Forwarded from بنياد فرهنگی دكتر علی شريعتی
🔷🔆"شناخت نامه استاد محمد تقی شریعتی" نام کتابی است که در بهار ۱۴۰۰، به کوشش سید خلیل حسینی عطار و توسط انتشارات سپید ه باوران راهی بازار کتاب شده است. وجه ممیزه این کتاب ، معرفی استاد محمد تقی شریعتی این بار از نمای نزدیک است و میدان دادن به خاطرات فرزندان، شاگردان او در دبیرستان های مشهد دهه بیست و سی ، دوستداران جوان او در کانون نشر حقایق اسلامی و... نیز همراهانی که طی نیم قرن همراه و همقدم استاد دین و تساهل بودند.
#یاد_استاد
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
#یاد_استاد
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
Forwarded from بنياد فرهنگی دكتر علی شريعتی
🔷🔆به صداقت شما نمره دادم
🖋رمضانعلی شاکری
🔆یکی از خاطراتی که خیلی جالب است، این است که وقتی ایشان دبیر کلاس چهارم دبیرستان شاهرضا شده بودند، به محض اینکه وارد کلاس میشوند، بچههای تودهای دانسته و نداسته، تحت تأثیر آن جو، هو میکنند. استاد همینطور میایستند و وقتی آنها هوشان تمام میشود، مینشینند. وقتی سر و صداها میخوابد، میفرمایند: آقایان! معلوم میشود که شما نمیخواهید من بیایم سر کلاس. من هم حرفی ندارم، اما من یک توصیه به شما دارم؛ الآن این درس تعلیمات دینی جزو برنامهٔ شما هست، نمیخواهید نمرهٔ قبولی بگیرید که بروید کلاس پنجم؟ گفتند: بله. استاد میفرمایند: پس منهای جنبههای عقیدتی و اساساً نه برای تعلیمات دینی، بلکه برای اینکه نمره بگیرید و بروید کلاس بالا باید این درس را یاد بگیرید، و خلاصه، درس را ادامه دادند. در همین کلاس، یک روز ایشان میخواستند امتحان قوه بگیرند _ که حالا به آن میانترم میگویند _ وقتی سؤالات را پخش کرده بودند، یکی از سرجنبانهای کلاس که خیلی داد و فریاد میکرد، از اول تا آخر ورقه، جوابهای خیلی نامناسب داده بود و جملاتی از قبیل: دین افیون تودهها است و کلماتی که کمونیستها مینویسند، نوشته بود و اسم خودش را هم روی ورقه نوشته بود. وقتی استاد اوراق را تصحیح میکنند، نمرهٔ آن دانشآموز را ۱۰ میدهند. روز بعد که استاد برای تدریس میایند، آن شخص میآید جلو و میگوید: آقا من سر تا پای ورقه، همه را خلاف نوشتم، چرا شما به من نمرهٔ ۱۰ دادید؟ استاد گفتند: شما همه را خلاف نوشتید، ولی من ۱۰ را به عنوان صداقت به شما دادم، برای آنکه در قلبتان هر چه بود، گفتید. این صداقت شما از نظر اخلاقی خیلی قابل توجه است. همین آدم بعدها از بهترین افراد در کانون شد.
