Soheil Arabi_سهیل عربی
700 subscribers
735 photos
120 videos
3 files
86 links
Download Telegram
.
حزب سیاسی : رایحه خوش خدمت !
دی ماه سال ۱۴۰۱
چند روز پس از بازداشت و برای سومین بار در زندان تهران بزرگ محبوس شدن،نزدیک ظهر بود که زندانبان گفت شخصی در دفتر مجتمع فرهنگی تیپ پنج زندان می خواهد با تو گفتگو کند...
وارد اتاق شدم ،پیر مرد چشم زاغ بلند شد و پس از خوش آمد گویی و گفت :
من محمد علی رامین هستم،از طرف مقام معظم رهبری مامور شده ام تا برخوردی متفاوت با افرادی که در اغتشاشات( وقتی گفت اغتشاشات چپ چپ نگاهش کردم و سریع گفت : یا به قول شما اعتراضات )بازداشت شدند برخوردی متفاوت داشته باشم،هم حرفهایتان را بشنوم و هم چند نصیحت پدربزرگانه!...
آقای سهیل عربی! من می شناسمت !
...
مثل جوانی های خودم تندی،البته که من سن تو بودم از این تند تر بودم...
من قبلا مطالبت رو خوندم ،نمی گم دروغ میگی،فقر هست،فساد هست ...
اتفاقا خیلی بیشتر از اونچه که تو می دونی!
اگه تو از یک یا ده فساد کوچک خبر داری،من از هزار تا بزرگترش خبر دارم!
ولی باز میگم که این نظام بهترین نظام تاریخ بشریته!
....

#محمد_علی_رامین
#حزب_رایحه_خوش_خدمت #فساد #یاسین_رامین #شیرخشک
#مهناز_افشار ...
#اعتراضات #زندان_تهران_بزرگ
ادامه 👇
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
حزب سیاسی : رایحه خوش خدمت !
دی ماه سال ۱۴۰۱
چند روز پس از بازداشت و برای سومین بار در زندان تهران بزرگ محبوس شدن،نزدیک ظهر بود که زندانبان گفت شخصی در دفتر مجتمع فرهنگی تیپ پنج زندان می خواهد با تو گفتگو کند...
وارد اتاق شدم ،پیر مرد چشم زاغ بلند شد و پس از خوش آمد گویی و گفت :
من محمد علی رامین هستم،از طرف مقام م.. رهبری مامور شده ام تا با افرادی که در اغتشاشات( وقتی گفت اغتشاشات چپ چپ نگاهش کردم و سریع گفت : یا به قول شما اعتراضات )بازداشت شدند برخوردی متفاوت داشته باشم،هم حرفهایتان را بشنوم و هم چند نصیحت پدربزرگانه!...
آقای سهیل عربی! من می شناسمت !
...
مثل جوانی های خودم کله ات....
تندی! خیلی تند!

البته که من وقتی همسن الان تو بودم از این تند تر بودم...
من پرونده ات و مطالبی که نوشتی رو خوندم ،نمی گم دروغ میگی،فقر هست،فساد هست ...
اتفاقا خیلی بیشتر از اونچه که تو می دونی!
اگه تو از یک یا ده فساد کوچک خبر داری،من از هزار تا بزرگترش خبر دارم!
ولی باز میگم که این نظام بهترین نظام تاریخ بشریته! هیچ جای تاریخ به اندازه ای که جمهوری اسلامی به مردم آزادی داده نمی تونی مثالی بیاری!
،بعد چند تا کاغذ بهم نشون داد،چند تصویر که پرینت گرفته بود،از انتخابات های قبلی و ...
اما تصویر آخری که نشون داد :
چند گوسفند که خودشون رو پشت چیزی شبیه میله های زندان گیر انداختن!
در حالی که اطرافشون خالی بود و می تونستن راه بهتری پیدا کنند و پشت میله ها نباشن !
زیرش هم با هشتگ نوشته بود #ما_آزاد_نیستیم
...
بهش گفتم بله هیچ حکومتی اینقدر آزادی نداده! البته نه به مردم ،بلکه به امثال تو و پسرت ،به اختلاسگران، به متجاوزان...
من و همه مردم تو و پسرت را می شناسیم و از ماجرای شیرخشکها هم خبر داریم،
اتفاقا با پسرت در اوین همبند بودم،اگرچه برای ما شکنجه گاه بود و برای امثال او هتل...

