میگفت تو دوراهی از خونه بیرون رفتن یا نرفتن همیشه گزینه درست بیرون رفتنه.
خوب میگفت.
خوب میگفت.
Forwarded from حــوســل
وقتی بدن تبدیل به امر سیاسی بشود، نتیجه همان چیزی است که امروز در توییتر و دیگر سوشالمدیاها میبینیم: انتشار نود برای شادی مرگ یک کاراکتر سیاسی.
این جنس از حکومتداری مدل از پیش بازندهای است. این که کوچکترین امور جزئی مردم را تبدیل به امری سیاسی کنی. چیزی که مختص این حکومت و این دوره از تاریخ هم نیست. به محض این که موضوعاتی که کنترل کاملی روی آن نداری را تبدیل به امری سیاسی کنی، عملا گور خود را کندهای. نه فورا اما حتما!
الان بیشتر از هر زمان دیگری بدنهای ما تبدیل به اوبژههایی سیاسی شدهاند؛ در حدی که نمایش بدن حقیقی یکی از اصلیترین شیوههای مخالفت سیاسی-مدنی است. اگر در معابر عمومی برقصی، نوعی کنش سیاسی انجام دادهای. همین که موها شاید فقط در یک سری جاها پوشیده میشوند، همین که شلوارک پوشیدن طبیعیتر شده، همین که واکنش به اتفاق امروز، انتشار نود است؛ همه و همه مصداقهایی هستند که بر اینکه امر سیاسی را نمیتوان به شخصیترین اجزای زندگی روزمره و شخصی انسانها حقنه کرد. بالاخره یک جایی دم خروس بیرون میزند.
مسیر طولانی و ناهمواری سپری شده. دههی شصت و هفتاد اگر عکس سه در چهار زنی در دست مرد «نامحرم» میبود، خودش بیآبرویی بود. اگر کسی عکسهای «لختی» و لحظات سکسی را روی CD منتشر میکرد، اعتبار اجتماعی او خدشه دار میشد. اکنون اما انگار پردهای کنار رفته؛ خیلی چیزها بعد از زن زندگی آزادی متفاوت شده و دیگر هم قرار نیست به حالت قبلی برگردد. یکی از آنها همین مبارزات از جنس نافرمانی مدنی است که در هر گوشه و کناری میتوانی مصداقهایش را ببینی. عکس «بیحجاب» در پروفایل شبکههای مجازی دیگر «قباحت» ندارد؛ در شرکتها عمدتا پوششها اختیاری و رسمی است؛ و حتی همین انتشار نودها هم نماد بیآبرویی نیست.
البته که هنوز میانهی مسیر هم نیستیم و راه طولانیای تا رسیدن به جامعهی آزاد داریم؛ اما همین نقطه هم به نظرم غنیمت است و میتواند نوید روندهای جالبتری در ادامهی مسیر باشد.
@Hosalblog
این جنس از حکومتداری مدل از پیش بازندهای است. این که کوچکترین امور جزئی مردم را تبدیل به امری سیاسی کنی. چیزی که مختص این حکومت و این دوره از تاریخ هم نیست. به محض این که موضوعاتی که کنترل کاملی روی آن نداری را تبدیل به امری سیاسی کنی، عملا گور خود را کندهای. نه فورا اما حتما!
الان بیشتر از هر زمان دیگری بدنهای ما تبدیل به اوبژههایی سیاسی شدهاند؛ در حدی که نمایش بدن حقیقی یکی از اصلیترین شیوههای مخالفت سیاسی-مدنی است. اگر در معابر عمومی برقصی، نوعی کنش سیاسی انجام دادهای. همین که موها شاید فقط در یک سری جاها پوشیده میشوند، همین که شلوارک پوشیدن طبیعیتر شده، همین که واکنش به اتفاق امروز، انتشار نود است؛ همه و همه مصداقهایی هستند که بر اینکه امر سیاسی را نمیتوان به شخصیترین اجزای زندگی روزمره و شخصی انسانها حقنه کرد. بالاخره یک جایی دم خروس بیرون میزند.
مسیر طولانی و ناهمواری سپری شده. دههی شصت و هفتاد اگر عکس سه در چهار زنی در دست مرد «نامحرم» میبود، خودش بیآبرویی بود. اگر کسی عکسهای «لختی» و لحظات سکسی را روی CD منتشر میکرد، اعتبار اجتماعی او خدشه دار میشد. اکنون اما انگار پردهای کنار رفته؛ خیلی چیزها بعد از زن زندگی آزادی متفاوت شده و دیگر هم قرار نیست به حالت قبلی برگردد. یکی از آنها همین مبارزات از جنس نافرمانی مدنی است که در هر گوشه و کناری میتوانی مصداقهایش را ببینی. عکس «بیحجاب» در پروفایل شبکههای مجازی دیگر «قباحت» ندارد؛ در شرکتها عمدتا پوششها اختیاری و رسمی است؛ و حتی همین انتشار نودها هم نماد بیآبرویی نیست.
