کِرِنْسیآ
294 subscribers
1.3K photos
160 videos
1 file
185 links
واژه اسپانیایی کِرِنسیا (Querencia):
کِرِنْسیآ: پناهگاه یا جایی که آرامش داری و احساس امنیت میکنی.
Yasi:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1342919277
:بهآر
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1224506798
اگر حرفی بود 👀
Download Telegram
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت اول:


... خانوادۀ ما مردسالار بود و مادرم هم نمونۀ یک زن شرقی وفادار؛ زنی كه تسلیم سرنوشت می‌شود. ‏فروغ با دیدن این سرنوشت بسیار عصبانی می‌شد و حتی گریه می‌كرد. همیشه بین ما و پدرم جدایی وجود ‏داشت، پدرم همه ما را اذیت می‌كرد. معلوم بود كه مادرم خسته بود، اما به‌خاطر هفت بچه‌اش به ادامۀ زندگی ناخواسته مجبور بود. گریه می‌كرد ‏و رنج می‌كشید و این اوضاع بود كه ستم بر زن را به ما نشان می‌داد و در نگاه فروغ هم بی‌تأثیر نبود.
فروغ شانزده ساله بود که به یکی از بستگان مادرمان -پرویز شاپور که پانزده‌سال از او بزرگتر بود- علاقه‌مند شد و آن دو با وجود مخالفت خانواده‌هایشان ازدواج کردند. چندی بعد هم به ضرورت شغل همسرش به اهواز رفت و بعد تنها فرزندشان کامیار به دنیا آمد. از این سال‌ها بود که فروغ به دنیای شعر روی آورد و برخی از سروده‌هایش در مجلۀ «خواندنی‌ها» چاپ شد.
زندگی مشترک او بسیار کوتاه‌مدت بود و به‌دلیل اختلافاتی که با همسرش پیدا کرد به‌زودی به متارکه انجامید و از دیدار تنها فرزندش محروم ماند.

... گمانم با معرفی اخوان‌ثالث بود كه فروغ در «گلستان‌فیلم» مشغول به‌كار شد. یک‌روز فروغ با التهاب و هیجان خاصی به من گفت: با مردی آشنا شدم كه خیلی جالب است. اثر فوق‌العاده‌ای روی من گذاشته. محكم و بانفوذ است. بسیار جدی است. اصلاً غیر از مردهایی است كه تا به‌حال شناخته بودم. برای اولین‌باری‌ست كه از كسی احساس ترس می‌كنم. از او حساب می‌بَرم. او خیلی محكم است...
و این مرد كه بعدها شناختم كسی نبود غیر از ابراهیم گلستان...
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت اول: ... خانوادۀ ما مردسالار بود و مادرم هم نمونۀ یک زن شرقی وفادار؛ زنی كه تسلیم سرنوشت می‌شود. ‏فروغ با دیدن این سرنوشت بسیار عصبانی می‌شد و حتی گریه می‌كرد. همیشه بین ما و پدرم…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت

قسمت دوم:



وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هرروز آرام‌تر، تودارتر و ساكت‌تر می‌شد. بعد از اینكه ابراهیم گلستان در نزدیكی استودیو گلستان خانه‌ای برای فروغ ساخت، من كه تقریبا هرروز ناهار با فروغ بودم دیگر كمتر او را می‌دیدم. گلستان هرروز برای فروغ مسأله‌ای جدی‌تر و عمیق‌تر می‌شد. فروغ با همۀ قلبش عاشق گلستان شده بود و برای فروغ گویی جز گلستان هیچ‌چیز وجود نداشت. این عشق فروغ را از سرگردانی‌ها نجات داده بود. بسیار آرام و ساكت شده بود. از دوستان قدیمی‌اش كاملا كناره گرفت و هروقت در تهران بود تمام ساعاتش را در استودیو گلستان سپری می‌كرد.
فروغ برای تهیۀ فیلم‌ها زیاد به مسافرت می‌رفت. یادم است چندی قبل از فاجعهۀمرگش با گلستان، سفری به شمال رفتند كه در راه اتومبیلشان تصادف کرد و گلستان زخمی شد. وقتی به تهران بازگشتند، فروغ با نگرانی و از ته قلبش با جوش و خروش خالصانه‌ای گفت: می‌دونی پوران! اگر خدایی نكرده در این تصادف گلستان می‌مرد، من حتی یك لحظه هم پس از او زندگی را تحمل نمی‌كردم و خودم را می‌كشتم.
در آن تصادف فروغ هیچ آسیبی ندید و با آنكه گلستان هم آسیب جدی‌ای ندیده بود، اما فروغ سه روز را در شور و هیجان و اضطراب تلخی سپری كرد.
فروغ از عشق به گلستان تلخی‌های زیادی متحمل شد...
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت دوم: وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هرروز آرام‌تر، تودارتر و ساكت‌تر می‌شد. بعد از اینكه ابراهیم گلستان در نزدیكی استودیو گلستان خانه‌ای برای فروغ ساخت، من كه تقریبا هرروز…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت سوم:


