Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
▫️پرسشهایی از جنس سفر کردن
بعضی پرسشها، صِرف بوجود آمدنشان مهمتر از پاسخی است که به آنها میدهیم. همین که بوجود میآیند یعنی اتفاق مهمی در درون من یا در رابطهام با جهان رخ داده است. حالا من دیگر مثل قبل نیستم. جستجویی دارم و ممکن است سر از جای تازهای در بیاورم. این پرسشها ممکن است برای مدتی کم یا زیاد، گُم و سردرگممان کنند، امّا از ما آدمهای متفاوتی میسازند؛ پرسشهایی مثل اینکه من چه میخواهم؟ آیا همه چیز همانطور است که من فکر میکنم؟ آیا زندگی نمیتواند جور دیگری باشد؟ همهی اینها یعنی چه؟ و ... .
این پرسشها از جنس سفرند. شاید تا آخر عمر فقط بتوانی در آنها قدم بزنی. شاید قرار است کارشان گمشدن و دوباره پیدا شدنت باشد. هرچه هست، این پرسشها و زنده ماندنشان اتفاق خوبی هستند. یک جور زندگی در باقی ماندنِ این پرسشها هست که سخت میتوان توصیفش کرد.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
بعضی پرسشها، صِرف بوجود آمدنشان مهمتر از پاسخی است که به آنها میدهیم. همین که بوجود میآیند یعنی اتفاق مهمی در درون من یا در رابطهام با جهان رخ داده است. حالا من دیگر مثل قبل نیستم. جستجویی دارم و ممکن است سر از جای تازهای در بیاورم. این پرسشها ممکن است برای مدتی کم یا زیاد، گُم و سردرگممان کنند، امّا از ما آدمهای متفاوتی میسازند؛ پرسشهایی مثل اینکه من چه میخواهم؟ آیا همه چیز همانطور است که من فکر میکنم؟ آیا زندگی نمیتواند جور دیگری باشد؟ همهی اینها یعنی چه؟ و ... .
این پرسشها از جنس سفرند. شاید تا آخر عمر فقط بتوانی در آنها قدم بزنی. شاید قرار است کارشان گمشدن و دوباره پیدا شدنت باشد. هرچه هست، این پرسشها و زنده ماندنشان اتفاق خوبی هستند. یک جور زندگی در باقی ماندنِ این پرسشها هست که سخت میتوان توصیفش کرد.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
▫️خود بودن در حضور دیگری
+غمگین نباش
- نمیتونم. مگه دست خودمه؟
+پس برو جای دیگه غمگین باش.
-یعنی چی؟
+ من الان کار دارم. اینجا باشی حال من هم بد میشه.
این روایتِ اغراقشده، صورتِ کلی بسیاری از تجارب ما از کودکی تا اکنون است. به جای غم بگذارید عصبانیت، بگذارید ترس، حتی بگذارید خوشحالی زیاد.
وقتی دیگری میگوید کششِ عاطفه یا هیجانمان را ندارد، ما را سر یک دوراهی قرار میدهد: انکار کردنِ وضعیت عاطفیمان و در ارتباط ماندن با او، یا به رسمیت شناختن احساسات و عواطفمان و پرداختن بهای فاصله. بسیاری از ما اوّلی را انتخاب میکنیم. رابطه با آن دیگری را به دست میآوریم و خودمان را از دست میدهیم. آخرِ کار، ما میمانیم و "ازخودبیگانگی". نقشهی احساسات و عواطفمان را گم میکنیم. گاهی نمیدانیم واقعاً غمگینیم یا نه، نمیدانیم واقعاً دوست داریم یا نه و ... . میمانیم بیقطبنما. میپرسیم چه میخواهم؟ امّا آنقدر از احساسات واقعیمان فاصله گرفتهایم که دیگر نمیدانیم واقعاً که هستیم و چه میخواهیم.
جا داشتن برای احساسات و عواطف آدمها، مخصوصاً نزدیکانمان چیز کمی نیست. با این کار کمکمشان میکنیم تنها قطبنمای حقیقی خوشبختی یعنی احساسات خودشان را از دست ندهند. چه میشد اگر آن سناریو آغازین اینگونه پیش میرفت:
+غمگینی؟
- بله
+میگی ازش برای من؟
-الان نمیتونم
+ایرادی نداره. گاهی آدم غمگینه ولی دلش نمیخواد حرف بزنه.