البته که هنوز میانهی مسیر هم نیستیم و راه طولانیای تا رسیدن به جامعهی آزاد داریم؛ اما همین نقطه هم به نظرم غنیمت است و میتواند نوید روندهای جالبتری در ادامهی مسیر باشد.
@Hosalblog
Forwarded from Parallax
خیلی وقتها ما از شفقت نشون دادن به خودمون میترسیم، چون بخشهایی از وجودمون رو که نیروی محرکه ماست کمرنگ میکنه.
برای خیلیهامون خشمهای سرکوب شده کودکی یا ترس از دوست داشتنی نبودن و در نتیجه تلاش برای اثبات خودمون یک منبع انگیزه برای تلاش بیشتره.
به نظرتون اگر قرار باشه این منابع عجیبی که بدجوری به هویتمون متصل میشن رو از دست بدیم، چه منبع درونیای میتونه جایگزینشون بشه؟
تجربهای دارید براش؟!
آیا چیزی که جایگزین شده یه احساس مبری از دردهای گذشته است؟
اگر آره، چطوری؟
اگر نه، چه حسی بهش دارید؟ به این که شبیه کولهباری از گذشته باهاتونه.
#مکالمات_پیش_از_خواب_مغز_و_معدم
برای خیلیهامون خشمهای سرکوب شده کودکی یا ترس از دوست داشتنی نبودن و در نتیجه تلاش برای اثبات خودمون یک منبع انگیزه برای تلاش بیشتره.
به نظرتون اگر قرار باشه این منابع عجیبی که بدجوری به هویتمون متصل میشن رو از دست بدیم، چه منبع درونیای میتونه جایگزینشون بشه؟
تجربهای دارید براش؟!
آیا چیزی که جایگزین شده یه احساس مبری از دردهای گذشته است؟
اگر آره، چطوری؟
اگر نه، چه حسی بهش دارید؟ به این که شبیه کولهباری از گذشته باهاتونه.
#مکالمات_پیش_از_خواب_مغز_و_معدم
Forwarded from پانتهآ وزیری (Pantea Vaziri)
این روزها به نظرم میاد حس کنجکاوی یکی از راههای بازکردن قفل گفتگوی درونی منفی و روزنهای به ایجاد شفقت نسبت به خودمون باشه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم بالطبع مفهومش اینه که در مورد اون شخص هنوز به نتیجه نرسیدهایم. گفتگوی درونی برعکس همهاش نتیجه و حکم نهاییه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم یعنی قبول میکنیم که هنوز ابعادی هست که بر ما آشکار نیست. کنجکاوی یک تواضعی نهفته داره. گفتگوی درونی عالم کل جهانه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم یعنی برامون جالبه. مهمتر از اون وقت میگذاریم و قشنگ نگاهش میکنیم، حرفش رو گوش میدیم، و سعی میکنم هم به خودش و هم به شرایطش دقت کنیم...گفتگوی درونی از ف میره به فرحزاد، دیگه نه گوش میده و نه در نگاهش دیدنی هست.
و در نهایت وقتی در مورد کسی کنجکاویم متوجهیم که ما با اون آدم یکی نیستیم. فاصله امنِ روانیمون حفظ شده و در حال کشف هستیم. گفتگوی درونی هویت ما رو در خودش حل کرده و چیزی برای کشف نمونده.
این روزها دوتا نکته به نظرم میاد:
کنجکاوی یک روزنهایست به زندگی آرامتر. اگر بتونیم در مورد خودمون کنجکاو بشیم شاید بتونیم از بار باید و نبایدهای تحمیلی کم کنیم.
و اعتقاد دیگهای که کمکم کرده به منتقد درونی کمتر گوش بدم اینه که به این نتیجه رسیدهام قصد بدی نداره. خیر و صلاح منو میخواد. اما ناآگاهه. اینه که باهاش مثل یک بزرگتر ناآگاه رفتار میکنم. به جای دعوا کردن یه سری تکون میدم و بعد سعی میکنم دیگه گوش ندم چی میگه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم بالطبع مفهومش اینه که در مورد اون شخص هنوز به نتیجه نرسیدهایم. گفتگوی درونی برعکس همهاش نتیجه و حکم نهاییه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم یعنی قبول میکنیم که هنوز ابعادی هست که بر ما آشکار نیست. کنجکاوی یک تواضعی نهفته داره. گفتگوی درونی عالم کل جهانه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم یعنی برامون جالبه. مهمتر از اون وقت میگذاریم و قشنگ نگاهش میکنیم، حرفش رو گوش میدیم، و سعی میکنم هم به خودش و هم به شرایطش دقت کنیم...گفتگوی درونی از ف میره به فرحزاد، دیگه نه گوش میده و نه در نگاهش دیدنی هست.
و در نهایت وقتی در مورد کسی کنجکاویم متوجهیم که ما با اون آدم یکی نیستیم. فاصله امنِ روانیمون حفظ شده و در حال کشف هستیم. گفتگوی درونی هویت ما رو در خودش حل کرده و چیزی برای کشف نمونده.
این روزها دوتا نکته به نظرم میاد:
کنجکاوی یک روزنهایست به زندگی آرامتر. اگر بتونیم در مورد خودمون کنجکاو بشیم شاید بتونیم از بار باید و نبایدهای تحمیلی کم کنیم.
و اعتقاد دیگهای که کمکم کرده به منتقد درونی کمتر گوش بدم اینه که به این نتیجه رسیدهام قصد بدی نداره. خیر و صلاح منو میخواد. اما ناآگاهه. اینه که باهاش مثل یک بزرگتر ناآگاه رفتار میکنم. به جای دعوا کردن یه سری تکون میدم و بعد سعی میکنم دیگه گوش ندم چی میگه.
Escaping reality for hours with vivid daydreaming of your picture perfect life is a coping mechanism called "maladaptive daydreaming"
people with stored trauma, PTSD, or
CPTSD can get addicted to this type
of daydreaming (and it can actually start negatively impacting your life)
people with stored trauma, PTSD, or
CPTSD can get addicted to this type
of daydreaming (and it can actually start negatively impacting your life)
The Unspoken
نیاز دارم یادم بمونه که چیزی که برای بغل دستیم روتینه و از ابتدا تو زندگیش اون رو داشته، برای من میتونه دستاورد باشه. نیاز دارم یادم بمونه که لازم نیست همه دنیا تایید کنن که فلان چیز دستاورد حساب میشه تا منم دستاورد به حسابش بیارم. لازمه که به یاد بسپرم که…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Koalima
THE BODY KEEPSTHE SCORE.pdf
5.3 MB
درباره پیشرفت های جدید در زمینه تشخیص ، درمان تروما و تاثیر تروما بر زندگی روزمره
Forwarded from Anarchonomy
اینترنت پر شده از تکنیک. طوری که انگار هرچیزی که پیش نمیره لنگ فنونه. مخصوصا الان که همه خیلی عجله دارند همهچیز پیش بره. برید وضعیت صادق هدایت در اروپا رو مطالعه کنید. تکنیک راضی کردن اون فرد که «بشین درست رو بخون پسر انقدر از همهچی غر نزن، تو همین دیروز از پشت کوه اومدی، و اگه پول دولت نبود باید همون پشت کوه میموندی» چی بود؟ مگه وجود داره چنین تکنیکی؟
سرنخ این تکنیکطلبی اونجاست که فکر میکنند باید همهچیز پیش بره، یا تندتر پیش بره. ولی دنیای واقعی این شکلی نیست. ولی سرنخ اون فکر که همهچیز باید پیش بره به کجا میرسه؟
وقتی مدرسه بودی و یه عده از بچهها بعد از توالت دستشون رو نمیشستن، معلم یا مربی بهداشت انقدر انگشتنماشون میکرد و تذکر میداد و جریمه میکرد که مجبور بشن بشورن. این یه چیزی رو انداخت تو ذهنت که وقتی بقیه به استاندارد ما عمل نمیکنند، میشه مجبورشون کرد که عمل کنند. اما بچه بودی و یه چیزی رو متوجه نبودی. که کلاس درس یک اسکیل کوچک از بیرونه، و اون چیزی که اونجا رخ میده نمیتونه به بیرون تعمیم پیدا کنه. وقتی بزرگ شدی هنوز نمیدونستی اون چیزی که وقتی در زمان بچگی متوجه نبودی چی بوده، بنابراین وقتی سوار مترو شدی و بوی عرق خفهت کرد، ازینکه «به این همه آدم چطور میشه فهموند هرروز دوش بگیرند؟» شوکه شدی، و خودت به خودت جواب دادی که نمیشه، و اگه هم بشه پنجاه سال طول میکشه، و خودت مأیوس شدی ازینکه چیزی پیش بره!