#یاد_استاد
#آموزگار_دین_تساهل
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
🖋رمضانعلی شاکری
🔆یکی از خاطراتی که خیلی جالب است، این است که وقتی ایشان دبیر کلاس چهارم دبیرستان شاهرضا شده بودند، به محض اینکه وارد کلاس میشوند، بچههای تودهای دانسته و نداسته، تحت تأثیر آن جو، هو میکنند. استاد همینطور میایستند و وقتی آنها هوشان تمام میشود، مینشینند. وقتی سر و صداها میخوابد، میفرمایند: آقایان! معلوم میشود که شما نمیخواهید من بیایم سر کلاس. من هم حرفی ندارم، اما من یک توصیه به شما دارم؛ الآن این درس تعلیمات دینی جزو برنامهٔ شما هست، نمیخواهید نمرهٔ قبولی بگیرید که بروید کلاس پنجم؟ گفتند: بله. استاد میفرمایند: پس منهای جنبههای عقیدتی و اساساً نه برای تعلیمات دینی، بلکه برای اینکه نمره بگیرید و بروید کلاس بالا باید این درس را یاد بگیرید، و خلاصه، درس را ادامه دادند. در همین کلاس، یک روز ایشان میخواستند امتحان قوه بگیرند _ که حالا به آن میانترم میگویند _ وقتی سؤالات را پخش کرده بودند، یکی از سرجنبانهای کلاس که خیلی داد و فریاد میکرد، از اول تا آخر ورقه، جوابهای خیلی نامناسب داده بود و جملاتی از قبیل: دین افیون تودهها است و کلماتی که کمونیستها مینویسند، نوشته بود و اسم خودش را هم روی ورقه نوشته بود. وقتی استاد اوراق را تصحیح میکنند، نمرهٔ آن دانشآموز را ۱۰ میدهند. روز بعد که استاد برای تدریس میایند، آن شخص میآید جلو و میگوید: آقا من سر تا پای ورقه، همه را خلاف نوشتم، چرا شما به من نمرهٔ ۱۰ دادید؟ استاد گفتند: شما همه را خلاف نوشتید، ولی من ۱۰ را به عنوان صداقت به شما دادم، برای آنکه در قلبتان هر چه بود، گفتید. این صداقت شما از نظر اخلاقی خیلی قابل توجه است. همین آدم بعدها از بهترین افراد در کانون شد.
#یاد_استاد
#آموزگار_دین_تساهل
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
Forwarded from بنياد فرهنگی دكتر علی شريعتی
🔷🔆در کلاس درس استاد شریعتی
🖋مهدی ممکن
🔆به دبیرستان راه یافته بودم، و به اقتضای سن کنجکاو. شهر بزرگ نبود. میشد همه جا سر کشید؛ بازار دین همه جا پر رونق و کالای آن متنوع و فراوان، عرضهکنندگان آن هم نوعاً افراد با انگیزه و دلسوز بودند، به آنچه تبلیغ میکردند «یقین» داشتند؛ در برخورد با یک مشتری به سن و سال من مسؤولانه رفتار میکردند، نگران بودند مبادا بابی (بهایی) شوم و یا به بلشویکی روآورم یا نااهل گردم. و لامذهب و بینماز و ... مدتی یک روحانی به نام شیخ محمود که فرد زاهدی بود اصرار داشت از دبیرستان دست بردارم و پر مدرسه نواب به تحصیل علوم دینی بپردازم، مشابه همین اصرار را شیخ سلمان داشت که به مدرسه خیرات خان بروم که استدلال مینمود که علوم جدید به دین انسان شبهه وارد میسازد. مرز بیدینی از دبیرستان شروع میشد به همین جهت بسیاری از رفتن فرزندشان به دبیرستان جلو میگرفتند.
🔆سه سال سیکل اول طی شد، در سیکل دوم استاد شریعتی به عنوان دبیر ادبیات عربی معرفی شدند؛ در اولین ساعات، پس از معارفهٔ مختصر و بدون حضور و غیاب که هیچگاه انجام نمیدادند؛ با نام خداوند جان و خرد، کلاس را با این پرسش آغاز کردند که آیا کسی سورهٔ والعصر را میتواند از حفظ بخواند؟! یک نفر دست بلند کرد و با اشارهٔ دست استاد سوره را بدون غلط خواند و تلاش کرد کلمات حتماً از مخرج ادا شود! پرسیدند: معنی آن را میدانید؟ نمیدانست؛ آنگاه خود استاد ضمن ترجمهٔ سوره، به شرح مبسوطی از علت نزول سوره و توضیح اینکه چرا قرآن به زمان سوگند یاد کرده است و انسان چرا با از دست دادن زمان زیانکار است و ... پرداختند.
آن روز کلاس خاتمه یافت. بدون اینکه از درس از درس عربی سخنی به میان آید. در کلاس هفتهٔ بعد، استاد شاگردان را آزاد گذاشتند تا اگر کسی در مورد مطالب نوبت قبل پرسشی دارد طرح نماید؛ چند سؤال شد و مباحث تا پایان کلاس به درازا انجامید؛ اظهارنظر همکلاسان نشان میداد که انتخاب سورهٔ عصر، برای طرح در اولین کلاس، بسیار حساب شده بود و این پیام که زمان را بیهوده از دست ندهند، عموماً دریافته بودند. جلسهٔ سوم را استاد با سورهٔ انشراح آغاز کرد تا مانند قبل تا پایان ساعت ادامه یافت؛ کلاس هفتهٔ بعد با سورهٔ تکاثر و هفتهٔ بعد با سورهٔ ماعون و بعد با سورهٔ علق و به تدریج سورههای بزرگتر، و چون شرح هر سوره همیشه با توضیح حوادث منجر به نزول آن همراه بود و تازگی داشت، شاگردان کلاس را جذب میکرد و همه مشتاق ادامه بودند.
