اكنون، ما و شريعتی
1.41K subscribers
1.31K photos
198 videos
86 files
1.41K links
چشم‌اندازِ نوشريعتی
Download Telegram
🔷🔸علی جور دیگری است

🖋علی اکبر سرجمعی

📌شاگرد و پزشک استاد شریعتی و از دوستان ایام جوانی شریعتی، عضو کانون نشر حقایق اسلامی، پزشک اطفال

📌منبع: مصاحبه با بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی
تاریخ: تیرماه ۱۳۸۸


🔸من به لحاظ شناسنامه ای دو سال از علی شریعتی کوچک ترم [و از نظر واقعی یک سال بزرگتر (با لبخند) ]! من با علی آقا هم کلاسی نبودم . دو سال از او کوچکتر بودم . اولین بار با او در جلسات کانون نشر و منزل پدری شون آشنا شدم. ما بیشتر با استاد شریعتی محشور بودیم و در کانون نشر حقایق اسلامی رفت و آمد داشتیم. وقتی شنیدیم شریعتی در حسینیه ارشاذ سخنرانی می کند و غوغا به راه انداخته تعجب کردیم و گفتیم:” برو یره! یعنی از استاد شریعتی هم بهتر؟” جواب این بود که استاد شریعتی بزرگ است اما اصلا این علی جور دیگری است”. خود آقا [استادشریعتی]هم همین اعتقاد را داشت. ما علی را قبل از این همه بچه می‌دانستیم. این همه حرکت و این همه زایش و این همه پویش نبود.

🔸بر می گردم به همان ایام جوانی. شریعتی آندره ژید خوان بود. کتاب او را می آورد خانه ما و می نشست پشت کرسی و من هم برایش خوراکی می آوردم و بلند بلند کتاب را می خواند. کم کم بچه های دیگر هم می آمدند (مثلا دکتر دل آسایی) و برای جمع کتاب می خواند. کتاب ها بیشتر کتب ادبی بود؛ بیشتر ادبیات بود، بیشتر نعمت[میرزازاده] و آقای شفیعی کدکنی، اظهار نظر می کردند… من که شعر بلد نیستم.

🔸حواس پرتی های علی آقا هم همیشه زبانزد بود. یادم می آید خدمت استاد بودیم.(اوایل دهه سی) دیدم مادر علی آقا حال ندارد. فشار خونش را گرفتیم و بالا بود. گفت:” دیشب این علی ما را کشت.” گفتم چه کار کرده، گفت:” ما معمولا پشت در می شینم تا علی بیاد. علی آمده بود دم در حیاط خودشون. هی منتظر بود که در باز شود و از خودش می پرسیده چرا در را باز نمی کنند. اقلا سه ساعت تو فکر بوده. مادرش هم پشت در نشسته (می خندد) دست آخر یادش آمده که اصلاً در نزده! مادرش مریض شده بود! بله دیگر! از ساعت یک تا ساعت چهار صبح. سه ساعت! از این جریانات زیاد است در زندگی شریعتی نوجوان و جوان.

🔸یکی دیگر از خصوصیات شریعتی حاضر جوابی او بود. من وزنم ده کیلو اضافه بود. گفته بودند اگر ده کیلو وزنت کم بشود آدم می‌شوی. می رفتم باشگاه. یک شب علی آقا با آقای دکتر دل‌اسایی از در باشگاه رد می شدند. از در باشگاه آمدم بیرون و این دو نفر را دیدم. گفت آقا این جا چه کار می کنی؟ “گفتم من ده کیلو وزنم زیاده و گفته اند ده کیلو وزنت کم بشود آدم می‌شوی”. دکتر شریعتی گفت:” تو این ده کیلو را هیچ وقت کم نمی کنی!”

🔸یک روز با علی جلسه‌ای داشتیم .از حرم آمده بودیم و می خواستیم برویم خانه دکتر دادستان در بالاخیابون. عجله هم داشتیم. سر راه برخورد کردیم با محمود خان سالاری که استاد زبان بود. مرد بسیار مؤدب، فروتن. همینطور سلام دادیم تا رد شویم. ایشان جواب داد و محبت کرد و احوال مرا پرسید، احوال علی و استاد را پرسید. همین جور هی پرسید هی پرسید، حالا من دلم جوش می زند که جلسه دیر می‌شود. من دغدغه جلسه داشتم ولی علی نداشت. بعد که جدا شدیم گفتم که: عجب مردی واقعا، چه مرد شریفی، چه‌قد آدم های خوبی، چه قدر خوب بود اگر آدم ها یاد می گرفتند این جوری باشند. علی گفت :”اگه آدم ها این جوری باشند که باید عوض همه کار وایمیستادن همش احوال پرسی که !”

