اكنون، ما و شريعتی
1.41K subscribers
1.31K photos
196 videos
86 files
1.4K links
چشم‌اندازِ نوشريعتی
Download Telegram
🔷🔸از آن زمستان تا این خزان !

🖋به کوشش: سید خلیل حسینی

🔸چرا نسیم چنین رنگ و بوی خوش دارد
میان راه چه کرده
ز سیم خاردار گذشته
و خود رسانده به آنجا
به روی خرمن گل ها
کنار تپۀ تاک
مکیده عطر ز گل های ریخته بر خاک؟

🔹حادثۀ بزرگ زندگیم در یکی از روزهای زمستان سال ۱۳۲۵ اتفاق افتاد و برای اولین بار به جرم خواندن روزنامه در مدرسه اولین سیلی سیاسی را نوش جان کردم و ترکه ها به پاهای کوچکم بوسه زد.

🔸از آن روز بیش از ۵۰ سال می گذرد. ۳۰ سال مبارزه همراه با رنج و زندان و دربدری ، سیلی خوردن ها و شکنجه شدن ها و در افتادن با استبداد سلطنتی با هدف بر پایی جامعه ای دور از ظلم و استبداد و بی عدالتی ، جامعه ای که بتوان در آن نفس کشید.

آه !
چه رویای قشنگی و در این ۳۰ سال چه بر من گذشت و بر ملت ما و همفکرانم . ... در این ۳۰ سال کارمان خواندن بود و شنیدن و تجربه آموختن و در کلاس درس و مساجد و محافل با مردم سخن گفتن و از حکمت عدل علی اسوه ساختن و ...اما افسوس با فرار شاه و نزدیک شدن پیروزی ، وقایع نگران کننده ای پیش آوردند تا انقلاب را از مسیر راستین خود منحرف کنند.

🔹چند ماه از انقلاب نگذشته بود که کار شریعتی زدایی و طالقانی زدایی در بعدی گسترده و رسمٱ شروع شد. چرا باید نقش شریعتی ها و طالقانی ها در پیروزی انقلاب کمرنگ می شد؟ مگر نباید نسل بعد از انقلاب درمی یافت چه کسانی و با چه کار بزرگی انقلاب را به پیروزی رساندند و نقش آنها که مدعی به پیروزی رساندن انقلابند در چه حد بوده است.

🔸در بهار سال ۱۳۶۰ بغض در گلو و خار در چشم در یک مقاله تحت عنوان " انقلاب فرهنگی و کودتای فرهنگی " ۱۳ سوال اساسی در مورد قدرت به دستان و کسانی که به نام اسلام بر این کشور حکومت می کردند ، مطرح کردم.

🔹همین مقاله و دیگر نوشته ها بهانه ای شد تا شب ۱۲ تیرماه سال ۱۳۶۰ نیمه شب به خانه ام بریزند و بیش از ۵ سال به جرم ضدیت با انقلاب ، زندانی نظام اسلامی باشم.

از کتاب " دیروز و امروز ... "


🔸" آنچه می خوانید تعدادی از مقالات ، مصاحبه ها و نامه هایی است که از سال اول پس از پیروزی تا امروز نوشته یا گفته ام و می تواند شاهدی باشد بر مسیری که انقلاب طی کرده است و فریادی از سر درد و دردمندی .

🔹دکتر محمد ملکی در سال ۱۳۱۲ در تجریش به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در شمیران به پایان برد. برای ادامۀ تحصیل به تهران آمد و موفق شد در رشتۀ بهداشت و صنایع غذایی به درجۀ دکتری ناٸل شود. در تب و تاب روزهای آغاز انقلاب ، طی حکمی سرپرست موقت دانشگاه را پذیرفت.

🔸دیروز و امروز حکایت آن روزها و روزهای بعد از سرپرستی دانشگاه است و در واقع بازتاب رخدادهای سیاسی - اجتماعی کشور در عرصه های رنگارنگ درس و سیاست و زندگی و ... است.

🔹🔸 " دیروز و امروز ... " گزیدۀ یادداشت های سیاسی - اجتماعی ۱۳۷۶ - ۱۳۵۸ ، دکتر محمد ملکی ، چاپ اول ، انتشارات قصیده ، تهران ۱۳۷۷

#معرفی_کتاب
#یادها
#دکتر_ملکی
#یادداشت_اختصاصی
#خلیل_حسینی
#اکنون_ما_شریعتی

🆔 @Shariati40
📸پوران شریعت رضوی (شریعتی)بر مزار برادر:

🔸" آذر سال ۱۳۱۱ ماه تولد برادرم آذر شریعت رضوی بود.۱۶ آذر ۱۳۳۲روز شهادت او. نامش نیز آذر.
دست تقدیر با او چه کرد؟

🔹پوران شریعت رضوی همراه با مادرش بر مزار برادر و دیگر شهدای دانشگاه.