حرفم را قطع کرد و گفت
آخرش که چی ؟
می خوای تا آخر عمرت سر اعتراض تو زندان باشی؟ فکر می کنی درست میشه ؟
برو به کاسبی بچسب،به خانوادت فکر کن،می پوسی تو زندان ...

...
آن روزها کنار
بازداشت شدگان اعتراضات ۱۴۰۱ بودم و این تجربه آنقدری برام مهم بود که نخواستم به خاطر این موجود بی ارزش از دستش بدم...
البته جوابش را دادم ،ولی خوش شانس بود که...
■☆
به بند برگشتم
.
حالا به مردم توضیح دهید!
چرا چنین فردی که هم خودش و هم فرزندش فاسدند،باید مسئول ( به قول خودش)نصیحت کردن معترضین به فساد و بیداد شود !؟


#محمد_علی_رامین از اعضای
#حزب_رایحه_خوش_خدمت
.


#فساد #یاسین_رامین #شیرخشک
#مهناز_افشار ...
#اعتراضات #زندان_تهران_بزرگ
Soheil Arabi_سهیل عربی
حزب سیاسی : رایحه خوش خدمت ! دی ماه سال ۱۴۰۱ چند روز پس از بازداشت و برای سومین بار در زندان تهران بزرگ محبوس شدن،نزدیک ظهر بود که زندانبان گفت شخصی در دفتر مجتمع فرهنگی تیپ پنج زندان می خواهد با تو گفتگو کند... وارد اتاق شدم ،پیر مرد چشم زاغ بلند شد و پس…
روزی که من و مصطفی ( نیلی)را به گوهر دشت تبعید کردند
جلوی در زندان ایستاده بود،جوری نگاه کرد که انگار خیلی دلش خنک شده ...



در حالی که نمی دونست ما آنچه باید انجام می دادیم را به خوبی انجام دادیم و با دست پر نزد دیگر یارانمان می رفتیم...

مدتی هم با پسرش همبند بودم در بند ۷ اوین
...
البته که برای اونا هتل بود و برای ما شکنجه گاه ...
Soheil Arabi_سهیل عربی
حزب سیاسی : رایحه خوش خدمت ! دی ماه سال ۱۴۰۱ چند روز پس از بازداشت و برای سومین بار در زندان تهران بزرگ محبوس شدن،نزدیک ظهر بود که زندانبان گفت شخصی در دفتر مجتمع فرهنگی تیپ پنج زندان می خواهد با تو گفتگو کند... وارد اتاق شدم ،پیر مرد چشم زاغ بلند شد و پس…
روایت‌های همبندیانم از بازجویی های تحت عنوان نصیحت محمد علی رامین در زندان تهران بزرگ .

این احضارهای زندانیان به دفتر محمد علی رامین
به اسم نصیحت از جمله آزارهای پس از بازجویی های معمولی در این دوران( ۱۴۰۱) بود
محمد علی رامین
عکس چند گوسفند را که خود را پشت چیزی شبیه نرده/ میله های زندان گیر انداخته اند را به ما نشان می داد،
می گفت ببین!
گوسفندها می توانند به این سو و آن سو بروند و پشت میله ها نباشند !
ولی اعتراض می کنند که ما آزاد نیستیم!


زیر تصویر گوسفند ها هم با هشتگ نوشته بود #ما_آزاد_نیستیم
بعد می گفت که جمهوری اسلامی آزادترین حکومت دنیاس!
در تاریخ هیچ حکومتی این قدر آزادی به مردمش نداده...


