بعضی از صفتها ارثی هستند و نسل به نسل ادامه مییابند.
مثلاً اگر پدر، صبور باشد پسر هم مشق صبوری میکند و اگر پدر، کریم باشد پسر هم تمرین کرامت میکند.
حالا قاسم وسط صحرای کربلا ایستاده و درس صبوری و کرامت پس داده...
#منصوره_رضایی
#روضه_کلمه
#حسين آرام جانم
🖤
@Ssahebdeelan
مثلاً اگر پدر، صبور باشد پسر هم مشق صبوری میکند و اگر پدر، کریم باشد پسر هم تمرین کرامت میکند.
حالا قاسم وسط صحرای کربلا ایستاده و درس صبوری و کرامت پس داده...
#منصوره_رضایی
#روضه_کلمه
#حسين آرام جانم
🖤
@Ssahebdeelan
آشپزهای هئیت هرچه منتظر ماندهاند کسی درِ حسینیه را باز نکرده. آخرِ سر با بابا تماس گرفتهاند که ببین عمو غلامرضا، خادم حسینیه، کجا رفته؟ بابا که دیده شام امشب هئیت دیر میشود رفته حسینیه و در را برای آشپزها باز کرده و دیدهاند عمو غلامرضا نفس نمیکشد. یعنی دیشب که بعد از هیئت، حسینیه را آب و جارو کرده و خوابیده، خوابیده که خوابیده.
حالا همهی هیئت جمع شدهاند دور پیکر بیجان عمو غلامرضا و دارند برایش عزاداری میکنند. بهجای همهی بچههایی که ندارد.
عمو غلامرضا کارگر کورهی باباجون بود. جوانیاش را در افغانستان جا گذاشتهبود و آمدهبود ایران. کس و کاری نداشت. پیر که شد باباجون دید دیگر نمیتواند خشت بزند و آجر بیاندازد بالا. آوردندش حسینیه که گرد و خاک خشتهای حسینیه را بگیرد و کلیددار خانهی حسین باشد.
عمو غلامرضا زن و بچه نداشت اما انگار عضو خانوادهی همهی هیئتیها بود. همه هوایش را داشتند. هوای خوراک و پوشاک و آسایش و زندگیاش را.
اما امام غریب، هوای مرگش را هم داشته. گفته بگذار برایش جبران کنم و سنگ تمام بگذارم. بگذار عزایش با عزای خودم یکی شود. بگذار مراسمش با مراسم خودم ممزوج شود. اصلاً انگار حبیب یا زهیر یا میثم!
ممزوج یعنی همین. یعنی مرگ و زندگیات طوری با امام حسین(ع) مخلوط شود که معلوم نباشد حسینیه خانهی توست یا خانهی حسین؟!
چهقدر قشنگ که توی فرمهای فوت، جلوی آدرس خانهی عمو غلامرضا مینویسند: حسینیهی فاطمةالزهرا(س)
#منصوره_رضایی
#از_روزها
حالا همهی هیئت جمع شدهاند دور پیکر بیجان عمو غلامرضا و دارند برایش عزاداری میکنند. بهجای همهی بچههایی که ندارد.
عمو غلامرضا کارگر کورهی باباجون بود. جوانیاش را در افغانستان جا گذاشتهبود و آمدهبود ایران. کس و کاری نداشت. پیر که شد باباجون دید دیگر نمیتواند خشت بزند و آجر بیاندازد بالا. آوردندش حسینیه که گرد و خاک خشتهای حسینیه را بگیرد و کلیددار خانهی حسین باشد.
عمو غلامرضا زن و بچه نداشت اما انگار عضو خانوادهی همهی هیئتیها بود. همه هوایش را داشتند. هوای خوراک و پوشاک و آسایش و زندگیاش را.
اما امام غریب، هوای مرگش را هم داشته. گفته بگذار برایش جبران کنم و سنگ تمام بگذارم. بگذار عزایش با عزای خودم یکی شود. بگذار مراسمش با مراسم خودم ممزوج شود. اصلاً انگار حبیب یا زهیر یا میثم!
ممزوج یعنی همین. یعنی مرگ و زندگیات طوری با امام حسین(ع) مخلوط شود که معلوم نباشد حسینیه خانهی توست یا خانهی حسین؟!
چهقدر قشنگ که توی فرمهای فوت، جلوی آدرس خانهی عمو غلامرضا مینویسند: حسینیهی فاطمةالزهرا(س)
#منصوره_رضایی
#از_روزها
من ردِّ گریههایتان را گرفتهام و فهمیدهام فقط موقعِ برگشت از علقمه بلند بلند گریه میکردید؛ بکاءً عالیاً. گریهی صدا دار.
طوری که هم شانههایتان بلرزد. هم دلتان بسوزد. هم دردتان آمده باشد.
من ردّ قدمهایتان را گرفتهام و فهمیدهام وقتی از علقمه دور شدید و به خیمهها نزدیک، اشکهایتان را با آستین پیراهنتان پاک میکردهاید؛ و یُکَفکَف دُموعَه بکُمّه. آستین همان پیراهنی که ساعاتی بعد غارت خواهد شد...
#منصوره_رضایی
#روضه_کلمه
طوری که هم شانههایتان بلرزد. هم دلتان بسوزد. هم دردتان آمده باشد.
من ردّ قدمهایتان را گرفتهام و فهمیدهام وقتی از علقمه دور شدید و به خیمهها نزدیک، اشکهایتان را با آستین پیراهنتان پاک میکردهاید؛ و یُکَفکَف دُموعَه بکُمّه. آستین همان پیراهنی که ساعاتی بعد غارت خواهد شد...
#منصوره_رضایی
#روضه_کلمه