📌امامزاده عبدالله-۱۳۵۸
امروز هر دو در کنار این سه به خاک سپرده شده اند.

#یادها_خاطرات
#روز_دانشجو
#جنبش_دانشجویی
#اکنون_ما_شریعتی
🆔 @Shariati40
🔷🔸استاد جغرافیا و "گاوروش میانسالی" که همنشین داستایوسکی شد!

🔆با یاد دکتر سیروس سهامی

🖋سوسن شریعتی

🔸علی شریعتی، دوست و همکار سیروس سهامی در دهه چهل در دانشکده ادبیات فردوسی مشهد بود؛ یکی تاریخ درس می داد و دیگری جغرافی؛ دو استاد جوان خلاف خوان و غریبه ؛ با دغدغه های مشترک، نزدیک به دانشجویان، دوستدار ادبیات و سنت چپ...و با این همه متفاوت با یکدیگر در نگاهشان به بسیاری از مقولات مورد توجه آن نسل از جمله مذهب و جایگاه آن ...از اواخر دهه چهل علی شریعتی، آرام و آهسته از استاد ناراضی دانشکده ادبیات بدل می شود به چهره درخشان رفرم دینی،ایدِئولوگِ انقلابیِ نسلِ معترض و غیره و غیره. از دانشکده رانده می شود، «با شهر شهادت»خداحافظی می کند و این بار باز می شودغریبه ای در تهران و البته لحظه شمار روزهای آخر آزادی خود. سیروس سهامی هم تصفیه می شود و سر از پاریس در می اورد. این نامه در سال 52، پس از بسته شدن حسینیه ارشاد در ایامی که شریعتی در اختفا به سر می برد، تنها است و منتظر اینکه « اطبای معالج »بر سر درمانش به توافق برسند و می داند که به زودی دستگیر خواهد شد، خطاب به سیروس سهامی نوشته شده که در پاریس است؛ نامه ای سر به مهر، پر استعاره، تلخ با زبان پر اشاره که با تصنیف مشهور خواننده زن محبوب پاپ آن ایام آغاز می شود:«دو ماهی»!

🔹سیروس سهامی که بر خلاف شریعتی مشهد را ترک نکرد، امروز-8 بهمن 1399- چهل و سه سال پس از او زندگی را وانهاد. او انقلاب را دید؛ ریاست دانشگاه فردوسی مشهد را تجربه کرد، مشمول قانونِ جهانشمولِ«پس از انقلاب»ها شد؛ محکوم گشت و مغضوب و سال ها-همچون دوست خود-تحت «درمان طبیبان معالج» و دست آخر نجاتی که ادبیات برایش به دنبال آورد: پرواز باشد یا گریزگاه؛ در«سکوت خانه باشد یا خلوت خیالاتی دردناک»...سرنوشت همه آنهایی که به«حباب های بزرگ نوک می زدند». وفادار به دوستی علی رغم تفاوت ها؛ به رویا علی رغم واقعیت ها؛ به وطن علی رغم بی مهری ها....آخرین باری که او را دیدم خود را «–بی هیچ غبنی- قطاری فرسوده می دانست و مرا محکوم به تداوم راهی که مسیر او نیست. یا این همه اطمینان می داد که مقصدمان یکی است: سرزمینی آزادتر با مردمانی نیکبخت تر»و این همه را پشت جلد زندگی و آثار داستایوسکی نوشته بود.

🔸یاد آن بزرگ به خیر. جغرافیا را و سیاست را و ادبیات را با هم صرف کرد، بی هیچ غبنی....