فروغ از عشق به گلستان تلخی‌های زیادی متحمل شد. او هرگز دوست نداشت جای خانم گلستان را بگیرد، از این رو همواره در پاسخ به پیشنهاد ازدواج گلستان، دست رد به سینۀ او می‌زد. من خود چندبار شاهد بودم که گلستان فروغ را تا در محضر برای عقد برد، اما خواهرم فروغ در لحظه‌های آخر به‌شدت از این تصمیم منصرف می‌شد و گلستان را كه تا حد مرگ می‌پرستید سخت می‌رنجاند.
اگرچه خانم گلستان با آنكه بسیار باتدبیر و مهربان بود و حضور فروغ را در زندگی همسرش كاملاً پذیرفته بود، اما بارها و بارها به‌شدت باعث رنجاندن فروغ شده بود و فروغ همواره از این عشق و شوریدگی سرخورده و متأسف بود.
دختر گلستان در آزار و اذیت فروغ از هیچ‌كاری دریغ نمی‌كرد. فروغ دختر و پسر گلستان را می‌پرستید. یک‌روز به من گفت: «خواهر، من آن‌ها را می‌پرستم، اما این دختر از من به‌شدت متنفر است ».
پسر گلستان رابطۀ صمیمانه‌ای با فروغ داشت و حتی وقتی كاوه در لندن به سر می‌برد نیز همواره با فروغ مكاتبه می‌كرد. میان آن‌ها حسن تفاهم كاملی بود.
یک‌روز به‌خوبی به یاد دارم که برای دیدن فروغ رفتم به استدیو گلستان. گلستان آنروزها در سفر اروپا بود. فروغ را به‌شدت ناراحت و گریان دیدم...
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت سوم: فروغ از عشق به گلستان تلخی‌های زیادی متحمل شد. او هرگز دوست نداشت جای خانم گلستان را بگیرد، از این رو همواره در پاسخ به پیشنهاد ازدواج گلستان، دست رد به سینۀ او می‌زد. من خود…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت چهارم:


یک‌روز به‌خوبی به یاد دارم که برای دیدن فروغ رفتم به استدیو گلستان. گلستان آنروزها در سفر اروپا بود. فروغ را به‌شدت ناراحت و گریان دیدم. چشمانش سرخ و ورم‌کرده بود.
در مقابل اصرار و ناراحتی‌هایم گفت: داشتم در کشوی گلستان به‌دنبال چیزی می‌گشتم كه چندتا كاغذ به دستخط او دیدم. نامه‌هایی بود كه در سفر قبلی خطاب به زنش نوشته بود.
در این نامه‌ها به زنش نوشته است كه آنچه در زندگی برایش مهم است تنها اوست و مرا برای سرگرمی و تفنن می‌خواهد و من هرگز در زندگی‌اش مهم نبوده‌ام. در نامه‌هایش به زنش این اطمینان را می‌دهد که این زن برای من كوچكترین ارزشی ندارد. وجود فروغ برای من هیچ است و هرچه هست تنها تویی كه زن من و مادر فرزندانم هستی...

فروغ می‌گفت و با شدت می‌گریست. بعد گفت به‌محض اینكه گلستان برگردد برای همیشه از او جدا خواهد شد...
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت چهارم: یک‌روز به‌خوبی به یاد دارم که برای دیدن فروغ رفتم به استدیو گلستان. گلستان آنروزها در سفر اروپا بود. فروغ را به‌شدت ناراحت و گریان دیدم. چشمانش سرخ و ورم‌کرده بود. در مقابل…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت پنجم:


... فروغ گفت به‌محض اینكه گلستان برگردد برای همیشه از او جدا خواهد شد. البته وقتی گلستان برگشت نه‌تنها از او جدا نشد، بلكه رابطهء عمیق‌تری بین آن‌ها به‌وجود آمد. بی‌شک گلستان برای نوشتن آن چیزها دلایل قابل‌قبولی برای فروغ آورده بود.

فروغ با گلستان ماند تا یک‌بار بر سر عشق گلستان و ناراحتی‌ها و تلخی‌هایی كه این مرد همواره برایش فراهم می‌آورد دست به خودكشی زد. یك جعبه قرص گاردنال را یک‌جا بلعید. حوالی غروب كلفتش متوجه این مسئله شد و او را به بیمارستان البرز بردند.
وقتی من خودم را به بیمارستان رساندم فروغ بی‌هوش بود. پس از آن هم هرچه كردم تا بدانم چرا قصد چنین كاری داشت؟ هرگز یک كلمه در این رابطه با من حرف نزد. اما كلفتش گفت: آن‌روز گلستان به منزل فروغ آمده بود و به‌شدت با یكدیگر به دعوا و مجادله پرداخته بودند و پس از آن بود كه فروغ قرص‌ها را خورد...
‏«دست‌هایت کجا هستند؟ دست‌هایت که مثل خبر بیداری از روی پوستم می‌گذشتند. دست‌هایت که وقتی می‌گرفتم‌شان از وحشتِ سرنگون بودن میان زمین و آسمان خالی می‌شدم.»


#فروغ_فرخزاد
نامه به #ابراهیم_گلستان

دیگه تا الان دستاتون به هم رسیده 🫠❤️
ابراهیم گلستان در سن 100 سالگی درگذشت
روحش شاد و یادش گرامی.