کِرِنْسیآ
294 subscribers
1.3K photos
160 videos
1 file
185 links
واژه اسپانیایی کِرِنسیا (Querencia):
کِرِنْسیآ: پناهگاه یا جایی که آرامش داری و احساس امنیت میکنی.
Yasi:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1342919277
:بهآر
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1224506798
اگر حرفی بود 👀
Download Telegram
کِرِنْسیآ
و ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را هنوز را... ۱۳۴۵/۷/۲۹ بخشی از شعر مرثیه احمد شاملو برای مرگ نابهنگام فروغ فرخزاد امروز سالروز درگذشت احمد شاملو روحش قرین ارامش 🖤
یکی دو ماه پیش از مرگ احمدشاملو ، برادرم کاوه گلستان به من خبر داد که قرار است برای تلویزیون سوئد با شاملو مصاحبه کند. سؤالات را به شاملو داده بود و حالا داشت می‌رفت برای مصاحبه. من هم اظهار علاقه کردم و با او رفتم. رفتیم به خانه‌اش در فردیس کرج. یک پایش را بریده بودند و روی صندلی چرخدار نشسته بود و پتویی روی پایش انداخته بودند و زار و نزار. از دیدنش خیلی حالم بد شد. شاملو با چشمان بسته و حال نزار به ما خوشامد گفت. کاوه برادرم جا خورد. نمی‌‌دانست حالا چگونه شاملو می‌خواهد به سؤالات جواب دهد. گیج شده بود. با دستیارش دوربین را گذاشتند و نورها را تنظیم کردند و به آیدا گفتند که حاضرند. به یکباره شاملو بیدار شد. موهایش را مرتب کرد و آیدا مقواهای بزرگی را که رویش جواب‌ها را با خط درشت نوشته بود گذاشت جلوی روی او؛ به‌طوری‌که در کادر دوربین دیده نشود!
و او شروع کرد با آن صدای سحرکننده؛ زیبا؛ زنده و قبراق جواب‌ها را دادن! من داشتم شاخ درمی‌آوردم که عجب توانایی و انرژی دارد این آدم؛ عجب آرتیستی است!
زنش آیدا روی زمین نشسته بود و مقواها را دانه دانه می‌گذاشت و برمی‌داشت و او از روی مقواها جواب می‌داد.
فیلم‌برداری که تمام شد؛ شاملو با چشمان بسته و خسته به من رو کرد و گفت کدام شعر را برایت بخوانم. من هم گفتم همان که بلدرچین را کباب می‌کنید! کلی خندید و شروع کرد به خواندن.
به برادرم اشاره کردم دوربین را روشن کند. شاملو شعر می‌خواند و من آرام اشک می‌ریختم. شب عجیبی بود، یادم می‌آید از کرج تا تهران در ماشین گریه کردم.
حالا هردویشان دیگر نیستند؛ نه کاوه و نه شاملو...


•لیلی گلستان
- تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران
Forwarded from نیهیلیسم؛ (Nihilism)
چيزی داريم به اسم احترام متقابل اينجوريه كه برای يه نفر اونقدری ارزش و احترام بذار كه اون برای تو ميذاره.به عبارت ديگه اگه يه قدم برات برداشت براش يه قدم بردار.وقتی كسی به اين كلمه اعتقاد داشته باشه زندگی براش راحت تر و بی خيال تر ميگذره.چون لازم نيست هی از قدر ندونی اطرافيانش حرص بخوره، و من حس ميكنم توی دنيای حاضر كه اكثر افراد به چشم ابزار به هم نگاه ميكنن ما به این کلمه خيلی نياز داريم تا بهتر زندگی كنيم.
آستان جانان
احمدرضا احمدی_سهراب سپهری
ظهر تابستان است
سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است
سایه‌هایی بی‌لک،
گوشه‌ای روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی این‌جاست
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد

#سهراب_سپهری
خوانش: #احمدرضا_احمدی
از آلبوم در گلستانه
@astanejanan
از لحاظ روحی نیاز دارم که رشت زندگی کنم.
کِرِنْسیآ
از لحاظ روحی نیاز دارم که رشت زندگی کنم.
البته کردستانم خوبه
خوب که نه ، عالیه
Verve
Sebastian Plano
خب اگه بخوام یه توصیفی برای این بیکلام زیبا داشته باشم اینه که :

خودتو ته خط میبینی، خالی از امید
بعد یهو بین اون همه تاریکی یه روزنه پیدا میشه
یه نور، یه امید بین ناامیدی
بشدت بهت پیشنهاد میکنم اینو گوش کنی
❤️
ترجیحا با هدفون یا هنذفری
#بیکلام
@YBQuerencia
Forwarded from تک مصرع (Fatem)
دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل

#هلالی_جغتایی
Forwarded from کِرِنْسیآ (YASI ^)
حقیقتا رنج میبرم از اینکه تمام لطف و مهربانیم را به پای دیگران بگذرام ، بهشان توجه کنم.. و در نهایت مجبور باشم کم توجهی شان را تحمل کنم..
_دختر آبی
من انتهای خزانم تو ابتدای بهاری ..