-میتونم اینجا بشینم و تو هم کارتو بکنی؟
-آره. ذهنم درگیر کارمه. ولی اگر لازم بود حرف بزنیم بهم بگو.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
+غمگین نباش
- نمیتونم. مگه دست خودمه؟
+پس برو جای دیگه غمگین باش.
-یعنی چی؟
+ من الان کار دارم. اینجا باشی حال من هم بد میشه.
این روایتِ اغراقشده، صورتِ کلی بسیاری از تجارب ما از کودکی تا اکنون است. به جای غم بگذارید عصبانیت، بگذارید ترس، حتی بگذارید خوشحالی زیاد.
وقتی دیگری میگوید کششِ عاطفه یا هیجانمان را ندارد، ما را سر یک دوراهی قرار میدهد: انکار کردنِ وضعیت عاطفیمان و در ارتباط ماندن با او، یا به رسمیت شناختن احساسات و عواطفمان و پرداختن بهای فاصله. بسیاری از ما اوّلی را انتخاب میکنیم. رابطه با آن دیگری را به دست میآوریم و خودمان را از دست میدهیم. آخرِ کار، ما میمانیم و "ازخودبیگانگی". نقشهی احساسات و عواطفمان را گم میکنیم. گاهی نمیدانیم واقعاً غمگینیم یا نه، نمیدانیم واقعاً دوست داریم یا نه و ... . میمانیم بیقطبنما. میپرسیم چه میخواهم؟ امّا آنقدر از احساسات واقعیمان فاصله گرفتهایم که دیگر نمیدانیم واقعاً که هستیم و چه میخواهیم.
جا داشتن برای احساسات و عواطف آدمها، مخصوصاً نزدیکانمان چیز کمی نیست. با این کار کمکمشان میکنیم تنها قطبنمای حقیقی خوشبختی یعنی احساسات خودشان را از دست ندهند. چه میشد اگر آن سناریو آغازین اینگونه پیش میرفت:
+غمگینی؟
- بله
+میگی ازش برای من؟
-الان نمیتونم
+ایرادی نداره. گاهی آدم غمگینه ولی دلش نمیخواد حرف بزنه.
-میتونم اینجا بشینم و تو هم کارتو بکنی؟
-آره. ذهنم درگیر کارمه. ولی اگر لازم بود حرف بزنیم بهم بگو.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️با خشم به والدین چه باید کرد؟
"میفهمم، تا جای ممکن میبخشم، امّا فراموش نمیکنم". گاهی فکر میکنم این اصلیترین چاره برای خشمهای کم یا زیاد ما به والدین است: میفهمم شما هم چیزی غیر از این نیاموخته بودید، میفهمم شما هم آسیبدیده بودید، میفهمم شما هم ترسها، ناپختگی و بازداریهای خودتان را داشتید. میفهمم که شما هم در شرایط بدی والدگری میکردید. میفهمم شما هم مستاصل بودید. میفهمم که شما هم تلاشتان را کرده بودید.
برای همین شما را یکسره گناهکار نمیدانم و فکر نمیکنم عامدانه و از سر بدخواهی قصد آسیب زدن به من را داشتهاید. برای همین تا جایی که بتوانم شما را میبخشم و خشمی را که نمیتوانید کاری برایش بکنید (که نه توانش را دارید و نه حتی قبولش میکنید)، سمت شما نمیآورم. شما را میبخشم تا خودم آرامتر باشم، تا بتوانم نیازم به دوست داشتنتان را تا جایی که میشود برآورده کنم، تا بتوانم چندپاره نباشم و احساس گناه نکنم.
اما فراموش نمیکنم چون نمیخواهم همچنان از جانب شما آسیب ببینم. فراموش نمیکنم چون نمیخواهم به رنج خودم بیاحترامی کنم. فراموش نمیکنم تا احساس نکنم خودم را زیر پا گذاشتهام.
من از خشمم با دیگرانِ امنم حرف میزنم چون حقّش را دارم. من این خشم را ابراز میکنم تا بتوانم شما را ببخشم و کنارتان زندگی کنم. من از خشمم میگویم چون زخمهایم هنوز درد میکنند. امّا میبخشم، برای اینکه همه ما بیچارهایم، چون نیاز دارم دوستتان داشته باشم، و چون تنها قرار است مدّت کوتاهی زندگی کنیم.
پانوشت: علّت اینکه در بخشهای مختلف متن از تعبیر "تا جای ممکن" استفاده کردهام این است که آدم نمیتواند بیش از توانش ببخشد و لازم نیست برای بخشیدن دیگری به خودش آسیب بزند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
▫️با خشم به والدین چه باید کرد؟
"میفهمم، تا جای ممکن میبخشم، امّا فراموش نمیکنم". گاهی فکر میکنم این اصلیترین چاره برای خشمهای کم یا زیاد ما به والدین است: میفهمم شما هم چیزی غیر از این نیاموخته بودید، میفهمم شما هم آسیبدیده بودید، میفهمم شما هم ترسها، ناپختگی و بازداریهای خودتان را داشتید. میفهمم که شما هم در شرایط بدی والدگری میکردید. میفهمم شما هم مستاصل بودید. میفهمم که شما هم تلاشتان را کرده بودید.
برای همین شما را یکسره گناهکار نمیدانم و فکر نمیکنم عامدانه و از سر بدخواهی قصد آسیب زدن به من را داشتهاید. برای همین تا جایی که بتوانم شما را میبخشم و خشمی را که نمیتوانید کاری برایش بکنید (که نه توانش را دارید و نه حتی قبولش میکنید)، سمت شما نمیآورم. شما را میبخشم تا خودم آرامتر باشم، تا بتوانم نیازم به دوست داشتنتان را تا جایی که میشود برآورده کنم، تا بتوانم چندپاره نباشم و احساس گناه نکنم.
اما فراموش نمیکنم چون نمیخواهم همچنان از جانب شما آسیب ببینم. فراموش نمیکنم چون نمیخواهم به رنج خودم بیاحترامی کنم. فراموش نمیکنم تا احساس نکنم خودم را زیر پا گذاشتهام.
من از خشمم با دیگرانِ امنم حرف میزنم چون حقّش را دارم. من این خشم را ابراز میکنم تا بتوانم شما را ببخشم و کنارتان زندگی کنم. من از خشمم میگویم چون زخمهایم هنوز درد میکنند. امّا میبخشم، برای اینکه همه ما بیچارهایم، چون نیاز دارم دوستتان داشته باشم، و چون تنها قرار است مدّت کوتاهی زندگی کنیم.
پانوشت: علّت اینکه در بخشهای مختلف متن از تعبیر "تا جای ممکن" استفاده کردهام این است که آدم نمیتواند بیش از توانش ببخشد و لازم نیست برای بخشیدن دیگری به خودش آسیب بزند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️لذّت دشوارِ قدردانی
واقعیت این است: ما خیلی به دیگران نیازمندیم، امّا جسارت ابراز کردنش را نداریم. ما به بودنِ دیگری، به نگاهش، تحسینش و یاریاش نیازمندیم. اغلبِ ما تابِ تنهایی را نداریم. عجیب هم نیست، ما آدمها برای تنهایی ساخته نشدهایم. ما دلبستهایم.
امّا هزار کار میکنیم تا به دیگری نگوییم که به او نیاز داریم، نگوییم قدرش را میدانیم، نگوییم که اگر نباشد جای خالیاش آزارمان میدهد، نگوییم که برایمان مهم است. گاهی بلد نیستیم. آخر چند نفر از ما ابرازِ صادقانه را دیدهایم؟ چند نفر از ما یاد گرفتهایم که آدمها میتوانند وسط روزهای معمولی زندگی بگویند قدر هم را میدانند و چقدر خوب است که هستند. چند نفر از ما چنین چیزی را خطاب به خودمان شنیدهایم؟ گاهی هم مسئله بلد نبودن نیست، ترسیدن است. میترسیم ابراز کنیم و در بازیِ قدرت دستِ بالا را از دست بدهیم، میترسیم ابراز کنیم مبادا دیگری طلبکار بشود، میترسیم بگوییم برایم مهمی، اما آن دیگری (پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست، شریک) شبیهش را به ما نگوید. میترسیم بگوییم و دیگری را بترسانیم، میترسیم وابسته به نظر برسیم، میترسیم دیگری رهایمان کند، میترسیم مسئولیت زیادی روی دوشمان قرار بگیرد. میترسیم احساساتی به نظر برسیم. میترسیم دیگری ما را پس بزند. خلاصه اینکه خیلی میترسیم و ابراز نمیکنیم.
به جایش چه میکنیم؟ اجتناب میکنیم، بهانه میگیریم، دعوا راه میاندازیم، بدبین میشویم، طوری رفتار میکنیم که گویی بود و نبود دیگری فرقی برایمان ندارد، بیتوجهی میکنیم و ... . اما واقعیت این است که نیاز داریم از نیازمان به دیگری بگوییم، از قدردانیمان حرف بزنیم و در دلِ همین ابراز، با او درباره مشکلاتمان با هم گفتگو کنیم.
پانوشت: ابراز نیاز به دیگری و قدردانی در واقعیت کارِ آسانی نیست. ولی آموختنی است. اوضاع میتواند بهتر از این باشد.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
▫️لذّت دشوارِ قدردانی
واقعیت این است: ما خیلی به دیگران نیازمندیم، امّا جسارت ابراز کردنش را نداریم. ما به بودنِ دیگری، به نگاهش، تحسینش و یاریاش نیازمندیم. اغلبِ ما تابِ تنهایی را نداریم. عجیب هم نیست، ما آدمها برای تنهایی ساخته نشدهایم. ما دلبستهایم.
امّا هزار کار میکنیم تا به دیگری نگوییم که به او نیاز داریم، نگوییم قدرش را میدانیم، نگوییم که اگر نباشد جای خالیاش آزارمان میدهد، نگوییم که برایمان مهم است. گاهی بلد نیستیم. آخر چند نفر از ما ابرازِ صادقانه را دیدهایم؟ چند نفر از ما یاد گرفتهایم که آدمها میتوانند وسط روزهای معمولی زندگی بگویند قدر هم را میدانند و چقدر خوب است که هستند. چند نفر از ما چنین چیزی را خطاب به خودمان شنیدهایم؟ گاهی هم مسئله بلد نبودن نیست، ترسیدن است. میترسیم ابراز کنیم و در بازیِ قدرت دستِ بالا را از دست بدهیم، میترسیم ابراز کنیم مبادا دیگری طلبکار بشود، میترسیم بگوییم برایم مهمی، اما آن دیگری (پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست، شریک) شبیهش را به ما نگوید. میترسیم بگوییم و دیگری را بترسانیم، میترسیم وابسته به نظر برسیم، میترسیم دیگری رهایمان کند، میترسیم مسئولیت زیادی روی دوشمان قرار بگیرد. میترسیم احساساتی به نظر برسیم. میترسیم دیگری ما را پس بزند. خلاصه اینکه خیلی میترسیم و ابراز نمیکنیم.
به جایش چه میکنیم؟ اجتناب میکنیم، بهانه میگیریم، دعوا راه میاندازیم، بدبین میشویم، طوری رفتار میکنیم که گویی بود و نبود دیگری فرقی برایمان ندارد، بیتوجهی میکنیم و ... . اما واقعیت این است که نیاز داریم از نیازمان به دیگری بگوییم، از قدردانیمان حرف بزنیم و در دلِ همین ابراز، با او درباره مشکلاتمان با هم گفتگو کنیم.
پانوشت: ابراز نیاز به دیگری و قدردانی در واقعیت کارِ آسانی نیست. ولی آموختنی است. اوضاع میتواند بهتر از این باشد.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️بدنی که مال من نبوده
گفت: خیلی مهمه که آدم بدن داشته باشه و بدنش مال خودش باشه. خیلی مهمه که آدم توی بدن خود احساسِ توی خونه بودن داشته باشه. خیلی از ما بدن نداریم. بدنِ خیلی از ما زنده نیست و مالِ خودمون نیست.
گفتم: متوجه منظورت نمیشم. بدنِ من مال منه دیگه. نیاز داره و حواسم بهش هست.
