Forwarded from ملی مذهبی
یوسفی اشکوری
جلوگیری از سخنرانی من در مراسم ترحیم محمدتقی شریعتی در مشهد
در یادداشت پیشین اشارتی رفت به درگذشت مرحوم محمدتقی شریعتی در سال 66 در مشهد. گفته شد که من و چند تن از دوستان از تهران برای حضور در مراسم تشییع به مشهد رفتیم. در مراسم با شکوه تشییع عده ای حکومتی با حمله فیزیکی به جمعیت مراسم و آشفتن آن جنازه را در اختیار گرفته و در واقع دزدیده و آن را برخلاف نظر بازماندگان در صحن امام رضا به خاک سپردند. می خواستند پس از آن همه آزار و جفا در حق شریعتی و خانواده اش از جنازه او نیز ابزاری برای کسب مقبولیت بسازند. روز بعد به دعوت خانواده، چند دقیقه ای در مراسم ترحیم در مسجد بنّاها سخن گفتم که شرح آن گفته شد.
قرار بود روز بعد به تهران بازگردیم اما با اصرار خواسته شد که بمانم و در مراسم دیگری که در یک مسجد دیگر (نام مسجد را اکنون به یاد نمی آورم) سخن بگویم. پذیرفتم و آقای عبدالکریم شریعتی قول داد بلیط هواپیمای ما را تغییر دهد و به روز بعد موکول کند که چنین شد.
ختم حوالی عصر بود. صبح بار دیگر به منزل استاد شریعتی رفتیم. عموم خانواده حضور داشتند. در آنجا دریافتیم که مسئولان حکومتی و امنیتی سخت با سخنرانی من مخالف اند و طبق معمول خواسته شان را از طریق عضو غیر خودی خانواده منتقل می کنند. وقتی دریافتیم که مخالفت جدی است، به عبدالکریم گفتم نخواهند گذاشت و بهتر است از آن بگذرید؛ چرا که ممکن است به نحو خوبی تمام نشود. اما او قبول نکرد.
تا عصر مرتب پیغام می رسید که از سخنرانی منصرف شوم. پیش از حرکت به سوی مسجد به تهدید متوسل شدند. با این همه، در عین حال که یقین داشتیم مانع خواهند شد و چه بسا به دستگیری من منتهی شود، تصمیم گرفتیم در مسجد حضور پیدا کنیم ولی سخنرانی نکنم تا از این طریق حداقل مردم بفهمند که چه خبر است و چگونه مقامات حکومتی مانع سخنرانی شده اند. می خواستیم برای آقایان بدون هزینه نباشد.
همراه دوستان وارد مسجد شدیم. بیرون و درون مسجد کاملا آشفته و امنیتی بود. به طور محسوسی گماشتگان حکومتی حضور داشتند. در سالن مسجد جمعیت زیادی نبود. به احتمال زیاد به دلیل فضای ناامن و ملتهب حاکم شماری از مردم ترسیده و نیامده بودند. دلیل آن نیز حضور محسوس گروههایی از مردم در بیرون مسجد و پیرامون آن بود.
وقتی داخل مسجد شدیم دیدم آقا جلال آشتیانی نیز در کنار محراب نشسته است. خیلی خوشحال شدم هم از دیدن ایشان و هم به ویژه اندیشیدم که حضور شخصیتی روحانی و محترمی چون آشتیانی می تواند از سنگینی فضا بکاهد و شاید مانع اقدامات مأموران شود. آشتیانی را سالها از دور می شناختم و از منزلت علمی و فلسفی و عرفانی او کم و بیش آگاه بودم و آن روز برای اولین بار وی را از نزدیک می دیدم. کنار ایشان نشستم و گرم احوالپرسی کرد. اما سخنی در باب مشکل جاری به میان نیاورد. ظاهرا تمایلی به دخالت نداشت.