🔆سال تحصیلی به نیمه رسیده بود و همچنان از درس عربی در کلاس خبری نبود. طبعاً برای شاگردان این پرسش مطرح بود که تکلیف درس عربی چه میشود؟ تا بالاخره استاد، خود به سخن آمد و روزی در پایان کلاس چنین گفت: شما با این یک ساعت درس عربی در هفته، عربیدان نمیشوید؛ برای نمرهٔ امتحان هم نگران نباشید، چون میتوانید با مطالعهٔ کتاب درسی مربوطه نمرهٔ خود را تضمین کنید؛ من ترجیح میدهم بیشتر اوقات کلاس با همین مباحثی که تاکنون جریان داشته ادامه یابد. علت آن را در آینده در خواهید یافت.
🔆بدین ترتیب آن سال به پایان رسید؛ سال بعد استاد، کلاس درس عربی را بر روال سابق شروع کردند؛ ضمن اینکه برای اولین بار سخن از نهجالبلاغه و مباحث آن به میان آوردند. نام نهجالبلاغه آن زمان نه تنها برای همکلاسان ناآشنا بود، بلکه بیشتر محافل مذهبی آن روز مشهد، چنان با آن بیگانه بودند که گویی در فرهنگ و معارف اسلامی هیچ جایی نداشته است!
با وجود اینکه متن نهجالبلاغه سنگین و مشکل بود، استاد اصرار داشتند دانشآموزان تا آنجا که میتواند با آن آشنا شوند. فرازهایی از بعضی خطبهها را برگزیده و ضمن توضیح و شرح آنها، توصیه میکردند که محصلین آنها را حفظ نمایند؛ از آن جمله فرازهای خطبهٔ قاصعه که غالباً در مذمت جهل و تعصب و تحجر ایراد شده است و همچنین خطبههایی که موضوع آنها به خوارج و موضعگیری آنها در جنگ صفین و عواقب آن که به نهروان انجامید، و استاد در هر فرصت توضیحاتی در مورد آنها میدادند.
🔆در گفته و سلوک استاد شریعتی در کلاس، همواره آثار نگرانی و دغدغه به چشم میخورد، اما نه از آن جهت که محصلین بابی شوند یا بلشویک یا لامذهب و نااهل ... ، ریشهٔ اصلی درد ایشان همان چیزی بود که بعدها زندهیاد فرزندش تحت عنوان «مذهب علیه مذهب» تصویر کرد. بهتدریج به اشتباه خود پی برده بودم و فهمیدم که تابلوی «کانون نشر حقایق اسلامی» در کوچه چهارباغ، تابلوی فروشگاهی معمولی نیست و کالایی که آنجا عرضه میشود، از نوع دیگر است، مشتری شده بودم و سعی میکردم جلسهای از دست نرود که زیانکار باشم: قسم به زمان که انسانها در زیانکاریند مگر ...
📌ادامه در لینک زیر
#یاد_استاد
#آموزگار_دین_تساهل
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
https://bit.ly/3v1jsC9
🖋مهدی ممکن
🔆به دبیرستان راه یافته بودم، و به اقتضای سن کنجکاو. شهر بزرگ نبود. میشد همه جا سر کشید؛ بازار دین همه جا پر رونق و کالای آن متنوع و فراوان، عرضهکنندگان آن هم نوعاً افراد با انگیزه و دلسوز بودند، به آنچه تبلیغ میکردند «یقین» داشتند؛ در برخورد با یک مشتری به سن و سال من مسؤولانه رفتار میکردند، نگران بودند مبادا بابی (بهایی) شوم و یا به بلشویکی روآورم یا نااهل گردم. و لامذهب و بینماز و ... مدتی یک روحانی به نام شیخ محمود که فرد زاهدی بود اصرار داشت از دبیرستان دست بردارم و پر مدرسه نواب به تحصیل علوم دینی بپردازم، مشابه همین اصرار را شیخ سلمان داشت که به مدرسه خیرات خان بروم که استدلال مینمود که علوم جدید به دین انسان شبهه وارد میسازد. مرز بیدینی از دبیرستان شروع میشد به همین جهت بسیاری از رفتن فرزندشان به دبیرستان جلو میگرفتند.