📌ادامه متن در لینک زیر

https://drshariati.org/?p=8540

#یادها_خاطرات
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی

🆔 @Shariati_SCF
🔷🔸آن خانه کوچه بن بست

🔸با یاد جانی شیفته : دکترعلی‌اکبر سرجمعی


🖋 سوسن شریعتی

🔆دکتر علیاکبر سرجمعی متولد ۱۳۱۰ بود و امروز که خاموش شد تقریبا قرن را گذر کرده و شده بود مرجعی اجتناب‌ناپذیر برای ما و شهر ما. برای «ما»: یک «ما»ی طولانی و به عمل آمده از خلال تجربیات پی در پی شکست و پیروزی؛ برای شهر مشهد: شهری نماد و نمادین در تاریخ معاصر ما. دکتر سرجمعی طی این قرن هم پزشک اطفال بود، هم از چهره‌های بی‌بدیل سیاست‌ورزی اخلاقی، هم مفسر قرآن، هم وجدان بیدار تاریخ شهر، هم پناه بی سر و صدای بی پناهان و یتیمان شهر، هم میزبان گرم اندیشه‌های نو و مسئله دار و مسئله ساز... بخش اعظم روشنفکران دینی ایران معاصر حتما روزی، روزگاری گذارش به خانه دکتر سرجمعی - در آن کوچه بن بست - افتاده است: برای اینکه بشنوند و شنیده شوند، ببینند و دیده شوند، تبلیغ کنند، درد دل کنند، از تنهایی به در آیند؛ دکتر سرجمعی از آنها بود که می‌مانند، صبوری می‌کنند، می‌شوند پناه و نهاد و شاهد و آینه تا سنتی پا بگیرد، تاریخی ساخته شود، حافظه‌ای رقم بخورد و دست به دست شود برای بعد.

#یادها_خاطرات
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @shariati_scf

متن کامل
🔷🔸او یکی از «اوتاد» بود

🖋محمدهادی هادیزاده

🔺کم کم، تعداد دوستانِ سرای باقی، دارد بیش از تعداد دوستان ساکن در سرای فانی می شود!

🔺دکتر علی اکبر سرجمعی هم رفت. به قول «علما»، او یکی از «اوتاد» بود.
کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که او را می‌دیدم با دوچرخه به دانشکده پزشکی مشهد می رود - حدود سال های ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷. به نوجوانی و دوران دبیرستان هم که رسیدم، او را در کانون نشر حقایق اسلامی می دیدم. پس از سال های دوری از وطن و مراجعت به کشور در کوران انقلاب، دکتر سرجمعی را در میان سیاسیون «پا به کار» یافتم، که تعجبی هم نداشت. پس از انقلاب هم زیر زمین بزرگ خانه اش تقریباً شده بود «کانون نشر حقایق اسلامی مشهد»، چرا که در نظام حکومتی جدید، «کوچه چهارباغ» جایی نبود که «کانون» بتواند در آن به کارش ادامه دهد!

🔺در اواخر دههء۷۰، دکتر سرجمعی در میان جمعی ۳۰ نفره از مشهدی هایی بود که قصد کردند در محلی جدید، که از سوی مرحوم سید محمد ارتضاء در اختیار گذاشته شده بود، «کانون» را دوباره احیاء کنند. چند ماهی نیز مرکز جدید با دعوت از سخنورانی بنام از تهران و مشهد سخت فعال شده بود، و در ۱۸ فروردین ۱۳۸۰، دکتر سرجمعی به همراه ۵ نفر دیگر از دست اندرکاران راه اندازی «کانون» جدید، دستگیر و به سلول های انفرادی سربازخانه عشرت آباد تهران منتقل شدند و بساط کانون جدید هم جمع شد.

🔺پس از آن، دکتر سرجمعی از نظر فیزیکی و سلامت جسم، دیگر «سرجمعی» سابق نبود، اما مطب او همیشه باز، و خدمت او به طب اطفال ادامه ‌داشت. به موازات طبابت، فعالیت های دکتر و همسرش (خانم سرداری) در امور خیر و کمک به دختران بی سرپرست، تا حد پایان تحصیلات و فرستادن به خانه بخت، ادامه یافت.

🔺در کمک به مستضعفان مالی، همین بس که بدانیم در ساعاتی که‌دکتر در مطب مریض می دید، اتوموبیل قراضه او در اختیار کسی بود که برای خودش در شهر مسافرکشی و کسب در آمد کند! اگر نمونه ای از «ایثار» بخواهم ذکر کنم، چیزی بهتر از این سراغ ندارم.

🔺به جرأت می توان گفت که دکتر علی اکبر سرجمعی، از نظر خصلت های معرفتی و معیشتی ، «سر جمعِ» خصالی بود که کمتر می توان در جوامع حتی سالم دید، چه رسد در جوامعی که گرفتار بحران های شدید مالی و اخلاقی هستند.

روحش شاد، و عمر ادامه دهندگان راهش دراز باد.

#یاداشت_اختصاصی
#محمد_هادی_هادیزاده
#کانون_نشر_حقایق
#علی_اکبر_سرجمعی
#اکنون

🆔 @Shariati40
🔷🔸در رثای دکتر علی اکبر سرجمعی

🖋رضا امینی مقدم

🔺افسانه ی هستی اش اگر پایان یافت
خوشنامی و عزتش به پایان نرسید .

🔺یکی از دشوارترین وسخت ترین کارها در زندگی نوشتن در باره غم فقدان انسان شریف و پزشک متعهدی است که سالهای سال با او زیستی و خاطرات مشترکی شما را به هم پیوند می داده است . اکنون روزگار غدار اورا از تو گرفته و بینتان جدایی افکنده است و تو باید در تنهایی بنشینی و درباره فضایل و مکارم او قلمفرسایی کنی همه ی ما چنین دوستان گرانبها و بی همتایی داشته ایم که اکنون در میان ما نیستند و چه رنج آزار دهنده ای است غم فقدان دوست انهم دوستی از جنس دکتر علی اکبر سرجمعی که زیستنش همه خیر بود و پاکی و برکت انسانی شرافتمند و نیک سرشت ، یک عمر با پاکی و پارسائی زیست غمخوار مردم و نگران سرنوشت ملک و مملکت و آینده جوانان این مرز و بوم بود و یکی از یاران بی بدیل و وفادار شریعتی پدر و پسر ، نواندیشی که تا توش و توان داشت در جستجوی دانستن و رهایی بود براستی و صمیمانه همانقدر که از پرواز آسمانیش اندوهگینم به زیستن خوب و پاک و پالوده اش غبطه می خورم برایش جایگاهی در خور برگزیدگان و پارسایان در بهشت مینو آرزمندم .

#یاداشت_اختصاصی
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#اکنون
🆔 @Shariati40
🔷🔸به شکل خلوت خویش!

🖋سیدخلیل حسینی عطار

🔺علیاکبر سرجمعی که نامش به دلیل علاقه و ارتباط‌اش با استاد شریعتی و دوستی با دکتر علی شریعتی و همچنین منش اخلاقی‌اش به یاد می‌آید در تاریخ ۱۴۰۲/۲/۲۴ در مشهد درگذشت و سفر آخرت اختیار کرد.

🔺وی همواره به آنچه در محضر استاد محمد‌تقی شریعتی آموخته بود، مباهات می‌کرد و به راهی که بدان گام نهاده بود، وفادار ماند. در این راه رنج محرومیت، زندان و بی‌داد را در پیش و پس از انقلاب بر خود هموارکرد، اما از راهی که برگزیده بود، پا پس نکشید. در خانه‌اش به روی همفکران، دوستان نهضت ملی و نواندیشان دینی باز بود. لذا آن زیرزمین خاطره انگیز با حضور جمع کثیری از این دست به حافظه جمعی کسانی که به آن خانه آمد و شد داشتند، بدل شده بود. روزی در حضور حضرتش اسامی آنان را احصاء می‌کردم. طیف وسیعی را به یاد می‌آورد که از حیث کثرت و تنوع حیرت‌آور بود.

