قابلیت سرچ در فضای مجازی برای آدم هایی که یکباره یاد کسی آن دور دورهای ذهنشان می افتند ، معجزه ی بزرگیست ! اینکه یک آدم فراموش شده را بعد از سالها به یاد بیاوری و دلت بخواهد حداقل ببینی اکانتی با نام خودش توی اینستاگرام ها و تلگرام ها و برنامه های این چنینی دارد یا نه... که اگر داشت ، عکسش را بعد این همه سال ببینی و با تغییرات زندگی أش آشنا شوی.
اسم و فامیلش را به صورت های متفاوت تایپ میکنی و سرچ ، سرچ ، سرچ... اینطور وقت ها معمولأ آدم ناکام می ماند و هیچ شخص آشنایی پیدا نمیکند حالا شاید برحسب اتفاق توی این سرچ های پی در پی یک تشابه اسم وجود داشته باشد و برای چند لحظه تا یاد آوری چهره ی شخص مورد نظر قلبت تپش های تند تری را تقبل کند ، در اکثر مواقع بعد از دیدن عکس فرد ناشناس است و امید نا امید... اگر از عکس خودش برای پروفایل استفاده نکرده باشد که اوضاع بدتر است!!
حتمأ برای همه ی ما یکبارش پیش آمده است ، آن آدم فراموش شده ی ناگهان به یاد آمده را همه ی ما داشته ایم ، شاید دوست دوران مدرسه ، عشق دوران نوجوانی، همکلاسی دوران دانشگاه ، فامیلی که در خارج از کشور اقامت دارد یا آدم های گمشده ی دیگری که حالا شاید اکانتی هم داشته باشند اما با نام مستعاری که ما نمیدانیم و نمیتوانیم حدس بزنیم... شاید این ندانستن خیلی بهتر از این باشد که با همین سرچ کوتاه عشق اولت را پیدا کنی و هزار خاطره توی ذهنت زیرو رو شود ، اگر عکس پروفایلش ، خودش باشد که هیچ ، اما اگر عکس دو نفره باشد و مثلأ روی پروفایلش نوشته باشد "این رل " یا چمیدانم از همین جمله های معروف عاشقانه چه غمی را باید به جان بخری...شاید سالهای سال هم گذشته باشد اما داغش دوباره تازه میشود و چند روزی حال و روزت را تلخ میکند...
میدانم این قابلیت سرچ ، با تمام خوبی ها و بدی هایش شاید اشک خیلی ها را در آورده باشد ، خیلی های عاشق را....که از دنیای واقعی جاماندند و برای دیدن معشوقشان دست به جستجوهای مجازی زدند!! برای یوزرهایمان اسم های خودمان را انتخاب کنیم ، شاید یک روز
یک نفر
به یادمان افتاد...
.....
لطفأ
اسمت را
هرجا که میروی
با خودت ببر
یک روز خیلی
دلتنگت خواهم شد...
#نازنین_عابدین_پور
@textplace
اسم و فامیلش را به صورت های متفاوت تایپ میکنی و سرچ ، سرچ ، سرچ... اینطور وقت ها معمولأ آدم ناکام می ماند و هیچ شخص آشنایی پیدا نمیکند حالا شاید برحسب اتفاق توی این سرچ های پی در پی یک تشابه اسم وجود داشته باشد و برای چند لحظه تا یاد آوری چهره ی شخص مورد نظر قلبت تپش های تند تری را تقبل کند ، در اکثر مواقع بعد از دیدن عکس فرد ناشناس است و امید نا امید... اگر از عکس خودش برای پروفایل استفاده نکرده باشد که اوضاع بدتر است!!
حتمأ برای همه ی ما یکبارش پیش آمده است ، آن آدم فراموش شده ی ناگهان به یاد آمده را همه ی ما داشته ایم ، شاید دوست دوران مدرسه ، عشق دوران نوجوانی، همکلاسی دوران دانشگاه ، فامیلی که در خارج از کشور اقامت دارد یا آدم های گمشده ی دیگری که حالا شاید اکانتی هم داشته باشند اما با نام مستعاری که ما نمیدانیم و نمیتوانیم حدس بزنیم... شاید این ندانستن خیلی بهتر از این باشد که با همین سرچ کوتاه عشق اولت را پیدا کنی و هزار خاطره توی ذهنت زیرو رو شود ، اگر عکس پروفایلش ، خودش باشد که هیچ ، اما اگر عکس دو نفره باشد و مثلأ روی پروفایلش نوشته باشد "این رل " یا چمیدانم از همین جمله های معروف عاشقانه چه غمی را باید به جان بخری...شاید سالهای سال هم گذشته باشد اما داغش دوباره تازه میشود و چند روزی حال و روزت را تلخ میکند...
میدانم این قابلیت سرچ ، با تمام خوبی ها و بدی هایش شاید اشک خیلی ها را در آورده باشد ، خیلی های عاشق را....که از دنیای واقعی جاماندند و برای دیدن معشوقشان دست به جستجوهای مجازی زدند!! برای یوزرهایمان اسم های خودمان را انتخاب کنیم ، شاید یک روز
یک نفر
به یادمان افتاد...
.....
لطفأ
اسمت را
هرجا که میروی
با خودت ببر
یک روز خیلی
دلتنگت خواهم شد...
#نازنین_عابدین_پور
@textplace
ما آدمِ رها کردنیم ، آدمِ تا نیمه یِ راه اومدن و جا زدن ...
درست مثلِ موجی که یه ماهی رو اسیرِ خودش میکنه و اونقدر با خودش میارتش تا به ساحل برسه و بعد رهاش میکنه و میره جایی که موجایِ بزرگتر باشن و ماهی های بیشتر...
ما آدمِ به هزار و یک دلیل نموندنیم ، آدمِ تنها گذاشتن و دل کَندَن. ما آدمِ امروزیم دَمدَمی، خسته، شایدم بی رَحم..!
#نازنین_عابدین_پور
@textplace
درست مثلِ موجی که یه ماهی رو اسیرِ خودش میکنه و اونقدر با خودش میارتش تا به ساحل برسه و بعد رهاش میکنه و میره جایی که موجایِ بزرگتر باشن و ماهی های بیشتر...
ما آدمِ به هزار و یک دلیل نموندنیم ، آدمِ تنها گذاشتن و دل کَندَن. ما آدمِ امروزیم دَمدَمی، خسته، شایدم بی رَحم..!
#نازنین_عابدین_پور
@textplace
مثلِ شنیدنِ هر قصه ی دیگری برای شنیدنش ذوق داشتم، موهاش را که زد پشتِ گوشش، دیدم چقدر سفیدی هاش بیشتر از من است، داشتم تارِ موهای سفیدی که لا به لای موهام شناسایی کرده بودم میشماردم که گفت: "آره من کوچیک بودم، تو کوچه همبازی بودیم "
پَرت شدم به آن غروبِ سرد، تویِ کوچه، وقتی اولین نامه ی عاشقانه ی زندگیَم را گرفتم، آن لبخندِ عمیق که نشسته بود رو صورتِ آفتاب سوخته اَم، آن گُر گرفتگیِ هیجان انگیز...
ادامه داد " دوسم داشت از همون موقع، خب از من بزرگتر بود و عقلشم بیشتر میرسید یه روز میونِ بازیای بچگیمون گفت بزرگ شدیم باهم ازدواج کنیم؟ نمیدونستم ازدواج چیه، گفتم آره ..."
غَش غَش خندید و دوباره موهاش را که از پشتِ گوشش آمده بود بیرون گذاشت سرِ جاش.
نامه را باز کردم و خط اولش را خواندم " به نام خدای عاشق ها سلام نازنین، تو چقدر خوب وسطی بازی میکنی، من وسطی بازی کردنت را دوست دارم، وقتی برنده میشوی دلم میخواهد از خوشحالی فریاد بزنم..."
دستش را میگذارد رویِ شانه ام: "حواست به منه؟"
خودم را برمیگردانم سمتَش که بداند حواسم هست، راننده صدای آهنگ هایده را زیاد میکند " تا سالهای سال بعد از اون آره ای که گفتم باهم تو کوچه بازی میکردیم، هوامو خیلی داشت خیلی "
میروم جلویِ آینه، سوسکی هایم را میگذارم روی پیشانی ام و با انگشت نشانه فِرَش میکنم و قلبم تالاپ تولوپ میزند، در را باز میکنم و نغمه را میبینم که توپ به دست منتظرم ایستاده و دورتر او را که دارد لبخند میزند یعنی "ببری ها"
میدوم و خسته نمیشوم، میدانم بُردم را دوست دارد و میدانم بعد از بازی قرار است بمانم نامه اش را بگیرم ...
" الان سیزده ساله باهمیم و هنوز مامانم مخالف ازدواجمونه، میگه چون غریبه ست ولی میدونی اون واسه من از هر آشنایی آشناتره"
یادِ آن صبح توی خیالم روشن میشود، توی نامه ی آخرش نوشته بود دارند از کوچه ی ما میروند، هردوباهم گریه کرده بودیم و هیچکس نمیدانست...
"اما پاش وامیستم چون بدون اون نمیشه و نمیتونم و مطمئنم که روز وصال نزدیکه"
از زیرِ ماسک لبخندی رو لبم عمیق میشود "امیدوارم مثلِ بازیای بچگی وقتی میرفتی کوچه و منتظرت بود بزودی هر روز توی خونه منتظرت باشه"
از آرزویم خنده اش میگیرد، کوچه ی خالی میاید توی ذهنم، درِ آبی رنگِ خانه شان ، باخت هایی که بعد رفتنش فهمیدم فقط بخاطر او به بُرد تبدیل میشدند، بخاطر او که دوستم داشت...
دوباره نگاش کردم و گفتم " آدم وقتی بدونه نگاهِ کسی که دوسش داره بهشه برنده میشه، تو برنده میشی مطمئنم"
چشمهام را میبندم و توی خیالم غرق میشوم.
.
#نازنین_عابدین_پور
....
پَرت شدم به آن غروبِ سرد، تویِ کوچه، وقتی اولین نامه ی عاشقانه ی زندگیَم را گرفتم، آن لبخندِ عمیق که نشسته بود رو صورتِ آفتاب سوخته اَم، آن گُر گرفتگیِ هیجان انگیز...
ادامه داد " دوسم داشت از همون موقع، خب از من بزرگتر بود و عقلشم بیشتر میرسید یه روز میونِ بازیای بچگیمون گفت بزرگ شدیم باهم ازدواج کنیم؟ نمیدونستم ازدواج چیه، گفتم آره ..."
غَش غَش خندید و دوباره موهاش را که از پشتِ گوشش آمده بود بیرون گذاشت سرِ جاش.
نامه را باز کردم و خط اولش را خواندم " به نام خدای عاشق ها سلام نازنین، تو چقدر خوب وسطی بازی میکنی، من وسطی بازی کردنت را دوست دارم، وقتی برنده میشوی دلم میخواهد از خوشحالی فریاد بزنم..."
دستش را میگذارد رویِ شانه ام: "حواست به منه؟"
خودم را برمیگردانم سمتَش که بداند حواسم هست، راننده صدای آهنگ هایده را زیاد میکند " تا سالهای سال بعد از اون آره ای که گفتم باهم تو کوچه بازی میکردیم، هوامو خیلی داشت خیلی "
میروم جلویِ آینه، سوسکی هایم را میگذارم روی پیشانی ام و با انگشت نشانه فِرَش میکنم و قلبم تالاپ تولوپ میزند، در را باز میکنم و نغمه را میبینم که توپ به دست منتظرم ایستاده و دورتر او را که دارد لبخند میزند یعنی "ببری ها"
میدوم و خسته نمیشوم، میدانم بُردم را دوست دارد و میدانم بعد از بازی قرار است بمانم نامه اش را بگیرم ...