سرانجام وقت رفتن به منبر فرارسید. من بلند شده و به جای حرکت به سوی منبر، همراه دوستان به سوی درب خروجی مسجد حرکت کردیم. مردم با تعجب نگاه می کردند. عده ای بلند شده و به من نزدیک شده و با شگفتی سئوال می کردند چه شده و چرا منبر نرفته ام و من تقریبا با صدای بلند اعلام کردم که مانع سخنرانی من شده اند. مردم که یا بی خبر مانده بودند و یا از جدی بودن مخالفت چندان آگاه نبودند، همراه من شده و اصرار داشتند که برگردم و به برنامه ادامه دهم ولی موافقت نکردم. عده ای تا پای اتومبیل آمدند. نمی دانم عبدالکریم هم در مسجد بود یا نه.
سوار اتومبیل شدیم تا به فرودگاه برویم. از وقتی از مسجد خارج شدیم، هر لحظه منتظر حضور مأموران امنیتی بوده و احتمال دستگیری می دادیم. با این حال، به فرودگاه رسیدیم و در آنجا هم خوشبختانه خبری نشد. در هواپیما آقای هادی خانیکی را دیدم. او هم در مراسم ها حضور داشت. او گفت تصمیم دارند ویژه نامه ای برای شریعتی در «کیهان فرهنگی» منتشر کنند و از من خواست تا مقاله ای برای این نشریه بنویسم که نوشتم. با عنوان «سقراط خراسان» که البته این عنوان را از محمدرضا حکیمی خراسانی وام گرفته بودم.
پنجشنبه 4 اردیبهشت 99 #یوسفی_اشکوری #تاری
جلوگیری از سخنرانی من در مراسم ترحیم محمدتقی شریعتی در مشهد
در یادداشت پیشین اشارتی رفت به درگذشت مرحوم محمدتقی شریعتی در سال 66 در مشهد. گفته شد که من و چند تن از دوستان از تهران برای حضور در مراسم تشییع به مشهد رفتیم. در مراسم با شکوه تشییع عده ای حکومتی با حمله فیزیکی به جمعیت مراسم و آشفتن آن جنازه را در اختیار گرفته و در واقع دزدیده و آن را برخلاف نظر بازماندگان در صحن امام رضا به خاک سپردند. می خواستند پس از آن همه آزار و جفا در حق شریعتی و خانواده اش از جنازه او نیز ابزاری برای کسب مقبولیت بسازند. روز بعد به دعوت خانواده، چند دقیقه ای در مراسم ترحیم در مسجد بنّاها سخن گفتم که شرح آن گفته شد.
قرار بود روز بعد به تهران بازگردیم اما با اصرار خواسته شد که بمانم و در مراسم دیگری که در یک مسجد دیگر (نام مسجد را اکنون به یاد نمی آورم) سخن بگویم. پذیرفتم و آقای عبدالکریم شریعتی قول داد بلیط هواپیمای ما را تغییر دهد و به روز بعد موکول کند که چنین شد.
ختم حوالی عصر بود. صبح بار دیگر به منزل استاد شریعتی رفتیم. عموم خانواده حضور داشتند. در آنجا دریافتیم که مسئولان حکومتی و امنیتی سخت با سخنرانی من مخالف اند و طبق معمول خواسته شان را از طریق عضو غیر خودی خانواده منتقل می کنند. وقتی دریافتیم که مخالفت جدی است، به عبدالکریم گفتم نخواهند گذاشت و بهتر است از آن بگذرید؛ چرا که ممکن است به نحو خوبی تمام نشود. اما او قبول نکرد.
تا عصر مرتب پیغام می رسید که از سخنرانی منصرف شوم. پیش از حرکت به سوی مسجد به تهدید متوسل شدند. با این همه، در عین حال که یقین داشتیم مانع خواهند شد و چه بسا به دستگیری من منتهی شود، تصمیم گرفتیم در مسجد حضور پیدا کنیم ولی سخنرانی نکنم تا از این طریق حداقل مردم بفهمند که چه خبر است و چگونه مقامات حکومتی مانع سخنرانی شده اند. می خواستیم برای آقایان بدون هزینه نباشد.
همراه دوستان وارد مسجد شدیم. بیرون و درون مسجد کاملا آشفته و امنیتی بود. به طور محسوسی گماشتگان حکومتی حضور داشتند. در سالن مسجد جمعیت زیادی نبود. به احتمال زیاد به دلیل فضای ناامن و ملتهب حاکم شماری از مردم ترسیده و نیامده بودند. دلیل آن نیز حضور محسوس گروههایی از مردم در بیرون مسجد و پیرامون آن بود.