🔺اما به نام وخاطره استاد شریعتی که می‌رسید، گل از گل‌اش می‌شکفت. گویی تمام حجت مسلمانی خود را فرا یاد می‌آورد، برق شادی در چشمانش می‌درخشید. دست‌ها را به هم ‌می‌مالید و به چنان شوق و اشتیاقی از آن پدر و پسر سخن ‌می‌گفت، که شنونده را نیز در پی این قافله شوق با خود می‌برد. ...

🔺این همه اما برای شناختن او کافی نیست. دکتر سرجمعی پزشکی حاذق، متعهد، انسان دوست و اخلاق مدار نیز بود. به یاد دارم بارها به مطب‌اش در سناباد ۴۶ پلاک ۶۵ رفته بودم. و از وی لطف‌ها دیده بودم. روزی میزبان دکتر احسان شریعتی بودم. پروازش با تاخیر و پاسی از نیمه شب گذشته، در فرودگاه مشهد به زمین نشست. هنگام دیدار، متوجه شدم سرمای سختی خورده است. بخور اکالیپتوس و استفاده از  داروهای معمول و استراحت شب هنگام در وی موثر نیافت. همین را بهانه کردیم و صبح روز بعد به مطب دکتر سرجمعی رفتیم. با دیدن دکتر احسان بسیار خوشحال شد. پس از معاینه و تجویز دارو، من برای تهیه دارو به داروخانه رفتم. در همین فاصله صحبت ‌شان گل کرده بود و خاطرات خود از استاد و دکتر را برای احسان باز می‌گفت. به چه گرمی و شور حرارتی داد سخن می‌داد. من نیز نشستم و به سخنانش دل سپردم. ...

🔺خانه دکتر هم کم از مطب رسمی وی نداشت. گرچه روی پلاک در خانه ساعت کار مطب صبح ها ۹ الی ۱۲ ، عصرها ۵ الی ۸ نوشته شده بود، اما همه وقت در خانه به روی مراجعین باز بود.
باز به یاد می‌آورم؛ خاطرات وی را با جمعی از دوستان، ضبط می‌کردیم. وی پشت میز کارش نشسته بود. کت و شلوار پوشیده و کراوات زده بود. درست وسط فیلم‌برداری تلفن زنگ خورد. دکتر به روال معمول، گوشی تلفن را برداشت. به حرف‌های مخاطب - که گویی از وی برای استفاده از دارویی راهنمایی می‌‌خواست- با آرامش گوش داد. سپس نظرش را با کلماتی شمرده با وی در میان گذاشت. انگار نه انگار که داریم مصاحبه می‌کنیم. ...

🔺شب گذشته که با دوستان در منزل او جمع شده بودیم تا برای انجام مراسمی در خور با خانواده‌اش هم‌فکری و مساعدت کنیم، با وجهی از زندگی وی آشنا شدم که برایم مغفول مانده بود و آن فرزندخوانده هایی بود که در خانه او بالیده و به ثمر نشسته بودند. در متنی که برای درگذشت وی تداراک دیدم، به آن اشارتی کرده‌ایم. ...

🔺در واپسین دیدار، او گیج استفاده از داروهای گونه گون در بستر بیماری آرمیده بود. گاهی چشم می‌گشود و به ما نگاه می‌کرد. با دکتر هادی خانیکی - که خدا سلامتش بدارد! - دکتر سوسن شریعتی، دکتر کاظم اصغری، فواد آرام، موسی راد پویان به عیادت‌اش رفته بودیم. همسر همراه و مهربانش سونا خانم سرداری هم بود. گمان می‌کردیم ما را نمی‌شناسد. بار دیگر که چشم باز کرد، از وی پرسیدیم: ما را به یاد می‌آورید؟
به ما نگاه کرد. هر کدام‌مان را به نام یا نام فامیل به یاد آورد و گفت: همه را می‌شناسم جز خودم را !
همان گونه که زیسته بود. ...

🔺خدایش رحمت کند و پاداش خوبی‌هایش را اکنون که بیش از همه وقت بدان محتاج است، به لطف و کرم‌اش به وی بازگرداند.


۱۴۰۲/۲/۲۶

#یاداشت_اختصاصی
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#اکنون
🆔 @Shariati40