🔆سه سال سیکل اول طی شد، در سیکل دوم استاد شریعتی به عنوان دبیر ادبیات عربی معرفی شدند؛ در اولین ساعات، پس از معارفهٔ مختصر و بدون حضور و غیاب که هیچگاه انجام نمیدادند؛ با نام خداوند جان و خرد، کلاس را با این پرسش آغاز کردند که آیا کسی سورهٔ والعصر را میتواند از حفظ بخواند؟! یک نفر دست بلند کرد و با اشارهٔ دست استاد سوره را بدون غلط خواند و تلاش کرد کلمات حتماً از مخرج ادا شود! پرسیدند: معنی آن را میدانید؟ نمیدانست؛ آنگاه خود استاد ضمن ترجمهٔ سوره، به شرح مبسوطی از علت نزول سوره و توضیح اینکه چرا قرآن به زمان سوگند یاد کرده است و انسان چرا با از دست دادن زمان زیانکار است و ... پرداختند.
آن روز کلاس خاتمه یافت. بدون اینکه از درس از درس عربی سخنی به میان آید. در کلاس هفتهٔ بعد، استاد شاگردان را آزاد گذاشتند تا اگر کسی در مورد مطالب نوبت قبل پرسشی دارد طرح نماید؛ چند سؤال شد و مباحث تا پایان کلاس به درازا انجامید؛ اظهارنظر همکلاسان نشان میداد که انتخاب سورهٔ عصر، برای طرح در اولین کلاس، بسیار حساب شده بود و این پیام که زمان را بیهوده از دست ندهند، عموماً دریافته بودند. جلسهٔ سوم را استاد با سورهٔ انشراح آغاز کرد تا مانند قبل تا پایان ساعت ادامه یافت؛ کلاس هفتهٔ بعد با سورهٔ تکاثر و هفتهٔ بعد با سورهٔ ماعون و بعد با سورهٔ علق و به تدریج سورههای بزرگتر، و چون شرح هر سوره همیشه با توضیح حوادث منجر به نزول آن همراه بود و تازگی داشت، شاگردان کلاس را جذب میکرد و همه مشتاق ادامه بودند.
🔆سال تحصیلی به نیمه رسیده بود و همچنان از درس عربی در کلاس خبری نبود. طبعاً برای شاگردان این پرسش مطرح بود که تکلیف درس عربی چه میشود؟ تا بالاخره استاد، خود به سخن آمد و روزی در پایان کلاس چنین گفت: شما با این یک ساعت درس عربی در هفته، عربیدان نمیشوید؛ برای نمرهٔ امتحان هم نگران نباشید، چون میتوانید با مطالعهٔ کتاب درسی مربوطه نمرهٔ خود را تضمین کنید؛ من ترجیح میدهم بیشتر اوقات کلاس با همین مباحثی که تاکنون جریان داشته ادامه یابد. علت آن را در آینده در خواهید یافت.
🔆بدین ترتیب آن سال به پایان رسید؛ سال بعد استاد، کلاس درس عربی را بر روال سابق شروع کردند؛ ضمن اینکه برای اولین بار سخن از نهجالبلاغه و مباحث آن به میان آوردند. نام نهجالبلاغه آن زمان نه تنها برای همکلاسان ناآشنا بود، بلکه بیشتر محافل مذهبی آن روز مشهد، چنان با آن بیگانه بودند که گویی در فرهنگ و معارف اسلامی هیچ جایی نداشته است!
با وجود اینکه متن نهجالبلاغه سنگین و مشکل بود، استاد اصرار داشتند دانشآموزان تا آنجا که میتواند با آن آشنا شوند. فرازهایی از بعضی خطبهها را برگزیده و ضمن توضیح و شرح آنها، توصیه میکردند که محصلین آنها را حفظ نمایند؛ از آن جمله فرازهای خطبهٔ قاصعه که غالباً در مذمت جهل و تعصب و تحجر ایراد شده است و همچنین خطبههایی که موضوع آنها به خوارج و موضعگیری آنها در جنگ صفین و عواقب آن که به نهروان انجامید، و استاد در هر فرصت توضیحاتی در مورد آنها میدادند.
