Forwarded from FotoSoheil_RB (Soheil_Arabi)
عکس را با دقت ببینید !
پسر نوجوان که مشغول گل آرایی ماشین عروس بود توجهش به چه چیز جلب شده ؟
چند ون گشت ارشاد و ماشین پلیس !
اینهمه ون و ماشین پلیس برای یک خیابان کوچک در شهری که همیشه مورد تبعیض قرار گرفته اما این بار نه !
▪︎▪︎
شهر کوچک ما بالاخره مورد توجه قرار. گرفت !
گاه با خود می گوییم شاید ما را جز ایران حساب نمی کنند !
چطور می شود که روزی دوازده ساعت قطعی آب آنهم در استانی که نهصد کیلومتر خط ساحلی دارد توجه آنها را جلب نکرد،قطعی برقسرعت کم اینترنت ،خرابی جاده ها و خیابانها،اوضاع فجیع آسفالت،کمبود امکانات فرهنگی،آموزشی،ورزشی و....
نمردیم و یک بار هم به ما توجه شد!
البته موقع سرکوب
نه تنها مورد تبعیض و کم توجهی قرار نگرفتیم،بلکه حتی زیاد از حد در این مورد به ما توجه شد
خیابانهای کوچک ما پر از ونهای گشت ارشاد شده،آنقدر که ون گشت ارشاد در شهر ما هست،عابر نیست!
#مچکریم!
https://t.me/SoheYl_ArabiFoto
#برازجان
#تبعید
#عکس
#سهیل_عربی
پسر نوجوان که مشغول گل آرایی ماشین عروس بود توجهش به چه چیز جلب شده ؟
چند ون گشت ارشاد و ماشین پلیس !
اینهمه ون و ماشین پلیس برای یک خیابان کوچک در شهری که همیشه مورد تبعیض قرار گرفته اما این بار نه !
▪︎▪︎
شهر کوچک ما بالاخره مورد توجه قرار. گرفت !
گاه با خود می گوییم شاید ما را جز ایران حساب نمی کنند !
چطور می شود که روزی دوازده ساعت قطعی آب آنهم در استانی که نهصد کیلومتر خط ساحلی دارد توجه آنها را جلب نکرد،قطعی برقسرعت کم اینترنت ،خرابی جاده ها و خیابانها،اوضاع فجیع آسفالت،کمبود امکانات فرهنگی،آموزشی،ورزشی و....
نمردیم و یک بار هم به ما توجه شد!
البته موقع سرکوب
نه تنها مورد تبعیض و کم توجهی قرار نگرفتیم،بلکه حتی زیاد از حد در این مورد به ما توجه شد
خیابانهای کوچک ما پر از ونهای گشت ارشاد شده،آنقدر که ون گشت ارشاد در شهر ما هست،عابر نیست!
#مچکریم!
https://t.me/SoheYl_ArabiFoto
#برازجان
#تبعید
#عکس
#سهیل_عربی
از زندان تهران بزرگ تا اینجا با چشم بند آوردنم، تازه چند دقیقه پیش از روی نوشته روی لباس سرباز فهمیدم اینجا زندان رجایی شهر( گوهردشت) است،
موقعی داشتن می انداختنم توی ماشین، دستم را از پشت خیلی پیچاند و صدای شکستنش را شنیدم، تا صبح از درد خوابم نبرد، از صدای ناله ها و شیونهای زندانی ها فهمیدم که اینجا بندی است که اجرایی ها را در آن محبوس می کنند، نزدیکای اذان صبح بود که دیدم چند نفر را با غل و زنجیر می کشند، آنها را برای اجرای حکم اعدام می بردند،
در شیفت جدید، یکی از مراقب ها آشنا بود،وقتی در زندان تهران بزرگ بودم او در آنجا افسر نگهبان بود ، از او پرسیدم، مگر قانون اسلام این نیست که در محرم و صفر نباید کسی اعدام شود ؟؟
لبخند تلخی زد و گفت: توی این مملکت قانون فقط یه شوخیه! خود من را از تهران بزرگ به دلیل مبارزه با باندهای مواد مخدر به اینجا تبعید کردند، مثل خودت، تو با یک شیوه جنگیدی و من با شیوه دیگر، ولی هر دو به یک جا تبعید شدیم، تهران بزرگ شکنجه گاه بود، اینجا کشتار گاه...
فردای آن روز ، دوباره مرد مهربان آمد و همان جملات را تکرار کرد:
برام دعا کن ، من هم اجرایی هستم...
بهش گفتم آخه چرا؟ تو اصلا به قاتلا شبیه نیستی!
گفت نود درصد قاتل ها ناخواسته قاتل میشن!
من دست فروش بودم، در دوران کرونا کاسبی داغونتر شد،
صاحب خانه چند بار اومد برای کرایه، هی گفتم هفته بعد ...
یک بار خیلی عصبانی شد و شروع کرد داد زدن،
هی بهش گفتم آبرو دارم صبر کن،
هی داد زد...
اومدم جلوی دهنشو بگیرم
ترسید
عقب عقب رفت
از پله ها افتاد
ضربه مغزی شد...
■
داشتم بهش می گفتم خب وکیل بگیر ، بگو عمدی نبوده ،اصلا شماره شاکیتو بده ، من از اینجا در بیام بتونم تلفن بزنم ، میگم چند نفر برن ازش رضایت بگیرن، دیه رو قسطی کنیم...
که زندان بان داد زد سرش
با این حرف نزن!!!!
رفت.
رفت و دیگه نیامد،
از فرداش یک خدماتی دیگه جاش اومد.
بعد از اون نگهبانی که از تهران بزرگ می شناختمش پرسیدم اون خدماتی قبلی چی شد؟
گفت حکمش اجرا شد بنده خدا....
#سهیل_عربی
#دریچه #بند_دربسته
موقعی داشتن می انداختنم توی ماشین، دستم را از پشت خیلی پیچاند و صدای شکستنش را شنیدم، تا صبح از درد خوابم نبرد، از صدای ناله ها و شیونهای زندانی ها فهمیدم که اینجا بندی است که اجرایی ها را در آن محبوس می کنند، نزدیکای اذان صبح بود که دیدم چند نفر را با غل و زنجیر می کشند، آنها را برای اجرای حکم اعدام می بردند،
در شیفت جدید، یکی از مراقب ها آشنا بود،وقتی در زندان تهران بزرگ بودم او در آنجا افسر نگهبان بود ، از او پرسیدم، مگر قانون اسلام این نیست که در محرم و صفر نباید کسی اعدام شود ؟؟
لبخند تلخی زد و گفت: توی این مملکت قانون فقط یه شوخیه! خود من را از تهران بزرگ به دلیل مبارزه با باندهای مواد مخدر به اینجا تبعید کردند، مثل خودت، تو با یک شیوه جنگیدی و من با شیوه دیگر، ولی هر دو به یک جا تبعید شدیم، تهران بزرگ شکنجه گاه بود، اینجا کشتار گاه...
فردای آن روز ، دوباره مرد مهربان آمد و همان جملات را تکرار کرد:
برام دعا کن ، من هم اجرایی هستم...
بهش گفتم آخه چرا؟ تو اصلا به قاتلا شبیه نیستی!
گفت نود درصد قاتل ها ناخواسته قاتل میشن!
من دست فروش بودم، در دوران کرونا کاسبی داغونتر شد،
صاحب خانه چند بار اومد برای کرایه، هی گفتم هفته بعد ...
یک بار خیلی عصبانی شد و شروع کرد داد زدن،
هی بهش گفتم آبرو دارم صبر کن،
هی داد زد...
اومدم جلوی دهنشو بگیرم
ترسید
عقب عقب رفت
از پله ها افتاد
ضربه مغزی شد...
■
داشتم بهش می گفتم خب وکیل بگیر ، بگو عمدی نبوده ،اصلا شماره شاکیتو بده ، من از اینجا در بیام بتونم تلفن بزنم ، میگم چند نفر برن ازش رضایت بگیرن، دیه رو قسطی کنیم...
که زندان بان داد زد سرش
با این حرف نزن!!!!
رفت.
رفت و دیگه نیامد،
از فرداش یک خدماتی دیگه جاش اومد.
بعد از اون نگهبانی که از تهران بزرگ می شناختمش پرسیدم اون خدماتی قبلی چی شد؟
گفت حکمش اجرا شد بنده خدا....
#سهیل_عربی
#دریچه #بند_دربسته
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
ولی جای خواب نداشتم،پول برای رفت و آمد به کلانتری و حتی خورد و خوراک نداشتم...
به دادستان گفتم،
گفت مشکل خودته،به فرماندهی گفتم،به وزارت گفتم...
آخرش زدم به سیم آخر و اومدم تهران،گفتم جهنم فوقش دوباره می ندازنم زندان
باز تو زندان حداقل جای خواب داشتم،غذای جیره زندان اگرچه کم و بی کیفیت
ولی اینجا هیچ ندارم.
تو شهر غریب کار از کجا پیدا کنم.
ده جا رفتم
حتی شناسنامه و کارت ملی نداشتم.
با یک شلوار راحتی و یک تی شرت
از زندان به اینجا منتقل شدم
...
حتی مامور کلانتری هم گیر داده بود می گفت این چه سر و وضعیه،با لباس راحتی میای کلانتری؟
شلوار کمربند دار بپوش،دمپایی چیه؟
کفش بپوش!
گفتم خب همینجوری آوردند از زندان،پول از کجا بیارم؟؟؟
بالاخره مجبور شدم برگردم تهران،
قانونا باید بهم مرخصی می دادند تا وسایل تهیه کنم،ولی ندادند
من هم مجبور شدم غیبت کنم.
اومدم تهران
با قرض و بدبختی لباس و موبایل و کمی پول تهیه کردم
و برگشتم برازجان
ولی شغل و خونه نداشتم،پولی برای اجاره نداشتم....
مدت زیادی کارتن خواب و کپر خواب بودم
تا کار پیدا کردم
و ...
دو بار این وسط بازداشت شدم و هر بار خیلی طول کشید که باز کار گیر بیارم ...
حالا دومین اردیبهشت هم داره تموم میشه،
امسال چند بار بارون اومد،اگرچه هنوز خرداد شروع نشده اما خیلی گرمه،اما منم نسبت به پارسال در برابر گرما و البته دوری از خانواده و ..مقاومتر شدم...
ادامه دارد.
#Exilé
#Borazjan
دومین اردیبهشت در تبعید
✍️
#سهیل_عربی
به دادستان گفتم،
گفت مشکل خودته،به فرماندهی گفتم،به وزارت گفتم...
آخرش زدم به سیم آخر و اومدم تهران،گفتم جهنم فوقش دوباره می ندازنم زندان
باز تو زندان حداقل جای خواب داشتم،غذای جیره زندان اگرچه کم و بی کیفیت
ولی اینجا هیچ ندارم.
تو شهر غریب کار از کجا پیدا کنم.
ده جا رفتم
حتی شناسنامه و کارت ملی نداشتم.
با یک شلوار راحتی و یک تی شرت
از زندان به اینجا منتقل شدم
...
حتی مامور کلانتری هم گیر داده بود می گفت این چه سر و وضعیه،با لباس راحتی میای کلانتری؟
شلوار کمربند دار بپوش،دمپایی چیه؟
کفش بپوش!
گفتم خب همینجوری آوردند از زندان،پول از کجا بیارم؟؟؟
بالاخره مجبور شدم برگردم تهران،
قانونا باید بهم مرخصی می دادند تا وسایل تهیه کنم،ولی ندادند
من هم مجبور شدم غیبت کنم.
اومدم تهران
با قرض و بدبختی لباس و موبایل و کمی پول تهیه کردم
و برگشتم برازجان
ولی شغل و خونه نداشتم،پولی برای اجاره نداشتم....
مدت زیادی کارتن خواب و کپر خواب بودم
تا کار پیدا کردم
و ...
دو بار این وسط بازداشت شدم و هر بار خیلی طول کشید که باز کار گیر بیارم ...
حالا دومین اردیبهشت هم داره تموم میشه،
امسال چند بار بارون اومد،اگرچه هنوز خرداد شروع نشده اما خیلی گرمه،اما منم نسبت به پارسال در برابر گرما و البته دوری از خانواده و ..مقاومتر شدم...
ادامه دارد.
#Exilé
#Borazjan
دومین اردیبهشت در تبعید
✍️
#سهیل_عربی
پایان دومین اردیبهشت در تبعید با مرگ هیولای اعدام و شکنجه _ اگرچه آرزوی همه ما رهایی از هر شکل ستمگری و نابودی تمام ستمگران و مجازات آنها توسط مردم است...
●●●
اگر برای عدالت می جنگیم،پس تقدیر و از پیش تعیین شدگی رخدادها را باور نداریم.
باور داریم که
انسان هم توان ایجاد دگرگونی را دارد،اینکه بی عدالتی یک شبه تمام شود را باور ندارم،اینکه زور هیولاها بیشتر از انسانها شده درست است،اما قابل تغییر است،حتی اگر عمر من کفاف ندهد که نابودی همه ستمگران را ببینم،همینکه یک وجب از این راه را هموار کنم یعنی " ممکن است"...
اینکه آیا رئیسی را خودشان حذف کردند برایم مهم نیست،اینکه دعوای تاج و تخت در نهایت برای خیلی ها درس عبرت می سازد، و البته امید و لبخندی که بر لب داغدیدگان آورد _ موقتا این خوب است،
البته
قطعا کنشهای اجتماعی هم در دعواهای درون حکومتی تاثیرگذارند..
پایان هر روز
هر ماه
فرصت خوبی برای یادآوری اهدافمان است :
ما برای نابودی هر شکل از ستمگری و برای نظم ،آزادی ،عدالت و برابری می کوشیم.
همه چیز برای همه _شادی،زمین،عشق،تلاش✌️
■■■
Des trésors sont cachés au plus profond de la souffrance !
La liberté est à la fois un chemin et une destination, la manière dont nous grandissons et évoluons.
Le chemin est aussi important que la destination !
Chaque pas que nous faisons sur le chemin de la liberté est une grande victoire, chaque pas sur le chemin de la liberté signifie la liberté d'une prison, une prison appelée peur et humiliation, une prison appelée inquiétude, s'inquiéter de perdre, perdre Les choses que nous perdons tôt ou tard . Chaque pas sur le chemin de la liberté signifie se rappeler l'importance que rien ne peut être emporté avec nous après la mort, nous ne pouvons laisser qu'un souvenir, et il vaut mieux que ce souvenir soit « notre effort pour vivre honorablement ».
■■
#Exilé #Borazjan #SoheilArabi
##تبعیدی #برازجان #سهیل_عربی
●●●
اگر برای عدالت می جنگیم،پس تقدیر و از پیش تعیین شدگی رخدادها را باور نداریم.
باور داریم که
انسان هم توان ایجاد دگرگونی را دارد،اینکه بی عدالتی یک شبه تمام شود را باور ندارم،اینکه زور هیولاها بیشتر از انسانها شده درست است،اما قابل تغییر است،حتی اگر عمر من کفاف ندهد که نابودی همه ستمگران را ببینم،همینکه یک وجب از این راه را هموار کنم یعنی " ممکن است"...
اینکه آیا رئیسی را خودشان حذف کردند برایم مهم نیست،اینکه دعوای تاج و تخت در نهایت برای خیلی ها درس عبرت می سازد، و البته امید و لبخندی که بر لب داغدیدگان آورد _ موقتا این خوب است،
البته
قطعا کنشهای اجتماعی هم در دعواهای درون حکومتی تاثیرگذارند..
پایان هر روز
هر ماه
فرصت خوبی برای یادآوری اهدافمان است :
ما برای نابودی هر شکل از ستمگری و برای نظم ،آزادی ،عدالت و برابری می کوشیم.
همه چیز برای همه _شادی،زمین،عشق،تلاش✌️
■■■
Des trésors sont cachés au plus profond de la souffrance !
La liberté est à la fois un chemin et une destination, la manière dont nous grandissons et évoluons.
Le chemin est aussi important que la destination !
Chaque pas que nous faisons sur le chemin de la liberté est une grande victoire, chaque pas sur le chemin de la liberté signifie la liberté d'une prison, une prison appelée peur et humiliation, une prison appelée inquiétude, s'inquiéter de perdre, perdre Les choses que nous perdons tôt ou tard . Chaque pas sur le chemin de la liberté signifie se rappeler l'importance que rien ne peut être emporté avec nous après la mort, nous ne pouvons laisser qu'un souvenir, et il vaut mieux que ce souvenir soit « notre effort pour vivre honorablement ».
■■
#Exilé #Borazjan #SoheilArabi
##تبعیدی #برازجان #سهیل_عربی
Soheil Arabi_سهیل عربی
با لبخند رفت روزی که برای رفتن به اجرای احکام ( حکم اعدام) احضار شد،با لبخند " بند " را ترک کرد ،ما گریه می کردیم و او می خندید و وصیت کرد که برایم گریه نکنید،بلکه راه و هدف مشترکمان را با قدرت پیگیری کنید. رفت... و طناب را بوسید چون می دانست اعدام پایان…
رازِ پروازُ فقط تو می دونی،
تو می دونستی...
از زمانی که پیجرِ بند گفت : غلامرضا خسروی به اجرای احکام، تا الان (ساعت یک صبح یازده خرداد ۹۳)،
انگار مرده بودم، درک از محیط نداشتم، تا اینکه رضا(شهابی) اومد تو اتاقمون و فریاد زد: مژده! مژده !
غلامرضا رو بُردن بند عمومی! اعدام لغو شد!!!
*
جوری فریاد کشیدم که همه بند بیدار شدند،
محمد( داوری) به زور جلوی دهنم رو گرفته بود،
خودشم اشک شوق می ریخت و می گفت: سهیل! لطفا آروم !!!
ساعت خاموشیه ، مریض داریم تو بند...
تا صبح از خوشحالی اشک ریختیم ؛ ولی...
ولی صبح که شد ، اون زیر نویس لعنتی که خبر اجرای حکم اعدام را در بر داشت...
همه چی سیاه شد.
•••
ما ظاهرا مدت زیادی کنار هم زندگی نکردیم،
پنج ماه!
پنج ماه به نسبت سی و شش سالی که تا کنون عمر کرده ام، خیلی کم به نظر می رسد،
ولی پنج ماه داریم تا پنج ماه!
این پنج ماه اگرچه طول زیادی به نسبت سایر روزهای زندگی ام ندارد ، اما عرضش خیلی بود!
بی خود نیست که انسان از هزاران روز زندگی اش فقط چند روز را به به یاد می آورد،
زندانی شدن یک رویداد ویژه در زندگی است،در بند ۳۵۰ بودن رویدادی ویژه تر، و در اتاق یک و با غلامرضا خسروی زیستن چندین برابر ویژه تر ؛
زندانی ها با آدمهای معمولی فرق دارند، معمولا اکثر زندانی ها نسبت به آدمهایی که هرگز پایشان به زندان باز نمی شود، شجاع و باهوش تر هستند، چون خلاف مسیر رود شنا می کنند، سقف آرزوهایشان بلند تر است، زندانی های سیاسی به نسبت دیگر زندانی ها باهوش تر و شجاعترند، و زندانی های اتاقهای یک و سه حتی نسبت به سایر زندانیان ۳۵۰ ، رادیکال تر بودند.( البته به جز چند استثنا که آنها را برای مخبری به این دو اتاق فرستاده بودند)
روز ۲۸ فروردین به جز همان چند مخبر ، اکثر اعضای این دو اتاق بودند که دربرابر ظلم زندانبانها ایستادگی کردند، بقیه اعضای بند، اتاقهایشان را ترک کردند و فرمانبری کردند، ولی ما ایستادیم، چماق و لگد خوردیم و ایستادیم،
انفرادی رفتیم و ایستادیم،
موها و سبیلهایمان را به قصد تحقیر تراشیدند و ایستادیم...
و حالا محبوبترین همرزممان، غلامرضا را از ما گرفته اند و موظفیم که باز هم بایستیم ،
برای آزادی، به حرمت مبارزه، به یاد آن که در سپیده سر به دار شد، اما با غرور و لبخند رفت.
■
باید می ایستادیم،
اما گفتنش آسان است و انجامش چه دشوار!
بدون غلامرضا نفس کشیدن زجرآورتر و زندگی تلختر ، خیلی تلختر شده
در این مدت کوتاه خیلی به او وابسته و علاقه مند شدم ، انگار قرن ها با هم زندگی کردیم،
من زندگی قبل از او را فراموش کرده بودم،
انگار دوباره زاده شده بودم و حالاجوانمرگ شده ام!
دلم می خواهد همین حالا زندگی تمام شود و حتی یک روز بی او زنده نباشم، اما او را کنارم می بینم که مثل همیشه با پیراهن آبی آسمانی و لبخند روی صورتش ، با آرامش اما پر غرور می گوید،
وقت شکستن نیست!
مبادا دشمن را شاد کنی!!
آنها نمی توانند ما را اعدام کنند،
ما همه یک روحیم، روح من درون تو و هر آزادی خواهی زنده است،
من قول داده ام که تا آخرش باشم و خواهم بود...
اشکهایم را پاک می کنم
باید به زندگی برگردم
مبارزه از این پس دشوارتر و پیچیده تر خواهد بود...
انگار مبارزه شبیه به دوی امدادی است،
هر نسل می دود و می دود...
سپس مشعل را به نسل بعد می دهد،
چه راه دشوار ، دراز و پیچیده ای است، راه آزادی...
تو درون ما زنده ای ،
و ما باید این امانت را به نسلهای بعد تحویل دهیم
ادامه دارد.
در سالروز جاودانه شدن همرزم و برادرم #غلامرضا_خسروی
■■■
●●
#غلامرضا_خسروی_سوادجانی
.●●
(متولد ۲۴ تیر ۱۳۴۴،
زاده آبادان
زندانی سیاسی است که سالها در زندانهای رژیم ایران به سر برد. وی یکبار در سال ۱۳۶۰ و بار دیگر در سال ۱۳۸۶ بازداشت شد.
به اتهاماتی چون، فعالیتهای سیاسی و تشویش اذهان عمومیو فعالیت تبلیغی عليه جمهوری اسلامی،او هنگامی که در سال هشتاد و شش
به شش سال تحمل حبس محکوم شده بود پس از گذراندن سه سال از محکومیت خود در زندان مجددا با حکم محاربه و سپس اعدام مواجه شد. غلامرضا خسروی در سال نود و سه
در حالی که هیچگونه درخواستی از حکومت نداشت، به دار آویخته شد.
✍️
#سهیل_عربی
تو می دونستی...
از زمانی که پیجرِ بند گفت : غلامرضا خسروی به اجرای احکام، تا الان (ساعت یک صبح یازده خرداد ۹۳)،
انگار مرده بودم، درک از محیط نداشتم، تا اینکه رضا(شهابی) اومد تو اتاقمون و فریاد زد: مژده! مژده !
غلامرضا رو بُردن بند عمومی! اعدام لغو شد!!!
*
جوری فریاد کشیدم که همه بند بیدار شدند،
محمد( داوری) به زور جلوی دهنم رو گرفته بود،
خودشم اشک شوق می ریخت و می گفت: سهیل! لطفا آروم !!!
ساعت خاموشیه ، مریض داریم تو بند...
تا صبح از خوشحالی اشک ریختیم ؛ ولی...
ولی صبح که شد ، اون زیر نویس لعنتی که خبر اجرای حکم اعدام را در بر داشت...
همه چی سیاه شد.
•••
ما ظاهرا مدت زیادی کنار هم زندگی نکردیم،
پنج ماه!
پنج ماه به نسبت سی و شش سالی که تا کنون عمر کرده ام، خیلی کم به نظر می رسد،
ولی پنج ماه داریم تا پنج ماه!
این پنج ماه اگرچه طول زیادی به نسبت سایر روزهای زندگی ام ندارد ، اما عرضش خیلی بود!
بی خود نیست که انسان از هزاران روز زندگی اش فقط چند روز را به به یاد می آورد،
زندانی شدن یک رویداد ویژه در زندگی است،در بند ۳۵۰ بودن رویدادی ویژه تر، و در اتاق یک و با غلامرضا خسروی زیستن چندین برابر ویژه تر ؛
زندانی ها با آدمهای معمولی فرق دارند، معمولا اکثر زندانی ها نسبت به آدمهایی که هرگز پایشان به زندان باز نمی شود، شجاع و باهوش تر هستند، چون خلاف مسیر رود شنا می کنند، سقف آرزوهایشان بلند تر است، زندانی های سیاسی به نسبت دیگر زندانی ها باهوش تر و شجاعترند، و زندانی های اتاقهای یک و سه حتی نسبت به سایر زندانیان ۳۵۰ ، رادیکال تر بودند.( البته به جز چند استثنا که آنها را برای مخبری به این دو اتاق فرستاده بودند)
روز ۲۸ فروردین به جز همان چند مخبر ، اکثر اعضای این دو اتاق بودند که دربرابر ظلم زندانبانها ایستادگی کردند، بقیه اعضای بند، اتاقهایشان را ترک کردند و فرمانبری کردند، ولی ما ایستادیم، چماق و لگد خوردیم و ایستادیم،
انفرادی رفتیم و ایستادیم،
موها و سبیلهایمان را به قصد تحقیر تراشیدند و ایستادیم...
و حالا محبوبترین همرزممان، غلامرضا را از ما گرفته اند و موظفیم که باز هم بایستیم ،
برای آزادی، به حرمت مبارزه، به یاد آن که در سپیده سر به دار شد، اما با غرور و لبخند رفت.
■
باید می ایستادیم،
اما گفتنش آسان است و انجامش چه دشوار!
بدون غلامرضا نفس کشیدن زجرآورتر و زندگی تلختر ، خیلی تلختر شده
در این مدت کوتاه خیلی به او وابسته و علاقه مند شدم ، انگار قرن ها با هم زندگی کردیم،
من زندگی قبل از او را فراموش کرده بودم،
انگار دوباره زاده شده بودم و حالاجوانمرگ شده ام!
دلم می خواهد همین حالا زندگی تمام شود و حتی یک روز بی او زنده نباشم، اما او را کنارم می بینم که مثل همیشه با پیراهن آبی آسمانی و لبخند روی صورتش ، با آرامش اما پر غرور می گوید،
وقت شکستن نیست!
مبادا دشمن را شاد کنی!!
آنها نمی توانند ما را اعدام کنند،
ما همه یک روحیم، روح من درون تو و هر آزادی خواهی زنده است،
من قول داده ام که تا آخرش باشم و خواهم بود...
اشکهایم را پاک می کنم
باید به زندگی برگردم
مبارزه از این پس دشوارتر و پیچیده تر خواهد بود...
انگار مبارزه شبیه به دوی امدادی است،
هر نسل می دود و می دود...
سپس مشعل را به نسل بعد می دهد،
چه راه دشوار ، دراز و پیچیده ای است، راه آزادی...
تو درون ما زنده ای ،
و ما باید این امانت را به نسلهای بعد تحویل دهیم
ادامه دارد.
در سالروز جاودانه شدن همرزم و برادرم #غلامرضا_خسروی
■■■
●●
#غلامرضا_خسروی_سوادجانی
.●●
(متولد ۲۴ تیر ۱۳۴۴،
زاده آبادان
زندانی سیاسی است که سالها در زندانهای رژیم ایران به سر برد. وی یکبار در سال ۱۳۶۰ و بار دیگر در سال ۱۳۸۶ بازداشت شد.
به اتهاماتی چون، فعالیتهای سیاسی و تشویش اذهان عمومیو فعالیت تبلیغی عليه جمهوری اسلامی،او هنگامی که در سال هشتاد و شش
به شش سال تحمل حبس محکوم شده بود پس از گذراندن سه سال از محکومیت خود در زندان مجددا با حکم محاربه و سپس اعدام مواجه شد. غلامرضا خسروی در سال نود و سه
در حالی که هیچگونه درخواستی از حکومت نداشت، به دار آویخته شد.
✍️
#سهیل_عربی
Audio
در پاسخ به این پرسش دشوار :
#بیماری در زندان چگونه است؟
نخست اینکه هر "زندان" اوضاع و شرایط ویژه خود را دارد:
(زندان با زندان فرق داره،بند با بند ،سلول با سلول،زندانبان با زندانبان،مسئول بهداری و....
البته زندانی با زندانی !
علاوه بر اینکه اوضاع در هر زندان متفاوت است و حتی اوضاع در یک زندان و یک بند " روز به روز " و با تغییر مدیریت،عوامل یا اوضاع متفاوت است ،هر انسان / هر زندانی هم اوضاع و شرایط خاص خود را دارد ، مقاومت و میزان فشار بر هر زندانی متفاوت است ،میزان حمایت رسانه ها تاثیر گذار است و ....
تمام این پیچیدگی ها و تفاوتها را نمی توان حتی در کتابی قطور شرح داد ...
اینجا و در پاسخی کوتاه به پرسش یک دوست مبنی بر اینکه چه تفاوتهایی بین بیمار شدن در زندان با اوضاع عادی است،پاسخی کوتاه داده ام.
و در فرصتی دیگر تلاش می کنم بیشتر و کامل توضیح دهم.
#بیماری_در_زندان_چگونه_است ؟
#سهیل_عربی
#بیماری در زندان چگونه است؟
نخست اینکه هر "زندان" اوضاع و شرایط ویژه خود را دارد:
(زندان با زندان فرق داره،بند با بند ،سلول با سلول،زندانبان با زندانبان،مسئول بهداری و....
البته زندانی با زندانی !
علاوه بر اینکه اوضاع در هر زندان متفاوت است و حتی اوضاع در یک زندان و یک بند " روز به روز " و با تغییر مدیریت،عوامل یا اوضاع متفاوت است ،هر انسان / هر زندانی هم اوضاع و شرایط خاص خود را دارد ، مقاومت و میزان فشار بر هر زندانی متفاوت است ،میزان حمایت رسانه ها تاثیر گذار است و ....
تمام این پیچیدگی ها و تفاوتها را نمی توان حتی در کتابی قطور شرح داد ...
اینجا و در پاسخی کوتاه به پرسش یک دوست مبنی بر اینکه چه تفاوتهایی بین بیمار شدن در زندان با اوضاع عادی است،پاسخی کوتاه داده ام.
و در فرصتی دیگر تلاش می کنم بیشتر و کامل توضیح دهم.
#بیماری_در_زندان_چگونه_است ؟
#سهیل_عربی
Soheil Arabi_سهیل عربی
در پاسخ به این پرسش دشوار : #بیماری در زندان چگونه است؟ نخست اینکه هر "زندان" اوضاع و شرایط ویژه خود را دارد: (زندان با زندان فرق داره،بند با بند ،سلول با سلول،زندانبان با زندانبان،مسئول بهداری و.... البته زندانی با زندانی ! علاوه بر اینکه اوضاع در هر زندان…
در پاسخ به این پرسش دشوار :
"بیماری در زندان چگونه است؟"
نخست اینکه هر "زندان" اوضاع و شرایط ویژه خود را دارد:
(زندان با زندان فرق داره،بند با بند ،سلول با سلول،زندانبان با زندانبان،مسئول بهداری و....
البته زندانی با زندانی !)
علاوه بر اینکه اوضاع در هر زندان متفاوت است و حتی اوضاع در یک زندان و یک بند " روز به روز " و با تغییر مدیریت،عوامل یا اوضاع متفاوت است ،هر انسان / هر زندانی هم اوضاع و شرایط خاص خود را دارد ، مقاومت و میزان فشار بر هر زندانی متفاوت است ،میزان حمایت رسانه ها تاثیر گذار است و ....
تمام این پیچیدگی ها و تفاوتها را نمی توان حتی در کتابی قطور شرح داد ...
اینجا و در پاسخی کوتاه به پرسش یک دوست مبنی بر اینکه چه تفاوتهایی بین بیمار شدن در زندان با اوضاع عادی است،پاسخی کوتاه داده ام.
نخست اینکه هر شکل از محبوس کردن یک جاندار مصداق زجر دادن عمدی / شکنجه است.
حتی اگر زندانی تمام امکانات ضروری برای زندگی را داشته باشد ،حتی اگر در بهترین هتل محبوس شده باشد و مشکل خوراک و درمان نداشته باشد !
حال اینکه در زندانهایی که محبوس شدیم از بسیاری از حقوق بدیهی خود طبق قوانین موجود نیز محروم بودیم،
جای خواب طبق استانداردهای آیین نامه سازمان زندانها نبود _ فضای کمتر بدون رعایت بهداشت ، ( قطعی آب در اکثر ساعات روز در زندانهایی مثل قرچک،تهران بزرگ ،و اکثر زندانهای بوشهر ،خوزستان بلوچستان و. ...
