت زندگی کنم.
کِرِنْسیآ
از لحاظ روحی نیاز دارم که رشت زندگی کنم.
البته کردستانم خوبه
خوب که نه ، عالیه
Verve
Sebastian Plano
خب اگه بخوام یه توصیفی برای این بیکلام زیبا داشته باشم اینه که :

خودتو ته خط میبینی، خالی از امید
بعد یهو بین اون همه تاریکی یه روزنه پیدا میشه
یه نور، یه امید بین ناامیدی
بشدت بهت پیشنهاد میکنم اینو گوش کنی
❤️
ترجیحا با هدفون یا هنذفری
#بیکلام
@YBQuerencia
Forwarded from تک مصرع (Fatem)
دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل

#هلالی_جغتایی
Forwarded from کِرِنْسیآ (YASI ^)
حقیقتا رنج میبرم از اینکه تمام لطف و مهربانیم را به پای دیگران بگذرام ، بهشان توجه کنم.. و در نهایت مجبور باشم کم توجهی شان را تحمل کنم..
_دختر آبی
من انتهای خزانم تو ابتدای بهاری ..

رضا نظری ایلخانی
Forwarded from santuario
با هر كس كه مى‌نشستم ‏
از اميد حرف مى‌زدم ‏
حتّی وقتی كه
ذره‌اى اميد ‏درونم نمانده بود ..

صباح‌_الدين_علی
چشمات..🎶💙
Poobon🥲