#یادداشت_اختصاصی
#سیروس_سهامی
#یادها
#اکنون_ما_شریعتی
🆔@Shariati40

📎 برای مطالعه کامل متن به آدرس زیر و یا گزینه instant view مراجعه کنید


https://bit.ly/2M1qIdP
🔷🔸ترور دکتر سامی، آغاز سلسله قتل‌های زنجیره‌ای؟

🔆مروری بر زندگی دکتر سامی

🔸• گاه‌شمار زندگی شهید دکتر کاظم سامی ِکرمانی (۱۳۱۴-۱۳۶۷)
{ فعال سياسی، پزشک و مترجم، از مؤسسان «جمعیت آزادی مردم ایران»(جاما) -۱۳۴۱، وزير بهداری و بهزيستی (بهمن ۱۳۵۷ـ مهر ۱۳۵۸) در دولت موقت بازرگان، نمايندۀ نخستين دورۀ مجلس شورای اسلامی (خرداد ۱۳۵۹ ـ خرداد ۱۳۶۳) }
------------
🔹۱۳۱۴ (۶ شهریور) تولد در مشهد؛ گذرانـدن دورۀ دبستان در مدرسۀ اسلام و دبيرستان‌های فردوسی و ابـن‌يمـين ؛ اجبار به کار از نوجوانی، به‌سبب نامناسب‌بودن وضعيت معيشت خانواده، و ازآنجا که سنش کم بود، تاريخ تولدش را تغيير داد و سـال ۱۳۱۳ در شناسـنامه‌اش ثبـت شـد؛
۱۳۲۸ در دورۀ دبيرستان، عضويت در «انجمن اسلامی دانش‌آموزان»، و سپس، «کانون نشر حقايق اسلامی» (آغاز فعاليـت ۱۳۲۳)، بـه‌سرپرسـتی استاد محمـدتقی شـريعتی؛
۱۳۲۹-۱۳۳۰ پس‌از سفر محمد نخشب به مشهد، از نظريه‌پردازان و بنيادگذاران «نهضت خداپرستان سوسياليسـت» (تأسـيس ۱۳۲۲)، همراه با علی شريعتی به عضويت اين نهضـت درآمـد؛
۱۳۳۰ «خداپرستان سوسياليست» برای يافتن سـنگری سياسـی بـه «حـزب ايـران» پيوستند؛
۱۳۳۱ (بهمـن) از پی اختلاف‌نظر جوانان نهضت با سران حزب ، خداپرستان سوسياليست با نام «جمعيـت آزادی مردم ايران» به‌رهبری نخشب از آن حزب انشعاب کردند؛ سامی و علی شريعتی در همان سال به آن جمعيت پيوستند و شعبۀ مشهد را تأسيس کردند ؛ سامی در مقام عضو مؤسس، و عضو کميتۀ استان خراسان، به فعاليت مشغول شد ؛ از همان انشعاب تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، روزنامۀ مردم ايران منتشر می‌شد و ارگان رسمی جمعيت بود ؛ در اين مدت، سلسله مقالاتی برای اين روزنامه و نشريۀ جوانان ايران می‌نوشت؛ نيز در همـين دوره، او برای نخستين‌بار، در حال توزيع روزنامه بازداشت و زندانی شد؛

#دکتر_سامی
#یادها
#اکنون
🆔 @Shariati40

📌ادامه متن در لینک زیر می توانید مطالعه فرمایید.
🔷🔸عدالت طلبی در میدان ، دریادلی دگر پذیر

🔆بزرگداشت طاهر احمدزاده

🎙با حضور:

🔸ناصر آملی
🔸مژگان احمدزاده
🔸محمد توسلی
🔸منصوره جوراب چیان
🔸محمود دل آسایی
🔸تقی رحمانی
🔸حسین رفیعی
🔸فرج سرکوهی
🔸احسان شریعتی
🔸امیر طیرانی
🔸فاطمه گوارایی
🔸لطف الله میثمی

