صاحبدلان
12.4K subscribers
33K photos
3.01K videos
56 files
2.4K links
Download Telegram
از من پرسید:
شما کدام طرفی هستید؟!
بچه‌ها کلاس را رسما گذاشته بودند روی سرشان و سر اینکه کی کدام بحث را ارائه کند، نزدیکی‌های مشاجره بودند.
زل زده بود به من و پرسیده بود شما طرف کدام‌ها هستید؟ خواهر دوقلویش هم زل زده بود به من و منتظر بود بببند چه کلمه‌ای از دهانم خارج می‌شود. چشم‌هایشان پر بود از امیدی که رنگ نگرانی می‌داد.
دلم می‌خواست آنجا را ترک کنم. بی انکه مجبور باشم چیزی بگویم. خواهرش با شماتت نگاهش کرد و لبش را گزید. که یعنی نباید می‌پرسیدی! کدام طرف؟؟؟! طرف کدام‌ها ؟؟؟!!!
نمی‌دانم چه و که در کلاس را زد و مرا برای جلسه‌ای که قرار بود بروم، خبر کرد. نمی‌دانم چطور از نگاه دخترک فرار کردم. جلسه سرد بود و پاهایم می‌لرزیدند. آقای سخنران از نسل زد می‌گفت و من چقدر سردم بود. نگاه دوقلوها  روی کلمه‌هایم سنگینی می‌کرد و روی فکرهایم هم؛
هوا تاریک بود و خیابانها ترافیکی وحشتناک. از جلسه برمی‌گشتم. شما کدام طرفی هستید؟! سخت ترین و تلخ ترین بود این سوال و نمی دانم دوشنبه بعد که بروم، دوقلوها یادشان خواهد ماند که از من پرسیده‌اند که طرف کی هستم؟!
راستش هر چه فکر می‌کنم ما کدام نسل هستیم نمی‌دانم. آقای سخنران تندتند از بچه‌ها می‌گوید. از انها که مسابقات جهانی نجوم مجارستان، رتبه اول را برای آورده‌اند. همان مسابقه که تیم دانش‌آموزان آمریکا دوم شده‌اند... و من زیر شلاق چند کلمه سوال درد می‌کشم: شما کدام طرفی هستید؟! آهان، یادم آمد. ان میان‌ها خواهرش توضیح می‌دهد که: یه طرف اعتراض کردند، یه طرف دارن می‌کشن‌شون...
آقای سخنران می‌گوید از تیم اول جهان، هیچ‌کس تقدیر نکرده و دیجی کالا در بخش تبلیغ برای محصولات نجوم، خبر را درج کرده بوده...
صدای دوقلو توی گوشم می‌پیچد: یه طرفم می‌کشنشون! سرد است. همکارم بخاری ماشینش را تا آخر روشن کرده. اما دستهایش گرم نمی‌شود. می‌گوید: از کدام طرف برویم؟! بزرگراه امام علی یا به طرف شهید فهمیده؟؟؟
نمیدانم! من هیچ چیز نمیدانم. می‌زند شهید فهمیده و سر از گم شدن درمی‌آوریم.
می‌گویم: ما نسل حرف‌های نگفته‌ایم. نسل بغض‌های فرو خورده.
نسل دوستت دارم‌های کلمه نشده...

#دردها
#محبوبه_احمدی
ساختمان کناری ما دبستان پسرانه است. بچه‌ها ورزش دارند و تمام کوچه را گذاشته‌اند روی سرشان؛ میان همه شلوغی‌های پر شور و نشاط‌شان، چند نفر فریاد می‌زنند: مرگ بر استقلال! و یک نفس تکرارش می‌کنند. کاری ندارم که استقلال تیم محبوب من بود یک زمانی، اما همین سه کلمه فریاد، از کودک دبستانی، با آن حجم حنجره و فریاد، ایمان مرا به آموزش و پرورش یک‌جا در هم شکست!
ما به آیندگان‌مان واقعا چه چیز را یاد داده‌ایم که حاصلش این فریاد است؟!!!!

#دردها
#محبوبه_احمدی

🍃🌷🌸
آخرهای وقت مغازه هاست. از خمیازه کشیدن مغازه دارها می‌شود فهمید. خانم تکیده و نسبتا مسنی می آید داخل فروشگاه و از صاحب آن کمک می خواهد. فروشنده خانم می‌پرد میان حرفش و می‌گوید:
پول ندارم حاج خانم. کارتخوان داری بده کمکت کنم!!!
پیرزن جا می خورد از این خرف، منهم جا خورده ام. اما سرم را می اندازم پایین‌. من این روزها از نگاه کردن به چشم آدمها وحشت دارم. از خواندن غم و غصه شان می ترسم...
پیرزن می گوید: پول که نخواسته‌م. من لباس می‌خواهم.
حالا مرد فروشنده وسط حرفش می‌آید که:
لباس چی؟!
و پیرزن می گوید: لباسی که زدگی داره، رو دستت مونده، مشتری لباس قدیمشو نخواسته جا گذاشته رفته و ازین لباسا...

آخر وقت پاساژهاست. همه خسته اند. برق مغازه‌ها یکی یکی خاموش می‌شوند. پیرزن راهش را می‌گیرد و می‌رود...
سرم را می اندازم پایین و به خانه برمی‌گردم.

#خرید
#دردها
#محبوبه_احمدی
نزدیک عطر فطر است. بابا اگر می بود زکات فطره را می‌گذاشت لب طاقچه؛ صبح عید پول را می‌داد دست مادرجان، و مادرجان می‌داد ما بچه‌ها یکی‌یکی دست به دست کنیم و بعد بدهیم بابا، ببرد قبل از ظهر عید بدهد به مستحق؛
خیلی سال است بابا رفته و دیگر پول را دست به دست نمی کنند، کارت به کارت می کنند. دیشب در پارک محله مان باز هم سه چهار نفر تا کمر خم شده بودند در زباله‌ها، دنبال شام بودند.
نزدیک عید است و آدرس صندوق های زیادی برایمان پست می شود که فطریه بدهید. یکی هم آدرس زباله دان‌های شهرداری را داده بود. می‌گفت انجا زودتر به دست مستحق می‌رسد...

نمی‌دانم اینروزها چرا همه چیز جور دیگری شده .جوری که نباید باشد.

#دردها
#محبوبه_احمدی

🌷🍃🌸
خدا را شکر کرد که آنقدر بزرگ شده که وقتی کارمند اداره برای کاری شدنی، بعد از سه بار مراجعه، می گوید: نمی‌شود خانوم! برو و یک روز دیگه ماه بعد بیا شاید شد!!!، در دلش صلح باشد و آرام به زبان دلش بگوید : مگر دست توست شدن یا نشدنش؟! تو کاره ای نیستی. «او» اگر بخواهد...
آخ که وقتی بخواهد!!!

#دردها
#توکل
#محبوبه_احمدی
پرسیدم: مرغ کیلویی چند؟
گفت: گرون شده. 91 تومان.

داشتم بیرون می آمدم که آقایی وارد شد و پرسید:
مرغ داری؟ کیلویی چنده؟

مکثش کمی طول کشید. مکث کردم و شنیدم که: امروز 95 شد!

در تعجبم ایییین
حجم پایداری در مملکت ما از کجاها آب می‌خوره؟!

#مملکت‌نویسی
#دردها
#محبوبه_احمدی
در خبری آمده بود مردی کنار یکی از خیابانهای یکی از شهرهای شلوغ مان، ایستاده و آهنگ می زند تا همسرش برقصد! چرا؟! چون عابرانی که رد می‌شوند تماشا کنند و پولی بگذارند برای امرار معاش زن و مرد!!!
خبر را در اخبار نگفتند.
حتی روزنامه ها هم چاپش نکرده‌اند.
اصلا خبرنگارها خبری را به نشریه ندادند.
می‌دانید؟
اینروزها خبرهای حال مردم زیاد اهمیت ندارند.
حال مردمی که زیارت خانه خدا رفته اند خوب است. اینجا مردم، خدا را زیارت می کنند...

#دردها
#محبوبه_احمدی
این روزها، همه مان حال چندان خوشی نداریم. بعضی کمتر، بعضی بیشتر؛ انقدر که دست به دامان تندتند کپی پیست و فوروارد مطالبی هستیم که یا خبرند یا طنز های‌ تلخ یا انتقادهای آتشین و ...
در میان این دریافت و ارسال ها، گاهی آنقدر گیج می‌شویم که بی آنکه حواسمان باشد داریم حرمت خودمان را می‌شکنیم. به خودمان توهین می کنیم، خودمان را تحقیر می کنیم و ... دست می‌اندازیم!
نکند دست‌آویز حقه ای باشیم و خبر نداریم!
نکند داریم تیشه به ریشه خودمان می‌زنیم!
نکند دستی در کار است که ما از اسب افتاده ها را از اصل بندازدمان!
حیف مان که از اصل هم بیافتیم، حیف مان...

#دردها
#محبوبه_احمدی
می‌خواستم از عشق بنویسم! خیلی زیاد!
آنقدر که هرجا آتشی برخاست، با کلماتم سبز شود!
گفته بودم آنقدر می‌نویسم که از گلوله خشاب تفنگ سربازها، گل بروید...
اما ...
بر دیده و دل مردمانم رنج نان نشسته!
نان را که برده باشند، عشق رنگ آفتاب غروب پاییزی‌ست. قشنگ، دور و کمرنگ...
بنویسید می‌خواست از عشق بسیار بنویسد، اما نشد. غم عشق، غم نان شد.


#دردها
#محبوبه_احمدی
..
خانمه می‌گفت که گاهی شده صندوق خیراتی که در خانه دارند را باز می‌کنند و از پولش استفاده کرده اند. با عذاب وجدان هم می‌گفت. زن و مرد هر دو بازنشسته و محترم؛ زندگی چه روزهایی برایمان می‌آورد. کافر نبیند. خانمه می‌گفت: صدقه ها را خودمان برمی‌داریم!!!صف نان بود! نانوایی پول نقدش را قبول نمی‌کرد و می‌گفت فقط کارت بکشید! می‌گفت بچه ها تحصیل کرده‌اند و کار ندارند. می‌گفت دیگه نمی‌کشیم ...
یعنی تا کجا خواهیم رفت به قهقرا؟! تا درد اشکهای زنی میانسال در صف نان؟! تا کجای جان مان را درد خواهد برید؟ به استخوان رسیده گمان کنم...
قربان زخم‌هایت بشوم وطن جان...

#دردها
#مردم
#محبوبه_احمدي