بهش گفتم
بله برای امثال تو و پسرت آزادی هست
هیچ جای دنیا اختلاسگران چنین آرامشی ندارند ،نه تنها آزاد هستید،بلکه مامور نصیحت( شکنجه به اسم نصیحت) دادخواهان هم شده اید ...
پنج اعدام در زندان قزلحصار!

امروز در زندان قزلحصار
خسرو بشارت، محمدرضا رحیم پور، سیروس حیات بینی، محمد کریم فاضلی و یک زندانی تبعه کشور افغانستان اعدام شدند.

خسرو بشارت به اتهام مشارکت در ترور یک آخوند سنی،
محمدرضا رحیم پور، سیروس حیات بینی و محمد کریم فاضلی بابت اتهامات مرتبط با جرایم مواد مخدر و یک زندانی تبعه کشور افغانستان از بابت اتهام قتل، پیشتر به اعدام محکوم شده بودند.
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
گنجها در دل رنجها نهفته اند !
آزادی فقط یک هدف نیست !
راه به اندازه مقصد مهم است !
هر گام که در راه آزادی بر می داریم ،پیروزی بزرگی است،هر گام در راه آزادی یعنی آزادی از یک زندان،زندانی به نام ترس و تن به ذلت دادن ،زندانی به نام نگرانی ،نگران بودن برای از دست دادن ،از دست دادن چیزهایی که بالاخره دیر یا زود از دستشان می دهیم،هر گام در راه آزادی یعنی یادآوری این مهم که پس از مرگ چیزی با خود نمی توان از دنیا برد،فقط می توان یادگار گذاشت،و چه بهتر که آن یادگار " تلاش ما برای شرافتمندانه زیستن باشد....


.
پیش آمدهایی که خودمان در آنها نقشی نداریم،مثل آب و هوا(اینکه بارونی باشه یا آفتابی_خیلی سرد ،خیلی گرم یا معتدل!_ پاییز پارسال یک قطره باران هم نیامد،حالا داره بارون میاد! پارسال این موقع کتاب سیصد صفحه ای می گذاشتم رو کله ام،بازم مغزم می سوخت)

مثلا اینکه در چه نوع سلولی باید #انفرادی بکشیم؟
توالت  داره یا از ایناس که باید ساعتها منتظر بمونی تا زندانبان بیاد و بعد از کلی غرغر که همین چند ساعت پیش بردمت.
بالاخره خلاص بشی.
اینکه تو بند عمومی همبندیات باحال و با مرام باشن،یا آزارگر و آدم فروش، در #تبعید ماموری که باید برای حاضری هر روز  بری دفترش ، عقده ای باشه یا آدمی نسبتا با وجدان، حداقل بیشتر از آنچه که قانون تعیین کرده اذیتت نکنه..
مردم شهری که در آنجا محکومیت به  اقامت اجباری/ #تبعید را سپری می کنی مهمان نواز باشن یا غریب کُش،زود کار و جا گیر بیاری،یا..
●●
بخشی از آنچه در این مسیر  رخ می دهد را می توان با استفاده از تجربیات دیگران فهمید و خیلی جاهاش هم دیکته ننوشته است!
هر دوران ویژگی های خودش را دارد،مبارزه در عصر اینترنت و شبکه های اجتماعی تجربه ای جدید بود و خیلی از جاها با آزمون و خطا جلو رفتیم..
.

دو درس از مهمترین درسهایی  که در این سال‌ها گرفتم،
۱:اینکه خیلی وقتها ممکن است اوضاع بهتر یا بدتر از آنچه که پیش بینی می کردم شود و همیشه باید برای حوادث و بحران‌های غیر قابل پیش بینی آماده باشم...
و بزرگترین درس  :

مسیر و مقصد هر دو مهم هستند،خیلی از گنجها در رنج ها بود و من دیر فهمیدم...

در جوانی گمان می کردم #آزادی فقط یک مقصد و هدف است و یک آغاز و یک غایت/ پایان دارد،اما بعد فهمیدم که هر گام که در این راه برمی‌داریم به خودی خود یک پیروزی است،هر گام به سمت آزادی یعنی رهایی از یک #زندان ،زندانهایی که خیلی از آنها را خودمان ساخته ایم،آدم هیچ زندانبانی بدتر از خودش ندارد!

یکی از این زندان‌ها نگرانی ها است :
اگر اعتراض کنم و زندانی بشم، بیکار بشم.. چی؟
اگر کتک بخورم؟ اگر تمام پس اندازم در همان ماه های اول زندان تمام شود چی ؟

اگر بدانی همین از دست دادن ها ،همین رنج ها خودشان مهمترین گنج ها هستند،از زندان نگرانی ها رها می شوی:
ساکت!
اخراج میشی ،
بیکار میشی..
وقتی بدونی هیچی بد تر از سکوت در برابر ستمگر نیست، رنجها هم  برات شیرین می شوند...
■■☆☆■■

#تبعید_نامه !


آنچه گذشت:



سال ۹۷ ، هنگامی که در زندان تهران بزرگ( چرمشهر _فشافویه) پنجمین سال از محکومیت به حبس را می گذراندم,
پرونده ای جدید علیهم گشوده شد و به دلیل نوشتن و انتشار چند گزارش از اوضاع زندان و زندانیان در زندان تهران بزرگ به ویژه افشای اجرای احکام قطع انگشت
محکوم به تحمل ۲ سال حبس،۲ سال اقامت اجباری ( تبعید) در برازجان و چهار ملیون جریمه نقدی شدم.
اواخر پاییز سال ۱۴۰۰ پس از پایان ۸ سال محکومیت حبس،از زندان گوهر دشت ،با دو مامور با یک خودرو پژو به کلانتری فرهنگ‌شهر برازجان منتقل شدم،
ساعت سه صبح  به برازجان رسیدیم،
مامور کلانتری تشکیل پرونده داد و نیم ساعت بعد گفت حالا برو فردا ساعت ده به دادستانی برازجان مراجعه کن تا مراحل تشکیل پرونده تکمیل شود،
گفتم کجا برم؟
گفت هر جا می خوای برو
ولی بعد از تشکیل پرونده باید هر روز بیای کلانتری در حضور مامور دفتر حضور غیاب را امضا کنی...
گفتم من همین امروز بعد از هشت سال از زندان اومدم بیرون،نه پول دارم نه موبایل که با خانوادم تماس بگیرم،
الان کجا برم ؟
گفت دیگه مشکل خودته
برو بیرون از یکی موبایلشو بگیر به خانوادت زنگ بزن...
ساعت چهار صبح
تو میدون فرهنگ شهر
که اون زمان فقط یک دره بود ،
یک شهرک تازه تاسیس در حاشیه برازجان
فقط چند تا سگ اونجا بود
...
تا  هشت صبح هیچ آدمی ندیدم
منم هیچ پولی نداشتم،موبایل هم نداشتم...
جایی هم در این شهر بلد نبودم...
فقط به سگها گفتم من سالها زندانی بودم،غذای خوب نخوردم،من رو بخورید حالتون بد میشه،از ما گفتن..
بالاخره صبح به۱۰نفر گفتم تا یکی تماس گرفت با مادرم،مقداری پول به حسابش زدیم و اونم داد بهم و چند روزی پول رفت و برگشتم به کلانتری و مراحل تشکیل پرونده ،مثل خرید دفتر و عکس گرفتن و.. جور شد ،اما بعدش،باید چکار می کردم؟
نه پول دارم،نه شغل دارم،نه حتی موبایل برای تماس با خانواده..
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
ولی جای خواب نداشتم،پول برای رفت و آمد به کلانتری و حتی خورد و خوراک نداشتم‌...
به دادستان گفتم،
گفت مشکل خودته،به فرماندهی گفتم،به وزارت گفتم...
آخرش زدم به سیم آخر و اومدم تهران،گفتم جهنم فوقش دوباره می ندازنم زندان
باز تو زندان حداقل جای خواب داشتم،غذای جیره زندان اگرچه کم و بی کیفیت
ولی اینجا هیچ ندارم.
تو شهر غریب کار از کجا پیدا کنم.
ده جا رفتم
حتی شناسنامه و کارت ملی نداشتم.
با یک شلوار راحتی و یک تی شرت
از زندان به اینجا منتقل شدم
...
حتی مامور کلانتری هم گیر داده بود می گفت این چه سر و وضعیه،با لباس راحتی میای کلانتری؟
شلوار کمربند دار بپوش،دمپایی چیه؟
کفش بپوش!
گفتم خب همینجوری آوردند از زندان،پول از کجا بیارم؟؟؟




بالاخره مجبور شدم برگردم تهران،
قانونا باید بهم مرخصی می دادند تا وسایل تهیه کنم،ولی ندادند
من هم مجبور شدم غیبت کنم.
اومدم تهران
با قرض و بدبختی  لباس و موبایل و کمی پول تهیه کردم
و برگشتم برازجان
ولی شغل و خونه نداشتم،پولی برای اجاره نداشتم....
مدت زیادی کارتن خواب و کپر خواب بودم
تا کار پیدا کردم
و ...
دو بار این وسط بازداشت شدم و هر بار خیلی طول کشید که باز کار گیر بیارم ‌...




حالا دومین اردیبهشت هم داره تموم میشه،
امسال چند بار بارون اومد،اگرچه هنوز خرداد شروع نشده اما خیلی گرمه،اما منم نسبت به پارسال در برابر  گرما و البته دوری از خانواده و ..‌‌مقاوم‌تر شدم...

ادامه دارد.


#Exilé
#Borazjan


دومین اردیبهشت در تبعید
✍️
#سهیل_عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیماری زمینه ای داشت
خودش را به کوه کوباند،خوش شانس بود که توسط مردم مجازات نشد
پایان دومین اردیبهشت در تبعید با مرگ هیولای اعدام و شکنجه _ اگرچه آرزوی همه ما رهایی از هر شکل ستمگری و نابودی تمام ستمگران و مجازات آنها توسط مردم است...
●●●

اگر برای عدالت می جنگیم،پس تقدیر و از پیش تعیین شدگی رخدادها را باور نداریم.
باور داریم که
انسان هم توان ایجاد دگرگونی را دارد،اینکه بی عدالتی یک شبه تمام شود را باور ندارم،اینکه زور هیولاها بیشتر از انسانها شده درست است،اما قابل تغییر است،حتی اگر عمر من کفاف ندهد که نابودی همه ستمگران را ببینم،همینکه یک وجب از این راه را هموار کنم یعنی " ممکن است"...

اینکه آیا رئیسی را خودشان حذف کردند برایم مهم نیست،اینکه دعوای تاج و تخت در نهایت برای خیلی ها درس عبرت می سازد، و البته امید و لبخندی که بر لب داغدیدگان آورد _ موقتا این خوب است،
البته
قطعا کنش‌های اجتماعی هم در دعواهای درون حکومتی تاثیرگذارند..‌‌

پایان هر روز
هر ماه
فرصت خوبی برای یادآوری اهدافمان است :


ما برای نابودی هر شکل از ستمگری و برای نظم ،آزادی ،عدالت و برابری می کوشیم.

همه چیز برای همه _شادی،زمین،عشق،تلاش✌️

■■■

Des trésors sont cachés au plus profond de la souffrance !
La liberté est à la fois un chemin et une destination, la manière dont nous grandissons et évoluons.
Le chemin est aussi important que la destination !
Chaque pas que nous faisons sur le chemin de la liberté est une grande victoire, chaque pas sur le chemin de la liberté signifie la liberté d'une prison, une prison appelée peur et humiliation, une prison appelée inquiétude, s'inquiéter de perdre, perdre Les choses que nous perdons tôt ou tard . Chaque pas sur le chemin de la liberté signifie se rappeler l'importance que rien ne peut être emporté avec nous après la mort, nous ne pouvons laisser qu'un souvenir, et il vaut mieux que ce souvenir soit « notre effort pour vivre honorablement ».

■■

#Exilé #Borazjan #SoheilArabi

##تبعیدی #برازجان #سهیل_عربی