📌زمان : پنجشنبه ساعت ۹ شب به وقت ایران

👋کلاب دغدغه های ایران

#طاهر_احمدزاده
#یادها
#اکنون
🆔 @Shariati40
🔷🔸دلبستۀ آزادی

🖋سید خلیل حسینی

🔹۱. استاد طاهر احمدزاده (۱۳۰۰ _ ۱۳۹۶ش) «از پیشگامان جنبش نوگرایی دینی در ایران است. وی از سال ۱۳۲۰ در کنار استاد محمد تقی شریعتی در کانون نشر حقایق اسلامی مشهد فعالیت‌های عقیدتی و سیاسی خود را آغاز کرد. در جنبش ملی شدن صنعت نفت و جبهه ملی ایران حضور موثری داشت. سال ۱۳۳۶ به همراه علی شریعتی و جمعی دیگر بازداشت و به زندان قزل قلعه تهران فرستاد شد. ۱»
🔸«او دریافتی ژرف از مسایل اجتماعی _ سیاسی زمان خود و نیز نقشی بنیادین از سیاسی کردن مسایلی داشت که محمدتقی شریعتی در برداشت‌های خود از اسلام مطرح می‌ساخت. احمدزاده در اتاق‌های پیوسته به تالار اصلی کانون از سخنرانی‌های محمد تقی شریعتی ساختار زدایی می‌کرد. او استعاره ها را رمز گشایی و شخصیت‌های نمادین اسلام را شناسایی کرده و به زمان کنونی می‌آورد و از زندگی آنها پیام‌ها و آموزه‌های سیاسی اجتماعی بیرون می‌کشید. احمدزاده شخصیت‌های تاریخی همچون امام علی، امام حسین و ابوذر را از سویی و عثمان و معاویه را از سویی دیگر در متن و شرایط فهم پذیر و نوین اجتماعی قرار می‌داد. او با گفتن این که چنانچه علی و حسین و ابوذر امروز زنده بودند با بیداد و ستم اجتماعی مبارزه می‌کردند، نتیجه می‌گرفت که این وظیفۀ همه پیروان راستین آنهاست.
او خانوادۀ سلطنتی و طبقات حاکم را همتایان عثمان و معاویه در عصر نوین معرفی می‌کرد. از نگاه احمدزاده گفتگو دربارۀ نهج البلاغه به واکاوی مسایل نوین اجتماعی _ سیاسی همچون دادورزی اجتماعی، بهره کشی، استقلال، آزادی، برابری و برادری از چشم انداز اسلامی می‌انجامید. ۲»
🔹کسانی که سخنرانی‌های پرشور او را دیده اند، می‌دانند که سخن گفتن او چه مایه تاثیر گذار بود. «سخن استاد [محمدتقی شریعتی] با دیگران خیلی تفاوت داشت. الگو و نمونهٔ زندۀ ایشان آقای احمدزاده است که فرصتی برای سخن گفتن او پیش نمی آید! ولی همین چند سال قبل که کانون بازگشایی شده بود و جلساتی بود و آقای احمدزاده در آنجا صحبت هایی می‌کرد. من در صحبت کردن آقای احمدزاده چیزی می‌دیدم که نمی توانم آن را وصف کنم. یک گوینده وقتی از اعماق وجودش حرف می‌زند و با تمام وجود به گفته‌های خود ایمان دارد،اصلا چهره اش خاص می‌شود. ۳»
🔸”طاهرآقا به آنچه ایمان داشت با تمام وجود و خالصانه و صمیمانه وارد می‌شد. در زندگی خانوادگی هم چنین بود.٤ " بی دلیل نبود که رژیم پهلوی وی را یکی از ستون‌های مبارزات ملی _ مذهبی می‌شناخت. در سال ۱۳۵۰ دوباره دستگیر شد. در نوبت دوم به ده سال حبس محکوم شد. «یکی از شاگردان و یاران استاد شریعتی دربارهٔ وی چنین می‌گوید: مبارز آگاه، آقای طاهراحمدزاده ، در شناخت مسایل سیاسی بی نظیر است و در مبارزات خطهٔ خراسان پیشگام بودند. آقای احمدزاده از پیش از انقلاب همواره در جبهۀ مبارزه علیه رژیم شاه بود و دو فرزندش نیز در مصاف با دیکتاتوری شاهنشاهی در خون تپیدند: مسعود احمدزاده و مجید احمدزاده. ٥»
احمدزاده در آبان ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد و به همراه آیت الله طالقانی و سایر مبارزان ملی _ مذهبی،فعالیت‌های بسیاری را در راستای خیزش مردم انجام داد. پس از پیروزی انقلاب به استانداری خراسان منصوب شد. اما انتقادات خود را از اعمال شیوه‌های غیر دموکراتیک در حکومت جدید ابراز می‌داشت. سرانجام پس از هشت ماه خدمت به مردم، در آذر ۱۳۵۸ از مقام استانداری استعفا داد. سومین فرزند او مجتبی در سال ۱۳۶۰ اعدام شد و دخترش مستوره به اجبار کشور را ترک کرد.
🔸احمدزاده در سال ۱۳۶۱ دستگیر و تا سال ۱۳۶۵ در زندان به سر برد.
در سال ۱۳۸۰ و در هشتاد سالگی برای چندین بار بازداشت و پس از تحمل شش ماه حبس در سلول انفرادی، آزاد شد. وی در نهم آذر ماه ۱۳۹۶ در مشهد چشم از جهان فرو بست.
***
🔹۲. احمدزاده که در میان دوستان و شاگردانش به طاهر آقا شناخته می‌شد ، «آموزگار و رهرو پاکباز راه آزادی و عدالت اجتماعی بود. ٦»
«او انسانی به تمام معنی آزادی خواه بود. از استبداد پدرسالاری آزاد بود. او با کانون نشر حقایق اسلامی آغاز کرد و فرزندانش به نوعی در راه متفاوت با پدر رفتند. اما به فرزندانش آزادی داده بود که راه خود را انتخاب کنند. او معتقد بود که هدف یکی است و آنان هم برای رفع ظلم تلاش می‌کنند. از تعصب دینی آزاد بود. ... از تعصب زندگی سیاسی رها بود. ... او از تعصب تشکیلاتی هم آزاد بود. ۷ "