وقتی داخل مسجد شدیم دیدم آقا جلال آشتیانی نیز در کنار محراب نشسته است. خیلی خوشحال شدم هم از دیدن ایشان و هم به ویژه اندیشیدم که حضور شخصیتی روحانی و محترمی چون آشتیانی می تواند از سنگینی فضا بکاهد و شاید مانع اقدامات مأموران شود. آشتیانی را سالها از دور می شناختم و از منزلت علمی و فلسفی و عرفانی او کم و بیش آگاه بودم و آن روز برای اولین بار وی را از نزدیک می دیدم. کنار ایشان نشستم و گرم احوالپرسی کرد. اما سخنی در باب مشکل جاری به میان نیاورد. ظاهرا تمایلی به دخالت نداشت.
سرانجام وقت رفتن به منبر فرارسید. من بلند شده و به جای حرکت به سوی منبر، همراه دوستان به سوی درب خروجی مسجد حرکت کردیم. مردم با تعجب نگاه می کردند. عده ای بلند شده و به من نزدیک شده و با شگفتی سئوال می کردند چه شده و چرا منبر نرفته ام و من تقریبا با صدای بلند اعلام کردم که مانع سخنرانی من شده اند. مردم که یا بی خبر مانده بودند و یا از جدی بودن مخالفت چندان آگاه نبودند، همراه من شده و اصرار داشتند که برگردم و به برنامه ادامه دهم ولی موافقت نکردم. عده ای تا پای اتومبیل آمدند. نمی دانم عبدالکریم هم در مسجد بود یا نه.
سوار اتومبیل شدیم تا به فرودگاه برویم. از وقتی از مسجد خارج شدیم، هر لحظه منتظر حضور مأموران امنیتی بوده و احتمال دستگیری می دادیم. با این حال، به فرودگاه رسیدیم و در آنجا هم خوشبختانه خبری نشد. در هواپیما آقای هادی خانیکی را دیدم. او هم در مراسم ها حضور داشت. او گفت تصمیم دارند ویژه نامه ای برای شریعتی در «کیهان فرهنگی» منتشر کنند و از من خواست تا مقاله ای برای این نشریه بنویسم که نوشتم. با عنوان «سقراط خراسان» که البته این عنوان را از محمدرضا حکیمی خراسانی وام گرفته بودم.
پنجشنبه 4 اردیبهشت 99 #یوسفی_اشکوری #تاری
Forwarded from پند تاریخ (یوسفی اشکوری)
قسمت دوم
در آن چند سال بارها از من گله کرد که چرا به دیدارش نمی روم. یک بار فرصتی پیش آمد که به دیدارش بروم. می دانستم که در خانه مادرش زندگی می کند که در حوالی میدان هفتم تیر و زیر پل مطهری بود.
خانه بزرگی بود و تقریبا قدیمی. محل دیدار اتاقی بزرگ در طبقه زیرین خانه بود. پر از قفسه های کتاب بر دیوار و نیز روی میز. خیلی از دیدنم خوشحال شد. حرف های مختلفی زدیم. از فشارهای امنیتی گفت و از احضارهای پیاپی گزارش داد. می گفت از او می خواهند بیاید در رسانه ها در باره مخالفان جمهوری اسلامی خارج کشور سخن بگوید. روشن بود مرادشان چه نوع سخن گفتنی بود. مجید که به گفته خودش نمی خواست با آقایان به تعبیر عامیانه کل کل کند، گفته بود اشکالی ندارد ولی اولا در زمانی که خودم مناسب دیدم حرف می زنم و ثانیا در چهارچوب اطلاعات و با ادبیات خودم می گویم و می نویسم. در واقع محترمانه پاسخ منفی داده بود بدون این که مستقیما حضرات را تحریک کرده باشد.
بعد از کارهای علمی روی میز خود سحن گفت. در آن اوان مجید بیشتر به کار ترجمه اشتغال داشت و چند کتاب خوب و مفید ترجمه کرده بود. گفت در نظر دارد به زودی سفری به سوئد کند و پسرش را ببیند. پسر نوجوانش در سوئد زنگی می کرد. در هرحال از آینده اش گفت و این که می خواهد زندگی اش را از نو بسازد. حدود دو ساعتی گفتگو کردیم. مجید به رغم همه فشارها و در واقع تهدیدهای امنیتی خیلی امیدوار بود و برای آینده اش برنامه ریزی کرده بود.
فردا (پنجشنبه 28 آبان) حوالی ظهر دوست مشترک مان امیر رضایی زنگ زد و خبر داد مجید صبح برای ورزش معمول روزانه (راه رفتن و دویدن) از خانه خارج شده و هنوز بازنگشته است. او خیلی نگران بود و موجب نگرانی ما هم شد. حداقل از جمع دوستان ما من آخرین فردی بودم که شب قبل با مجید دیدار داشته و خبرش را به آقای رضایی دادم.
در هرحال نمی دانم روز بعد و یا روز بعدتر بود خبردار شدیم که بدن بی جان مجید را در پیاده رو خیابانی یافته و به سردخانه منتقل کرده اند. دنیا بر سرم آوار شد. حرف و حدیث و گمانه زنی فراون بود. برخی دوستان مشترک از خارج از کشور تماس گرفته و احتمال قتل را مطرح کردند که البته من بر روال خوش بینی همیشگی ام رد کرده و گفتم حداقل تا زمانی که دلیل و یا قرینه ای وجود نداشته باشد نمی توانیم کسی و یا نهادی را متهم کنیم. به ویژه که شب قیل در دیدار با مجید هیچ نشانه ای مبنی بر اقدامی چنین حنایتکارانه وجود نداشت. البته چند روز بعد که قتل های فجیع فروهرها و مختاری و پوینده رخ داد و اعلام شد، دیگر جای تردید نبود که مجید شریف نیز قربانی این برنامه ریزی برای حذف دگراندیشان شده است. در زمانی که مجلس ششم (به ویژه کمیسیون اصل نود با زعامت دوست دلیر جناب آقای حسین انصاری راد) در بررسی این قتل ها فعال بود، پس از اطلاعیه وزارت اطلاعات و اعتراف به این قتل ها، نام مجید شریف نیز در این فهرست آمد و مدتها نیز چنین بود ولی در نهایت گویا مصلحت نبود نام شریفِ شریف نیز در این فهرست باقی بماند!!
دریغ از این دوست فاضل و دوست داشتنی که در آغاز فصل تازه ای از شکوفایی زندگی اش قربانی جهل و جنون و جنایت شد. خدایش رحمت کند. فکر می کنم مراسم ختمی برای او برگزار شد (احتمالا در حسینیه ارشاد) و من نیز در رثای این دوست فقید سخن گفتم
سه شنبه 4 آذر 99
#یوسفی_اشکوری #اجتماعی_تاریخی
در آن چند سال بارها از من گله کرد که چرا به دیدارش نمی روم. یک بار فرصتی پیش آمد که به دیدارش بروم. می دانستم که در خانه مادرش زندگی می کند که در حوالی میدان هفتم تیر و زیر پل مطهری بود.
خانه بزرگی بود و تقریبا قدیمی. محل دیدار اتاقی بزرگ در طبقه زیرین خانه بود. پر از قفسه های کتاب بر دیوار و نیز روی میز. خیلی از دیدنم خوشحال شد. حرف های مختلفی زدیم. از فشارهای امنیتی گفت و از احضارهای پیاپی گزارش داد. می گفت از او می خواهند بیاید در رسانه ها در باره مخالفان جمهوری اسلامی خارج کشور سخن بگوید. روشن بود مرادشان چه نوع سخن گفتنی بود. مجید که به گفته خودش نمی خواست با آقایان به تعبیر عامیانه کل کل کند، گفته بود اشکالی ندارد ولی اولا در زمانی که خودم مناسب دیدم حرف می زنم و ثانیا در چهارچوب اطلاعات و با ادبیات خودم می گویم و می نویسم. در واقع محترمانه پاسخ منفی داده بود بدون این که مستقیما حضرات را تحریک کرده باشد.