🔆در گفته و سلوک استاد شریعتی در کلاس، همواره آثار نگرانی و دغدغه به چشم میخورد، اما نه از آن جهت که محصلین بابی شوند یا بلشویک یا لامذهب و نااهل ... ، ریشهٔ اصلی درد ایشان همان چیزی بود که بعدها زندهیاد فرزندش تحت عنوان «مذهب علیه مذهب» تصویر کرد. بهتدریج به اشتباه خود پی برده بودم و فهمیدم که تابلوی «کانون نشر حقایق اسلامی» در کوچه چهارباغ، تابلوی فروشگاهی معمولی نیست و کالایی که آنجا عرضه میشود، از نوع دیگر است، مشتری شده بودم و سعی میکردم جلسهای از دست نرود که زیانکار باشم: قسم به زمان که انسانها در زیانکاریند مگر ...
📌ادامه در لینک زیر
#یاد_استاد
#آموزگار_دین_تساهل
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
https://bit.ly/3v1jsC9
Telegraph
در کلاس درس استاد شریعتی
مهدی ممکن به دبیرستان راه یافته بودم، و به اقتضای سن کنجکاو. شهر بزرگ نبود. میشد همه جا سر کشید؛ بازار دین همه جا پر رونق و کالای آن متنوع و فراوان، عرضهکنندگان آن هم نوعاً افراد با انگیزه و دلسوز بودند، به آنچه تبلیغ میکردند «یقین» داشتند؛ در برخورد با…
Forwarded from بنياد فرهنگی دكتر علی شريعتی
🔷🔆معلم اول من
🖋خسرو منصوریان
🔆آشنایی من با استاد دلیل و انگیزهاش محیط فرهنگی بود. من پدرِ بسیار روشنفکری داشتم. پدر من کتابفروش نبود، ولی برادرم کتابفروش بود. من وقتی میخواهم پدرم را به عنوان یک روشنفکر معرفی بکنم، برخی از کارهای متعهدانهٔ او در ذهنم میآید، نه بدین جهت که پدر من است. مادر من معلم قرآن بود و طبیعی است که یک کسی که مادرش آنچنان بوده که بچهاش شاگرد قرآنش است و پدری دارد که این قدر صمیمی است، با چه الگوی شخصیتی روبهرو است. او ما را مجبور به خواندن نماز نمیکرد، من یک بار از پدرم به خاطر نماز و روزه و امثال آن کتک نخوردم. او راه خودش را میرفت. من در حقیقت از پدرم الگوبرداری کردم و با برادرم همانندسازی کردم. لذا به خصوص بعد از ۲۸ مرداد که نهضت مقاومت ملی تشکیل شد و استاد شریعتی و دکتر شریعتی و دیگر دوستان ما به آن پیوستند و بعضاً دستگیر شدند، اصلاً این جو محیط را چنان داغ و ملموس کرده بود که ما را کشانید به سمت اینکه چه کار کنیم و ببینیم اینها که در مبارزه هستند، چه میخواهند.
🔆 شما توجه کنید، برای یک بچهٔ ۱۳-۱۴ ساله چه محلی از اعراب هست که برای خودش خط فکری انتخاب کند. صادقانه بگویم، من تنها محصل مدرسهٔ بالغ بر ۴۰۰ نفری بودم که بعد از ظهرهای جمعه میرفتم کانون نشر حقایق اسلامی پای درس استاد شریعتی. در طول یک هفته با خودم میگفتم: خسرو تو در روز جمعه که میروی کانون که استاد شریعتی تفسیر قرآن میگویند، اگر یک لحظه چشمت را از دو لب استاد برداری، آن روز را از دست دادهای، آن جلسه را از دست دادهای، وای به حالت. وقتی به کانون میروی، از موقعی که ایشان بسماللّه میگویند تا موقعی که سخنرانی تمام میشود و مردم صلوات میفرستند، چشمت را از دو لب استاد برنداری. همهٔ هفته این شهد شراب مست کنندهٔ آیاتی که استاد شریعتی تفسیر میکنند، تو را مدهوش میکند. من این را به خوبی از چهارده سالگی خودم به خاطر دارم.