ساس شپش و در زندانهای دور از تهران مثل فشافویه،قرچک ،تهران بزرگ... حتی موش و رتیل ...
خوراک نا مناسب _ غیر بهداشتی ،بی کیفیت ...
اوضاع فجیع درمان ،استرس و سایر فشارهای عصبی ناشی از شکنجه های گوناگون و ...
هر یک از این موارد می تواند باعث بیماری و آسیبهای جبران ناپذیر می شود .
حتی بیماری های معمولی مثل سرماخوردگی در زندان دشواری های متفاوت دارد،یک نفر که در بند دچار بیماری ویروسی / واگیردار شود تمام یا اکثر همبندیانش را نیز ناخواسته دچار می کند .
حتی بیماری اعصاب و روان یک زندانی نیز روی دیگر همبندیانش تاثیر شدیدی می گذارد،
زیرا روابط در زندان بسیار متفاوت از بیرون است ،دو هم بند ،دو هم سلول ممکن است سالها کنار هم زندگی کنند ،در فاصله کمتر از چند متر
حتی نزدیکتر از دو برادر/ خواهر به هم...
■
"برخورد با زندانی بیمار و روند درمان در زندان" که البته در هر زندان و بسته به نوع زندانی ( اینکه ویژه باشد یا معمولی _ سلبریتی باشد یا گمنام ...) اوضاع و شرایط متفاوت است ،اما از جمله مشکلات و رنجهای مشترک اکثر زندانیان بی توجهی یا عدم توجه کافی به اوضاع سلامت و بهداشت آنها است ،
در بندهای عادی معمولا یک نفر از زندانیان مسئول _ رابط بهداری با زندانیان است،به او می گویند هر روز بین پنج تا ده زندانی را برای رفتن به بهداری ثبت نام کن
رابط بهداری هم به مسئولان اتاقهای بند می گوید از هر اتاق یک تا دو نفر ...
بسیاری از زندانیان چند روز باید منتظر بمانند تا بتوانند به بهداری بروند،البته رفتن به بهداری فقط گذر از یکی از هفت خان است!
بابد خوش شانس باشد که مسئول بهداری که معمولا یکی از زندانیان است به او دارو بدهد یا ندهد _ معمولا در حد یک مسکن، مکر اینکه خیلی حاد به نظر برسد تا بهیار را صدا کند و بهیار هم باید خیلی سر حال باشد تا تشخیص دهد پزشک " زندانی بیمار " را ببیند .
پزشک بهداری معمولا خواب یا در حال تماشای فیلم ، یا غذا خوردن است ،خیلی باید خوش شانس بود که پزشک " زندانی را معاینه کند و کاری فراتر از مسکن دادن انجام دهد ...
اگر از خان پزشک بهداری هم گذر کنی،مرحله دشوار تر یعنی اعزام با دستبند و پابند و درمان به شرط پرداخت هزینه بیمارستان ...
از سال ۹۶ به بعد به دلیل بدهی سنگین سازمان زندانها به بیمارستان ها ،اکثر بیمارستانها از پذیرفتن زندانیان بیمار خود داری می کردند و درمان مشروط به پرداخت هزینه توسط خود زندانی شد.
( مگر در مواردی ویژه که زندانی فرد مشهور یا خاصی بود _ از ترس رسانه یا دیگر حامیان احتمالی )
در دوران اوج کرونا ( از اواخر ۹۸ تا اوایل ۱۴۰۰) در زندان تهران بزرگ وقتی یک زندانی دچار این بیماری می شد ،او را به همراه دیگر مبتلایان در نماز خانه بند قرنطینه می کردند و فقط زندانیانی را به بیمارستان اعزام می کردند که متعهد شوند هزینه درمان را خودشان پرداخت می کنند .
به ویژه در تیپهای یک سه و چهار بسیاری از زندانیان به دلیل اعزام نشدن به بیمارستان جان باختند .
■■
ادامه دارد
#بیماری_در_زندان_چگونه_است ؟
#سهیل_عربی
"بیماری در زندان چگونه است؟"
نخست اینکه هر "زندان" اوضاع و شرایط ویژه خود را دارد:
(زندان با زندان فرق داره،بند با بند ،سلول با سلول،زندانبان با زندانبان،مسئول بهداری و....
البته زندانی با زندانی !)
علاوه بر اینکه اوضاع در هر زندان متفاوت است و حتی اوضاع در یک زندان و یک بند " روز به روز " و با تغییر مدیریت،عوامل یا اوضاع متفاوت است ،هر انسان / هر زندانی هم اوضاع و شرایط خاص خود را دارد ، مقاومت و میزان فشار بر هر زندانی متفاوت است ،میزان حمایت رسانه ها تاثیر گذار است و ....
تمام این پیچیدگی ها و تفاوتها را نمی توان حتی در کتابی قطور شرح داد ...
اینجا و در پاسخی کوتاه به پرسش یک دوست مبنی بر اینکه چه تفاوتهایی بین بیمار شدن در زندان با اوضاع عادی است،پاسخی کوتاه داده ام.
نخست اینکه هر شکل از محبوس کردن یک جاندار مصداق زجر دادن عمدی / شکنجه است.
حتی اگر زندانی تمام امکانات ضروری برای زندگی را داشته باشد ،حتی اگر در بهترین هتل محبوس شده باشد و مشکل خوراک و درمان نداشته باشد !
حال اینکه در زندانهایی که محبوس شدیم از بسیاری از حقوق بدیهی خود طبق قوانین موجود نیز محروم بودیم،
جای خواب طبق استانداردهای آیین نامه سازمان زندانها نبود _ فضای کمتر بدون رعایت بهداشت ، ( قطعی آب در اکثر ساعات روز در زندانهایی مثل قرچک،تهران بزرگ ،و اکثر زندانهای بوشهر ،خوزستان بلوچستان و. ...
ساس شپش و در زندانهای دور از تهران مثل فشافویه،قرچک ،تهران بزرگ... حتی موش و رتیل ...
خوراک نا مناسب _ غیر بهداشتی ،بی کیفیت ...
اوضاع فجیع درمان ،استرس و سایر فشارهای عصبی ناشی از شکنجه های گوناگون و ...
هر یک از این موارد می تواند باعث بیماری و آسیبهای جبران ناپذیر می شود .
حتی بیماری های معمولی مثل سرماخوردگی در زندان دشواری های متفاوت دارد،یک نفر که در بند دچار بیماری ویروسی / واگیردار شود تمام یا اکثر همبندیانش را نیز ناخواسته دچار می کند .
حتی بیماری اعصاب و روان یک زندانی نیز روی دیگر همبندیانش تاثیر شدیدی می گذارد،
زیرا روابط در زندان بسیار متفاوت از بیرون است ،دو هم بند ،دو هم سلول ممکن است سالها کنار هم زندگی کنند ،در فاصله کمتر از چند متر
حتی نزدیکتر از دو برادر/ خواهر به هم...
■
"برخورد با زندانی بیمار و روند درمان در زندان" که البته در هر زندان و بسته به نوع زندانی ( اینکه ویژه باشد یا معمولی _ سلبریتی باشد یا گمنام ...) اوضاع و شرایط متفاوت است ،اما از جمله مشکلات و رنجهای مشترک اکثر زندانیان بی توجهی یا عدم توجه کافی به اوضاع سلامت و بهداشت آنها است ،
در بندهای عادی معمولا یک نفر از زندانیان مسئول _ رابط بهداری با زندانیان است،به او می گویند هر روز بین پنج تا ده زندانی را برای رفتن به بهداری ثبت نام کن
رابط بهداری هم به مسئولان اتاقهای بند می گوید از هر اتاق یک تا دو نفر ...
بسیاری از زندانیان چند روز باید منتظر بمانند تا بتوانند به بهداری بروند،البته رفتن به بهداری فقط گذر از یکی از هفت خان است!
بابد خوش شانس باشد که مسئول بهداری که معمولا یکی از زندانیان است به او دارو بدهد یا ندهد _ معمولا در حد یک مسکن، مکر اینکه خیلی حاد به نظر برسد تا بهیار را صدا کند و بهیار هم باید خیلی سر حال باشد تا تشخیص دهد پزشک " زندانی بیمار " را ببیند .
پزشک بهداری معمولا خواب یا در حال تماشای فیلم ، یا غذا خوردن است ،خیلی باید خوش شانس بود که پزشک " زندانی را معاینه کند و کاری فراتر از مسکن دادن انجام دهد ...
اگر از خان پزشک بهداری هم گذر کنی،مرحله دشوار تر یعنی اعزام با دستبند و پابند و درمان به شرط پرداخت هزینه بیمارستان ...
از سال ۹۶ به بعد به دلیل بدهی سنگین سازمان زندانها به بیمارستان ها ،اکثر بیمارستانها از پذیرفتن زندانیان بیمار خود داری می کردند و درمان مشروط به پرداخت هزینه توسط خود زندانی شد.
( مگر در مواردی ویژه که زندانی فرد مشهور یا خاصی بود _ از ترس رسانه یا دیگر حامیان احتمالی )
در دوران اوج کرونا ( از اواخر ۹۸ تا اوایل ۱۴۰۰) در زندان تهران بزرگ وقتی یک زندانی دچار این بیماری می شد ،او را به همراه دیگر مبتلایان در نماز خانه بند قرنطینه می کردند و فقط زندانیانی را به بیمارستان اعزام می کردند که متعهد شوند هزینه درمان را خودشان پرداخت می کنند .
به ویژه در تیپهای یک سه و چهار بسیاری از زندانیان به دلیل اعزام نشدن به بیمارستان جان باختند .
■■
ادامه دارد
#بیماری_در_زندان_چگونه_است ؟
#سهیل_عربی
Soheil Arabi_سهیل عربی
اعزام به بیمارستان با دستبند و پابند ! بسته شدن به تخت با غل و زنجیر پاسیار فریاد می کشد : سربازها ! دورش حلقه بزنید کسی عکس نگیره! زندانی امنیتی است ! ■■■ اینها آغاز و پایان رنجها نیست! #بیماری_در_زندان_چگونه_است؟
.
با چشمهایم واقعیتها را می بینم و با انگشتان دستم می نویسم، اما نمی دانم چرا اینها این قدر به شکستن دماغ بدبختم علاقه دارند ؟
طی کمتر از یک ماه سه بار _ دو بار در بازجویی یک بار هم در سلول توسط یک زندانی بابت نوشتن از اوضاع زندان و به ویژه مافیای فروش مواد مخدر ( باند شریعت) از دماغم انتقام سخت گرفتند .
حمید خروس که خودش قاتل حرفه ای بود داد می زد : مار تو خواب آدمو نمی زنه_ حداقل بیدارش کنید بزنید ...
زد و زندانبان فراریش داد و رد مالش هم به پاس این مشت به دماغ خبرنگار فضول پرداخت شد.
با این مشت که وقتی در خواب بودم زد، دماغم طوری شکست که با خونم روی دیوار سلول " ننگ بر ستمگر " نوشتم.
بالاخره پس از چند روز خونریزی پزشک تیپ یک دستور اعزام به بیمارستان داد ،گفتم نمی خوام درمان،به زور لباس زندان( دالتونی) تنم کردند و با دستبند و پابند انداختند تو اتوبوس...
وقتی رسیدیم پاسیار( تاجیک) با افتخار به چند نفر که در آن نزدیکی بودند گفت :
این سهیل عربیه، همون که شاخ شده واسه نظام،شاخشو شکستم لباس زندان تنش کردم...
■
بهش گفتم خاک تو سرت مزدور ستمگر ،شکنجه
کردن که افتخار نیست...
خیلی بهش برخورد
با دست بند و پابند تیزی که بهم زده بودند تا ضلع جنوب غربی بیمارستانی که رو سر درش نوشتند بیمارستان امام... کشاندند
جایی که کانکس محل استراحت پاسیارهاست،کنار پارکینگ .
به سربازها دستور داد با لگد و باتوم بزنند..
می زدند
از حال می رفتم
یا سطل آب می پاشید رو سرم
به هوش می آمدم
می گفت بگو ...خوردم
می گفتم ...خوردی با اربابانت
باز می زدند ...
تمام تنم کبود شد
تا اینکه بازرس اومد
داد زد سرش
چرا اینجا می زنیش؟
ببر تو زندان بزن
اینجا ملت عکس بگیرن کارمون ساخته است...
■
البته بازرس نمی دونست که
همون اولش که شروع کردند به کتک زدن
نزدیک پارکینگ بیمارستان
یک پسر ده / دوازده ساله داشت با موبایلش بازی می کرد
این ( تاجیک) توهم زد که بچه داره فیلم می گیره ،حمله کرد بهش موبایلشو گرفت و با پوتین کوبید بهش ...
و داد زد واسه کجا داری فیلم می گیری معاند ؟؟؟؟
مادر بچه با گریه و جیغ می گفت :
داشت بازی می کرد
فیلم نمی گرفت ...