#طاهر_احمدزاده
#یادها
#اکنون
🆔 @Shariati40

📌ادامه متن در لینک زیر می توانید مطالعه فرمایید.
🔷📸چهارمین سالگرد طاهراحمدزاده؛

🔸🔹یک‌عمر مبارزه در راه "آزادی، آگاهی و عدالت".

#یادها
#طاهر_احمدزاده
#ا‌کنون

🆔 @Shariati40
🔷🔆بیست ماه پر بار

🖋طاهر احمدزاده

📌منبع: توس (شماره ۶۶۷)

🔆تاریخ: ۱۸ تیر ۱۳۷۵

 
🔆بررسی همه جانبهٔ زندگی و آثار و عقاید و اندیشه‌های زنده یاد دکتر علی شریعتی، نیازمند بحثی گسترده است که در محدوده این مقاله نمی گنجد. لذا در این نوشته، تنها، نگاهی گذرا به مقطعی از زندگی فکری و سیاسی رو خواهیم داشت که با توجه به آثار سازنده آن، اگر آن را حساس ترین و سرنوشت سازترین مرحله زندگی او بنامیم، سخنی اغراق آمیز نخواهد بود؛ مرحله‌ای که کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

📌برای مطالعه کامل مصاحبه به لینک زیر مراجعه شود.

http://drshariati.org/?p=26152

#یادها_خاطرات
#طاهر_احمدزاده
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی

🆔@Shariati_SCF
📸پوران شریعت رضوی بر مزار برادر:‌ آذر سال ۱۳۱۱ ماه تولد برادرم آذر شریعت رضوی بود.۱۶ آذر ۱۳۳۲روز شهادت او. نامش نیز آذر.
دست تقدیر با او چه کرد؟

در قاب عکس: پوران شریعت رضوی ( همسر دکتر علی شریعتی ) همراه با مادرش بر مزار برادر و دیگر شهدای دانشگاه‌ سال ۱۳۵۸
امامزاده عبدالله-

#یادها_خاطرات
#روز_دانشجو
#جنبش_دانشجویی
@Shariati40

@LlFEls
🔹🔸آن تهوع از ياد نرفتني!

🖋احمد زيدآبادي

🔺آفتاب در پشتِ كوه‌هاي مغرب ناپديد شد كه مرا سوار آمبولانس كردند. يك ستوان نگاهي به داخل آمبولانس انداخت و چنان‌كه گويي لطف بزرگي را در حقّم مرتكب شده است؛ گفت: با آمبولانس فرستاديمت ديگه چي مي‌خواي؟
آمبولانس از درِ زندان رجايي‌شهر بيرون زد و از همان ابتدا وارد ترافيكي كشنده شد. براي تماشاي فضاي بيرون، ديد كافي وجود نداشت. بايد از روي صندلي آمبولانس سر خم مي‌كردي تا چيزي از مغازه‌هاي خيابان موذن ديده شود. اين كار فشاري به گردن وارد مي‌كرد كه به زحمتش نمي‌ارزيد.

🔺بنابراين، به چند سربازي كه روي صندلي روبرويم، بيخ هم چپيده بودند خيره شدم. همگي سرد و بي‌تفاوت بودند و هيچ علامتي از غم يا شادي در چهره‌شان ديده نمي‌شد. آمبولانس به هزار زحمت سرانجام وارد اتوبان تهران - كرج شد. سنگيني ترافيك بيداد مي‌كرد. راننده آمبولانس همين كه يك اينچ جلوش باز مي‌شد با شدت تمام گاز مي‌داد و بلافاصله چنان ترمزي مي‌گرفت كه ماشين در جاي خود ميخكوب می‌شد. اين حركت در معده‌ام آشوب به پا كرد. كوشيدم تا براي بهبود حالم به بيرون نگاه كنم. سرم را دوباره خم كردم و از شيشه آمبولانس جنوب اتوبان را ديد زدم. هوا تاريك بود و چيزي ديده نمي‌شد. حالم رو به وخامت بود. با تمام توانم خودداري كردم. مسير اما تمام نشدني به نظر مي‌رسيد. پنداري صد سال در راه بوده‌ام و صد سال ديگر هم به مقصد نمي‌رسم.

🔺پس از ساعاتي آمبولانس مرا در يوسف‌آباد مقابل مطب دكتر منصوري پياده كرد و به راه خود رفت. يك ستوان و دو سرباز مرا تا مطب همراهي كردند. دكتر منصوري با گرمي و صميميت پيش آمد اما از ديدن رنگ و روي پريده و به خصوص از دست‌بندي كه به دستم زده بودند، ناراحت شد. به ماموران اعتراض كرد. آنها هم هاج و واج به اعتراضش گوش دادند.

🔺در همان زمان همسرم مهديه به همراه پسرانم پويا و پارسا و پرهام هم سر رسيدند. مهديه انتظار داشت بعد از معاينه به اتفاق ماموران براي شام به رستوراني در همان نزديكي برويم و ساعتي را با هم باشيم. دكتر منصوري مرا معاينه كرد، اما چون تخصصش گوارش بود در مورد ظاهر شدن لكه‌هاي سفيد در بن گلويم، مراجعه به متخصص حلق و بيني را توصيه كرد.
از مطب كه بيرون آمديم، آمبولانس از راه رسيده و آماده بود. مهديه از اينكه به آن سرعت مرا به زندان برگردانند، دلخور و مغموم شد. او را دلداري دادم و سوار بر آمبولانس شدم. در وسط آمبولانس مردي را مثل جنازه روي برانكارد خوابانده بودند. پي بردم كه او يك زنداني اصطلاحاً شرور است كه در بيمارستاني در همان نزديكي تحت عمل جراحي قرارگرفته، اما قبل از آنكه به هوش‌ آيد و سبب اذيت و آزاري شود، او را نيمه‌جان به زندان پس فرستاده بودند.

🔺علاوه بر زنداني بيهوش، مراقبان او هم اين‌بار به سرنشينان آمبولانس اضافه شده بودند و از اين جهت ازدحامي پديد آمده بود. مسير برگشت از تهران به كرج اما ترافيكي كشنده‌تر از مسير مقابل داشت. راننده هم با همان سيستم گاز و ترمز پيش رفت. حالم به قدري منقلب شد كه طاقت از دست دادم. سربازان به حالم رقت آوردند و مشمايي را به دستم دادند. تهوعي هولناك و پايان‌ناپذير آغاز شد. فضاي آمبولانس از بوي مشمئزكننده اسيد معده آكنده شد. سربازان خمي به ابرو نياوردند، انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده است. آنها ساكت بودند. فقط هنگامي كه زنداني بي‌هوش تكاني مي‌خورد و صدايي مي‌كرد، لگد مختصري به او مي‌زدند و مي‌گفتند: خفه شو!

🔺تهوع من اما تمامي نداشت. آمبولانس سرانجام به خيابان موذن رسيد و جلوي يك نانوايي بربري در ترافيك گير كرد. يكي از سربازها فرصت را غنيمت شمرد و به سرعت از آمبولانس بيرون پريد و لحظه‌اي بعد با يك بربري داغ به جاي خود برگشت. سربازها با اشتهاء و ولع مشغول خوردن بربري شدند و به من هم كه هنوز مشماي پر از غثيان جلوي دهانم بود، تعارف كردند!  وقتي آمبولانس وارد زندان شد، احساس رهايي و نجات كردم. قبل از اينكه به سوي بند بروم به ستواني كه اعزام مرا با آمبولانس نوعي لطف تلقي كرده بود، گفتم: از اين پس دشمنان‌تان را هم اينطور اعزام نكنيد!