گفت: نه. وقتی میگم بدنت مال خودت باشه یعنی کس دیگهای براش تصمیم نگیره. خونه رو یادت نیست؟ ندو، بشین، اینجا نخواب، قوز نکن، از تو بعیده. مدرسه رو یادت نیست؟ ندو، از مدرسه بیرون نرو، بشین پشت میز، وول نخور، نخواب، نمیتونی از کلاس بری بیرون. خیابونو چی؟ اینو بپوش، به اون نزدیک نشو، اونو بغل نکن، اونجا نرو. مترو و بیآرتی رو چی؟ جایی که انگار بدنت مرز نداره. روزی چندین بار آدمها میان توی مرز تنت. روزی چندین بار حس میکنی بدنت یک شیئ سفتِ جاگیره که باید به زور جاش بدی وسط تودهای سفتِ دیگهای مثل خودت. اداره چی؟ محل کار چی؟ این همه دوربینِ مداربسته توی همه جا چی؟ ما توی کدوم یکی از این جاها بدن داریم؟ کجا حق داریم نسبت به بدنهامون؟ ما یک سری بدنِ رامشدهی خسته داریم که برای پذیرفته شدن بین آدمها، ملول و مریض شدن. ما توی بدنِ خودمون صاحبخونه نیستیم. ما ازخودبیگانهایم. بدنِ ما بیشتر مالِ والدین، مدرسه، دولت و آدمهای دیگهایه که میخوایم ما رو بپذیرن. ما میذاریم از بدنمون سوءاستفاده بشه. ما خودمون از بدنمون سوء استفاده میکنیم. ما باید مالک بدن خودمون بشیم.
گفتم: امّا مالک بدن خود بودن یعنی چی؟
گفت: من هم دقیق نمیدونم. حتی این رو هم باید بفهمیم. من یک چیز رو میدونم؛ اینکه بدنِ من مال من نبوده و امروز دارم بهاشو با بیمیلی، اضطراب، خستگی و بیماری میدم.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
▫️بدنی که مال من نبوده
گفت: خیلی مهمه که آدم بدن داشته باشه و بدنش مال خودش باشه. خیلی مهمه که آدم توی بدن خود احساسِ توی خونه بودن داشته باشه. خیلی از ما بدن نداریم. بدنِ خیلی از ما زنده نیست و مالِ خودمون نیست.
گفتم: متوجه منظورت نمیشم. بدنِ من مال منه دیگه. نیاز داره و حواسم بهش هست.
گفت: نه. وقتی میگم بدنت مال خودت باشه یعنی کس دیگهای براش تصمیم نگیره. خونه رو یادت نیست؟ ندو، بشین، اینجا نخواب، قوز نکن، از تو بعیده. مدرسه رو یادت نیست؟ ندو، از مدرسه بیرون نرو، بشین پشت میز، وول نخور، نخواب، نمیتونی از کلاس بری بیرون. خیابونو چی؟ اینو بپوش، به اون نزدیک نشو، اونو بغل نکن، اونجا نرو. مترو و بیآرتی رو چی؟ جایی که انگار بدنت مرز نداره. روزی چندین بار آدمها میان توی مرز تنت. روزی چندین بار حس میکنی بدنت یک شیئ سفتِ جاگیره که باید به زور جاش بدی وسط تودهای سفتِ دیگهای مثل خودت. اداره چی؟ محل کار چی؟ این همه دوربینِ مداربسته توی همه جا چی؟ ما توی کدوم یکی از این جاها بدن داریم؟ کجا حق داریم نسبت به بدنهامون؟ ما یک سری بدنِ رامشدهی خسته داریم که برای پذیرفته شدن بین آدمها، ملول و مریض شدن. ما توی بدنِ خودمون صاحبخونه نیستیم. ما ازخودبیگانهایم. بدنِ ما بیشتر مالِ والدین، مدرسه، دولت و آدمهای دیگهایه که میخوایم ما رو بپذیرن. ما میذاریم از بدنمون سوءاستفاده بشه. ما خودمون از بدنمون سوء استفاده میکنیم. ما باید مالک بدن خودمون بشیم.
گفتم: امّا مالک بدن خود بودن یعنی چی؟
گفت: من هم دقیق نمیدونم. حتی این رو هم باید بفهمیم. من یک چیز رو میدونم؛ اینکه بدنِ من مال من نبوده و امروز دارم بهاشو با بیمیلی، اضطراب، خستگی و بیماری میدم.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️بدبینی و رضایت
گفت: میدونی کی بیشتر رنج میکشه؟
گفتم: کی؟
گفت: اونی که میخواد توی این دنیا رنجی وجود نداشته باشه. کسی که فکر میکنه جهان باید جای خوبی باشه. کسی که انتظار نداره با رنج روبرو بشه.
گفتم: گمونم میفهمم چی میگی ولی حرفت یک کم گنگ و اغراقشده است به نظرم.
گفت: میدونم. ولی بذار دقیق تر بگم. ببین، مثلاً من از تو بدبینترم به زندگی و آدمها ولی رنج کمتری میبرم. امّا تو که خوشبینتری، اذیتتری. من فکر میکنم این دنیا جای جالبی نیست. قرار هم نبوده جای جالبی باشه. رنج اصلاً اتفاقی نیست توی این دنیا. مدلش اینطوریه. برای همین وقتی با بدی و خشونت و درد روبرو میشم، هرچند تلاش میکنم کمترش کنم، ولی نمیگم اَه چه جای بدی. نمیگم قرار نبود. نمیگم عیشمونو خراب کردن. میگم دنیا همینه. خوبی هم که می بینم سرِ ذوق میام و تا جایی که میشه ازش لذّت میبرم. و هر دومون هم میدونیم که من بیشتر از تو اهل لذّت بردنم. امّا تو، فکر میکردی یا فکر میکنی که جهان نباید چنین جای بدی باشه. فکر میکردی جهان جای بهتری بوده و داره خراب میشه، انتظار نداری با اینقدر شر و بینظمی و آشفتگی و مرگآلودگی روبرو بشی. برای همین اذیت میشی. برای همین به خودت سخت میگیری تا دیگه تو دنیا رو جای بدتری نکنی. تفاوت دقیقاً توی همینجاست. توی بدبینیای که شوکه نمیشه و خوشبینیای که مدام توی ذوقش میخوره. بیا بپذیر این جهان قرار نبوده جای خوبی باشه و بدیها طبیعیِ بودنِ زندگی آدمها توی دنیان. تا ببینی چقدر لذّت توی همین دنیای پر از بدی هست. چقدر اتفاق خوب هست. چقدر چیزی برای هیجانزده شدن هست. و حتی چقدر میشه برای بهتر شدن دنیا تلاش کرد امّا از پا نیفتاد.
سکوت کردم. حرفش را میفهمیدم امّا زورِ روانم هنوز به پذیرشاش نمیرسید/نمیرسد.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
▫️بدبینی و رضایت
گفت: میدونی کی بیشتر رنج میکشه؟
گفتم: کی؟
گفت: اونی که میخواد توی این دنیا رنجی وجود نداشته باشه. کسی که فکر میکنه جهان باید جای خوبی باشه. کسی که انتظار نداره با رنج روبرو بشه.
گفتم: گمونم میفهمم چی میگی ولی حرفت یک کم گنگ و اغراقشده است به نظرم.
گفت: میدونم. ولی بذار دقیق تر بگم. ببین، مثلاً من از تو بدبینترم به زندگی و آدمها ولی رنج کمتری میبرم. امّا تو که خوشبینتری، اذیتتری. من فکر میکنم این دنیا جای جالبی نیست. قرار هم نبوده جای جالبی باشه. رنج اصلاً اتفاقی نیست توی این دنیا. مدلش اینطوریه. برای همین وقتی با بدی و خشونت و درد روبرو میشم، هرچند تلاش میکنم کمترش کنم، ولی نمیگم اَه چه جای بدی. نمیگم قرار نبود. نمیگم عیشمونو خراب کردن. میگم دنیا همینه. خوبی هم که می بینم سرِ ذوق میام و تا جایی که میشه ازش لذّت میبرم. و هر دومون هم میدونیم که من بیشتر از تو اهل لذّت بردنم. امّا تو، فکر میکردی یا فکر میکنی که جهان نباید چنین جای بدی باشه. فکر میکردی جهان جای بهتری بوده و داره خراب میشه، انتظار نداری با اینقدر شر و بینظمی و آشفتگی و مرگآلودگی روبرو بشی. برای همین اذیت میشی. برای همین به خودت سخت میگیری تا دیگه تو دنیا رو جای بدتری نکنی. تفاوت دقیقاً توی همینجاست. توی بدبینیای که شوکه نمیشه و خوشبینیای که مدام توی ذوقش میخوره. بیا بپذیر این جهان قرار نبوده جای خوبی باشه و بدیها طبیعیِ بودنِ زندگی آدمها توی دنیان. تا ببینی چقدر لذّت توی همین دنیای پر از بدی هست. چقدر اتفاق خوب هست. چقدر چیزی برای هیجانزده شدن هست. و حتی چقدر میشه برای بهتر شدن دنیا تلاش کرد امّا از پا نیفتاد.