رضا نظری ایلخانی
Forwarded from santuario
با هر كس كه مى‌نشستم ‏
از اميد حرف مى‌زدم ‏
حتّی وقتی كه
ذره‌اى اميد ‏درونم نمانده بود ..

صباح‌_الدين_علی
چشمات..🎶💙
Poobon🥲
تو خودتو توسط کسانی می سنجی که خودشون رو توسط تو می سنجن
Forwarded from "پنآهگاه" (𝒫𝒶𝓃𝒶𝒽)
نیاز دارم از همه فعل و انفعالات دست بکشم
و فقط و فقط به ادبیات بپردازم :))))
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت چهارم: یک‌روز به‌خوبی به یاد دارم که برای دیدن فروغ رفتم به استدیو گلستان. گلستان آنروزها در سفر اروپا بود. فروغ را به‌شدت ناراحت و گریان دیدم. چشمانش سرخ و ورم‌کرده بود. در مقابل…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت پنجم:


... فروغ گفت به‌محض اینكه گلستان برگردد برای همیشه از او جدا خواهد شد. البته وقتی گلستان برگشت نه‌تنها از او جدا نشد، بلكه رابطهء عمیق‌تری بین آن‌ها به‌وجود آمد. بی‌شک گلستان برای نوشتن آن چیزها دلایل قابل‌قبولی برای فروغ آورده بود.

فروغ با گلستان ماند تا یک‌بار بر سر عشق گلستان و ناراحتی‌ها و تلخی‌هایی كه این مرد همواره برایش فراهم می‌آورد دست به خودكشی زد. یك جعبه قرص گاردنال را یک‌جا بلعید. حوالی غروب كلفتش متوجه این مسئله شد و او را به بیمارستان البرز بردند.
وقتی من خودم را به بیمارستان رساندم فروغ بی‌هوش بود. پس از آن هم هرچه كردم تا بدانم چرا قصد چنین كاری داشت؟ هرگز یک كلمه در این رابطه با من حرف نزد. اما كلفتش گفت: آن‌روز گلستان به منزل فروغ آمده بود و به‌شدت با یكدیگر به دعوا و مجادله پرداخته بودند و پس از آن بود كه فروغ قرص‌ها را خورد...
واقعا دلم میخواد یکی تو هوای بارونی بدون مقصد تو جاده قشنگ که پر از برگه رانندگی کنه و منم بشینم صندلی عقب و آهنگ گوش بدم باهاش بخونم.. بدون ذره ای فکر راجب همه چیز. فقط تو اون لحظه باشم..
@YBQuerencia
نسیمِ صبح مگر می‌وزد ز جانبِ دوست؟
که مهربانی‌اش از جنسِ مهربانیِ اوست

فضای سینه می‌انبارم از هوای سحر
مگر نه هر چه که از دوست می‌رسد نیکوست؟!

کدام تا بنمایند روی ماهش را
مدام آینه و آب را بگو و مگوست

نمازِ عشق که بی قبله می‌گذارندش
دو رکعت‌است و ز خونش به جای آب وضوست

شبی خیالِ تو از خوابِ من گذشت و مرا
هوای بستر و بالین هنوز وسوسه‌بوست

چه جای شِکوِه که یارای شکر نیز نماند
مرا که بغضِ عزیزش گرفته راهِ گلوست

به هر طرف که کنم رو جز او نمی‌بینم
جهانش آینه‌گردانِ جلوه از همه سوست

عجب چه می‌کنی از عشقِ دوست در دلِ من
که گاه ناب‌ترین باده در شکسته‌سبوست!

حسین منزوی
میانِ کتاب‌ها گشتم ...
میانِ روزنامه‌های پوسیده‌ی پُرغبار ،
در خاطراتِ خویش
در حافظه‌ایی که دیگر مدد نمی‌کند ؛
خود را جُستم و فردا را !

@YBQuerencia
Forwarded from تک مصرع (𝑭𝒆𝒓𝒅𝒐𝒔 𝑵𝒐𝒓𝒐𝒐𝒛𝒊)
ای لعلِ تو شیرین و بیانِ تو شِکَر ریز

#حاجب_شیرازی