ما در ایام محرم به روضهخوانی و سینهزنی میرفتیم و به حرم هم میرفتیم، ولی میدیدیم نه، هیچکدام این جذابیت را ندارد. این بود که ما پایبند کانون نشر حقایق شدیم. بعد از آن هم دو-سه بار دستگیر شدم و زندان رفتم، شکنجه شدم، در سلول انفرادی بودم، و در بازجوییهای مختلف، جزء اولین سؤالاتی که میپرسیدند این بود که تو از کی وارد مبارزه شدی و معلم اول تو چه کسی بوده؟ میگفتم: معلم اول من استاد محمد تقی شریعتی بود و مهندس مهدی بازرگان بود. در این جا این را هم بگویم: به نظر من معلم علی شریعتی هم مهندس بازرگان بود، کما اینکه وقتی میخواهد برود فرانسه، پدرش استاد شریعتی، دست علی را میگیرد، میبرد پیش مهندس مهدی بازرگان و میگوید: شما بگویید او چه بخواند و راهنماییاش کنید و نظرتان را بگویید. پس او را به عنوان معلم قبولش دارد.
_ کانون در آن زمان شاخهٔ دانش آموزی نداشت؛ یعنی فکر نکنید کانون سازمان منسجمی بود. ما بیشتر در حاشیه بودیم. در این زمینه اگر بخواهیم چیزی بگوییم، باید کلید را به مرحوم دکتر کاظم سامی بدهیم، برای اینکه او مشهدی بود و جاما را داشت و دوستان مشهدی و دوستان کانون ما اکثریت قریب به اتفاقشان عضو جاما بودند؛ و چه _ آنهایی که مشهد ماندند و چه آنهایی که به تهران آمدند، جامایی بودند. طبیعتاً خود من و امثال من جلساتی با سر گروههای جاماییمان داشتیم.
🔆در یک عاشورا و تاسوعایی که مثلاً مسجد ملاحیدر، هیئت ابوالفضلیهای سراب و هیئتهای دیگر، دسته راه میانداختند و جمعیت را میبردند حرم، کانون نشر حقایق اسلامی هم یک دسته راه انداخت، ولی این دسته در حقیقت یک تفاوتی با سایر دستهها داشت و از آن جریدهها و علامتهای آنچنانی و آن آهنهایی که خم میشود و از این نوع چیزها و قمهزنی و قفل آویزان کردن و غیره، نه تنها نداشت، بلکه آدمها هم لخت نمیشدند سینه بزنند _ والحمدللّه بعد از انقلاب این مسئله تعدیل شد _ و شعارهایی که کانون داشت، شعارهای نویی بود. من به خوبی یادم است که یکی از برجستهترین شعارهایی که روی پلاکارد نوشته شده بود و حمل میشد، این فرمایش امام حسین بود: هیهات منّا الذّلّه، یا اینکه اگر دین نداری، آزادمرد باش. چنین مراسمی تا آن روز در مشهد و فضای سنتی مشهد وجود خارجی نداشت و این ابتکارش مال استاد شریعتی است.
📌ادامه در لینک زیر
#یاد_استاد
#آموزگار_دین_تساهل
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
https://bit.ly/3Exq3rf
🖋خسرو منصوریان
🔆آشنایی من با استاد دلیل و انگیزهاش محیط فرهنگی بود. من پدرِ بسیار روشنفکری داشتم. پدر من کتابفروش نبود، ولی برادرم کتابفروش بود. من وقتی میخواهم پدرم را به عنوان یک روشنفکر معرفی بکنم، برخی از کارهای متعهدانهٔ او در ذهنم میآید، نه بدین جهت که پدر من است. مادر من معلم قرآن بود و طبیعی است که یک کسی که مادرش آنچنان بوده که بچهاش شاگرد قرآنش است و پدری دارد که این قدر صمیمی است، با چه الگوی شخصیتی روبهرو است. او ما را مجبور به خواندن نماز نمیکرد، من یک بار از پدرم به خاطر نماز و روزه و امثال آن کتک نخوردم. او راه خودش را میرفت. من در حقیقت از پدرم الگوبرداری کردم و با برادرم همانندسازی کردم. لذا به خصوص بعد از ۲۸ مرداد که نهضت مقاومت ملی تشکیل شد و استاد شریعتی و دکتر شریعتی و دیگر دوستان ما به آن پیوستند و بعضاً دستگیر شدند، اصلاً این جو محیط را چنان داغ و ملموس کرده بود که ما را کشانید به سمت اینکه چه کار کنیم و ببینیم اینها که در مبارزه هستند، چه میخواهند.