بعد از کارهای علمی روی میز خود سحن گفت. در آن اوان مجید بیشتر به کار ترجمه اشتغال داشت و چند کتاب خوب و مفید ترجمه کرده بود. گفت در نظر دارد به زودی سفری به سوئد کند و پسرش را ببیند. پسر نوجوانش در سوئد زنگی می کرد. در هرحال از آینده اش گفت و این که می خواهد زندگی اش را از نو بسازد. حدود دو ساعتی گفتگو کردیم. مجید به رغم همه فشارها و در واقع تهدیدهای امنیتی خیلی امیدوار بود و برای آینده اش برنامه ریزی کرده بود.
فردا (پنجشنبه 28 آبان) حوالی ظهر دوست مشترک مان امیر رضایی زنگ زد و خبر داد مجید صبح برای ورزش معمول روزانه (راه رفتن و دویدن) از خانه خارج شده و هنوز بازنگشته است. او خیلی نگران بود و موجب نگرانی ما هم شد. حداقل از جمع دوستان ما من آخرین فردی بودم که شب قبل با مجید دیدار داشته و خبرش را به آقای رضایی دادم.
در هرحال نمی دانم روز بعد و یا روز بعدتر بود خبردار شدیم که بدن بی جان مجید را در پیاده رو خیابانی یافته و به سردخانه منتقل کرده اند. دنیا بر سرم آوار شد. حرف و حدیث و گمانه زنی فراون بود. برخی دوستان مشترک از خارج از کشور تماس گرفته و احتمال قتل را مطرح کردند که البته من بر روال خوش بینی همیشگی ام رد کرده و گفتم حداقل تا زمانی که دلیل و یا قرینه ای وجود نداشته باشد نمی توانیم کسی و یا نهادی را متهم کنیم. به ویژه که شب قیل در دیدار با مجید هیچ نشانه ای مبنی بر اقدامی چنین حنایتکارانه وجود نداشت. البته چند روز بعد که قتل های فجیع فروهرها و مختاری و پوینده رخ داد و اعلام شد، دیگر جای تردید نبود که مجید شریف نیز قربانی این برنامه ریزی برای حذف دگراندیشان شده است. در زمانی که مجلس ششم (به ویژه کمیسیون اصل نود با زعامت دوست دلیر جناب آقای حسین انصاری راد) در بررسی این قتل ها فعال بود، پس از اطلاعیه وزارت اطلاعات و اعتراف به این قتل ها، نام مجید شریف نیز در این فهرست آمد و مدتها نیز چنین بود ولی در نهایت گویا مصلحت نبود نام شریفِ شریف نیز در این فهرست باقی بماند!!
دریغ از این دوست فاضل و دوست داشتنی که در آغاز فصل تازه ای از شکوفایی زندگی اش قربانی جهل و جنون و جنایت شد. خدایش رحمت کند. فکر می کنم مراسم ختمی برای او برگزار شد (احتمالا در حسینیه ارشاد) و من نیز در رثای این دوست فقید سخن گفتم
سه شنبه 4 آذر 99
#یوسفی_اشکوری #اجتماعی_تاریخی
Forwarded from پند تاریخ (یوسفی اشکوری)
آشنایی با اقبال لاهوری
محمد اقبال لاهوری در سال 1873 میلادی در لاهور پاکستان (که البته در آن زمان بخشی از هندوستان شمرده می شد) زاده شد و در سال 1938 میلادی درگذشت. از نظر زمانی، سال مرگ وی مصادف است با اول اردیبهشت 1317 هجری خورشیدی.
اقبال یکی از اثرگذارترین متفکران و نواندیشان مصلح مسلمان در قرن بیستم میلادی و اوایل قرن چهاردهم هجری خورشیدی است. او هرچند از شهرت جهانی برخوردار است و در سطح جهان اسلام کاملا شناخته شده، ولی چنین می نماید که بیش از همه جا و حتی بیش از زادگاهش در ایران اثرگذار بوده است. تقریبا هیچ شخصیت فکری – دینی معاصر ایرانی نیست که مستقیم و غیر مستقیم از اندیشه های اقبال اثر نپذیرفته باشد. البته دکتر علی شریعتی بیش از دیگران وامدار اقبال بوده و در مواردی عمیقا از اقبال اثرگرفته بود و خود بارها بدان اذعان کرده است.
اقبال هم به عنوان یک فیلسوف مدرن و آشنا به فلسفه های شرقی و غربی، اسلامی و مسیحی و به ویژه ادب فلسفی – عرفانی اسلامی اثرگذار بوده و هم به عنوان یک متفکر و نظریه پرداز نوگرای مسلمان و هم به عنوان یک عارف و اهل باطن در شمار زیادی مؤثر بوده و هم به عنوان یک شاعر پارسی گوی پیشرفته و مجهز به هنر ادب و عرفان کهن پارسی نقش آفریده و تا کنون در سه نسل اثر نهاده است.
اما اقبال در ایران معاصر بیش از همه به نظریه پردازی نواندیشانه در قلمرو اسلام و نیز سرایش شعر پارسی (مثنوی و غزل) شهرت دارد. منبع اثرگذاری اقبال نیز در مورد نخست، بیش از همه کتاب «بازسازی اندیشه اسلامی» یا به تعبیر شریعتی «تجدید بنای ساختمان فکری اسلام» است و در مورد دوم «کلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری». اما باید دانست اقبال در شعر (فارسی و یا اردو) تفنن نکرده بلکه زبان فاخر پارسی در شعر ابزار مناسبی برای او در انتقال اندیشه های نوین وی بوده است. از کتاب بازسازی تا کنون چهار ترجمه شده است. این که آخرین آن در چند ماه قبل در ایران منتشر شده، حکایت از آن دارد که هنوز اندیشه های او خلاق و زاینده است و می تواند برخی گره های فکر اسلامی را در شرایط ملتهب فکری و سیاسی مسلمانان و بیش از همه جوانان مذهبی ایرانی بگشاید.
در برنامه دیگر در باب «خاتمیت در اندیشه اقبال لاهوری» مستقلا سخن خواهم گفت.
دوشنبه 28 فروردین 1402 #یوسفی_اشکوری #تاریخی_دینی
محمد اقبال لاهوری در سال 1873 میلادی در لاهور پاکستان (که البته در آن زمان بخشی از هندوستان شمرده می شد) زاده شد و در سال 1938 میلادی درگذشت. از نظر زمانی، سال مرگ وی مصادف است با اول اردیبهشت 1317 هجری خورشیدی.
اقبال یکی از اثرگذارترین متفکران و نواندیشان مصلح مسلمان در قرن بیستم میلادی و اوایل قرن چهاردهم هجری خورشیدی است. او هرچند از شهرت جهانی برخوردار است و در سطح جهان اسلام کاملا شناخته شده، ولی چنین می نماید که بیش از همه جا و حتی بیش از زادگاهش در ایران اثرگذار بوده است. تقریبا هیچ شخصیت فکری – دینی معاصر ایرانی نیست که مستقیم و غیر مستقیم از اندیشه های اقبال اثر نپذیرفته باشد. البته دکتر علی شریعتی بیش از دیگران وامدار اقبال بوده و در مواردی عمیقا از اقبال اثرگرفته بود و خود بارها بدان اذعان کرده است.
اقبال هم به عنوان یک فیلسوف مدرن و آشنا به فلسفه های شرقی و غربی، اسلامی و مسیحی و به ویژه ادب فلسفی – عرفانی اسلامی اثرگذار بوده و هم به عنوان یک متفکر و نظریه پرداز نوگرای مسلمان و هم به عنوان یک عارف و اهل باطن در شمار زیادی مؤثر بوده و هم به عنوان یک شاعر پارسی گوی پیشرفته و مجهز به هنر ادب و عرفان کهن پارسی نقش آفریده و تا کنون در سه نسل اثر نهاده است.
اما اقبال در ایران معاصر بیش از همه به نظریه پردازی نواندیشانه در قلمرو اسلام و نیز سرایش شعر پارسی (مثنوی و غزل) شهرت دارد. منبع اثرگذاری اقبال نیز در مورد نخست، بیش از همه کتاب «بازسازی اندیشه اسلامی» یا به تعبیر شریعتی «تجدید بنای ساختمان فکری اسلام» است و در مورد دوم «کلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری». اما باید دانست اقبال در شعر (فارسی و یا اردو) تفنن نکرده بلکه زبان فاخر پارسی در شعر ابزار مناسبی برای او در انتقال اندیشه های نوین وی بوده است. از کتاب بازسازی تا کنون چهار ترجمه شده است. این که آخرین آن در چند ماه قبل در ایران منتشر شده، حکایت از آن دارد که هنوز اندیشه های او خلاق و زاینده است و می تواند برخی گره های فکر اسلامی را در شرایط ملتهب فکری و سیاسی مسلمانان و بیش از همه جوانان مذهبی ایرانی بگشاید.
در برنامه دیگر در باب «خاتمیت در اندیشه اقبال لاهوری» مستقلا سخن خواهم گفت.
دوشنبه 28 فروردین 1402 #یوسفی_اشکوری #تاریخی_دینی
Forwarded from نهضت آزادى ايران
🔸سلسله جلسات مباحث تاریخی ایران
@nehzatazadiiran
🔹 نشست اول سلسله جلسات مباحث تاریخی ایران با عنوان
"مروری کوتاه بر تاریخ ایران پیش از اسلام"
با ارائه آقای حسن یوسفی اشکوری
جمعه ۱۶ ژوئن ۲۰۲۳ (۲۶ خرداد ۱۴۰۱)
رأس ساعت:
۱۹:۳۰ به وقت اروپای مرکزی
۱۸:۳۰ به وقت انگلستان
۱۳:۳۰ به وقت شرق آمریکا
۲۱:۰۰ به وقت تهران
برگزار میگردد.
این جلسه در بستر کلابهاوس و در کلاب «سپهر فردای ایران» منعقد میشود. از علاقهمندان تقاضا می شود تا اندکی پیش از زمان قید شده، روی لینک زیر کلیک نمایند.
📎 لینک حضور:
https://shorturl.at/gGTW2
✍️ وبینار در دو قسمت:
۱) ارائه توسط جناب آقای اشکوری
۲) پرسش و پاسخ
تقسیمبندی می گردد.
مخاطبین گرامی می توانند سوالات خود را از طریق ایمیل (Koeln.meeting@gmail.com) به برگزارکنندگان جلسه ارسال فرمایند.
▪️این سلسله جلسات به همت سازمان پژوهشگران ایرانی سبزاندیش (سپاس) و اعضا و علاقمندان نهضت آزادی ایران در اروپا برگزار می گردد.
#تاریخ_ایران
#یوسفی_اشکوری
#سپاس
@nehzatazadiiran
@nehzatazadiiran
🔹 نشست اول سلسله جلسات مباحث تاریخی ایران با عنوان
"مروری کوتاه بر تاریخ ایران پیش از اسلام"
با ارائه آقای حسن یوسفی اشکوری
جمعه ۱۶ ژوئن ۲۰۲۳ (۲۶ خرداد ۱۴۰۱)
رأس ساعت:
۱۹:۳۰ به وقت اروپای مرکزی
۱۸:۳۰ به وقت انگلستان
۱۳:۳۰ به وقت شرق آمریکا
۲۱:۰۰ به وقت تهران
برگزار میگردد.
این جلسه در بستر کلابهاوس و در کلاب «سپهر فردای ایران» منعقد میشود. از علاقهمندان تقاضا می شود تا اندکی پیش از زمان قید شده، روی لینک زیر کلیک نمایند.
📎 لینک حضور:
https://shorturl.at/gGTW2
✍️ وبینار در دو قسمت:
۱) ارائه توسط جناب آقای اشکوری
۲) پرسش و پاسخ
تقسیمبندی می گردد.
مخاطبین گرامی می توانند سوالات خود را از طریق ایمیل (Koeln.meeting@gmail.com) به برگزارکنندگان جلسه ارسال فرمایند.
▪️این سلسله جلسات به همت سازمان پژوهشگران ایرانی سبزاندیش (سپاس) و اعضا و علاقمندان نهضت آزادی ایران در اروپا برگزار می گردد.
#تاریخ_ایران
#یوسفی_اشکوری
#سپاس
@nehzatazadiiran