" الان سیزده ساله باهمیم و هنوز مامانم مخالف ازدواجمونه، میگه چون غریبه ست ولی میدونی اون واسه من از هر آشنایی آشناتره"
یادِ آن صبح توی خیالم روشن میشود، توی نامه ی آخرش نوشته بود دارند از کوچه ی ما میروند، هردوباهم گریه کرده بودیم و هیچکس نمیدانست...
"اما پاش وامیستم چون بدون اون نمیشه و نمیتونم و مطمئنم که روز وصال نزدیکه"
از زیرِ ماسک لبخندی رو لبم عمیق میشود "امیدوارم مثلِ بازیای بچگی وقتی میرفتی کوچه و منتظرت بود بزودی هر روز توی خونه منتظرت باشه"
از آرزویم خنده اش میگیرد، کوچه ی خالی میاید توی ذهنم، درِ آبی رنگِ خانه شان ، باخت هایی که بعد رفتنش فهمیدم فقط بخاطر او به بُرد تبدیل میشدند، بخاطر او که دوستم داشت...
دوباره نگاش کردم و گفتم " آدم وقتی بدونه نگاهِ کسی که دوسش داره بهشه برنده میشه، تو برنده میشی مطمئنم"
چشمهام را میبندم و توی خیالم غرق میشوم.
.
#نازنین_عابدین_پور
....
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
میگفت" هر از گاهی به خودت چنتا قول بده ببین میتونی پاش وایستی؟ ببین میتونی بدون اینکه کسی کنترلت کنه خودت خودتو کنترل کنی؟ میگفت هر از گاهی به خودت قول بده یسری کارارو انجام ندی، ببین چند چندی با خودت... ببین اصن شُدنیه کاری که با تموم وجود دلت میخوادو انجام ندی و حالتم بد نشه؟ ببین اصلا میتونی دل بِکَنی، بگذری، بری؟ میگفت هر از گاهی خودتو امتحان کن، ببین دلت چقدر بزرگه، بگذر ببین چقدر روحِت ارتقا پیدا کرده و دنیات چقدر گسترده تر شده و همدلیت با آدما چقدر بیشتر؟...
اصلا ببین پایِ قول و قرارت با خودت میتونی وامیستی که بتونی به یکی دیگم قول بدم؟ یکی که رو قولت حساب میکنه و گاهی همه چیزش میشه همون قول و قرار؟ "
ازون به بعد هرازگاهی خودمو امتحان میکنم، یه وقتا به خودم قول میدم چیزایی که دوست دارم رو نخرم یا چیزایی که دوست دارم رو بدم به دیگران، یه وقتا با نادیده گرفتن خطای آدما گریه کنم اما ببخشم یه وقتا همدلیمو با ترازویی که تو ذهنم گذاشتم واسه بسنجم.
تو قول دادن به خودم همیشه مثبت نمیگیرم، همیشه یه تیکِ سبز نمیخوره جلویِ قولایی که به خودم دادم، یه وقتام ضربدره قرمزه، پررنگ و بزرگ اما یاد گرفتم هر ازگاهی به خودم قول بدم
ببینم چند چندم با خودم
ببینم میتونم پاش وایستم؟
اصلا همه آدما باید هراز گاهی به خودشون قول بدن...
قولِ مهربون بودن
دروغ نگفتن
شکرگزار بودن 🌱💫
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
اصلا ببین پایِ قول و قرارت با خودت میتونی وامیستی که بتونی به یکی دیگم قول بدم؟ یکی که رو قولت حساب میکنه و گاهی همه چیزش میشه همون قول و قرار؟ "
ازون به بعد هرازگاهی خودمو امتحان میکنم، یه وقتا به خودم قول میدم چیزایی که دوست دارم رو نخرم یا چیزایی که دوست دارم رو بدم به دیگران، یه وقتا با نادیده گرفتن خطای آدما گریه کنم اما ببخشم یه وقتا همدلیمو با ترازویی که تو ذهنم گذاشتم واسه بسنجم.
تو قول دادن به خودم همیشه مثبت نمیگیرم، همیشه یه تیکِ سبز نمیخوره جلویِ قولایی که به خودم دادم، یه وقتام ضربدره قرمزه، پررنگ و بزرگ اما یاد گرفتم هر ازگاهی به خودم قول بدم
ببینم چند چندم با خودم
ببینم میتونم پاش وایستم؟
اصلا همه آدما باید هراز گاهی به خودشون قول بدن...
قولِ مهربون بودن
دروغ نگفتن
شکرگزار بودن 🌱💫
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
مامان دستم را گرفت و تق تق کنان مرا برد آنجا که عروس و داماد ایستاده بودند، جلوی عروس و داماد شلوغ بود و همه داشتند خداحافظی میکردند و مبارک باد میگفتند و من زُل زده بودم به دهانشان که وسطِ آن همه صدا بفهمم دارند چه میگویند...
نوبت که به مامان رسید روسری اش را صاف کرد، دست عروس را صمیمانه فشرد و گفت " به پای هم پیر بشید الهی"
جمله اش که تمام شد عروس و داماد را توی ذهنم نشاندم روی صندلیِ چوبی یک خانه ی قدیمی که عصا توی دستشان است و چروک های ریز و درشت روی صورتشان و از مامان پرسیدم" چرا باید پیرشن؟"
مامان خندید و درحالیکه هنوز تق تق کفش هاش که داشتند مارا به سمت درب خروج هدایت میکردند توی گوشم بود گفت " به پای هم پیر بشید یعنی زندگیتون اونقدر دوام داشته باشه که پیرشدن هم رو ببینید" دوباره به لب های رژ زده ی مامان نگاه کردم و گفتم "مگه همه پیر نمیشن؟" انگار از سوال هام کلافه شده باشد گفت "نه خیلی ها هم پیر نمیشن و زندگی از هم دورشون میکنه" ...
جمله اش که تمام شد گفتم "آهان" و توی خیالات خودم فرو رفتم و از خودم پرسیدم آدم هایی که یک روز عروسیشان را جشن میگیرند لباس های زیبا میپوشند و باهم تانگو میرقصند و انگشت کیکی شان را توی دهان هم میگذارند به چه دلیلی از هم دور میشوند جز مرگ و بابابزرگ را به یاد آوردم که وقتی عزیز را از دست داد تنها ماند و غمگین...
و نمیدانستم پشت این دوری ها هزار و یک اتفاق تازه است که گاهی یک سرش میرسد به نفر سومی که معلوم نیست از کجا آمده و یک سرش میرسد به ناتوانی در متعهد ماندن، وقت گذاشتن، برای داشتن یک عشق پایدار تلاش کردن و تصور اینکه رسیدن پایان ماجراست و حالا باید آدمها بروند توی پیله ی خودشان و به عشق های از دست رفته فکر کنند و حسرت های تازه ای بسازند که اصلا چرا ازدواج کرده اند...
دنیای امروز ما نیازمند آدمهاییست که عاشقند و بقول روباه قصه ی شازده کوچولو میدانند ارزش گلشان به قدر عمری ست که برایش گذاشته اند و تا زنده هستند نسبت به چیزی که اهلیش کرده اند مسئولند.
دنیای امروز ما نیازمند آدمهاییست که به پای هم پیر میشوند
عاشقانه و لطیف
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
نوبت که به مامان رسید روسری اش را صاف کرد، دست عروس را صمیمانه فشرد و گفت " به پای هم پیر بشید الهی"
جمله اش که تمام شد عروس و داماد را توی ذهنم نشاندم روی صندلیِ چوبی یک خانه ی قدیمی که عصا توی دستشان است و چروک های ریز و درشت روی صورتشان و از مامان پرسیدم" چرا باید پیرشن؟"
مامان خندید و درحالیکه هنوز تق تق کفش هاش که داشتند مارا به سمت درب خروج هدایت میکردند توی گوشم بود گفت " به پای هم پیر بشید یعنی زندگیتون اونقدر دوام داشته باشه که پیرشدن هم رو ببینید" دوباره به لب های رژ زده ی مامان نگاه کردم و گفتم "مگه همه پیر نمیشن؟" انگار از سوال هام کلافه شده باشد گفت "نه خیلی ها هم پیر نمیشن و زندگی از هم دورشون میکنه" ...
جمله اش که تمام شد گفتم "آهان" و توی خیالات خودم فرو رفتم و از خودم پرسیدم آدم هایی که یک روز عروسیشان را جشن میگیرند لباس های زیبا میپوشند و باهم تانگو میرقصند و انگشت کیکی شان را توی دهان هم میگذارند به چه دلیلی از هم دور میشوند جز مرگ و بابابزرگ را به یاد آوردم که وقتی عزیز را از دست داد تنها ماند و غمگین...
و نمیدانستم پشت این دوری ها هزار و یک اتفاق تازه است که گاهی یک سرش میرسد به نفر سومی که معلوم نیست از کجا آمده و یک سرش میرسد به ناتوانی در متعهد ماندن، وقت گذاشتن، برای داشتن یک عشق پایدار تلاش کردن و تصور اینکه رسیدن پایان ماجراست و حالا باید آدمها بروند توی پیله ی خودشان و به عشق های از دست رفته فکر کنند و حسرت های تازه ای بسازند که اصلا چرا ازدواج کرده اند...
دنیای امروز ما نیازمند آدمهاییست که عاشقند و بقول روباه قصه ی شازده کوچولو میدانند ارزش گلشان به قدر عمری ست که برایش گذاشته اند و تا زنده هستند نسبت به چیزی که اهلیش کرده اند مسئولند.
دنیای امروز ما نیازمند آدمهاییست که به پای هم پیر میشوند
عاشقانه و لطیف
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
ما بارها " جان" گفتنِ نوید محمدزاده را با قلب های رنگارنگ زیرِ پست های فرشته حسینی دیده بودیم و رفته بودیم سراغِ ریپلای های کامنتِ نوید که بخوانیم مردم چه گفته اند درباره ی باهم بودنشان، درباره ی آنچه از دورها شنیده اند...
رفته بودیم بخوانیم و بدانیم حسِ آدمها را به این رابطه و نظرات کارشناسانه شان را درباره ی اینکه به هم میایند یا نه...
نتیجه ی دعواهارا دنبال کرده بودیم و میخواستیم بدانیم تهِ دعوای نژادپرست ها و روشنفکرها و فَن های عاشق به کجا میرسد و تَهَش کدامِشان قرار است پیروز میدان باشد و به آن یکی فحشی حواله کند و تَهَش بلاک و این حرفها....
ما بارها پیگیر شباهت لباس هایشان شده بودیم، توی عکس ها گشته بودیم دنبالِ آن نقطه ی اتصال، آن عشقِ پنهانِ پر سرو صدا و معنای "جان" گفتن هارا رصد کرده بودیم لا به لای عکس های منتشر شده، ما بارها خوانده بودیم که نوشته اند "خدا شانس بده" و "چی داره این دختره؟" وَ گاهی در جواب اینجور حرفها، جمله ای فلسفی نثار کرده بودیم مِن بابِ این که بدانند اینجور حس ها شانسی نیست و به داشته ها و نداشته های کسی ارتباطی ندارد، اینجور حس ها یکهو می آید و مینشیند توی دلت بی آنکه خودت و دیگران توقعش را داشته باشید، حالا میخواهی نوید محمدزاده ای باشی که بارها سمیرغ را توی دستهات گرفته ای و برده ای بالا یا شاهزاده هَری که چشمِ دنیا به زندگیَت دوخته شده است ...
مهم این است جسور باشی و شجاع و بی پروا و بتوانی مقابلِ تمامِ آن شش میلیون نفری که هنوز بیست و چهار ساعت از اشتراک گذاری پستت نگذشته ویدیوی کمی تا قسمتی عاشقانه ات را دیده اند، برای کسی فرستاده اند و احتمالن درباره ات حرف زده اند، موافق یا مخالف بوده اند، دوستت داشته اند یا نداشته اند،...
فریاد بزنی و بگویی "جانِ من اَستی" و به همه مان یاد بدهی مهم این است که تمام قد پشتِ آنکه دوستش داری بایستی و به زبانی که دوس دارد، دوستش داشته باشی تا باهم جهانی بسازید به دور از همه ی آدمها،
جهانی مختص خودتان...
عاشقانه و رها 🌱💞
.
#نازنین_عابدین_پور
#فرشته_حسینی
#نوید_محمدزاده
#عشقولانه
.....
ما خوشحال شُدیم :) 💫
بس که انگار هم فرکانسَن این دو نفر
آزاد
مثل دوتا پرنده
.....
@Berkeye_kashi
رفته بودیم بخوانیم و بدانیم حسِ آدمها را به این رابطه و نظرات کارشناسانه شان را درباره ی اینکه به هم میایند یا نه...
نتیجه ی دعواهارا دنبال کرده بودیم و میخواستیم بدانیم تهِ دعوای نژادپرست ها و روشنفکرها و فَن های عاشق به کجا میرسد و تَهَش کدامِشان قرار است پیروز میدان باشد و به آن یکی فحشی حواله کند و تَهَش بلاک و این حرفها....
ما بارها پیگیر شباهت لباس هایشان شده بودیم، توی عکس ها گشته بودیم دنبالِ آن نقطه ی اتصال، آن عشقِ پنهانِ پر سرو صدا و معنای "جان" گفتن هارا رصد کرده بودیم لا به لای عکس های منتشر شده، ما بارها خوانده بودیم که نوشته اند "خدا شانس بده" و "چی داره این دختره؟" وَ گاهی در جواب اینجور حرفها، جمله ای فلسفی نثار کرده بودیم مِن بابِ این که بدانند اینجور حس ها شانسی نیست و به داشته ها و نداشته های کسی ارتباطی ندارد، اینجور حس ها یکهو می آید و مینشیند توی دلت بی آنکه خودت و دیگران توقعش را داشته باشید، حالا میخواهی نوید محمدزاده ای باشی که بارها سمیرغ را توی دستهات گرفته ای و برده ای بالا یا شاهزاده هَری که چشمِ دنیا به زندگیَت دوخته شده است ...
مهم این است جسور باشی و شجاع و بی پروا و بتوانی مقابلِ تمامِ آن شش میلیون نفری که هنوز بیست و چهار ساعت از اشتراک گذاری پستت نگذشته ویدیوی کمی تا قسمتی عاشقانه ات را دیده اند، برای کسی فرستاده اند و احتمالن درباره ات حرف زده اند، موافق یا مخالف بوده اند، دوستت داشته اند یا نداشته اند،...
فریاد بزنی و بگویی "جانِ من اَستی" و به همه مان یاد بدهی مهم این است که تمام قد پشتِ آنکه دوستش داری بایستی و به زبانی که دوس دارد، دوستش داشته باشی تا باهم جهانی بسازید به دور از همه ی آدمها،
جهانی مختص خودتان...
عاشقانه و رها 🌱💞
.
#نازنین_عابدین_پور
#فرشته_حسینی
#نوید_محمدزاده
#عشقولانه
.....
ما خوشحال شُدیم :) 💫
بس که انگار هم فرکانسَن این دو نفر
آزاد
مثل دوتا پرنده
.....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
دستَم را میگٌذارَم رویِ میله هایِ ضریح، که سَردَند و مثلِ بچگی هام دِلَم میخواهَد دماغَم را بچسبانَم بِهِشان، که بویِ گٌلاب بپیچَد تویِ ریه هام و به مامان بگویَم "بویِ حلوایِ خاله لیلارو میده " وَ مامان بخندد از اینکه بویِ گٌلاب مرا بٌرده است تویِ فکرِ خاله لیلا و بگویَد:"حالا که یادِ خاله لیلا اٌفتادی یعنی باید دٌعاش کنی"
مامان راست میگویَد آدم وقتی یکهو یادِ یک نفر می اٌفتَد باید برایَش دعا کٌند، دعایِ خیر، از آن دعاها که بیخبر است و قرار است بنشینَد تویِ دلِ آدمهایِ یکهو به یاد آمده ی ذِهنِمان ...
دستم را میگذارَم رویِ میله هایِ ضریح وَ یادِ پیرمردِ لواشک فروشِ تویِ ویدیوهای اینستاگرامی می اٌفتم، یادِ شوهرِ مرحومِ همسایه، یادِ بابابزرگ، مامان، آرمان تویِ کهریزک، آرزو دوستِ بچگی هام وَ تو که نه دوست بودی نه دٌشمن فقط یک روزهایی چسبیده بودی به خاطره هام و نمیخواستی بِرَوی...
سَرم را میچَسبانَم به میله ها و به سبزیِ نورِ لامپِ کنارِ مزار خیره میشوَم، دلَم نمی آیَد برایَت دعا کنم، اصلا میخواهَم بگویَم "الهی فراموشَم نکنی " میخواهَم بگویَم "خوشبخت نباشی "، دهانَم را تکان میدَهم و صدایِ پیرزن میپیچَد تویِ گوشَم "خانوما نزدیکِ اذانه، برایِ دوست و دٌشمن دعایِ خیر کنید تا بحقِ این روزایِ عزیز هممون حاجت روا بشیم، کینه رو دور کنید از دلتون، خدا بخشندست چه اشکالی داره ماهم ببخشیم؟ "
مینشینَم رویِ سنگِ سرد، مٌکبِر میگویَد حیِ علی الصلاه، اشکَم میچکَد رویِ گونه هام، برای همه دعا میکنم،
برایِ تو که دلم را شکسته ای بیشتر ...
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
مامان راست میگویَد آدم وقتی یکهو یادِ یک نفر می اٌفتَد باید برایَش دعا کٌند، دعایِ خیر، از آن دعاها که بیخبر است و قرار است بنشینَد تویِ دلِ آدمهایِ یکهو به یاد آمده ی ذِهنِمان ...
دستم را میگذارَم رویِ میله هایِ ضریح وَ یادِ پیرمردِ لواشک فروشِ تویِ ویدیوهای اینستاگرامی می اٌفتم، یادِ شوهرِ مرحومِ همسایه، یادِ بابابزرگ، مامان، آرمان تویِ کهریزک، آرزو دوستِ بچگی هام وَ تو که نه دوست بودی نه دٌشمن فقط یک روزهایی چسبیده بودی به خاطره هام و نمیخواستی بِرَوی...
سَرم را میچَسبانَم به میله ها و به سبزیِ نورِ لامپِ کنارِ مزار خیره میشوَم، دلَم نمی آیَد برایَت دعا کنم، اصلا میخواهَم بگویَم "الهی فراموشَم نکنی " میخواهَم بگویَم "خوشبخت نباشی "، دهانَم را تکان میدَهم و صدایِ پیرزن میپیچَد تویِ گوشَم "خانوما نزدیکِ اذانه، برایِ دوست و دٌشمن دعایِ خیر کنید تا بحقِ این روزایِ عزیز هممون حاجت روا بشیم، کینه رو دور کنید از دلتون، خدا بخشندست چه اشکالی داره ماهم ببخشیم؟ "
مینشینَم رویِ سنگِ سرد، مٌکبِر میگویَد حیِ علی الصلاه، اشکَم میچکَد رویِ گونه هام، برای همه دعا میکنم،
برایِ تو که دلم را شکسته ای بیشتر ...
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
دلم که میشکست خودم را میرساندم آنجا، پناه میبردم به دامنِ گلدارِ عزیز که گل هاش توی فصلِ خزان هم بهار را به یادِ آدم می آورد، خودم را رها میکردم و هِق هِق میزدم، آنقدر که هرچه توی دلم ریخته اند از چشم هام بزند بیرون، گریه هام که تمام میشد عزیز دستش را میکشید روی موهام و غصه که میخوردم از خدا چیزهای خوبی میگفت...
یکبار وسطِ هق هق هام گفتم "خدا اگه خداست نباید بذاره اینجوری بشه..." و تا میتوانستم گلایه کردم و عزیز را دیدم که نفسِ عمیق کشید و گفت " خدای تو، خدای اونام هست اینجوری نیست که هرچی تو میگی همون بشه، یه وقتی خدا طرفدار اونوره چون حق و خیر و صلاحه، یه وقتام خدا سمت توعه ...
مثلا تو یه مسابقه هردو نفر خدا دارن و هردو نفرم دعا میکنن برنده بشن اما اونی برنده میشه که تلاش بیشتری کرده پس خدا برای همه ست دخترجان، نخواه که همیشه به نفع تو باشه، بخواه بحق باشه اونوقت همه چی بهتر پیش میره"
از آن روز به بعد توی هر موقعیتی که میمانم و دلم میخواهد خدا فقط برای من باشد حرف عزیز میاید توی سرم، دعایم را عوض میکنم و میگویم "خدایا حق به حق دار برسد" و نمیخواهم همه چیز را به نفع خودم تمام کنم و از جنگِ حق با من است و من راست میگویم خودم را میکِشَم بیرون ...
حالا هر روز در گوشه و کنار جهان خبری میشنویم از آنها که خدارا انحصاری برای خودشان میدانند و معتقدند به ظنِ خودشان هرچه در راه او انجام میدهند درست است و دارند ثواب میکنند وَ تاوانش را آدمهایی میدهند که بی گناهند و جرمشان این است که خدارا جور دیگری قبول دارند و عبادت میکنند...
و فکر میکنم کاش میشد رفت نشست مقابلشان و به آنها گفت خدا برای همه مان یکیست و آنچه مارا از هم متفاوت میکند نوع ارتباط و اتصالمان با اوست و بقولِ رضایِ فیلمِ مارمولک " راههای رسیدن به خدا به عدد آدمهاست"
فقط بیایید از سرِ راهِ هم کنار برویم ...همین!
.
#نازنین_عابدین_پور
#افغانستان
#برچی_تسلیت
.....
@Berkeye_kashi
یکبار وسطِ هق هق هام گفتم "خدا اگه خداست نباید بذاره اینجوری بشه..." و تا میتوانستم گلایه کردم و عزیز را دیدم که نفسِ عمیق کشید و گفت " خدای تو، خدای اونام هست اینجوری نیست که هرچی تو میگی همون بشه، یه وقتی خدا طرفدار اونوره چون حق و خیر و صلاحه، یه وقتام خدا سمت توعه ...
مثلا تو یه مسابقه هردو نفر خدا دارن و هردو نفرم دعا میکنن برنده بشن اما اونی برنده میشه که تلاش بیشتری کرده پس خدا برای همه ست دخترجان، نخواه که همیشه به نفع تو باشه، بخواه بحق باشه اونوقت همه چی بهتر پیش میره"
از آن روز به بعد توی هر موقعیتی که میمانم و دلم میخواهد خدا فقط برای من باشد حرف عزیز میاید توی سرم، دعایم را عوض میکنم و میگویم "خدایا حق به حق دار برسد" و نمیخواهم همه چیز را به نفع خودم تمام کنم و از جنگِ حق با من است و من راست میگویم خودم را میکِشَم بیرون ...
حالا هر روز در گوشه و کنار جهان خبری میشنویم از آنها که خدارا انحصاری برای خودشان میدانند و معتقدند به ظنِ خودشان هرچه در راه او انجام میدهند درست است و دارند ثواب میکنند وَ تاوانش را آدمهایی میدهند که بی گناهند و جرمشان این است که خدارا جور دیگری قبول دارند و عبادت میکنند...
و فکر میکنم کاش میشد رفت نشست مقابلشان و به آنها گفت خدا برای همه مان یکیست و آنچه مارا از هم متفاوت میکند نوع ارتباط و اتصالمان با اوست و بقولِ رضایِ فیلمِ مارمولک " راههای رسیدن به خدا به عدد آدمهاست"
فقط بیایید از سرِ راهِ هم کنار برویم ...همین!
.
#نازنین_عابدین_پور
#افغانستان
#برچی_تسلیت
.....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
روزهای تعطیل اگر خانه باشی انگار همه چیز پیراهن اندوه به تن میکند و میخواهد بغض بی دلیلی را به جان گلویت بیندازد، تا خودت را گم کنی و مسافر جاده های پر خاطره ی خیالت شوی...
بعضی وقت ها روزهای تعطیل دشمنی عجیبی با آدم دارند ، نه دلت میخواهد کارهای عقب افتاده ات را انجام دهی نه استراحت کنی ، نه شاد باشی ، نه با کسی حرف بزنی ، نه موهایت را شانه کنی و لباس مرتب بپوشی ، نه آهنگ شاد گوش بدهی و برای خودت جلوی آینه برقصی که حالت عوض شود !!
از دلگیری جمعه که خیلی ها گفته اند اما من فکر میکنم همه ی روزهای تعطیل دلگیرند ، جمعه اند ، اصلأ از جمعه هم جمعه ترند...مثل یک خمیازه ی کش دار حال آدم را میگیرند و مغز را خسته میکنند ، کاش هیچوقت تعطیل نباشد اصلأ .!
حداقلش اینست که روزهای عادی انقدر آدم را کلافه نمیکنند ، بلأخره یکجوری میتوانی خودت را خلاص کنی و دلت خوش باشد اما روزهای تعطیل نه ، خب سخت است دیگر، خانه بنشینی و درو دیوار را با نگاهت نقاشی کنی که آخرش به کجا برسی ؟! مطمئنم هر کدام از ما حداقل یکبار به این نتیجه رسیده ایم که روزای تعطیل در خانه ، جزو لعنتی ترین روزهای عمرمان بوده و هزارجور فکر خوب و بد توی سرمان رشد کرده است...
اصلأ کاش روزهای تعطیل بشود به کسی گفت هی فلانی ، امروز چقدر عجیب بودن می چسبد ، بیا برویم برای همدیگر گل بخریم و بادکنک های رنگی ، بنشینیم یک گوشه ، بادکنک هارا باد کنیم و بدهیم به بچه های توی خیابان ...
فلانی هم بگوید از این بهتر نمیشود ، من هم امروز دلم عجیب بودن میخواهد و خنده های از سر ذوق تورا ،
تو بخند
بقیه أش را خودم میسازم!!
یا دلت بگیرد و بگویی فلانی جان ، دلم جیغ بنفش میخواهد می آیی برویم یکجا جیغ بکشیم ؟! فلانی هم بخندد و بگوید آخ که چقدر جیغ بیخ گلویم چسبیده است بیا برویم جیغ بازی و بعد که حالمان خوب شد از آن آلوچه های ترش که دوست داری بخریم....
وای که چقدر خوب است داشتن یکی از این فلانی ها که همیشه موافقند و برای روزهای تعطیل و غیر تعطیل زندگی أت مایه ی آرامش و دلگرمی....
اینکه روزهای تعطیل باید یکجور خاصی به شب برسد نه با اندوه و حس های عجیب غریب ؛
درست
اما در این روزهای شکنجه گر کش دار ، نبودن این فلانی ها چقدر پر رنگ تر میشود!!!
....
فلانی سلام
امروز تعطیل است
برویم جیغ بنفش بکشیم ؟!؟!
.
#نازنین_عابدین_پور
#روز_تعطیل :)
....
@Berkeye_kashi
بعضی وقت ها روزهای تعطیل دشمنی عجیبی با آدم دارند ، نه دلت میخواهد کارهای عقب افتاده ات را انجام دهی نه استراحت کنی ، نه شاد باشی ، نه با کسی حرف بزنی ، نه موهایت را شانه کنی و لباس مرتب بپوشی ، نه آهنگ شاد گوش بدهی و برای خودت جلوی آینه برقصی که حالت عوض شود !!
از دلگیری جمعه که خیلی ها گفته اند اما من فکر میکنم همه ی روزهای تعطیل دلگیرند ، جمعه اند ، اصلأ از جمعه هم جمعه ترند...مثل یک خمیازه ی کش دار حال آدم را میگیرند و مغز را خسته میکنند ، کاش هیچوقت تعطیل نباشد اصلأ .!
حداقلش اینست که روزهای عادی انقدر آدم را کلافه نمیکنند ، بلأخره یکجوری میتوانی خودت را خلاص کنی و دلت خوش باشد اما روزهای تعطیل نه ، خب سخت است دیگر، خانه بنشینی و درو دیوار را با نگاهت نقاشی کنی که آخرش به کجا برسی ؟! مطمئنم هر کدام از ما حداقل یکبار به این نتیجه رسیده ایم که روزای تعطیل در خانه ، جزو لعنتی ترین روزهای عمرمان بوده و هزارجور فکر خوب و بد توی سرمان رشد کرده است...
اصلأ کاش روزهای تعطیل بشود به کسی گفت هی فلانی ، امروز چقدر عجیب بودن می چسبد ، بیا برویم برای همدیگر گل بخریم و بادکنک های رنگی ، بنشینیم یک گوشه ، بادکنک هارا باد کنیم و بدهیم به بچه های توی خیابان ...
فلانی هم بگوید از این بهتر نمیشود ، من هم امروز دلم عجیب بودن میخواهد و خنده های از سر ذوق تورا ،
تو بخند
بقیه أش را خودم میسازم!!
یا دلت بگیرد و بگویی فلانی جان ، دلم جیغ بنفش میخواهد می آیی برویم یکجا جیغ بکشیم ؟! فلانی هم بخندد و بگوید آخ که چقدر جیغ بیخ گلویم چسبیده است بیا برویم جیغ بازی و بعد که حالمان خوب شد از آن آلوچه های ترش که دوست داری بخریم....
وای که چقدر خوب است داشتن یکی از این فلانی ها که همیشه موافقند و برای روزهای تعطیل و غیر تعطیل زندگی أت مایه ی آرامش و دلگرمی....
اینکه روزهای تعطیل باید یکجور خاصی به شب برسد نه با اندوه و حس های عجیب غریب ؛
درست
اما در این روزهای شکنجه گر کش دار ، نبودن این فلانی ها چقدر پر رنگ تر میشود!!!
....
فلانی سلام
امروز تعطیل است
برویم جیغ بنفش بکشیم ؟!؟!
.
#نازنین_عابدین_پور
#روز_تعطیل :)
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
ویدیو را یکی از دوستانم برایم فرستاده با تیتری شبیه صحنه هایِ جنایی "ویدیوحاوی صحنه هاییست که شاید برای همه مناسب نباشد" ویدیو را باز میکنم، دوربینی میشوم در گوشه ی یک آسانسور و به پایین نگاه میکنم، به دست مادری که حواسش هست در بسته نشود و به پدری که کیسه هارا یکی پس از دیگری میگذارد توی آسانسور، دستی به پیشانی عرق کرده اش میکشد و می ایستد تا رسیدن به طبقه ی مورد نظر، توی چهره اش دقیق میشوم، میخواهم تاسف را پیدا کنم، رنج را، پشیمانی را ...
مادر اما انگار پاهاش می لرزد، دیده نمیشود اما آنجا که پدر دستش را میزند کنار، خودم را میگذارم جاش که یادش آمده تمام روزهایی که دستش را کشیده به شکم برآمده اش، پسرش را با عشق راهی مدرسه کرده، زمین خوردنش را رنج کشیده و بزرگ شدن و قد کشیدنش را دیده و شاید روزی به داشتنش افتخار کرده و حالا بویِ خون و جسدش را دارد استشمام میکند و در ناباوری و بُهت گیرافتاده ...! دلم میخواهد درست فکر کرده باشم، دلم میخواهد باور نکنم که مادری توانسته تکه تکه شدن فرزندش را تاب بیاورد وَ پدری توانسته بدنِ فرزندش را تکه تکه کند، استخوان هایش را بشکند، دست هایی که روزگاری دستش را گرفته ببرد و همه را بریزد توی کیسه ای سیاه و بیندازد توی سطل زباله...
ما نمیدانیم چه گذشته، ما نمیدانیم توی دل و ذهن آن پدرو مادر چه گذشته که به اینجا رسیده اند فقط میدانیم این روزها داریم چیزهایی را میشنویم که مُخمان از شنیدنشان سوت میکشد، دلمان میخواهد برایش جیغ بزنیم توی ذهنمان هزار بار تجزیه و تحلیلش کنیم و تهش بگوییم نه، امکان ندارد برادری برادرش را بخاطر همجنسگرا بودن بکشد، پدرو مادری فرزندشان را و پدری به فرزند چند ماه اش تجاوز کند و آدمها به طرز ناجوانمردانه ای سگ ها را سلاخی کنند و آب از آب تکان نخورد، دنیا از هم نپاشد و زمین دهن باز نکند و همه مان را نبلعد...
این روزها عجیب دلم میخواهد همه ی چیزهایی که دیده و شنیده ام بخشی از یک فیلم تخیلی باشد و تهش از جایم بلند شوم اشک هام را پاک کنم و از سالن سینما بیایم بیرون و خدارا شکر کنم که دنیا آنقدر خوب است که ما توش ازین چیزها نداریم!
اما نمیشود
که نمیشود
که نمیشود...
.
#نازنین_عابدین_پور
.
.....
@Berkeye_kashi
مادر اما انگار پاهاش می لرزد، دیده نمیشود اما آنجا که پدر دستش را میزند کنار، خودم را میگذارم جاش که یادش آمده تمام روزهایی که دستش را کشیده به شکم برآمده اش، پسرش را با عشق راهی مدرسه کرده، زمین خوردنش را رنج کشیده و بزرگ شدن و قد کشیدنش را دیده و شاید روزی به داشتنش افتخار کرده و حالا بویِ خون و جسدش را دارد استشمام میکند و در ناباوری و بُهت گیرافتاده ...! دلم میخواهد درست فکر کرده باشم، دلم میخواهد باور نکنم که مادری توانسته تکه تکه شدن فرزندش را تاب بیاورد وَ پدری توانسته بدنِ فرزندش را تکه تکه کند، استخوان هایش را بشکند، دست هایی که روزگاری دستش را گرفته ببرد و همه را بریزد توی کیسه ای سیاه و بیندازد توی سطل زباله...
ما نمیدانیم چه گذشته، ما نمیدانیم توی دل و ذهن آن پدرو مادر چه گذشته که به اینجا رسیده اند فقط میدانیم این روزها داریم چیزهایی را میشنویم که مُخمان از شنیدنشان سوت میکشد، دلمان میخواهد برایش جیغ بزنیم توی ذهنمان هزار بار تجزیه و تحلیلش کنیم و تهش بگوییم نه، امکان ندارد برادری برادرش را بخاطر همجنسگرا بودن بکشد، پدرو مادری فرزندشان را و پدری به فرزند چند ماه اش تجاوز کند و آدمها به طرز ناجوانمردانه ای سگ ها را سلاخی کنند و آب از آب تکان نخورد، دنیا از هم نپاشد و زمین دهن باز نکند و همه مان را نبلعد...
این روزها عجیب دلم میخواهد همه ی چیزهایی که دیده و شنیده ام بخشی از یک فیلم تخیلی باشد و تهش از جایم بلند شوم اشک هام را پاک کنم و از سالن سینما بیایم بیرون و خدارا شکر کنم که دنیا آنقدر خوب است که ما توش ازین چیزها نداریم!
اما نمیشود
که نمیشود
که نمیشود...
.
#نازنین_عابدین_پور
.
.....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
هرکس این روزها حداقل یکبار فکرش را کرده، یکبار خودش را گذاشته جای بابک و آرزو و تمام خبرهای منتشر شده را برای هزارمین بار صحنه سازی کرده و تمام اتفاقات احتمالی را بارها و بارها دیده، به چشم های پدرو مادرش نگاه کرده و گاهی شوخی یا جدی جمله ای ازین واقعه بهشان گفته و شاید به شوخی های منتشر شده هم خندیده...
اما آنچه نگرانم میکند خودمان نیستیم، کودکانی هستند که خواسته و ناخواسته دارند در مقابل این خبرهای باور نکردنی قرار میگیرند، آنها که حالا بیش از همیشه باید در آغوش پدرو مادرشان رشد کنند و از هر اتفاق شَری پناه ببرند زیرِ چتر خانواده، حالا دارند به چه چیزی فکر میکنند؟ به اینکه پدرو مادرشان خطرناکند و توی این دنیای بزرگ ناامن تنها مانده اند و هیچکس مراقبشان نیست؟...
میخواهم از شما بخواهم اگر پدرو مادرید و فرزندی دارید که دارد بیخِ گوشتان اخبار را رصد میکند هوایش را بیشتر داشته باشید و نگذارید همه چیز را بشنود چرا که آنچه بدیهی ست تاثیر عجیب رفتار درست پدرو مادر برای مدیریت بحران و نحوه ی مواجهه ی کودک با وقایع و تاثیر آن در آینده و رشد اخلاقی و شخصیتشان است، آنطور که در بخشی از کتاب والدین سمی نوشته شده "پدر و مادر مانند باغبانانی هستند که از همان دوران کودکی بذر احساسات و عواطف را در زمین روح و روان آدمی می افشانندو با شیوه رفتار و تربیت خود، آن را پرورش میدهند.
در بزرگسالی این عواطف و احساسات درخت بارور اندیشه، گفتار و رفتار مارا شکل میدهد، برخی پدر و مادرها بذر عشق، احترام و استقلال را در روح و روان کودکان خود و برخی بذر ترس، نفرت و احساس گناه را می افشانند" ...
پس اگر پدرو مادرید یا قرار است پدرو مادر شوید بیش ازینکه بفکر فراهم کردن اقلام مادی برای فرزندتان باشید برایِ سلامت روح و روانش تلاش کنید، مطالعه کنید و از کسی که این چیزهارا خوب بلد است مشاوره بگیرید چون آنچه جامعه ی ما را این روزها دچار بحران کرده نداشتن علم فرزند پروریست، علمی که اگر بر آن مسلط باشیم آینده ی انسان های زیادی را نجات خواهد داد...
نابودی زندگی فرزندان همیشه قتل نیست گاهی رفتار اشتباهیست که از اشتباه بودنش مطلع نیستیم!
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
اما آنچه نگرانم میکند خودمان نیستیم، کودکانی هستند که خواسته و ناخواسته دارند در مقابل این خبرهای باور نکردنی قرار میگیرند، آنها که حالا بیش از همیشه باید در آغوش پدرو مادرشان رشد کنند و از هر اتفاق شَری پناه ببرند زیرِ چتر خانواده، حالا دارند به چه چیزی فکر میکنند؟ به اینکه پدرو مادرشان خطرناکند و توی این دنیای بزرگ ناامن تنها مانده اند و هیچکس مراقبشان نیست؟...
میخواهم از شما بخواهم اگر پدرو مادرید و فرزندی دارید که دارد بیخِ گوشتان اخبار را رصد میکند هوایش را بیشتر داشته باشید و نگذارید همه چیز را بشنود چرا که آنچه بدیهی ست تاثیر عجیب رفتار درست پدرو مادر برای مدیریت بحران و نحوه ی مواجهه ی کودک با وقایع و تاثیر آن در آینده و رشد اخلاقی و شخصیتشان است، آنطور که در بخشی از کتاب والدین سمی نوشته شده "پدر و مادر مانند باغبانانی هستند که از همان دوران کودکی بذر احساسات و عواطف را در زمین روح و روان آدمی می افشانندو با شیوه رفتار و تربیت خود، آن را پرورش میدهند.
در بزرگسالی این عواطف و احساسات درخت بارور اندیشه، گفتار و رفتار مارا شکل میدهد، برخی پدر و مادرها بذر عشق، احترام و استقلال را در روح و روان کودکان خود و برخی بذر ترس، نفرت و احساس گناه را می افشانند" ...
پس اگر پدرو مادرید یا قرار است پدرو مادر شوید بیش ازینکه بفکر فراهم کردن اقلام مادی برای فرزندتان باشید برایِ سلامت روح و روانش تلاش کنید، مطالعه کنید و از کسی که این چیزهارا خوب بلد است مشاوره بگیرید چون آنچه جامعه ی ما را این روزها دچار بحران کرده نداشتن علم فرزند پروریست، علمی که اگر بر آن مسلط باشیم آینده ی انسان های زیادی را نجات خواهد داد...
نابودی زندگی فرزندان همیشه قتل نیست گاهی رفتار اشتباهیست که از اشتباه بودنش مطلع نیستیم!
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
گوشی رو برمیداره و درحالیکه یه چشمش با جادست و یه چشمش به گوشی آیکون پاسخ رو به سمت راست میکشه، گوشی رو میذاره روی اسپیکر و میگه : سلام بابایی ...
صدای لطیف دختربچه ای از پشت گوشی تموم فضای ماشین رو پر میکنه" بابایی کارنامه گرفتم نمره هامو بخونم برات؟"
از توی آینه جلوی ماشین بهم نگاه میکنه که یعنی ببخشیدا، لبخندم معلوم نیست اما چشمامو دوبار بازو بسته میکنم که یعنی اشکالی نداره تا خیالش راحت بشه اذیت نمیشم، گوشی رو میبره جلوی دهنش و میگه " "بخون بابا جون"
دختر شروع میکنه " هدیه های آسمان خوب ، ریاضی عالی، املا خیلی خوب بابا یادته املا رو باهم کار کردیم خیلی خوب گرفتما خوبه نه؟" مرد سرش رو به نشانه ی لذت تکون میده و میگه "عالیه دخترم درست مثل خودت اما میشه بقیشو بیام خونه بخونی؟ مسافر دارم آخه" دختر چنتا نمره ی دیگه رو هم سریع میخونه و با تاکید میگه " جایزه یادت نرررررره هااااا بابا، چی میخری واسم؟"
فرمون رو میچرخونه و میگه "یه چیز آسون خودت انتخاب کن که برات بخرم عزیزم، فعلا برو فکر کن ببین چی بهتره باشه دخترم؟ "
دختر با ذوق صداشو بالا میبره و میگه "دوست دارم خوب ترین بابای دنیا"
مرد انگار که داره میخنده میگه "منم دوست دارم عزیزم، فعلا خداحافظ"
گوشی رو که قطع میکنه سکوت توی ماشین برقرار میشه، بهم میگه : بچه ها خیلی شیرین زبون شدن ...
میگم بله واقعا مکالمه ی قشنگی بود ممنون که گذاشتید منم بشنوم.
میخنده و خوشحاله و انگار دستای سوخته و پیشونی عرق کرده و خستگی رو از یاد برده،
دعا میکنم این روزا همه ی بچه ها چیزای آسون از باباهاشون بخوان، چیزایی که باباها شرمنده ی گرونیش نشن...
و دعا میکنم زندگی آسون بشه، آدما بتونن به زندگی مشترکشون برسن، بچه ها به هدیه ی خوبشون، پدر و مادرا به آرزوشون ...
خدایا میشه ؟
.
#نازنین_عابدین_پور
#مکالمات_درون_ماشینی
#قصه_آدمها
....
@Berkeye_kashi
صدای لطیف دختربچه ای از پشت گوشی تموم فضای ماشین رو پر میکنه" بابایی کارنامه گرفتم نمره هامو بخونم برات؟"
از توی آینه جلوی ماشین بهم نگاه میکنه که یعنی ببخشیدا، لبخندم معلوم نیست اما چشمامو دوبار بازو بسته میکنم که یعنی اشکالی نداره تا خیالش راحت بشه اذیت نمیشم، گوشی رو میبره جلوی دهنش و میگه " "بخون بابا جون"
دختر شروع میکنه " هدیه های آسمان خوب ، ریاضی عالی، املا خیلی خوب بابا یادته املا رو باهم کار کردیم خیلی خوب گرفتما خوبه نه؟" مرد سرش رو به نشانه ی لذت تکون میده و میگه "عالیه دخترم درست مثل خودت اما میشه بقیشو بیام خونه بخونی؟ مسافر دارم آخه" دختر چنتا نمره ی دیگه رو هم سریع میخونه و با تاکید میگه " جایزه یادت نرررررره هااااا بابا، چی میخری واسم؟"
فرمون رو میچرخونه و میگه "یه چیز آسون خودت انتخاب کن که برات بخرم عزیزم، فعلا برو فکر کن ببین چی بهتره باشه دخترم؟ "
دختر با ذوق صداشو بالا میبره و میگه "دوست دارم خوب ترین بابای دنیا"
مرد انگار که داره میخنده میگه "منم دوست دارم عزیزم، فعلا خداحافظ"
گوشی رو که قطع میکنه سکوت توی ماشین برقرار میشه، بهم میگه : بچه ها خیلی شیرین زبون شدن ...
میگم بله واقعا مکالمه ی قشنگی بود ممنون که گذاشتید منم بشنوم.
میخنده و خوشحاله و انگار دستای سوخته و پیشونی عرق کرده و خستگی رو از یاد برده،
دعا میکنم این روزا همه ی بچه ها چیزای آسون از باباهاشون بخوان، چیزایی که باباها شرمنده ی گرونیش نشن...
و دعا میکنم زندگی آسون بشه، آدما بتونن به زندگی مشترکشون برسن، بچه ها به هدیه ی خوبشون، پدر و مادرا به آرزوشون ...
خدایا میشه ؟
.
#نازنین_عابدین_پور
#مکالمات_درون_ماشینی
#قصه_آدمها
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
کتاب رو از تو کیفم درمیارم و میگم یه جایی تو کتابِ دخترِ پرتقالی نوشته "وقتی دو نفر عاشق هم میشن چندحالت پیش میاد، یا شروع میکنن به دعواهای ساختگی یا موهای همدیگرو میکشن یا با گلوله های برفی که به همدیگه میزنن حسشونو بیان میکنن" بیشتر شبیهِ یه نسخه از یه رابطه ست که هردو طرف میدونن همو دوست دارن اما هیچکدوم حرفی نمیزنن، من فکر میکنم نوعِ ابراز علاقه کردنِ هر آدمی خاصِ خودشه، یکی هیچوقت نمیگه عاشقتم اما وقتی بارون میاد میون آب گرفتگیِ خیابون دستتو میگیره و از خُشکیا ردت میکنه، تیکه های پیتزاشو آروم میخوره که بیشترشو بده به تو، وقتی یه کلمه رو اشتباه میگی واسه اینکه کسی بهت نخنده سریع بحث رو عوض میکنه، واسه اینکه عطرتو پیش خودش داشته باشه میگه دستمالی که تو جیبته میدی بهم؟ به خواسته های بچگونه ی ذهنت آفرین میگه و برات آهنگای عاشقانه میفرسته، گاهی هم ممکنه ازت دوری کنه اما از همون دور دورا حواسش بهت باشه و بدونه لباسِ جدیدت چه رنگیه و کدوم روزِ هفته سرما خوردی و قرمزیِ چشمات چه دلیلی داره...
اینجور وقتا اگه جایِ اونی باشی که این واکنشارو نشون میده مدام با خودت میگی چرا متوجه نمیشه پس؟ و اگه جای اونی باشی که اینارو میبینه میگی چرا نمیگه پس؟
میدونی بنظرم اینجوری خیلی سخته چون آدم واقعا نمیدونه باید چیکار کنه!!
کتاب رو از دستم گرفت و صفحه هاشو ورق زد، بعد یه مکث کوتاه از روی جمله ای که زیرش خط کشیده بودم خوند " گاهی از دست دادن چیزی که برات عزیزه بدتر از هرگز نداشتن اونه"
نگام کرد، تو چشاش زُل زدم و گفتم چرا نمیگی؟
کتابو بست و دستاشو زیرِ چونه هاش قلاب کرد و گفت چرا نمیفهمی؟
چند لحظه بی هیچ واکنشی به هم نگاه کردیم و بعد با صدای بلند خندیدیم اندازه ی تمومِ نگفته هامون ....
.
#نازنین_عابدین_پور
#دختر_پرتقالی
....
@Berkeye_kashi
اینجور وقتا اگه جایِ اونی باشی که این واکنشارو نشون میده مدام با خودت میگی چرا متوجه نمیشه پس؟ و اگه جای اونی باشی که اینارو میبینه میگی چرا نمیگه پس؟
میدونی بنظرم اینجوری خیلی سخته چون آدم واقعا نمیدونه باید چیکار کنه!!
کتاب رو از دستم گرفت و صفحه هاشو ورق زد، بعد یه مکث کوتاه از روی جمله ای که زیرش خط کشیده بودم خوند " گاهی از دست دادن چیزی که برات عزیزه بدتر از هرگز نداشتن اونه"
نگام کرد، تو چشاش زُل زدم و گفتم چرا نمیگی؟
کتابو بست و دستاشو زیرِ چونه هاش قلاب کرد و گفت چرا نمیفهمی؟
چند لحظه بی هیچ واکنشی به هم نگاه کردیم و بعد با صدای بلند خندیدیم اندازه ی تمومِ نگفته هامون ....
.
#نازنین_عابدین_پور
#دختر_پرتقالی
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
داشتم غُر میزدم
مدام
زیرِ لب
یکریز...
داشتم میگفتم هوا گرم است و حالم دارد ازین ماسک و ماشین کثیفِ اسنپ بهم میخورد، داشتم میگفتم لعنت بر ترافیکِ نواب و دود و ماشینِ بی کولر...
داشتم به جوش هام فکر میکردم که دوباره سر از صورتم درآورده بودند پس از مدت ها که رها شده بودم از شَرِشان، داشتم غُصه ی عکس هام را میخوردم که گذاشته بودمشان برای روز مبادا، برای متنی، کلامی، حرفی که بهشان بیاید اما پاک شده بودند ...
داشتم به قصه هایی که این روزها شنیده ام فکر میکردم، به زنها، خیانت ها، خیابان ها و داشتم می نالیدم از هرچیز که تا آن موقع نادیده گرفته بودمِشان و مانده بود روی دلم، هرچیز که باید میگفتم و نگفته بودم، هرچیز که باید برایش گریه میکردم و نکرده بودم و هرزمان که باید خودم را میزدم به ناز و ادا و لوس بازی هایی که بعضی ها خوب میدانند و نزده بودم...
داشتم به همه ی اینها فکر میکردم و همه اَش از یک ماشینِ کثیف شروع شد و گرما و راننده ای که بویِ عرقش داشت خفه ام میکرد !
کرایه را آنلاین پرداخت کردم، پیاده شدم و پایانِ سفر را که زد ایستادم وسط خیابان تمام گزینه های منفی را علامت زدم و برای خانوم یا آقایی که قرار بود پیامم را توی اسنپ بخواند نوشتم " ماشین کثیف بود و بی کولر و راننده نامرتب اما روی نمره منفی من تمرکز نکنید فقط بگذارید احساس کنم تلافی خستگی هایم را درآورده ام، ممنون"
و فکر کردم آنکه قرار است پیام من را ببیند احتمالن خیال میکند دیوانه ام !
و جواب خودم را با یک آهِ عمیق دادم ...
.
#نازنین_عابدین_پور
#روزمرگیام🌱
#در_شهر_من
....
@Berkeye_kashi
مدام
زیرِ لب
یکریز...
داشتم میگفتم هوا گرم است و حالم دارد ازین ماسک و ماشین کثیفِ اسنپ بهم میخورد، داشتم میگفتم لعنت بر ترافیکِ نواب و دود و ماشینِ بی کولر...
داشتم به جوش هام فکر میکردم که دوباره سر از صورتم درآورده بودند پس از مدت ها که رها شده بودم از شَرِشان، داشتم غُصه ی عکس هام را میخوردم که گذاشته بودمشان برای روز مبادا، برای متنی، کلامی، حرفی که بهشان بیاید اما پاک شده بودند ...
داشتم به قصه هایی که این روزها شنیده ام فکر میکردم، به زنها، خیانت ها، خیابان ها و داشتم می نالیدم از هرچیز که تا آن موقع نادیده گرفته بودمِشان و مانده بود روی دلم، هرچیز که باید میگفتم و نگفته بودم، هرچیز که باید برایش گریه میکردم و نکرده بودم و هرزمان که باید خودم را میزدم به ناز و ادا و لوس بازی هایی که بعضی ها خوب میدانند و نزده بودم...
داشتم به همه ی اینها فکر میکردم و همه اَش از یک ماشینِ کثیف شروع شد و گرما و راننده ای که بویِ عرقش داشت خفه ام میکرد !
کرایه را آنلاین پرداخت کردم، پیاده شدم و پایانِ سفر را که زد ایستادم وسط خیابان تمام گزینه های منفی را علامت زدم و برای خانوم یا آقایی که قرار بود پیامم را توی اسنپ بخواند نوشتم " ماشین کثیف بود و بی کولر و راننده نامرتب اما روی نمره منفی من تمرکز نکنید فقط بگذارید احساس کنم تلافی خستگی هایم را درآورده ام، ممنون"
و فکر کردم آنکه قرار است پیام من را ببیند احتمالن خیال میکند دیوانه ام !
و جواب خودم را با یک آهِ عمیق دادم ...
.
#نازنین_عابدین_پور
#روزمرگیام🌱
#در_شهر_من
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
همیشه همین کار را میکرد، تویِ مسیر سفر برای ایستادن و نفسی تازه کردن وقتی نمیگذاشت، میگفت باید گازش را بگیریم و برویم، میگفت اگر نرویم هزار و یک اتفاق ممکن است بیوفتد آدم باید مقصد را دریابد، وگرنه مسیر همین است که از پشت شیشه های ماشین میبینی!
همیشه داشت میدوید، عجله داشت انگار برای زندگی کردن میخواست از همه جلو بزند، اولین باشد تویِ همه ی کارهاش، میگفت انسان برای آرام گرفتن نیامده است توی دنیا، انسان آمده است تلاش کند، بدوَد، بهترین باشد... اما نشد، وقتی رفت ما مانده بودیم و غصه ی زندگی نزیسته اَش، زندگی ای که پر از ردِ پا بود و زخم و حرصِ بهترین بودن مثل خیلیهامان که دنده را زده ایم چهار و گازش را گرفته ایم و داریم میرویم و از اینو آن سبقت میگیریم، که نمی ایستیم لا به لای درخت های کنارِ جاده نفس نمیکشیم، همدیگر را عمیق در آغوش نمیگیریم و مدام میخواهیم جلو باشیم، اول باشیم و هیچوقت به خودمان فرصت زندگی نمیدهیم، فرصتِ هیچ کاری نکردن را ...
مدام خودمان را به این درو آن در میزنیم که کاری کنیم، کاری که ما را یک پله بکشاند بالا مثلِ کودکی هایمان توی مدرسه، که یادمان نداندند بجای رقابت و غصه خوردن برای غلط املایی هامان شاد باشیم، زندگی کنیم و خاطره بسازیم!
و من این روزها عمیقا میخواهم که کاری نکنم، میخواهم خودم را بکشم بیرون از بازیِ بهترین بودنی که توی دنیا راه افتاده است، میخواهم تصمیم بگیرم یک روزهایی را به بطالت بگذرانم بی آنکه حرص کتاب های نخوانده و فیلم های ندیده و آرزوهای نرسیده را بخورم، اصلا میخواهم یک روزهایی لَم بدهم کنارِ جاده زندگی، دستم را بگذارم زیرِ سرم و برای همه ی آنهایی که دارند میدوند دست تکان بدهم ...
به همین سادگی!
.
#نازنین_عابدین_پور
#زندگی_کنیم
#زندگی_زیبا
.....
@Berkeye_kashi
همیشه داشت میدوید، عجله داشت انگار برای زندگی کردن میخواست از همه جلو بزند، اولین باشد تویِ همه ی کارهاش، میگفت انسان برای آرام گرفتن نیامده است توی دنیا، انسان آمده است تلاش کند، بدوَد، بهترین باشد... اما نشد، وقتی رفت ما مانده بودیم و غصه ی زندگی نزیسته اَش، زندگی ای که پر از ردِ پا بود و زخم و حرصِ بهترین بودن مثل خیلیهامان که دنده را زده ایم چهار و گازش را گرفته ایم و داریم میرویم و از اینو آن سبقت میگیریم، که نمی ایستیم لا به لای درخت های کنارِ جاده نفس نمیکشیم، همدیگر را عمیق در آغوش نمیگیریم و مدام میخواهیم جلو باشیم، اول باشیم و هیچوقت به خودمان فرصت زندگی نمیدهیم، فرصتِ هیچ کاری نکردن را ...
مدام خودمان را به این درو آن در میزنیم که کاری کنیم، کاری که ما را یک پله بکشاند بالا مثلِ کودکی هایمان توی مدرسه، که یادمان نداندند بجای رقابت و غصه خوردن برای غلط املایی هامان شاد باشیم، زندگی کنیم و خاطره بسازیم!
و من این روزها عمیقا میخواهم که کاری نکنم، میخواهم خودم را بکشم بیرون از بازیِ بهترین بودنی که توی دنیا راه افتاده است، میخواهم تصمیم بگیرم یک روزهایی را به بطالت بگذرانم بی آنکه حرص کتاب های نخوانده و فیلم های ندیده و آرزوهای نرسیده را بخورم، اصلا میخواهم یک روزهایی لَم بدهم کنارِ جاده زندگی، دستم را بگذارم زیرِ سرم و برای همه ی آنهایی که دارند میدوند دست تکان بدهم ...
به همین سادگی!
.
#نازنین_عابدین_پور
#زندگی_کنیم
#زندگی_زیبا
.....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
روز آخری که همو دیدیم بهش گفتم دوست داشتنِ تو مثلِ دوست داشتن مردِ همسایه ست که همیشه زنشو تا پایِ جون میزنه و وقتی ازش میپرسن اگه نمیتونی باهاش زندگی کنی چرا جدا نمیشی؟ میگه آخه دوسش دارم...
دوست داشتن تو بی رنگه، زیاد بهم میگیا ولی کم پیش میاد بهم نشون بدی، کم پیش میاد تو جرو بحث کوتاه بیای و بگی حق باتوعه، کم پیش میاد بد و بیراه نگی، منو متهم نکنی، بگذری از خودت که تموم بشه بحث... کم؟ نه اصلا پیش نیومده انگار، خاطراتمونو که مرور میکنم میبینم نداشتیم روزایی که مثل فیلمایِ دهه چهل بهم بگی دِ آخه لاکِردار مگه من میتونم غم تورو ببینم؟ بعد من درحالیکه سرم پایینه بخندم و تموم بشه دعوامون...
تو همیشه پا به پام جنگیدی با بقیه نه ها، با خودم... جنگیدی که خودمو از خودم بِبَری که راضیم کنی کوتاه بیام و بگم باشه من مقصرم!
دوست داشتن تو جون نداره، مثل یه بچه ست که تازه راه رفتن یاد گرفته و همش میخوره زمین... تو زانوت زخم نمیشه ازین زمین خوردن ولی من پُر از زخمم، پر از فراموش کردن و عیب نداره عیب نداره گفتن، نمیخوای یاد بگیری راه رفتنو ... میخوای مثل مرد همسایه با حرفات و رفتارات درب و داغونم کنی و بعدش که ازت پرسیدن چرا ولش نمیکنی؟ بگی آخه دوسش دارم !
دستی به موهاش کشید و کلافه گفت: ولی من راه رو بلد نبودم چون تجربه ای نداشتم...
یه لبخند تلخ زدم و گفتم :
این راهی که تو رفتی راه دل من نبود
کاش لااقل یه نقشه میگرفتی دستت که راهو نشونت بده ولی اشتباه رفتی، بدم اشتباه رفتی!
مثل مرد همسایه که یه روز اومد خونه و دید زنش یه نامه نوشته و رفته، کجاشو هیچوقت نفهمیدیم...
توام اگه یار بودی راه دلمو یاد میگرفتی!
.
برای آخرین بار نگاش کردم و از روی صندلی بلند شدم، نگاش مثل مرد همسایه بود وقتی نامه به دست داشت توی کوچه گریه میکرد...
برای گریه دیر بود خیلی دیر!
.
#نازنین_عابدین_پور
#نذارید_دیر_بشه
#داستانک
....
در دل دوست به هر حیله رَهی باید کَرد..
....
@Berkeye_kashi
دوست داشتن تو بی رنگه، زیاد بهم میگیا ولی کم پیش میاد بهم نشون بدی، کم پیش میاد تو جرو بحث کوتاه بیای و بگی حق باتوعه، کم پیش میاد بد و بیراه نگی، منو متهم نکنی، بگذری از خودت که تموم بشه بحث... کم؟ نه اصلا پیش نیومده انگار، خاطراتمونو که مرور میکنم میبینم نداشتیم روزایی که مثل فیلمایِ دهه چهل بهم بگی دِ آخه لاکِردار مگه من میتونم غم تورو ببینم؟ بعد من درحالیکه سرم پایینه بخندم و تموم بشه دعوامون...
تو همیشه پا به پام جنگیدی با بقیه نه ها، با خودم... جنگیدی که خودمو از خودم بِبَری که راضیم کنی کوتاه بیام و بگم باشه من مقصرم!
دوست داشتن تو جون نداره، مثل یه بچه ست که تازه راه رفتن یاد گرفته و همش میخوره زمین... تو زانوت زخم نمیشه ازین زمین خوردن ولی من پُر از زخمم، پر از فراموش کردن و عیب نداره عیب نداره گفتن، نمیخوای یاد بگیری راه رفتنو ... میخوای مثل مرد همسایه با حرفات و رفتارات درب و داغونم کنی و بعدش که ازت پرسیدن چرا ولش نمیکنی؟ بگی آخه دوسش دارم !
دستی به موهاش کشید و کلافه گفت: ولی من راه رو بلد نبودم چون تجربه ای نداشتم...
یه لبخند تلخ زدم و گفتم :
این راهی که تو رفتی راه دل من نبود
کاش لااقل یه نقشه میگرفتی دستت که راهو نشونت بده ولی اشتباه رفتی، بدم اشتباه رفتی!
مثل مرد همسایه که یه روز اومد خونه و دید زنش یه نامه نوشته و رفته، کجاشو هیچوقت نفهمیدیم...
توام اگه یار بودی راه دلمو یاد میگرفتی!
.
برای آخرین بار نگاش کردم و از روی صندلی بلند شدم، نگاش مثل مرد همسایه بود وقتی نامه به دست داشت توی کوچه گریه میکرد...
برای گریه دیر بود خیلی دیر!
.
#نازنین_عابدین_پور
#نذارید_دیر_بشه
#داستانک
....
در دل دوست به هر حیله رَهی باید کَرد..
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
آقا منصور همسایه ی خوبی نبود، یعنی ازون همسایه ها بود که نمیخواست کسی رو اذیت کنه اما سعی میکرد همه چی باب میل خودش باشه، واسه همین کسی دوسش نداشت، خودشم زیاد با کسی گرم نمیگرفت و سر صحبتو باز نمیکرد اما وقتی مریض شد انگار یه آدم دیگه بود، اونقدر مظلوم شده بود که دیگه کسی یادش نمیومد یه روزی بچه ها رو بخاطر بازی تو کوچه دعوا کرده و واسه جای پارک ماشین به کسی نیش و کنایه زده، همینم باعث شد اونقدر خوب تو ذهن همه تموم بشه که وقتی رفت پشت سرش بگن جاش تو کوچه خیلی خالیه و دلتنگش بشن ....
میدونی چی میخوام بگم؟! میخوام بگم تموم شدن با تموم شدن خیلی فرق داره، یه وقتا تموم میشی ولی اونقدر از خودت کینه تو دلِ اونیکه براش تموم شدی میذاری که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای خوب بود؟! این همونی بود که یه روزی با خوبیاش دنیارو رنگی میکرد؟! یه وقتام اونقدر تو لحظه ی تموم شدن خوبِ خوبی که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای بد بود؟! همونی بود که بخاطرش بارها مردم و زنده شدم؟! من میگم تموم شدن با تموم شدن فرق داره چون تصویری که تو لحظه های آخر از خودت تو ذهن طرف مقابل بجا میذاری یه عمر باهاشه چون خاطره یِ تموم شدن با همه ی خاطرات آدما یه تفاوت بزرگ داره، آدما تو لحظه های آخر خودِ خودشون میشن، خودِ خوب یا خودِ بدشون چون میدونن دیگه بعدی وجود نداره، میدونن رفتار الانشون هیچ تأثیری تو آینده نداره و چیزی رو عوض نمیکنه پس از هرچی تا اون لحظه بودن جدا میشن و واقعیتشونو نشون میدن اما سالها بعد آدمی که براش تموم شدن میتونه تصویر خوبشونو تو لحظه های آخر به یاد بیاره و بگه کاش هیچوقت تموم نشده بود، میتونه تصویر بدشون رو به یاد بیاره و بگه چقدر خوب که تموم شد ...
راستی، چقدر خوب که تموم شدی : )
.
#نازنین_عابدین_پور
.
[ اگه تموم شدنی هستید، خوب تموم شید واسه هم]
......
@Berkeye_kashi
میدونی چی میخوام بگم؟! میخوام بگم تموم شدن با تموم شدن خیلی فرق داره، یه وقتا تموم میشی ولی اونقدر از خودت کینه تو دلِ اونیکه براش تموم شدی میذاری که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای خوب بود؟! این همونی بود که یه روزی با خوبیاش دنیارو رنگی میکرد؟! یه وقتام اونقدر تو لحظه ی تموم شدن خوبِ خوبی که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای بد بود؟! همونی بود که بخاطرش بارها مردم و زنده شدم؟! من میگم تموم شدن با تموم شدن فرق داره چون تصویری که تو لحظه های آخر از خودت تو ذهن طرف مقابل بجا میذاری یه عمر باهاشه چون خاطره یِ تموم شدن با همه ی خاطرات آدما یه تفاوت بزرگ داره، آدما تو لحظه های آخر خودِ خودشون میشن، خودِ خوب یا خودِ بدشون چون میدونن دیگه بعدی وجود نداره، میدونن رفتار الانشون هیچ تأثیری تو آینده نداره و چیزی رو عوض نمیکنه پس از هرچی تا اون لحظه بودن جدا میشن و واقعیتشونو نشون میدن اما سالها بعد آدمی که براش تموم شدن میتونه تصویر خوبشونو تو لحظه های آخر به یاد بیاره و بگه کاش هیچوقت تموم نشده بود، میتونه تصویر بدشون رو به یاد بیاره و بگه چقدر خوب که تموم شد ...
راستی، چقدر خوب که تموم شدی : )
.
#نازنین_عابدین_پور
.
[ اگه تموم شدنی هستید، خوب تموم شید واسه هم]
......
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
تو زندگیتون شما حتما به دو دسته آدم برمیخورید، دسته ی اول آدمایی هستن که از دور عاشقتونن و دسته ی دوم آدمایی که از دور ازتون متنفرن ...
آدمای دسته ی اول اینجورین که یه تصویر ایده آل از شما تو ذهنشون ساختن و شماره انداختن تو قفس ذهن خودشون و توقع دارن تمام واکنش ها و اعمال و رفتار شما براساس ساختارهای ذهنی اونا پیش بره، مثلا اگه درخواست نامعقولی از شما دارن جواب نه نشنون، اگه رفتار بدی انجام دادن واکنش تندی نبینن، اگه اشتباهی کردن به روشون نیارین، همیشه گذشت کنین، مهربون باشین، ببخشین و هزارتا توقع بیجای دیگه که به شما آسیب میزنه اما اونا میخوان دربرابرش سکوت کنید!
این آدما بعد از مدتی با نزدیک شدن بهتون یا دوستتون میشن یا آدمی که باهاش رابطه عاطفی برقرار میکنید، و دقیقا قصه ازونجا شروع میشه که وقتی میبینن شما توقعاتشون رو برآورده نمیکنید یه جمله میگن "اصلا اون چیزی که نشون میدی نیستی" غافل ازینکه نمیدونن شاید خودشون آدمی نبودن که تو بتونی پیششون اونیکه واقعا هستی باشی یا شایدم تصویری که ازت ساختن زیادی آرمانی بوده!
آدمای دسته دومم اینجورین که از دور تمام رفتارای شمارو زیر نظر گرفتن و یه دید کلی نسبت بهتون دارن دقیقا اینجوری که فکر میکنن اگه تو کارت جدی ای یعنی آدم بی احساسی هستی، اگه از حقت دفاع میکنی یعنی به همه شک داری، اگه به آدما اجازه نمیدی زود وارد زندگیت بشن یعنی خودتو میگیری و اگه زیاد واسه چیزایی که دوست داری وقت میذاری یعنی بقیه برات بی اهمیتن و برداشتایی که باعث میشه اون آدما هیچوقت بهتون نزدیک نشن و اگه برحسب اتفاق این نزدیکی اتفاق بیوفته یا دوستتون میشن یا کسی که باهاش رابطه عاطفی برقرار میکنید و اونوقته که میگن "اصلا اونجور که فکر میکردم نیستی" و اون دیو دو سری که تو ذهنشون بود تبدیل به یه فرشته مهربون میشه ...
تو هردوحالتِ این ماجرا شما خودتونید فقط برداشت اون آدماست که فرق داره، برداشتی که تو شکل گرفتنش فرهنگ، محل زندگی، شرایطی که توش بزرگشدن و میزان مطالعه و هر آنچه فکرش رو بکنید نقش داره و اصلا هم بد نیست و قطعا خود مام برای خیلی از آدما جزو این دو دسته هستیم اما چیزی که مهمه اینه که برای خوب بودن تلاش کنیم و خوب باشیم اما بنده ی تصورات اشتباه دیگران نه ...
.
#نازنین_عابدین_پور
#خودت_باش
....
@Berkeye_kashi
آدمای دسته ی اول اینجورین که یه تصویر ایده آل از شما تو ذهنشون ساختن و شماره انداختن تو قفس ذهن خودشون و توقع دارن تمام واکنش ها و اعمال و رفتار شما براساس ساختارهای ذهنی اونا پیش بره، مثلا اگه درخواست نامعقولی از شما دارن جواب نه نشنون، اگه رفتار بدی انجام دادن واکنش تندی نبینن، اگه اشتباهی کردن به روشون نیارین، همیشه گذشت کنین، مهربون باشین، ببخشین و هزارتا توقع بیجای دیگه که به شما آسیب میزنه اما اونا میخوان دربرابرش سکوت کنید!
این آدما بعد از مدتی با نزدیک شدن بهتون یا دوستتون میشن یا آدمی که باهاش رابطه عاطفی برقرار میکنید، و دقیقا قصه ازونجا شروع میشه که وقتی میبینن شما توقعاتشون رو برآورده نمیکنید یه جمله میگن "اصلا اون چیزی که نشون میدی نیستی" غافل ازینکه نمیدونن شاید خودشون آدمی نبودن که تو بتونی پیششون اونیکه واقعا هستی باشی یا شایدم تصویری که ازت ساختن زیادی آرمانی بوده!
آدمای دسته دومم اینجورین که از دور تمام رفتارای شمارو زیر نظر گرفتن و یه دید کلی نسبت بهتون دارن دقیقا اینجوری که فکر میکنن اگه تو کارت جدی ای یعنی آدم بی احساسی هستی، اگه از حقت دفاع میکنی یعنی به همه شک داری، اگه به آدما اجازه نمیدی زود وارد زندگیت بشن یعنی خودتو میگیری و اگه زیاد واسه چیزایی که دوست داری وقت میذاری یعنی بقیه برات بی اهمیتن و برداشتایی که باعث میشه اون آدما هیچوقت بهتون نزدیک نشن و اگه برحسب اتفاق این نزدیکی اتفاق بیوفته یا دوستتون میشن یا کسی که باهاش رابطه عاطفی برقرار میکنید و اونوقته که میگن "اصلا اونجور که فکر میکردم نیستی" و اون دیو دو سری که تو ذهنشون بود تبدیل به یه فرشته مهربون میشه ...
تو هردوحالتِ این ماجرا شما خودتونید فقط برداشت اون آدماست که فرق داره، برداشتی که تو شکل گرفتنش فرهنگ، محل زندگی، شرایطی که توش بزرگشدن و میزان مطالعه و هر آنچه فکرش رو بکنید نقش داره و اصلا هم بد نیست و قطعا خود مام برای خیلی از آدما جزو این دو دسته هستیم اما چیزی که مهمه اینه که برای خوب بودن تلاش کنیم و خوب باشیم اما بنده ی تصورات اشتباه دیگران نه ...
.
#نازنین_عابدین_پور
#خودت_باش
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
این روزا بیشتر از همیشه دلم میخواد همون دختر بچه ی آفتاب سوخته ای باشم که زانوهاش کبوده از بس با دوچرخه خورده زمین ...
دلم میخواد بازم غٌر بزنم که ماااااماااان دفترای زهرا از من قشنگتره ، اون جامدادی طبقه ای داره ، مانتو شلوارش از من تنگ تره ....
مامانم از تو آشپزخونه سرم داد بکشه و بگه بالا بری پایین بیای مانتو شلوارتو تنگ نمیکنم بچه رو چه به این حرفا ، منم گریه کنم و به مانتو شلوارِ صورتیم کلی فٌحش بدم...
دلم میخواد دوباره موقع خریدنِ کتونیِ سفید به مامان قول بدم که تا آخر سال نذارم کثیف بشه و مراقبش باشم...
دلم میخواد دفترامو ورق بزنم و به عشق نوشتن از سمت چپ دفتر کلی ذوق کنم...
اصن این روزا میخوام نقاب بزرگ شدنو از صورتم بردارم ، حصار بیست و چند سالگی رو بشکنم و برگردم به همون روزا ، حسرت رژ لب زدنو بخورم ، غصه ی بزرگ شدنو تنها بیرون رفتنو به دوش بکشم اما تا شروع مدرسه ها هزار بار لباس مدرسمو بپوشم ، کیف مدرسمو بندازم رو کولم و با، بابا سرِ جایزه ی بیستام چونه بزنم اونوقت بابا رو سرم دست بکشه و بگه "بیستی صد تومن خیرشو ببینی" چشای منم از خوشحالی برق بزنه و از همون موقع برای جمع کردن پولام نقشه بکشم ...
آدم یه وقتا واقعا دلتنگ میشه ، دلتنگِ بویِ اتو رو لباس تازه ی مدرسه، دلتنگِ نخوابیدن از خوشحالی ، دلتنگ دوستاش که جلوی در مدرسه با کیف و کتونی های جدید منتظرش بودن، دلتنگِ استرسِ کلاس بندی و عجله واسه گرفتنِ نیمکت اول کلاس....
من دلتنگم...
بچگیامو بهم برگردونین ..
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
دلم میخواد بازم غٌر بزنم که ماااااماااان دفترای زهرا از من قشنگتره ، اون جامدادی طبقه ای داره ، مانتو شلوارش از من تنگ تره ....
مامانم از تو آشپزخونه سرم داد بکشه و بگه بالا بری پایین بیای مانتو شلوارتو تنگ نمیکنم بچه رو چه به این حرفا ، منم گریه کنم و به مانتو شلوارِ صورتیم کلی فٌحش بدم...
دلم میخواد دوباره موقع خریدنِ کتونیِ سفید به مامان قول بدم که تا آخر سال نذارم کثیف بشه و مراقبش باشم...
دلم میخواد دفترامو ورق بزنم و به عشق نوشتن از سمت چپ دفتر کلی ذوق کنم...
اصن این روزا میخوام نقاب بزرگ شدنو از صورتم بردارم ، حصار بیست و چند سالگی رو بشکنم و برگردم به همون روزا ، حسرت رژ لب زدنو بخورم ، غصه ی بزرگ شدنو تنها بیرون رفتنو به دوش بکشم اما تا شروع مدرسه ها هزار بار لباس مدرسمو بپوشم ، کیف مدرسمو بندازم رو کولم و با، بابا سرِ جایزه ی بیستام چونه بزنم اونوقت بابا رو سرم دست بکشه و بگه "بیستی صد تومن خیرشو ببینی" چشای منم از خوشحالی برق بزنه و از همون موقع برای جمع کردن پولام نقشه بکشم ...
آدم یه وقتا واقعا دلتنگ میشه ، دلتنگِ بویِ اتو رو لباس تازه ی مدرسه، دلتنگِ نخوابیدن از خوشحالی ، دلتنگ دوستاش که جلوی در مدرسه با کیف و کتونی های جدید منتظرش بودن، دلتنگِ استرسِ کلاس بندی و عجله واسه گرفتنِ نیمکت اول کلاس....
من دلتنگم...
بچگیامو بهم برگردونین ..
.
#نازنین_عابدین_پور
....
@Berkeye_kashi
Forwarded from برڪہ ے ڪاشے
دوتا سوزن از رو میز برداشت و گذاشت لایِ دندوناشو درحالیکه فقط لباش تکون میخورد و صداش از لای دندوناش میومد بیرون گفت: ببین چون اصلا غُر نزدی لباست چه خوب شد، دستمو کشیدم به گوشه های لباسمو گفتم: آره ممنونم خیلی قشنگ شده، خیاط شمایی و کارتو بلدی چرا باید غر بزنم ؟!
خندید و سوزنی که به زور با دندوناش نگه داشته بود برداشت و زد به سر شونه هامو، گفت چه اعتمادِ شیرینی، مطمئن باش وقتی اینجوری اعتماد میکنی بخاطر خراب نشدن این حس هم شده آدم بهترین کارشو بهت ارائه میده...
یه قدم جلو رفتم، دستی به یقم کشیدم و گفتم فکر میکنم هر آدمی تو زندگیش به جایی میرسه که یاد میگیره اعتماد کنه، به توانایی آدما، به حرف کسایی که خیرشو میخوان، به خدا ...
و من دارم تمرین میکنم که یاد بگیرمِش🌱
مِترو برداشت، گذاشت دور کمرم و با انرژی گفت: لباسی برات بدوزم که بیا و ببین ...
تو آینه ی رو به رو به خودم لبخند زدم و تمام آینه ها خندیدن 💕
.
#نازنین_عابدین_پور
#لبخند 🌱
....
@Berkeye_kashi
خندید و سوزنی که به زور با دندوناش نگه داشته بود برداشت و زد به سر شونه هامو، گفت چه اعتمادِ شیرینی، مطمئن باش وقتی اینجوری اعتماد میکنی بخاطر خراب نشدن این حس هم شده آدم بهترین کارشو بهت ارائه میده...
یه قدم جلو رفتم، دستی به یقم کشیدم و گفتم فکر میکنم هر آدمی تو زندگیش به جایی میرسه که یاد میگیره اعتماد کنه، به توانایی آدما، به حرف کسایی که خیرشو میخوان، به خدا ...
و من دارم تمرین میکنم که یاد بگیرمِش🌱
مِترو برداشت، گذاشت دور کمرم و با انرژی گفت: لباسی برات بدوزم که بیا و ببین ...
تو آینه ی رو به رو به خودم لبخند زدم و تمام آینه ها خندیدن 💕
.
#نازنین_عابدین_پور
#لبخند 🌱
....
@Berkeye_kashi