کِرِنْسیآ
296 subscribers
1.36K photos
162 videos
2 files
187 links
واژه اسپانیایی کِرِنسیا (Querencia):
کِرِنْسیآ: پناهگاه یا جایی که آرامش داری و احساس امنیت میکنی.
Yasi:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1342919277
:بهآر
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1224506798
اگر حرفی بود 👀
Download Telegram
ما هیچ گاه
به امروز بر نمی گردیم،
هرچه را لازم است بردارید!
به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیز ترینم
اسمون ها زیر پامه اگه با تو رو زمینم ...
وقتی ازت می پرسم "چطوری؟"

یعنی برای من از لحظه هایی که تنها می شی بگو. از موقعی که می ری تو رخت خوابت و سیاهی شب دورتو می‌گیره. از قطره اشک هایی که مطمئنن کسی اونجا نیست تا ریختنشون رو ببینه. از فکر های تیره و تارت و هرچی که باعث شده از ته دل نتونی بخندی.
برای من از حقیقت بگو ، وگرنه "خوبم" و زهرمار‌...
22:22💙
@YBQuerencia
میخوای از نو شروع کنی..
چشم دنیا بشود کور تو مستانه برقص
@YBQuerencia
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت سوم: فروغ از عشق به گلستان تلخی‌های زیادی متحمل شد. او هرگز دوست نداشت جای خانم گلستان را بگیرد، از این رو همواره در پاسخ به پیشنهاد ازدواج گلستان، دست رد به سینۀ او می‌زد. من خود…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت چهارم:


یک‌روز به‌خوبی به یاد دارم که برای دیدن فروغ رفتم به استدیو گلستان. گلستان آنروزها در سفر اروپا بود. فروغ را به‌شدت ناراحت و گریان دیدم. چشمانش سرخ و ورم‌کرده بود.
در مقابل اصرار و ناراحتی‌هایم گفت: داشتم در کشوی گلستان به‌دنبال چیزی می‌گشتم كه چندتا كاغذ به دستخط او دیدم. نامه‌هایی بود كه در سفر قبلی خطاب به زنش نوشته بود.
در این نامه‌ها به زنش نوشته است كه آنچه در زندگی برایش مهم است تنها اوست و مرا برای سرگرمی و تفنن می‌خواهد و من هرگز در زندگی‌اش مهم نبوده‌ام. در نامه‌هایش به زنش این اطمینان را می‌دهد که این زن برای من كوچكترین ارزشی ندارد. وجود فروغ برای من هیچ است و هرچه هست تنها تویی كه زن من و مادر فرزندانم هستی...

فروغ می‌گفت و با شدت می‌گریست. بعد گفت به‌محض اینكه گلستان برگردد برای همیشه از او جدا خواهد شد...
بامدادیست پیِ هر شب تاری؛ آری!

محمدرضا پورتقی
ماه من غصه چرا؟ آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد.

قیصر امین‌ پور

برای تویی که عاشق ماهی🫂🧡
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from دَردِل‌نِگاشتگان (Sepehr Soleyman)
عزیز من...
"خلیلِ" من...


پیش از اینها فکر میکردم اگر ایمان داشته باشیم یا به ایمان برسیم دیگر کار تمام است و خیالمان راحت می‌شود و دیگر خار تردید در دامان دلمان نمی‌آویزد. فکر می‌کردم ایمان از جنس عقیده و باور است و «برترین» حالت اعتقاد بشری است.

ولی اگر من به چیزی باور داشته باشم، به آن چیز علم دارم. در این جور مواقع که دیگر نیازی به ایمان نیست؟ مثل این که بگویم من به این که مجموع زاویه‌های مثلث، صد و هشتاد درجه است ایمان دارم. این که ایمان نمی خواهد؟

خوبی تو سراسر صدق و پاکی و مهربانی و دلدادگی‌است. این که ایمان نمی‌خواهد. مگر کورم؟ یا کرم؟ که بخواهم به این اظهر الظواهر ایمان داشته باشم، و نه علم؟
اما حالا فکر می کنم که ایمان از جنس امید است، ولی از شناخت، غالبا، خالی است.

منِ جاهل، چرا می گفتم که به تو ایمان دارم، همراه من؟ ایمان جایی می آید که عقل و ذهن بشر نتواند چیزی را بفهمد و بپذیرد و قبول کند. من چرا تو را در حد یک نديدنیِ نفهمیدنی پایین می آوردم؟

باید عذر خواست. عذری فلسفی. ببخش.

دارم به اضطراب رنج آلود پدر ایمان، دوست خداوند، ابراهیم نبی فکر میکنم. آن گاه که از خداوند خواست چگونگی رستاخیز مردگان را به او بنمایاند و در جواب خدا که از او پرسیده بود آیا ایمان نداری؟ با شرم و هراس گفته بود: آری ولی می خواهم باور قلبی پیدا کنم.
اسطوره‌ می‌گوید ابراهیم چیزی به خدا داد... خللی را در بین طلب انبیا پر کرد... که شد خلیل خدا‌.
بی‌خود که ابراهیم، خلیل الله نمی‌شود... می‌بینی، علم به چیزی، از ایمان هم قوی‌تر است... حتّی برای پدر ادیان...

"خلیل" یعنی اویی که خللی در تو را پر کند.

حال، تو که چنین یکایک خلل‌ها و ترک‌ها و خلاها و تاریکی‌ها و لرزش‌ها را به لمس فهمت و عشقت و مهرت می‌یابی و التیام می‌دهی،
من به تو ایمان داشته باشم؟ نه...

سپهر سلیمان
@dardelnegashtegan
Forwarded from کِرِنْسیآ (YASI ^)
یک بار شده بر جگرم زخم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

از شوقِ هم‌آغوشی و از حسرتِ دیدار
بایست بمیریم...چه باشی چه نباشی...
@YBQuerencia
نگرانِ تو و احساسِ دلِ خویشتنم...

سعیدشیروانی
و ما همچنان دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را...
۱۳۴۵/۷/۲۹

بخشی از شعر مرثیه احمد شاملو برای مرگ نابهنگام فروغ فرخزاد

امروز سالروز درگذشت احمد شاملو
روحش قرین ارامش 🖤
بگذار که درحسرت دیدار بمیرم
درحسرت دیدار تو بگذار بمیرم
 
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون ناله‌ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

میمیرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم

تا بوده‌ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار ... بمیرم ...

سیمین بهبهانی.
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ها


سعدی
دلم روزایی رو میخواد که وقت نکنم گوشیم چک کنم.