🔆 شما توجه کنید، برای یک بچهٔ ۱۳-۱۴ ساله چه محلی از اعراب هست که برای خودش خط فکری انتخاب کند. صادقانه بگویم، من تنها محصل مدرسهٔ بالغ بر ۴۰۰ نفری بودم که بعد از ظهرهای جمعه میرفتم کانون نشر حقایق اسلامی پای درس استاد شریعتی. در طول یک هفته با خودم میگفتم: خسرو تو در روز جمعه که میروی کانون که استاد شریعتی تفسیر قرآن میگویند، اگر یک لحظه چشمت را از دو لب استاد برداری، آن روز را از دست دادهای، آن جلسه را از دست دادهای، وای به حالت. وقتی به کانون میروی، از موقعی که ایشان بسماللّه میگویند تا موقعی که سخنرانی تمام میشود و مردم صلوات میفرستند، چشمت را از دو لب استاد برنداری. همهٔ هفته این شهد شراب مست کنندهٔ آیاتی که استاد شریعتی تفسیر میکنند، تو را مدهوش میکند. من این را به خوبی از چهارده سالگی خودم به خاطر دارم.
ما در ایام محرم به روضهخوانی و سینهزنی میرفتیم و به حرم هم میرفتیم، ولی میدیدیم نه، هیچکدام این جذابیت را ندارد. این بود که ما پایبند کانون نشر حقایق شدیم. بعد از آن هم دو-سه بار دستگیر شدم و زندان رفتم، شکنجه شدم، در سلول انفرادی بودم، و در بازجوییهای مختلف، جزء اولین سؤالاتی که میپرسیدند این بود که تو از کی وارد مبارزه شدی و معلم اول تو چه کسی بوده؟ میگفتم: معلم اول من استاد محمد تقی شریعتی بود و مهندس مهدی بازرگان بود. در این جا این را هم بگویم: به نظر من معلم علی شریعتی هم مهندس بازرگان بود، کما اینکه وقتی میخواهد برود فرانسه، پدرش استاد شریعتی، دست علی را میگیرد، میبرد پیش مهندس مهدی بازرگان و میگوید: شما بگویید او چه بخواند و راهنماییاش کنید و نظرتان را بگویید. پس او را به عنوان معلم قبولش دارد.
_ کانون در آن زمان شاخهٔ دانش آموزی نداشت؛ یعنی فکر نکنید کانون سازمان منسجمی بود. ما بیشتر در حاشیه بودیم. در این زمینه اگر بخواهیم چیزی بگوییم، باید کلید را به مرحوم دکتر کاظم سامی بدهیم، برای اینکه او مشهدی بود و جاما را داشت و دوستان مشهدی و دوستان کانون ما اکثریت قریب به اتفاقشان عضو جاما بودند؛ و چه _ آنهایی که مشهد ماندند و چه آنهایی که به تهران آمدند، جامایی بودند. طبیعتاً خود من و امثال من جلساتی با سر گروههای جاماییمان داشتیم.
🔆در یک عاشورا و تاسوعایی که مثلاً مسجد ملاحیدر، هیئت ابوالفضلیهای سراب و هیئتهای دیگر، دسته راه میانداختند و جمعیت را میبردند حرم، کانون نشر حقایق اسلامی هم یک دسته راه انداخت، ولی این دسته در حقیقت یک تفاوتی با سایر دستهها داشت و از آن جریدهها و علامتهای آنچنانی و آن آهنهایی که خم میشود و از این نوع چیزها و قمهزنی و قفل آویزان کردن و غیره، نه تنها نداشت، بلکه آدمها هم لخت نمیشدند سینه بزنند _ والحمدللّه بعد از انقلاب این مسئله تعدیل شد _ و شعارهایی که کانون داشت، شعارهای نویی بود. من به خوبی یادم است که یکی از برجستهترین شعارهایی که روی پلاکارد نوشته شده بود و حمل میشد، این فرمایش امام حسین بود: هیهات منّا الذّلّه، یا اینکه اگر دین نداری، آزادمرد باش. چنین مراسمی تا آن روز در مشهد و فضای سنتی مشهد وجود خارجی نداشت و این ابتکارش مال استاد شریعتی است.