#یاداشت
#احمد_زیدآبادی
#روز_نگار
#زندان
#یادها
#اکنون

🆔@Shariati40

@ahmadzeidabad
🔷🔸علی جور دیگری است

🖋علی اکبر سرجمعی

📌شاگرد و پزشک استاد شریعتی و از دوستان ایام جوانی شریعتی، عضو کانون نشر حقایق اسلامی، پزشک اطفال

📌منبع: مصاحبه با بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی
تاریخ: تیرماه ۱۳۸۸


🔸من به لحاظ شناسنامه ای دو سال از علی شریعتی کوچک ترم [و از نظر واقعی یک سال بزرگتر (با لبخند) ]! من با علی آقا هم کلاسی نبودم . دو سال از او کوچکتر بودم . اولین بار با او در جلسات کانون نشر و منزل پدری شون آشنا شدم. ما بیشتر با استاد شریعتی محشور بودیم و در کانون نشر حقایق اسلامی رفت و آمد داشتیم. وقتی شنیدیم شریعتی در حسینیه ارشاذ سخنرانی می کند و غوغا به راه انداخته تعجب کردیم و گفتیم:” برو یره! یعنی از استاد شریعتی هم بهتر؟” جواب این بود که استاد شریعتی بزرگ است اما اصلا این علی جور دیگری است”. خود آقا [استادشریعتی]هم همین اعتقاد را داشت. ما علی را قبل از این همه بچه می‌دانستیم. این همه حرکت و این همه زایش و این همه پویش نبود.

🔸بر می گردم به همان ایام جوانی. شریعتی آندره ژید خوان بود. کتاب او را می آورد خانه ما و می نشست پشت کرسی و من هم برایش خوراکی می آوردم و بلند بلند کتاب را می خواند. کم کم بچه های دیگر هم می آمدند (مثلا دکتر دل آسایی) و برای جمع کتاب می خواند. کتاب ها بیشتر کتب ادبی بود؛ بیشتر ادبیات بود، بیشتر نعمت[میرزازاده] و آقای شفیعی کدکنی، اظهار نظر می کردند… من که شعر بلد نیستم.

🔸حواس پرتی های علی آقا هم همیشه زبانزد بود. یادم می آید خدمت استاد بودیم.(اوایل دهه سی) دیدم مادر علی آقا حال ندارد. فشار خونش را گرفتیم و بالا بود. گفت:” دیشب این علی ما را کشت.” گفتم چه کار کرده، گفت:” ما معمولا پشت در می شینم تا علی بیاد. علی آمده بود دم در حیاط خودشون. هی منتظر بود که در باز شود و از خودش می پرسیده چرا در را باز نمی کنند. اقلا سه ساعت تو فکر بوده. مادرش هم پشت در نشسته (می خندد) دست آخر یادش آمده که اصلاً در نزده! مادرش مریض شده بود! بله دیگر! از ساعت یک تا ساعت چهار صبح. سه ساعت! از این جریانات زیاد است در زندگی شریعتی نوجوان و جوان.

🔸یکی دیگر از خصوصیات شریعتی حاضر جوابی او بود. من وزنم ده کیلو اضافه بود. گفته بودند اگر ده کیلو وزنت کم بشود آدم می‌شوی. می رفتم باشگاه. یک شب علی آقا با آقای دکتر دل‌اسایی از در باشگاه رد می شدند. از در باشگاه آمدم بیرون و این دو نفر را دیدم. گفت آقا این جا چه کار می کنی؟ “گفتم من ده کیلو وزنم زیاده و گفته اند ده کیلو وزنت کم بشود آدم می‌شوی”. دکتر شریعتی گفت:” تو این ده کیلو را هیچ وقت کم نمی کنی!”

🔸یک روز با علی جلسه‌ای داشتیم .از حرم آمده بودیم و می خواستیم برویم خانه دکتر دادستان در بالاخیابون. عجله هم داشتیم. سر راه برخورد کردیم با محمود خان سالاری که استاد زبان بود. مرد بسیار مؤدب، فروتن. همینطور سلام دادیم تا رد شویم. ایشان جواب داد و محبت کرد و احوال مرا پرسید، احوال علی و استاد را پرسید. همین جور هی پرسید هی پرسید، حالا من دلم جوش می زند که جلسه دیر می‌شود. من دغدغه جلسه داشتم ولی علی نداشت. بعد که جدا شدیم گفتم که: عجب مردی واقعا، چه مرد شریفی، چه‌قد آدم های خوبی، چه قدر خوب بود اگر آدم ها یاد می گرفتند این جوری باشند. علی گفت :”اگه آدم ها این جوری باشند که باید عوض همه کار وایمیستادن همش احوال پرسی که !”

📌ادامه متن در لینک زیر

https://drshariati.org/?p=8540

#یادها_خاطرات
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی

🆔 @Shariati_SCF
🔷🔸آن خانه کوچه بن بست

🔸با یاد جانی شیفته : دکترعلی‌اکبر سرجمعی


🖋 سوسن شریعتی

🔆دکتر علی‌اکبر سرجمعی متولد ۱۳۱۰ بود و امروز که خاموش شد تقریبا قرن را گذر کرده و شده بود مرجعی اجتناب‌ناپذیر برای ما و شهر ما. برای «ما»: یک «ما»ی طولانی و به عمل آمده از خلال تجربیات پی در پی شکست و پیروزی؛ برای شهر مشهد: شهری نماد و نمادین در تاریخ معاصر ما. دکتر سرجمعی طی این قرن هم پزشک اطفال بود، هم از چهره‌های بی‌بدیل سیاست‌ورزی اخلاقی، هم مفسر قرآن، هم وجدان بیدار تاریخ شهر، هم پناه بی سر و صدای بی پناهان و یتیمان شهر، هم میزبان گرم اندیشه‌های نو و مسئله دار و مسئله ساز... بخش اعظم روشنفکران دینی ایران معاصر حتما روزی، روزگاری گذارش به خانه دکتر سرجمعی - در آن کوچه بن بست - افتاده است: برای اینکه بشنوند و شنیده شوند، ببینند و دیده شوند، تبلیغ کنند، درد دل کنند، از تنهایی به در آیند؛ دکتر سرجمعی از آنها بود که می‌مانند، صبوری می‌کنند، می‌شوند پناه و نهاد و شاهد و آینه تا سنتی پا بگیرد، تاریخی ساخته شود، حافظه‌ای رقم بخورد و دست به دست شود برای بعد.

#یادها_خاطرات
#علی_اکبر_سرجمعی
#کانون_نشر_حقایق
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @shariati_scf

متن کامل
🔷🔸افسانهُ نیکی

🖋سید خلیل حسینی


🔸چگونه تلخ نباشد شب فراق کسی
که بامداد قیامت در او توان پیوست؟

🔹محمدجواد رحیمیان یکی دیگر از یاران با وفای استاد محمدتقی شریعتی هم راهی دیار خاموشان شد و جان به ستاننده جان‌ها سپرد.
از خوی و خصلت مشترک شاگردان مکتب شریعتی، یکی وفاداری به آموزه‌های استاد خود است و دیگر فعالیت‌های اجتماعی و دست خیری است که در کارهای عام المنفعه دارند. به یاد دارم، اوایل دهه ۹۰ که با جمعی از دوستان؛ از جمله دکتر احسان بیک‌زاده ، صدرا میردامادی، مرحوم ناصر اشکیانی، حسین ثاقب، رضا خاکشور و ... خاطرات یاران استاد شریعتی را ضبط می‌کردیم تا از دستبرد زمانهُ پرآشوب و فراموشی مصون بماند، روزی به خدمت شادروان رحیمیان رسیدیم.

🔸 در حیاط منزل‌شان در خیابان بهار، روی تختی چوبی نشسته بودند. طاهره خانم فرزند ایشان- همسر دوست نازنینم ناصر آقای آملی- به کمک ما آمده بودند تا پدر را در یادآوری خاطرات گذشته یاری کنند. صحبت به استاد شریعتی که رسید، لکنت از میان برخاست و زبان به روانی گرایید. برقی از شادی و شادمانی در چشم نمناک‌شان درخشید و ساعتی به ذکر خاطرات استاد و کانون نشر حقایق اسلامی گذشت. روزهایی که در کنار سقراط خراسان دل در گرو آرمان‌هایی انسانی و شریف سپری کرده بودند و یادآوری آن معمولا با حسرتی همراه می‌شد که اشک مجال ادامه به آن را نمی‌داد. ...

🔹اما انصاف هم باید داد که خداوند کریم، به پاس این وفاداری و پایمردی، نعمت را در حق بندهُ صالح خود تمام کرده بود. ۲۵ سال پیش با اهداء خانه‌اش، موجب کار و کمک به معلولان جسمی- حرکتی شهرمان مشهد را فراهم کرد. افزون بر این برخورداری از فرزندانی فرهیخته و شایسته، حسن عاقبت و نیک نامی را هم نصیب وی کرده بود. که از جمله باقیات الصالحات اوست.
این " افسانهُ نیک" نامی بر او مبارک باد!


۱۴۰۲/۶/۲۴

#یادها_خاطرات
#محمد_تقی_شریعتی
#محمد_جواد_رحیمیان
#کانون_نشر_حقایق
🆔 @Shariati40

https://uploadkon.ir/uploads/73e015_23-5773729265228037682-121.jpg