This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در باب تصمیمهای سخت
Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️ نگاهِ دیگری
رولو مِی، جایی در میانه بحث از رواندرمانی اگزیستانسیال مینویسد:
«پذیرفته شدن از سوی دیگری، مثلاً درمانگر، به بیمار نشان میدهد که دیگر نیازی نیست در جنگ اصلیاش و در جبهه پذیرفته شدن از سوی دیگری یا دنیا به نبرد بپردازد. این پذیرش رهایش میکند تا باشندگی اش را تجربه کند» (هستی، ویراستاران: رولو می، ارنست انجل و هانری ف. النبرگر، ترجمه سپیده حبیب، ص80).
حرف می این است که آدمیزاد یکی از نبردهای اصلی و یکی از تقلاهای همیشگیاش این است که از طریق نگاه دیگری، جایی در این جهان بیابد و زمین سفتی برای ایستادن پیدا کند. کسی که این دیده شدن و پذیرفته شدن را داشته باشد، یک دنیا بار را میگذارد زمین و میرود به سراغ لایههای کارهای دیگرش (هرچه که هست). پیش از آن آدم هرز میرود در جستجویِ نگاه و پذیرش. پیش از آن گم شده است، جا ندارد، به یک معنا حتّی وجود ندارد. وقتی این نگاه و این پذیرش را پیدا میکند، جاگیر میشود یک جایی توی این دنیا. آن وقت میتواند بی هراسِ بیخانمانی سرک بکشد به این طرف و آنطرف.
چه خوب است آدم این خانه و این نگاه را داشته باشد و بتواند آن را به دیگران هم بدهد. توجّه مهمترین و شاید کم هزینه ترین هدیهای است که آدمها به هم میدهند. حرفِ می این است که این توجّه و این دیدن نه فقط مایه لذّت دیگری میشود که فرصتِ تجربهگری و دنیایی امکانِ تازه برای ساختنِ نسبتی متفاوت با جهان را هم برایش فراهم میکند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee▫️
▫️ نگاهِ دیگری
رولو مِی، جایی در میانه بحث از رواندرمانی اگزیستانسیال مینویسد:
«پذیرفته شدن از سوی دیگری، مثلاً درمانگر، به بیمار نشان میدهد که دیگر نیازی نیست در جنگ اصلیاش و در جبهه پذیرفته شدن از سوی دیگری یا دنیا به نبرد بپردازد. این پذیرش رهایش میکند تا باشندگی اش را تجربه کند» (هستی، ویراستاران: رولو می، ارنست انجل و هانری ف. النبرگر، ترجمه سپیده حبیب، ص80).
حرف می این است که آدمیزاد یکی از نبردهای اصلی و یکی از تقلاهای همیشگیاش این است که از طریق نگاه دیگری، جایی در این جهان بیابد و زمین سفتی برای ایستادن پیدا کند. کسی که این دیده شدن و پذیرفته شدن را داشته باشد، یک دنیا بار را میگذارد زمین و میرود به سراغ لایههای کارهای دیگرش (هرچه که هست). پیش از آن آدم هرز میرود در جستجویِ نگاه و پذیرش. پیش از آن گم شده است، جا ندارد، به یک معنا حتّی وجود ندارد. وقتی این نگاه و این پذیرش را پیدا میکند، جاگیر میشود یک جایی توی این دنیا. آن وقت میتواند بی هراسِ بیخانمانی سرک بکشد به این طرف و آنطرف.