در حالی که قرار نیست خطی پیش بره، و حتی طبق برنامه پیش بره. ممکنه مردم در عرض پنج سال یاد بگیرند که هرروز دوش بگیرند و در این زمینه ژاپنی بشن، و ممکنه بعد از دوره ژاپنی شدن، فرانسوی بشن و مسواک نزنند، و دوباره یک جور دیگه بشن. تو میتونی یه استاندارد رو محکم بگیری، و تبلیغش هم بکنی. اما این فکر که بقیه میپذیرند محصول شناخت از دنیای واقعی نیست. محصول سیستم آموزشیه. اون چیزی که باید بت آموزش داده میشد، «رام کردن دیگران در جهت پسندیده کردن جهان» نبود؛ چیزی که باید بت آموزش داده میشد «محکم بودن در برابر ناپسند بودن جهان» بود. به جای اینکه بت بگن چطور باید کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند را به غلط کردن انداخت، باید بت میگفتن باید چطور با کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند تعامل داشت، و یا تحملش کرد.
این در سطوح بالاتر میرسه به این نالههای متداول که «چرا مردم ماتریالیستند و محاسبه معنوی ندارند؟»، یا «با این همه آدم که به راحتی در برابر دزدها سر خم میکنند باید چه کرد؟».
سرنخ این تکنیکطلبی اونجاست که فکر میکنند باید همهچیز پیش بره، یا تندتر پیش بره. ولی دنیای واقعی این شکلی نیست. ولی سرنخ اون فکر که همهچیز باید پیش بره به کجا میرسه؟
وقتی مدرسه بودی و یه عده از بچهها بعد از توالت دستشون رو نمیشستن، معلم یا مربی بهداشت انقدر انگشتنماشون میکرد و تذکر میداد و جریمه میکرد که مجبور بشن بشورن. این یه چیزی رو انداخت تو ذهنت که وقتی بقیه به استاندارد ما عمل نمیکنند، میشه مجبورشون کرد که عمل کنند. اما بچه بودی و یه چیزی رو متوجه نبودی. که کلاس درس یک اسکیل کوچک از بیرونه، و اون چیزی که اونجا رخ میده نمیتونه به بیرون تعمیم پیدا کنه. وقتی بزرگ شدی هنوز نمیدونستی اون چیزی که وقتی در زمان بچگی متوجه نبودی چی بوده، بنابراین وقتی سوار مترو شدی و بوی عرق خفهت کرد، ازینکه «به این همه آدم چطور میشه فهموند هرروز دوش بگیرند؟» شوکه شدی، و خودت به خودت جواب دادی که نمیشه، و اگه هم بشه پنجاه سال طول میکشه، و خودت مأیوس شدی ازینکه چیزی پیش بره!
در حالی که قرار نیست خطی پیش بره، و حتی طبق برنامه پیش بره. ممکنه مردم در عرض پنج سال یاد بگیرند که هرروز دوش بگیرند و در این زمینه ژاپنی بشن، و ممکنه بعد از دوره ژاپنی شدن، فرانسوی بشن و مسواک نزنند، و دوباره یک جور دیگه بشن. تو میتونی یه استاندارد رو محکم بگیری، و تبلیغش هم بکنی. اما این فکر که بقیه میپذیرند محصول شناخت از دنیای واقعی نیست. محصول سیستم آموزشیه. اون چیزی که باید بت آموزش داده میشد، «رام کردن دیگران در جهت پسندیده کردن جهان» نبود؛ چیزی که باید بت آموزش داده میشد «محکم بودن در برابر ناپسند بودن جهان» بود. به جای اینکه بت بگن چطور باید کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند را به غلط کردن انداخت، باید بت میگفتن باید چطور با کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند تعامل داشت، و یا تحملش کرد.
این در سطوح بالاتر میرسه به این نالههای متداول که «چرا مردم ماتریالیستند و محاسبه معنوی ندارند؟»، یا «با این همه آدم که به راحتی در برابر دزدها سر خم میکنند باید چه کرد؟».
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرش رو دوست نداشتم، کات کردم.
©️Bibijaneangelica
©️Bibijaneangelica
امشب اولین بار بود "سینمای آهسته" میدیدم و موفق هم شدم تا آخرش ببینم! با حداقل تعداد pause. در واقع برشی از زندگی روزمره یک آدم بود و همین. ولی دوستش داشتم. روزهاش آروم میگذشت و خودآگاه بود. مدام دنبال اتفاق ویژهای بودم که به داستان یکم هیجان بده اما مثل زندگی خودم آروم و کند امتداد پیدا میکرد. دوست دارم همونقدر کند زندگی کنم. همونقدر خودآگاه. همونقدر در تنهایی آروم. همونقدر زنده بودن حتی وقتی هیچ اتفاق ویژه و بولدی نمیوفته.
هیچ تجربه عاطفیای قابل قضاوت اخلاقی نیست.
این نظام ارزشی ماست که قابلیت قضاوت اخلاقی دارد.
از اینستاگرام امیرحسین مدبرنیا
این نظام ارزشی ماست که قابلیت قضاوت اخلاقی دارد.
از اینستاگرام امیرحسین مدبرنیا