نمی دونستم تو اون لحظات واسه خودم غمگین باشم ،پسر بدبخت ،مادرش ...
؟؟؟؟
#بیماری_در_زندان_چگونه_است ؟
#حقوق_بشر
#سهیل_عربی
با چشمهایم واقعیتها را می بینم و با انگشتان دستم می نویسم، اما نمی دانم چرا اینها این قدر به شکستن دماغ بدبختم علاقه دارند ؟
طی کمتر از یک ماه سه بار _ دو بار در بازجویی یک بار هم در سلول توسط یک زندانی بابت نوشتن از اوضاع زندان و به ویژه مافیای فروش مواد مخدر ( باند شریعت) از دماغم انتقام سخت گرفتند .
حمید خروس که خودش قاتل حرفه ای بود داد می زد : مار تو خواب آدمو نمی زنه_ حداقل بیدارش کنید بزنید ...
زد و زندانبان فراریش داد و رد مالش هم به پاس این مشت به دماغ خبرنگار فضول پرداخت شد.
با این مشت که وقتی در خواب بودم زد، دماغم طوری شکست که با خونم روی دیوار سلول " ننگ بر ستمگر " نوشتم.
بالاخره پس از چند روز خونریزی پزشک تیپ یک دستور اعزام به بیمارستان داد ،گفتم نمی خوام درمان،به زور لباس زندان( دالتونی) تنم کردند و با دستبند و پابند انداختند تو اتوبوس...
وقتی رسیدیم پاسیار( تاجیک) با افتخار به چند نفر که در آن نزدیکی بودند گفت :
این سهیل عربیه، همون که شاخ شده واسه نظام،شاخشو شکستم لباس زندان تنش کردم...
■
بهش گفتم خاک تو سرت مزدور ستمگر ،شکنجه
کردن که افتخار نیست...
خیلی بهش برخورد
با دست بند و پابند تیزی که بهم زده بودند تا ضلع جنوب غربی بیمارستانی که رو سر درش نوشتند بیمارستان امام... کشاندند
جایی که کانکس محل استراحت پاسیارهاست،کنار پارکینگ .
به سربازها دستور داد با لگد و باتوم بزنند..
می زدند
از حال می رفتم
یا سطل آب می پاشید رو سرم
به هوش می آمدم
می گفت بگو ...خوردم
می گفتم ...خوردی با اربابانت
باز می زدند ...
تمام تنم کبود شد
تا اینکه بازرس اومد
داد زد سرش
چرا اینجا می زنیش؟
ببر تو زندان بزن
اینجا ملت عکس بگیرن کارمون ساخته است...
■
البته بازرس نمی دونست که
همون اولش که شروع کردند به کتک زدن
نزدیک پارکینگ بیمارستان
یک پسر ده / دوازده ساله داشت با موبایلش بازی می کرد
این ( تاجیک) توهم زد که بچه داره فیلم می گیره ،حمله کرد بهش موبایلشو گرفت و با پوتین کوبید بهش ...
و داد زد واسه کجا داری فیلم می گیری معاند ؟؟؟؟
مادر بچه با گریه و جیغ می گفت :
داشت بازی می کرد
فیلم نمی گرفت ...
نمی دونستم تو اون لحظات واسه خودم غمگین باشم ،پسر بدبخت ،مادرش ...
؟؟؟؟
#بیماری_در_زندان_چگونه_است ؟
#حقوق_بشر
#سهیل_عربی
Forwarded from FotoSoheil_RB (Soheil_Arabi)
Forwarded from FotoSoheil_RB (Soheil_Arabi)
Photographie des événements qui se produisent dans les rues d'Iran.
#SoheilArabi
#عکس
#سهیل_عربی
#FotoYVida #SoheYl_Arabi
#SoheilArabi
#عکس
#سهیل_عربی
#FotoYVida #SoheYl_Arabi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قطره های آب در بتری پلاستیکی زیر پا ها له شده و به این سو و آن سو پرت شده،رویای جاری شدن در رودخانه و رسیدن به دریا در سر داشتند ...
...
قطره های آب به رود و سپس به دریا رسیدند ،به هم پیوستند
موج شدند و صخره های عظیم را شکستند.
چه کس گمان می کرد که آن قطره های ته بتری پلاستیکی چنین قدرتی داشته باشند ؟
چه کس حتی می تواند تصور کند که ما ،
این ما" انسانهای تحت ستم"
این ما " خسته های دردمند " اگر با هم باشیم
می توانیم کاخ های هر ستمگری را روی سرش خراب کنیم؟
می توانیم آزاد شویم و زندگی واقعی را تجربه کنیم.
■
از همین کارهای به ظاهر کوچک شروع می شود ،
یکی می نویسد ،یکی اجرا می کند ،یکی ترجمه و دیگری هر طور که می تواند رسانه می شود برای بی رسانه ها ...
ما
بر تبعیض و هر ستمگری پیروز می شویم.
می توانیم،پس هستیم.
■
«نامه به #ناظم_بریهی »
برگرفته از #کتاب
#هر_روز_برایت_نامه_مینویسم.
✍️
#سهیل_عربی
https://www.omct.org/en/resources/statements/iran-nazem-barihis-ordeal-highlights-the-oppression-of-the-ahvazi-arab-community
اجرا و تنظیم: «سحرنازعباس زاده »
https://t.me/Soheil_Arabi645
#دادخواهان_دربند
...
قطره های آب به رود و سپس به دریا رسیدند ،به هم پیوستند
موج شدند و صخره های عظیم را شکستند.
چه کس گمان می کرد که آن قطره های ته بتری پلاستیکی چنین قدرتی داشته باشند ؟
چه کس حتی می تواند تصور کند که ما ،
این ما" انسانهای تحت ستم"
این ما " خسته های دردمند " اگر با هم باشیم
می توانیم کاخ های هر ستمگری را روی سرش خراب کنیم؟
می توانیم آزاد شویم و زندگی واقعی را تجربه کنیم.
■
از همین کارهای به ظاهر کوچک شروع می شود ،
یکی می نویسد ،یکی اجرا می کند ،یکی ترجمه و دیگری هر طور که می تواند رسانه می شود برای بی رسانه ها ...
ما
بر تبعیض و هر ستمگری پیروز می شویم.
می توانیم،پس هستیم.
■
«نامه به #ناظم_بریهی »
برگرفته از #کتاب
#هر_روز_برایت_نامه_مینویسم.
✍️
#سهیل_عربی
https://www.omct.org/en/resources/statements/iran-nazem-barihis-ordeal-highlights-the-oppression-of-the-ahvazi-arab-community
اجرا و تنظیم: «سحرنازعباس زاده »
https://t.me/Soheil_Arabi645
#دادخواهان_دربند