چه خوب است آدم این خانه و این نگاه را داشته باشد و بتواند آن را به دیگران هم بدهد. توجّه مهمترین و شاید کم هزینه ترین هدیهای است که آدمها به هم میدهند. حرفِ می این است که این توجّه و این دیدن نه فقط مایه لذّت دیگری میشود که فرصتِ تجربهگری و دنیایی امکانِ تازه برای ساختنِ نسبتی متفاوت با جهان را هم برایش فراهم میکند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee▫️
The Unspoken
در کامنتهای پست قبل بحث انتخاب رشته داغه. خواننده عزیزی برای انتخاب رشته فرزندشون نظر خواهی کرده بودند. بحث علاقه به رشته پیش آمد. واقعا چقدر مهمه به رشتهای که انتخاب میکنیم علاقمند باشیم؟ با توجه به این که ما ایرانی هستیم و محدودیتهای خاص در مملکت داریم…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در باب انتخاب رشته و مسیر شغلی
میشه تعمیم داد و گفت برای کم کردن اسکرین تایم و اثر منفی شبکههای اجتماعی حذف کردنشون کمکی نخواهد کرد؟ :)
تجربه شخصی من اینطور بوده🙈
پ.ن: من دو تا از مهمترین دوستیهام رو توی همین اپها ساختم
تجربه شخصی من اینطور بوده🙈
پ.ن: من دو تا از مهمترین دوستیهام رو توی همین اپها ساختم
سالهاست دارم از مهاجرت حرف میزنم بدون اینکه اقدام موثری در راستاش انجام بدم.
چرایی بزرگی هم دارم، نمیدونم چی باعث میشه مقاومت کنم. شاید ابهام زیاد مسیر، شاید فکر "حالا زمان هست'، شاید ترس از اینکه برگردم به سال کنکور و وضعیت fight or flight ام فعال شه(یعنی کلا لحظه حال رو کنار بذارم و تمام تمرکزم حول "فرار کردن" باشه، که اصلا دلم نمیخواد دوباره تجربهاش کنم) و شاید میزان وخیم بودن اوضاع رو انکار میکنم تا اون حالت رو دوباره تجربه نکنم، شاید فکر میکنم خود آیندهام قراره بهتر از من الان از پسش بربیاد، شاید ...
چرایی بزرگی هم دارم، نمیدونم چی باعث میشه مقاومت کنم. شاید ابهام زیاد مسیر، شاید فکر "حالا زمان هست'، شاید ترس از اینکه برگردم به سال کنکور و وضعیت fight or flight ام فعال شه(یعنی کلا لحظه حال رو کنار بذارم و تمام تمرکزم حول "فرار کردن" باشه، که اصلا دلم نمیخواد دوباره تجربهاش کنم) و شاید میزان وخیم بودن اوضاع رو انکار میکنم تا اون حالت رو دوباره تجربه نکنم، شاید فکر میکنم خود آیندهام قراره بهتر از من الان از پسش بربیاد، شاید ...
میدونید من خیلی دست بالا بخوام تخمین بزنم، یک سال و نیمه که فهمیدم چقدر زندگی میتونه خوب باشه. تا قبلش در دریایی از اضطراب و افسردگی غرق بودم، و خودم رو یک ماشینی میدیدم که اگه از ثانیه ثانیه وقتش استفاده "مفید" نکنه، ارزشی نداره.
خوشحالی و لذت بردن و تفریح کردن و هیچکاری نکردن اصلا برام تعریف شده نبود.
الان که لمسشون کردم، دیگه حاضر نیستم اون حجم از اضطراب رو به جون بخرم، و برای همین اون حجم از تلاش طوری که انگار زندگیت وابسته است به نتیجه تلاشهات رو نمیکنم، متوجهید چی میگم؟
خوشحالی و لذت بردن و تفریح کردن و هیچکاری نکردن اصلا برام تعریف شده نبود.
الان که لمسشون کردم، دیگه حاضر نیستم اون حجم از اضطراب رو به جون بخرم، و برای همین اون حجم از تلاش طوری که انگار زندگیت وابسته است به نتیجه تلاشهات رو نمیکنم، متوجهید چی میگم؟
من واقعا اوضاع رو وخیم میدونم، واقعا گزینهای جز مهاجرت کردن برای خودم متصور نیستم، ولی دلم نمیخواد این مایندستم باشه و انگیزه اصلیم باشه تو روزای سخت. چون خیلی اضطرابآور میشه و زندگی و جوونیم رو زهرمار میکنه برام.
آیا دیدم غیرواقعبینانه و فانتزیه؟
آیا دیدم غیرواقعبینانه و فانتزیه؟
یه گربه کوچیک رو گذاشته بودن توی کارتن با یه ذره غذا، و کارتن رو گذاشته بودن نزدیک در یه کلینیک دامپزشکی.
گربه همش میلرزید، واکنش نشون نمیداد، روی حوله سفید زیرش لکه های خونی بود. دستش آنژیوکت(؟) داشت.
رفتم تو کلینیک و بهشون گفتم این گربه رو گذاشتن اینجا. تشکر کرد ولی به هیچ جاش نبود و بعید میدونم هیچ کاری براش بکنن.
خیلی ناراحت شدم. باید چیکار میکردم تو این موقعیت؟
آخه سگ پدر نمیتونی مسئولیت قبول کنی چرا از اول میبریش پیش خودت؟
گربه همش میلرزید، واکنش نشون نمیداد، روی حوله سفید زیرش لکه های خونی بود. دستش آنژیوکت(؟) داشت.
رفتم تو کلینیک و بهشون گفتم این گربه رو گذاشتن اینجا. تشکر کرد ولی به هیچ جاش نبود و بعید میدونم هیچ کاری براش بکنن.
خیلی ناراحت شدم. باید چیکار میکردم تو این موقعیت؟
آخه سگ پدر نمیتونی مسئولیت قبول کنی چرا از اول میبریش پیش خودت؟
The Unspoken
یه گربه کوچیک رو گذاشته بودن توی کارتن با یه ذره غذا، و کارتن رو گذاشته بودن نزدیک در یه کلینیک دامپزشکی. گربه همش میلرزید، واکنش نشون نمیداد، روی حوله سفید زیرش لکه های خونی بود. دستش آنژیوکت(؟) داشت. رفتم تو کلینیک و بهشون گفتم این گربه رو گذاشتن اینجا.…
نشستم برای گربه گریه میکنم. خودم از دست خودم برگام ریخته.
خیلی کوچیک و آسیبپذیر بود بچهها. تنها گذاشته شده بود یه گوشه تا درد بکشه. و بمیره.
دلم نمیخواد دیگه هیچ گربه مریضی رو ببینم. هعی
خیلی کوچیک و آسیبپذیر بود بچهها. تنها گذاشته شده بود یه گوشه تا درد بکشه. و بمیره.
دلم نمیخواد دیگه هیچ گربه مریضی رو ببینم. هعی
Forwarded from فروغ شباویز
Life will break you. Nobody can protect you from that, and living alone won’t either, for solitude will also break you with its yearning. You have to love. You have to feel. It is the reason you are here on earth. You are here to risk your heart. You are here to be swallowed up. And when it happens that you are broken, or betrayed, or left, or hurt, or death brushes near, let yourself sit by an apple tree and listen to the apples falling all around you in heaps, wasting their sweetness. Tell yourself that you tasted as many as you could.
The Painted Drum
Louise Erdrich
The Painted Drum
Louise Erdrich
Forwarded from Document
«با آن همه تلاش و رنجی که تحمل کردی، حالا چگونه میخواهی بیهوده بودن جهان را بپذیری؟»
یادم نیست این جمله رو از کجا خوندم یا شنیدم ولی فکر کنم از فلوبر باشه؛ بای د وی، به قدری جمله برام قشنگه که نتونستم نذارماش.
یادم نیست این جمله رو از کجا خوندم یا شنیدم ولی فکر کنم از فلوبر باشه؛ بای د وی، به قدری جمله برام قشنگه که نتونستم نذارماش.
بخشی از رشد زودتر خارج شدن از مسیر بیراهه است نه اینکه هرگز وارد مسیر فرعی نشویم ...
Dynamicpsychotherapy1
Dynamicpsychotherapy1