📌ادامه در لینک زیر
#یاد_استاد
#آموزگار_دین_تساهل
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
https://bit.ly/3Exq3rf
Telegraph
معلم اول من
خسرو منصوریان آشنایی من با استاد دلیل و انگیزهاش محیط فرهنگی بود. من پدرِ بسیار روشنفکری داشتم. پدر من کتابفروش نبود، ولی برادرم کتابفروش بود. من وقتی میخواهم پدرم را به عنوان یک روشنفکر معرفی بکنم، برخی از کارهای متعهدانهٔ او در ذهنم میآید، نه بدین جهت…
Forwarded from بنياد فرهنگی دكتر علی شريعتی
🔷🔆آن کلام سحرآمیز
🖋خسرو منصوریان
🔆در سالهای آخر دهه 1330 دانشآموز مقطع دبیرستان بودم و در این زمان به کانون نشر حقایق اسلامی میرفتم. عصرهای جمعه استاد شریعتی تفسیر قرآن میگفتند و آقای خامنهای هم همراه آقای هاشمینژاد بعضا در این جلسات شرکت میکردند. نحوه استدلال و سخن استاد شریعتی آنچنان بود که پیش از آن-که به کانون بروم با خودم عهد میکردم که مبادا دو چشمم را از لب استاد شریعتی لحظهای بگیرم که اگر چنین میشد رشته سخن را گم میکردم. سخن سحرآمیز ایشان، تفسیر بهروز از قرآن و پاسخگویی به سوألات آن ایام خطیر آن هم با توجه به فعالیت شدید حزب توده، سبب میشد تا کانون نشر حقایق اسلامی تنها امید ما مشهدیها باشد تا بتوانیم با کلام قرآن آشنا شویم و بدین طریق خودمان را در برابر طوفان سهمگینی که از هر سو به طرف نسل جوان میآمد حفظ کنیم. جلسات تفسیر قرآن استاد شریعتی سازنده شخصیت ملی و دینی شخص من بود و هر آنچه که اکنون دارم محصول تشنگی شدیدی است که آن سالها برای شنیدن یک تفسیر نوین از قرآن داشتم و آن را از استاد شریعتی دریافت کردم. همچنین دوستانی که من در آن ایام در کانون نشر حقایق اسلامی یافتم، به سرمایههای اجتماعی جامعه ما در آینده تبدیل شدند نظیر آقای طاهر احمدزاده که خدا رحمتشان کند یا از دوستانی که هماکنون در قید حیات هستند، حاجآقای رحیمیان، آقای حکیمی، دکتر تاجالدینی و دکتر سرجمعی.
#یاد_استاد
#آموزگار_دین_تساهل
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
🖋خسرو منصوریان
🔆در سالهای آخر دهه 1330 دانشآموز مقطع دبیرستان بودم و در این زمان به کانون نشر حقایق اسلامی میرفتم. عصرهای جمعه استاد شریعتی تفسیر قرآن میگفتند و آقای خامنهای هم همراه آقای هاشمینژاد بعضا در این جلسات شرکت میکردند. نحوه استدلال و سخن استاد شریعتی آنچنان بود که پیش از آن-که به کانون بروم با خودم عهد میکردم که مبادا دو چشمم را از لب استاد شریعتی لحظهای بگیرم که اگر چنین میشد رشته سخن را گم میکردم. سخن سحرآمیز ایشان، تفسیر بهروز از قرآن و پاسخگویی به سوألات آن ایام خطیر آن هم با توجه به فعالیت شدید حزب توده، سبب میشد تا کانون نشر حقایق اسلامی تنها امید ما مشهدیها باشد تا بتوانیم با کلام قرآن آشنا شویم و بدین طریق خودمان را در برابر طوفان سهمگینی که از هر سو به طرف نسل جوان میآمد حفظ کنیم. جلسات تفسیر قرآن استاد شریعتی سازنده شخصیت ملی و دینی شخص من بود و هر آنچه که اکنون دارم محصول تشنگی شدیدی است که آن سالها برای شنیدن یک تفسیر نوین از قرآن داشتم و آن را از استاد شریعتی دریافت کردم. همچنین دوستانی که من در آن ایام در کانون نشر حقایق اسلامی یافتم، به سرمایههای اجتماعی جامعه ما در آینده تبدیل شدند نظیر آقای طاهر احمدزاده که خدا رحمتشان کند یا از دوستانی که هماکنون در قید حیات هستند، حاجآقای رحیمیان، آقای حکیمی، دکتر تاجالدینی و دکتر سرجمعی.
#یاد_استاد
#آموزگار_دین_تساهل
#محمد_تقی_شریعتی
#سی_پنجمین_سالیاد
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF