This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ستایش شریفینیا، تازه امروز ۱۸ ساله میشد، اگر سرکوبگران و عوامل جمهوری اسلامی او را شکنجه نمیکردند و موجب مرگش نمیشدند.
ستایش شریفینیا، متولد ۱۳۸۴، نوجوان ۱۷ ساله اهل کردکوی استان گلستان بود. در جریان انقلاب #زن_زندگی_آزادی بازداشت و در حین بازجویی به دست ماموران حکومت شکنجه شد تا جایی که در ۶ دی ۱۴۰۱ او را به بیمارستان امیرالمومنین منتقل کردند در عکسبرداری از دست او شکستگی انگشت شست واضح است. او موقتا آزاد شد اما چند روز بعد به طرز مشکوکی با مسمومیت دارویی به بیمارستان انتقال پیدا کرده و به کما رفت ستایش در ۲۳ دی ماه ۱۴۰۱ در بیمارستان درگذشت.
#ستایش_شریفی_نیا #کردکوی #مهسا_امینی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
ستایش شریفینیا، متولد ۱۳۸۴، نوجوان ۱۷ ساله اهل کردکوی استان گلستان بود. در جریان انقلاب #زن_زندگی_آزادی بازداشت و در حین بازجویی به دست ماموران حکومت شکنجه شد تا جایی که در ۶ دی ۱۴۰۱ او را به بیمارستان امیرالمومنین منتقل کردند در عکسبرداری از دست او شکستگی انگشت شست واضح است. او موقتا آزاد شد اما چند روز بعد به طرز مشکوکی با مسمومیت دارویی به بیمارستان انتقال پیدا کرده و به کما رفت ستایش در ۲۳ دی ماه ۱۴۰۱ در بیمارستان درگذشت.
#ستایش_شریفی_نیا #کردکوی #مهسا_امینی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ستایش شریفینیا، تازه امروز ۱۸ ساله میشد، اگر سرکوبگران و عوامل جمهوری اسلامی او را شکنجه نمیکردند و موجب مرگش نمیشدند.
ستایش شریفینیا، متولد ۱۳۸۴، نوجوان ۱۷ ساله اهل کردکوی استان گلستان بود. در جریان انقلاب #زن_زندگی_آزادی بازداشت و در حین بازجویی به دست ماموران حکومت شکنجه شد تا جایی که در ۶ دی ۱۴۰۱ او را به بیمارستان امیرالمومنین منتقل کردند در عکسبرداری از دست او شکستگی انگشت شست واضح است. او موقتا آزاد شد اما چند روز بعد به طرز مشکوکی با مسمومیت دارویی به بیمارستان انتقال پیدا کرده و به کما رفت ستایش در ۲۳ دی ماه ۱۴۰۱ در بیمارستان درگذشت.
#ستایش_شریفی_نیا
“چه سنگین میرود این مرده، از بس آرزو دارد”!
ببین، تابوت او از رنج انسان گفتگو دارد
وطن آزرده است و دردها از سینه میجوشند
شراب تلخکامی، روزگاران، در سبو دارد
چنان وجدانش آلوده است این ضحاک خونآشام
که در دریای خون، گویا خیال شستشو دارد!
گرفته آرزوهای جوانان را به ضرب تیر
ولی دلخوش که: دائم دست ناپاکش وضو دارد!
قدم، آهسته بر میدارد این تابوت و میداند
چهها در سینه این سرو جوانِ لالهرو دارد
چه مظلومانه در آغوش گرم این وطن خفتید!
ز خون پاکتان این خاک گلگون آبرو دارد
به هنگام وداع تلخ با خلق جهان گفتی:
که "سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد"!
علی رضا جعفری(آزادی)
یاد همه جانباختگان راه آزادی گرامی باد
#مهسا_امینی #یلدا_آقافضلی #نیکا_شاکرمی #مهرشاد_شهیدی #ابوالفضل_آدینه_زاده #حمیدرضا_روحی ....#انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
ستایش شریفینیا، متولد ۱۳۸۴، نوجوان ۱۷ ساله اهل کردکوی استان گلستان بود. در جریان انقلاب #زن_زندگی_آزادی بازداشت و در حین بازجویی به دست ماموران حکومت شکنجه شد تا جایی که در ۶ دی ۱۴۰۱ او را به بیمارستان امیرالمومنین منتقل کردند در عکسبرداری از دست او شکستگی انگشت شست واضح است. او موقتا آزاد شد اما چند روز بعد به طرز مشکوکی با مسمومیت دارویی به بیمارستان انتقال پیدا کرده و به کما رفت ستایش در ۲۳ دی ماه ۱۴۰۱ در بیمارستان درگذشت.
#ستایش_شریفی_نیا
“چه سنگین میرود این مرده، از بس آرزو دارد”!
ببین، تابوت او از رنج انسان گفتگو دارد
وطن آزرده است و دردها از سینه میجوشند
شراب تلخکامی، روزگاران، در سبو دارد
چنان وجدانش آلوده است این ضحاک خونآشام
که در دریای خون، گویا خیال شستشو دارد!
گرفته آرزوهای جوانان را به ضرب تیر
ولی دلخوش که: دائم دست ناپاکش وضو دارد!
قدم، آهسته بر میدارد این تابوت و میداند
چهها در سینه این سرو جوانِ لالهرو دارد
چه مظلومانه در آغوش گرم این وطن خفتید!
ز خون پاکتان این خاک گلگون آبرو دارد
به هنگام وداع تلخ با خلق جهان گفتی:
که "سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد"!
علی رضا جعفری(آزادی)
یاد همه جانباختگان راه آزادی گرامی باد
#مهسا_امینی #یلدا_آقافضلی #نیکا_شاکرمی #مهرشاد_شهیدی #ابوالفضل_آدینه_زاده #حمیدرضا_روحی ....#انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جاویدنام ستایش شریفینیا، ۱۹ ساله شد
«من #ستایش_شریفی_نیا هستم. من کشته شدم، در تاریخ بیست و سه دی ماه هزار و چهار صد و یک. فقط شونزده سالم بود، متولد سی و یک مرداد ماه هشتاد و پنج. اهل روستای بالاجاده کردکوی و ساکن کردکوی از توابع گرگان در غرب استان گلستان بودم. دانش آموز بودم و عاشق زندگی. من یه بلاگر کوچک روی اینستاگرام بودم. پدر و مادرم وقتی من فقط هفت سالم بود از هم جدا شده بودن و مادرم منو به تنهایی بزرگ کرده بود، من تک فرزند بودم.
با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشتهشدن مهسا امینی، منم به خیابون میرفتم تا در کنار هموطنام اعتراض خودمو فریاد بزنم. من دو بار بازداشت شدم، دفعه اول چند روزی زندان بودم، دادستان کردکوی جرم منو لیدری یه گروه معترض اعلام کرد! مادرم سند خونه مادر بزرگمو برام وثیقه گذاشت که بعد از گذشت چهار ماه هنوزم اونو به خانوادم پس ندادن. دفعه دوم سه ماه تو زندان بودم و خیلی شکنجه شدم، آنقدر حالم بد بود که مامورای امنیتی منو در تاریخ ۶ دیماه ۱۴۰۱ منتقل کردن به بیمارستان امیرالمومنین کردکوی ولی قبلش داروهایی رو به من خوروندن. توی بیمارستان پزشکا متوجه شکستگی انگشت شست، همینطور ضربه به مغز و آسیب شدید به ریههام شدن. پزشک تو بیمارستان تایید کرد که ریههای من بر اثر شکنجه شدیدا آسیب دیده. من در اثر این جراحات به کما رفتم. بعد از چند روز از کما دراومدم ولی وضعیتم بد بود، خیلی ضعیف شده بودم و سطح هوشیاریم پایین بود و تحمل فشار بیشتری رو نداشتم. توی همون حال بازجو و شکنجهگری که توی زندان عذابم داده بود اومد به دیدنم! اون گفت اگه از اینجا بیرون بیای پنج سال حبس داری و برمیگردی پیش خودمون! من که تحمل این شوک رو نداشتم قلبم از حرکت ایستاد…
بعد از کشته شدنم مامورای امنیتی مادرمو شدیدا تحت فشار گذاشتن که باید اعتراف اجباری بکنه و بگه که فوت من هیچ ربطی به اعتراضات نداشته و من بیماری زمینهای داشتم وگرنه جنازمو بهش تحویل نمیدن، سه روز مادرم تو فشار بود که بگه اونا منو نکشتن! و وقتی ناچارا اعتراف کرد جنازمو تحویل گرفت.