سکوت کردم. حرفش را میفهمیدم امّا زورِ روانم هنوز به پذیرشاش نمیرسید/نمیرسد.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
Forwarded from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️ نگاهِ دیگری
رولو مِی، جایی در میانه بحث از رواندرمانی اگزیستانسیال مینویسد:
«پذیرفته شدن از سوی دیگری، مثلاً درمانگر، به بیمار نشان میدهد که دیگر نیازی نیست در جنگ اصلیاش و در جبهه پذیرفته شدن از سوی دیگری یا دنیا به نبرد بپردازد. این پذیرش رهایش میکند تا باشندگی اش را تجربه کند» (هستی، ویراستاران: رولو می، ارنست انجل و هانری ف. النبرگر، ترجمه سپیده حبیب، ص80).
حرف می این است که آدمیزاد یکی از نبردهای اصلی و یکی از تقلاهای همیشگیاش این است که از طریق نگاه دیگری، جایی در این جهان بیابد و زمین سفتی برای ایستادن پیدا کند. کسی که این دیده شدن و پذیرفته شدن را داشته باشد، یک دنیا بار را میگذارد زمین و میرود به سراغ لایههای کارهای دیگرش (هرچه که هست). پیش از آن آدم هرز میرود در جستجویِ نگاه و پذیرش. پیش از آن گم شده است، جا ندارد، به یک معنا حتّی وجود ندارد. وقتی این نگاه و این پذیرش را پیدا میکند، جاگیر میشود یک جایی توی این دنیا. آن وقت میتواند بی هراسِ بیخانمانی سرک بکشد به این طرف و آنطرف.
چه خوب است آدم این خانه و این نگاه را داشته باشد و بتواند آن را به دیگران هم بدهد. توجّه مهمترین و شاید کم هزینه ترین هدیهای است که آدمها به هم میدهند. حرفِ می این است که این توجّه و این دیدن نه فقط مایه لذّت دیگری میشود که فرصتِ تجربهگری و دنیایی امکانِ تازه برای ساختنِ نسبتی متفاوت با جهان را هم برایش فراهم میکند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee▫️
▫️ نگاهِ دیگری
رولو مِی، جایی در میانه بحث از رواندرمانی اگزیستانسیال مینویسد:
«پذیرفته شدن از سوی دیگری، مثلاً درمانگر، به بیمار نشان میدهد که دیگر نیازی نیست در جنگ اصلیاش و در جبهه پذیرفته شدن از سوی دیگری یا دنیا به نبرد بپردازد. این پذیرش رهایش میکند تا باشندگی اش را تجربه کند» (هستی، ویراستاران: رولو می، ارنست انجل و هانری ف. النبرگر، ترجمه سپیده حبیب، ص80).
حرف می این است که آدمیزاد یکی از نبردهای اصلی و یکی از تقلاهای همیشگیاش این است که از طریق نگاه دیگری، جایی در این جهان بیابد و زمین سفتی برای ایستادن پیدا کند. کسی که این دیده شدن و پذیرفته شدن را داشته باشد، یک دنیا بار را میگذارد زمین و میرود به سراغ لایههای کارهای دیگرش (هرچه که هست). پیش از آن آدم هرز میرود در جستجویِ نگاه و پذیرش. پیش از آن گم شده است، جا ندارد، به یک معنا حتّی وجود ندارد. وقتی این نگاه و این پذیرش را پیدا میکند، جاگیر میشود یک جایی توی این دنیا. آن وقت میتواند بی هراسِ بیخانمانی سرک بکشد به این طرف و آنطرف.
چه خوب است آدم این خانه و این نگاه را داشته باشد و بتواند آن را به دیگران هم بدهد. توجّه مهمترین و شاید کم هزینه ترین هدیهای است که آدمها به هم میدهند. حرفِ می این است که این توجّه و این دیدن نه فقط مایه لذّت دیگری میشود که فرصتِ تجربهگری و دنیایی امکانِ تازه برای ساختنِ نسبتی متفاوت با جهان را هم برایش فراهم میکند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee▫️