پیکر بیجون من مظلومانه در زادگاهم به خاک سپرده شد.
چندی قبل از کشته شدنم این بیت شعر رو خوندم:
«ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خیزد
که سنگین میرود مرده ز بس که آرزو دارد»
بله هموطن من پر از شور و شوق زندگی بودم با هزاران آرزو در سر ولی مزدورای جنایتکار نذاشتن تو وطن خودم زندگی کنم، من سهم خودمو با فدا کردن جانم پرداختم، تو هم برای به دست آوردن آزادی مبارزه کن و خسته نشو، اسممو به یادت بسپار تا روز آزادی….💔»
متن از خانم لعبت
#علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«من #ستایش_شریفی_نیا هستم. من کشته شدم، در تاریخ بیست و سه دی ماه هزار و چهار صد و یک. فقط شونزده سالم بود، متولد سی و یک مرداد ماه هشتاد و پنج. اهل روستای بالاجاده کردکوی و ساکن کردکوی از توابع گرگان در غرب استان گلستان بودم. دانش آموز بودم و عاشق زندگی. من یه بلاگر کوچک روی اینستاگرام بودم. پدر و مادرم وقتی من فقط هفت سالم بود از هم جدا شده بودن و مادرم منو به تنهایی بزرگ کرده بود، من تک فرزند بودم.
با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشتهشدن مهسا امینی، منم به خیابون میرفتم تا در کنار هموطنام اعتراض خودمو فریاد بزنم. من دو بار بازداشت شدم، دفعه اول چند روزی زندان بودم، دادستان کردکوی جرم منو لیدری یه گروه معترض اعلام کرد! مادرم سند خونه مادر بزرگمو برام وثیقه گذاشت که بعد از گذشت چهار ماه هنوزم اونو به خانوادم پس ندادن. دفعه دوم سه ماه تو زندان بودم و خیلی شکنجه شدم، آنقدر حالم بد بود که مامورای امنیتی منو در تاریخ ۶ دیماه ۱۴۰۱ منتقل کردن به بیمارستان امیرالمومنین کردکوی ولی قبلش داروهایی رو به من خوروندن. توی بیمارستان پزشکا متوجه شکستگی انگشت شست، همینطور ضربه به مغز و آسیب شدید به ریههام شدن. پزشک تو بیمارستان تایید کرد که ریههای من بر اثر شکنجه شدیدا آسیب دیده. من در اثر این جراحات به کما رفتم. بعد از چند روز از کما دراومدم ولی وضعیتم بد بود، خیلی ضعیف شده بودم و سطح هوشیاریم پایین بود و تحمل فشار بیشتری رو نداشتم. توی همون حال بازجو و شکنجهگری که توی زندان عذابم داده بود اومد به دیدنم! اون گفت اگه از اینجا بیرون بیای پنج سال حبس داری و برمیگردی پیش خودمون! من که تحمل این شوک رو نداشتم قلبم از حرکت ایستاد…
بعد از کشته شدنم مامورای امنیتی مادرمو شدیدا تحت فشار گذاشتن که باید اعتراف اجباری بکنه و بگه که فوت من هیچ ربطی به اعتراضات نداشته و من بیماری زمینهای داشتم وگرنه جنازمو بهش تحویل نمیدن، سه روز مادرم تو فشار بود که بگه اونا منو نکشتن! و وقتی ناچارا اعتراف کرد جنازمو تحویل گرفت.
پیکر بیجون من مظلومانه در زادگاهم به خاک سپرده شد.
چندی قبل از کشته شدنم این بیت شعر رو خوندم:
«ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خیزد
که سنگین میرود مرده ز بس که آرزو دارد»
بله هموطن من پر از شور و شوق زندگی بودم با هزاران آرزو در سر ولی مزدورای جنایتکار نذاشتن تو وطن خودم زندگی کنم، من سهم خودمو با فدا کردن جانم پرداختم، تو هم برای به دست آوردن آزادی مبارزه کن و خسته نشو، اسممو به یادت بسپار تا روز آزادی….💔»
متن از خانم لعبت
#علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech