اكنون، ما و شريعتی
1.41K subscribers
1.31K photos
196 videos
86 files
1.4K links
چشم‌اندازِ نوشريعتی
Download Telegram
🔷🔸برای اخرین سنگر مقاومت


🖋تقی حق بین


🔸برای اخرین چریکهای جان بر کف قرن در این عصر رخوت و عافیت طلبی
برای تمام مبارزانی که دره  پنجشیر را کنام شیران شرزه  علیه سبوعیت و وحشی گری و واپسگرایی کرده اند،

برای برادرم احمد مسعود

🔹روزی که ولایات افغانستان یکی پس از دیگری سقوط میکرد و ناکارامدی غنی و دار و دسته فاسدش کشور را دو دستی به دامن طالبان مینداختند با خود میگفتم اگر احمد شاه مسعود بود امکان نداشت طالبان اینچنین  گرکدن وار  سرش را پایین بیاندازد و همه افغانستان را در نوردد  فکر میکردم که

دیگر سیاوشی نمانده که از خون پاک او

پر سیاوشی بروید و ما را شفا دهد

🔸اما  پر سیاووش بود در حالیکه همه سیاستمداران افغان در سالنهای خروجی ترانزیت میدان هوایی منتظر خروج از کشور بودند احمد مسعود برعکس بقیه در حال ورود به پنجشیر بود تا بقول خودش  نه برای یک جغرافیای کوچک که برای صلح منطقه و جهان  خود را اماده کارزار کند.

🔹 آنقدر که ما در ایران مسئولان به سود خود منافعی را برده اند اخرش هم ژنهای خوبشان با پول ملت در اقصی نقاط جهان به سیاحت و تجارت پرداختند  احمد مسعود آقا زادگی را تعریفی دوباره کرد.

🔸امروز پنجشیر به حرمت وجود دلیر مردان مجاهد، بدون کمترین کمک از کشورهای مختلف در مقابل واپسگراترین گروه به اصطلاح اسلامی قرار گرفته و مصرانه بر میثاق خویش هست که مبارزه اش برای احقاق حق همه شهروندان افغان از هر قومی است. امروز احمد مسعود پرچمدار مقاومت هست و بر هر کشور و نیروی مترقی واجب است که در حمایت این چراغ افروخته در ظلمت افغانستان هر چه در توان دارد فروگذاری نکند،

🔹امروز طالبان با تمام ادعاهایی که بابت تحول در طی بیست سال گذشته داشته است در عمل نشان میدهد که درنده خو تر و وحشی تر از قبل به افغانستان برگشته هر چند قطع بیقین مردم امروز افغانستان مردم 20 سال قبل نیستند ، و این را زنان هرات و کابل در مواجه باطالبان و راهپیمایی اعتراضیشان نشان دادند ، منتها مسئله مهمی که الان در جریان هست پاکسازی قومی در افغانستان هست چنانکه میدانیم بیش از نیمی از مردم افغانستان متشکل از اقوام هزاره و تاجیک میباشد که زبان مادریشان فارسی است و طالبان که اکثرا از قوم پشتون هستند برای برتری داشتن نسبت به بقیه اقوام دست به پاکسازی قومی میزنند ، در دوره اول امارت اسلامی که 20 سال قبل بود طالبان نشان دادند که به هیچ وجه به فرهنگ و تمدن افغانستان ارزشی قائل نیستند اوج این توحش در تخریب مجسنه های بودا در بامیان بود.

🔸 همچنانی که هیچ ارزشی برای جان و مال و ناموس مردم افغانستان نبودند و اکنون نیز بعد از بیست سال هر کجا که وارد میشوند ماهیت اصلی خودشان را بروز میدهند ، از پرده کشی در داخل کلاسهای دانشگاه گرفته تا اجباری کردن برقع و چادر و شلیک به معترضین و کشته و زخمی کردن آنها و قس علی هذا....
🔹در این میانه برای کمک به مردم مظلوم افغانستان تنها یک راه میماند و انهم همراه شدن با "جبهه مقاومت ملی" در دره پنجشیر است تا برای همیشه ریشه تحجر و بنیادگرایی افراطی را از افغانستان بخشکانند تا دولتی فراگیر متشکل از همه اقوام بتوانند در کنار هم آینده روشنی را رقم بزنند،

به امید آن روز


#جبهه_مقاومت_ملی
#افغانستان
#احمد_مسعود
#پنجشیر
#یادداشت_اختصاصی
#اکنون
#savepanjshir

🆔 @Shariati40
🔷🔸در باب ایمان، حکمت ، عرفان در اندیشه شریعتی

🖋امیر رضایی

🔸در منظومه مفاهیم دینی دکتر شریعتی که سرشار از معانی نو و بدیع است ، سه مفهوم اساسی وجود دارد که در قوام و دوام اندیشه او نقشی موثر و تعیین‌کننده داشته‌اند. این سه مفهوم عبارت‌اند از ایمان ، حکمت ، عرفان . هر سه مفهوم که در آثار او به دفعات آمده‌اند ، به این دلیل که در " فهم منطقی و عقل این جهانی نمی‌گنجند" ( جمله از اوست) همچنان در هاله‌ای از ابهام و ناشناختگی باقی مانده‌اند. و دلیل آن شاید این باشد که این مفاهیم ، به زعم او، با نوعی " دریافت وجودی" درک می‌شوند و نه با دریافت عقلی.

🔹از این سه مفهوم دو مفهوم ایمان و حکمت در قرآن به کار رفته و مفهوم عرفان بیشتر در ادبیات کلاسیک به ویژه شعر و تا حدودی فلسفه کاربرد داشته است.

🔹شریعتی برای دو مفهوم حکمت و عرفان که در لفظ و معنا شباهتی به هم ندارند، معنای واحدی قائل است. از مقایسه تعاریف مختلفی که او از این دو مفهوم به دست می‌دهد ، می‌توان به این نکته پی برد. آن جا که او در تعریف حکمت می‌گوید: " حکمت بینایی خاص آن حقیقت مطلق ماورایی است که انبیاء آن را در فطرت آدمی بیدار می‌کنند" ( ۳۵: ۳۳۸) این تعریف بیانگر مضمون تعریف او از عرفان است:" عرفان تجلی فطرت انسان است برای رفتن به غیب ، کشف و شناخت غیب" ( ۲: ۶۴ ) یا : " حکمت.... همان دریچه درونی آدمی است به طرف او" ( ۳۵: ۳۳۷) . تعریف او از حکمت که آن را خودآگاهی و " نور" ( ۶ : ۲۱۸) می‌داند با مضمون این تعریف او از عرفان نیز شباهت دارد: " عرفان چراغی است که در درون آدم روشن می‌شود." ( ۲ : ۶۵) یا این تعریف مشابه: " عرفان چراغ درونی ذات انسانی است."(۲: ۹).

🔸شریعتی حکمت را به خودآگاهی تعبیر می‌کند و آن را ماوراء عقلی_ علمی می‌داند( ۲۳: ۲۳۶) و معتقد است " همه مذاهب بر نوعی معرفت خاص استوارند که نه هنر است و نه علم و نه فلسفه بلکه حکمت است"( ۳۵: ۳۴۲). او خودآگاهی( حکمت) را که " اساسا از جنس آگاهی نیست و موضوع آن نیز به‌کلی متفاوت است" ( ۲۴: ۲۴۵) با ویدیا( هند) که بینایی ماورایی است که راه را می‌یابد( ۲۳: ۱۶۷) ، سوفیا( یونان) که نوعی بینایی خاص است( ۲۳: ۱۶۹) و خرد روشن( زرتشت) یکی می‌داند.

🔹اما چرا شریعتی در آثار خود از مفهوم عرفان که در قرآن به کار نرفته بیش از مفهوم حکمت استفاده کرده است؟ دلیل آن شاید این بوده که عرفان برای عموم مخاطبان مفهومی شناخته‌شده‌تر و آشناتر بوده تا حکمت. به ویژه که فیلسوفان و عالمان حکمت را معادل فلسفه دانسته و می‌دانند و این معادل کاملا متفاوت از آنچه او مراد می‌کرده ، می‌باشد و از این رو برای جلوگیری از بدفهمی و سوء برداشت مفهوم عرفان را که رایج‌تر بوده بیشتر به کار برده است. البته شریعتی هر مفهومی را که در فضای گفتمانی زمانه‌اش، چه در غرب و چه در شرق ، بوده به راحتی به کار می‌گرفته اما آن را با محتوایی که متناسب با بینش بومی خودش بوده تعریف یا تبیین می‌کرده است. و این بومی‌سازی مفاهیم غربی هنر درخشان او بوده است.

🔸شریعتی ایمان را بیشتر از آن دو مفهوم به کار برده اما کمتر از آن‌ها تعریف روشن و مشخصی از آن ارائه داده است. شاید علتش این بوده که ایمان، از فرط حضورش در فرهنگ و باور عمومی ، مفهوم شناخته‌شده‌ای برای همگان به نظر می‌رسیده است. در حالی که ایمان هم ، مانند آن دو مفهوم ، بعدی وجودی دارد چنان‌که او می‌گوید" ایمان، درست مانند عشق، آدم در برابرش جذب می‌شود و بعد تمام وجود آدم را فرا‌می‌گیرد.( ۲۳: ۸۷)

🔹از نظر شریعتی از پی عشق( یا تجربه عرفانی) ایمان حاصل می‌شود. اقبال لاهوری هم به همین نظر قائل است: " ایمان اطمینان زنده‌ای است که از تجربه‌ای نادر حاصل می‌شود( احیاء : ۱۲۷) . تجربه نادر همان تجربه عرفانی یا دست‌یابی به حکمت است که همه وجود آدمی را دربر‌می‌گیرد، و اطمینان زنده همان اطمینان یافتن به وجود داشتن " او"ست.

#امیر_رضایی
#یادداشت_اختصاصی
#اکنون_شریعتی

🆔 @Shariati40
🔷🔸چهار مفهوم محوری در اندیشه شریعتی و اقبال : هبوط ، عبادت ، فلاح ، خلود

🖋امیر رضایی

🔸۰۱هبوط. هبوط سرآغاز خلود است . در قرآن جاودانگی ( شجره‌الخلد . چرا جاودانگی با درخت توصیف شده است ؟ ) از پی هبوط می‌آید . از این رو هبوط نقطه عطفی سرنوشت‌ساز و حیاتی است . در واقع رمز بقاست . با ًهبوط ، عبادت ، فلاح و خلود معنای حقیقی خود را پیدا می‌کنند. بدون هبوط این سه تهی و بی‌بهره از معنا هستند ، مفاهیم صوری و فاقد اعتلا‌بخشی‌اند. هبوط در یک تعریف غلبه خودآگاهی بر آگاهی، غلبه فراعقل بر عقل ، غلبه تجربه شهودی بر تجربه حسی است .
هبوط در داستان خلقت آدم ( انسان) مرحله‌ای محوری است . خالق آدمی پیش از هبوط خداست و پس از آن خود او . شریعتی و اقبال دو تعبیر متفاوت با معنایی مشابه از هبوط دارند . اولی هبوط را " طلوع وجودی" ( ۲۳ : ۳۳۶) می‌داند و دومی " شعله ‌خودآگاهی" .( احیاء : ۹۹ ). بنابراین هبوط با " روشنایی وجودی" آغاز می‌شود و همین موجب " نوعی از بیدار شدن از خواب طبیعت" ( احیاء : ۹۹ ) می‌گردد.
هبوط که اتفاقی نادر است و بدون دخالت اراده و ناگهانی سر می‌زند ، پیش‌زمینه یا علت تامه عبادت است.

🔹۰۲ عبادت . عبادت پس از هبوط از حالت زبانی و صوری به حالتی وجودی و حقیقی تبدیل می‌شود . هر اندازه هبوط غیر‌ارادی است ، عبادت ارادی است . کنش دشواری است که با " خواست " آدمی صورت می‌پذیرد ، یا به تعبیر شریعتی " طریق شگفت و دشوار بندگی خدا" است( ۱۶ : ۷۷ ) . شریعتی عبادت را " اتصال وجودی مستمر میان انسان و خدا" می‌داند( ۲: ۱۵۲) و اقبال آن را " پیوند نزدیک با من مطلق" ( احیاء : ۶۸ ) یا " اتحاد با مطلوب خویش " ( احیاء : ۱۰۴ ) تلقی می‌کند. از این رو عبادت " یک مسئله وجودی" ( ۲: ۱۵۱) یا " صیقل دادن وجود حقیقی و برانگیختن حالات وجودی و استخراج گنجینه‌های نهفته خودآگاهی" ( ۲: ۱۵۵) است. این نوع عبادت با " نورانیت نفسانی" ( احیاء : ۱۰۴) یا با " اشراق نفسانی" ( احیاء : ۱۰۵) همراه است ، به‌گونه‌ای که آدمی خود را در " کل بزرگ‌تری از حیات اکتشاف می‌کند" ( احیاء : ۱۰۶) . " اکتشافی که به وسیله آن من جوینده، در همان لحظه که نفی خودی خویشتن را می‌کند، به اثبات وجود خویش می‌رسد." ( احیاء : ۱۰۸) . بنابراین عبادت نوعی کنش درونی است برای اتصال با امر قدسی که به صورت دیالکتیک نفی و اثبات خویش صورت می‌پذیرد .

🔸۰۳ فلاح . فلاح یا رستگاری از پی عبادت می‌آید . عبادت که محور اصلی‌اش تزکیه یا پاک کردن نفس از آلودگی‌ها است ، آدمی را چونان نیلوفری که از مرداب سربر‌می‌آورد، به کمک آن " بذر قدسی" که بر اثر هبوط در جان آدمی شکافته و جوانه می‌زند ، به‌تدریج پاک می‌کند تا او را برای آن " آزمون بزرگ" در پیشگاه خداوند آماده سازد. فلاح، در این دنیا، " آرمان نهایی" ( ۲۳: ۱۹۲) است، زیرا رهایی از قیدها و بندهای فکری و روحی و مادی و زندان‌هایی که در آن‌ها گرفتاریم ، عین رستگاری است. شریعتی اسلام را " فلسفه رستگاری انسان"( ۲۴: ۱۰۳) می‌داند، که از طریق ترسیم " نقشه راه" می‌خواهد آدمی را پس از طی مراحلی به فلاح یا " آزادی تکاملی وجودی" ( ۲: ۴۴) برساند. آرمان رهایی یا رستگاری تنها از رهگذر جهان‌نگری توحیدی که بیانگر هستی شعورمند و هدفمند است، توجیه‌پذیر است. او مسئولیت روشنفکر را " کوفتن راه فلاح انسان" ( ۵: ۱۰۵) می‌داند که تحقق آزادی و عدالت و معنویت و کرامت و... از پیش‌‌زمینه‌های لازم آن هستند .

🔹۰۴ خلود. خلود یا حیات جاوید در ادامه هبوط است : " میوه ممنوع( که موجب هبوط می‌شود) مایه خلود و ابدی شدن خود انسان است" ( ۲۳: ۳۲۰). و این حالت زمانی دست‌یافتنی است که عبادت و فلاح به حد کمال رسیده باشند، یا " من بشری به مقامی بالاتر از تفکر محض ارتقا پیدا کند" ( احیاء: ۲۲۴) . البته دغدغه و " درد جادانگی" همیشه با انسان بوده و بدان اندیشیده و همچنان می‌اندیشد زیرا " انسان در عمق فطرت خویش همواره در آرزوی جاودانگی و خلود است."( ۱۴: ۱۲۷) . دین به این نیاز ژرف آدمی واقف است و برآن مهر تایید می‌نهد: " به گفته قرآن ، راه برای آدمی باز است که به حقیقت ومفهوم جهان بپیوندد و جاودانی شود." ( احیاء : ۱۳۷) حتی شاید بتوان گفت هدف نهایی دین این است که " آدمی را در هستی جاودانه سازد." ( احیاء : ۱۶) و این امر زمانی ممکن است که او " جایگاه اصیلی در قلب انرژی خلاق الهی اشغال کند." ( احیاء : ۸۵).

#یادداشت_اختصاصی
#امیر_رضایی
#اکنون_شریعتی
🆔 @Shariati_SCF
🔷🔸چهار نوع دینداری : عامیانه ، عاقلانه ، عارفانه و مومنانه

🖋امیر رضایی

🔹۰۱ دینداری عامیانه : نازل‌ترین سطح از دینداری است که عمدتا ریشه در سنت‌ها ، آیین‌ها ، آداب و رسوم قومی و محلی دارد و هیچ ربطی با دینداری حقیقی ( مومنانه) ندارد، بیشتر متکی بر احساس شبه‌مذهبی توام با توهمات و خرافات و باورهای غلط است . دینداری عامیانه بزرگ‌ترین انحراف از دینداری حقیقی است که در طی تاریخ بر روابط و مناسبات فرهنگی_ اجتماعی عوام حاکم بوده و هست. تعصب کور ، خرافه‌پرستی ، مناسک‌گرایی ، عقل‌گریزی ، انحطاط فکری ، توهم مذهبی و... از ویژگی‌های این نوع دینداری است . نمایندگان شاخص این نوع دینداری در دنیای قدیم مجلسی و در دنیای جدید کل روحانیت سنتی‌اند که مولد، مبلغ و مروج کوشای آن بوده و هستند و توده مردم را دائما تحت تاثیر آن قرار داده و می‌دهند.

🔸۰۲ دینداری عاقلانه . از سطح دینداری عامیانه فراتر می‌رود زیرا به تعلیل ، تبیین و توجیه پدیده‌های دینی می‌پردازد . این نوع دینداری ربطی عقلی و منطقی با دینداری حقیقی ( مومنانه ) دارد و عقلانی‌سازی اسطوره‌ها ، نمادها و ایده‌های دینی از کارکرد‌های آن است . از این نوع دینداری با رویکردهای مختلف از جمله فلسفی ، کلامی ، علمی و ... دفاع می‌کنند. محور دینداری عامیانه احساس و محور دینداری عاقلانه عقل است . ایمان نزد این رویکرد ، برخلاف رویکرد عامیانه که وجه احساسی دارد ، کاملا وجه عقلانی دارد. دینداری عاقلانه همواره رویاروی دینداری عامیانه و در ستیز دائم با آن بوده و هست . نمایندگان شاخص این نوع دینداری در دنیای قدیم ابن سینا و در دنیای جدید اغلب روشنفکران دینی‌اند.

🔹۰۳ دینداری عارفانه . از سطح دینداری عاقلانه فراتر می‌رود و به هسته مرکزی دین که همان " خودی" یا " بذر مقدس" است ، راه می‌یابد ، از این طریق امر قدسی را فهم کرده و با آن رابطه برقرار می‌کند . رابطه‌ای که دیندار عقل‌گرا به دلیل تکیه بر عقل خودبنیاد قادر به برقراری آن نیست . محور دینداری عارفانه عشق است که جنبه وجودی دارد. از آن جا که دیندار عارف با امر قدسی رابطه مستقیم برقرار می‌کند ، چندان دغدغه بازسازی باورها و سنت‌ها را ندارد . توجه او ، در پی کشف آن دانه قدسی ، تماما از بیرون به درون دوخته می‌شود و لذا نسبت به مصائب و فجایع پیرامون خویش تماشاگر منفعل است . ایمان نزد این رویکرد برخلاف رویکرد عقلی درون‌ذات است . نمایندگان شاخص این نوع دینداری در دنیای قدیم مولوی و در دنیای جدید کی‌یر‌کگارد هستند .

🔹۰۴ دینداری مومنانه . این نوع دینداری در نفوذ به هسته مرکزی دین که همان جوهر وجودی خویشتن خویش است ، با دینداری عارفانه مشترک است . تفاوت این دو در این است که دینداری عارفانه توجه محوری‌اش عشق است ، اما دینداری مومنانه متوجه ایمان است. ایمان به تعبیر زیبا و عمیق اقبال لاهوری " اطمینان زنده به بودن " او" ست". از آن‌جا که جنس ایمان به تعبیر قرآن عمل‌آفرین و مسئولیت‌زاست ، مومن راستین را به صحنه کشاکش‌های اجتماعی می‌کشاند تا نقش خود را متناسب با توانایی‌هایش ایفا کند. بنابراین مسئولیت‌پذیری اجتماعی و مسئولیت‌ناپذیری اجتماعی راه این دو دینداری را از هم جدا می‌کند. یکی در عشق منزل می‌کند و دیگری با ایمان همچون مرغی به " راه بی‌نشان" بی مدد عقل می‌رود . نمایندگان شاخص این نوع دینداری در دنیای قدیم امام علی و در دنیای جدید اقبال و شریعتی‌اند.


#دینداری
#یادداشت_اختصاصی
#امیر_رضایی
#اکنون_شریعتی

🆔@Shariati_SCF
🔷🔸یادی از مجید شریف

🖋امیر رضایی

🔸بیست و سه سال از قتل بی‌رحمانه مجید شریف ، نخستین قتل از قتل‌های زنجیره‌ای در ۲۸ آبان سال۷۷ می‌گذرد . او که در آبان سال۷۴ شوریده‌سر به وطن بازگشت تا در شکل‌بخشیدن به جامعه‌ای عاری از فقر و ستم و تبعیض نقش خود را ایفا نماید، به‌خوبی می‌دانست که در این سرزمین بلا‌زده آگاهی جرمی نابخشودنی است و تصور می‌کرد او را _ که سر در کار ترجمه داشت و گه‌گاه برای این و آن نشریه می‌نوشت و مصاحبه می‌کرد_ حداکثر چند سالی به حصر و حبس می‌افکنند و تمام . اما در کمال ناباوری سه سال پس از بازگشتش تاوان این آگاهی را با از دست دادن جان خویش پرداخت کرد.

🔹ستمگران هیچ‌گاه تحمل نشر آگاهی را نداشته و ندارند چرا که آگاهی را نافی بقای خود می‌دانند و در نتیجه انسان‌های آگاه و دردمند را از بیخ و بن بر‌می‌کنند . آن‌ها همیشه از آگاهی ترسیده‌اند و همین ترس دستان‌شان را شوربختانه به خون‌های پاک و بی‌گناه آلوده کرده و می‌کند. مجید شریف یکی از این خون‌های به‌ناحق‌ریخته بود که قربانی ستمگران ترس‌خورده شد . مسلما نام او مانند همه کنشگران مخالف ستمگری در تاریخ این مرزو بوم به نیکی خواهد ماند و گذر زمان چهره آنان را از پس ابرهای تیره وتار تابناک‌تر از همیشه نشان خواهد داد.
یادش گرامی

#وطن
#پاییز_۷۷
#مجید_شریف
#یادداشت_اختصاصی
#اکنون

🆔 @Shariati_SCF
🔷🔸دو سنخ روشنفکر دینی مردم‌گرا

🖋امیر رضایی

🔅یک. دغدغه‌مند رهایی مردم ( emancipation)

🔅دو. دغدغه‌مند رستگاری مردم ( redemption)

🔹سنخ اول: اکثر روشنفکران دینی مردم‌گرا از ایمانی عقلی_ اعتقادی برخوردارند. آن‌ها اغلب با تکیه برعلوم انسانی و اجتماعی دین را تفسیر و تاویل عقلانی کرده و از این طریق نشان می‌دهند دین موجه و معقول و باورپذیر است . آن‌ها عمیقا باور دارند جهان را شعوری بزرگ و تصور‌ناپذیر اداره می‌کند و آفرینش رویای هدفی بزرگ را در سر می‌پروراند. چنین درکی از جهان منشاء ایمان آن‌هاست. دغدغه اصلی و هدف نهایی این روشنفکران رهایی مردم از سلطه قدرت جبار و ستم ستمگر و بیرون آمدن جامعه از عقب‌ماندگی تاریخی است . و در این راه از جان‌فشانی‌ها و فداکاری‌های بسیار دریغ نکرده و نمی‌کنند. عشق به آزادی و برابری مردم و جد و جهد فراوان برای تحقق‌شان گاه از آنان چهره‌ای اسطوره‌ای و قهرمانی افسانه‌ای ساخته است . در تاریخ معاصر ما یکی از بهترین نمونه‌های این سنخ روشنفکر طالب رهایی مردم محمد حنیف‌نژاد است.

🔸سنخ دوم : اقلی از روشنفکران دینی مرد‌گرا از ایمانی عقلی_ شهودی برخوردارند. تفسیر آن‌ها از دین و پدیده‌های دینی جنبه عقلانی_ وجودی دارد، به فراسوی عقلانیت محض رفته ، به جوهر دین نفوذ کرده و شعور فراگیر و تصور‌ناپذیر جهان را در درون خویش تجربه می‌کنند و این درک و دریافت درونی منشاء ایمان ژرف و زلال آنان می‌شود . دغدغه اصلی و هدف نهایی این روشنفکران فقط رهایی مردم از سلطه زور و ستم زر و تحقق آزادی و برابری مردم نیست ، بلکه علاوه بر آن ، به رستگاری انسان‌ها نیز می‌اندیشند . اگر برای روشنفکران سنخ اول تحقق آزادی و برابری و اخلاق و معنویت هدف غایی است، برای این روشنفکران این‌ها همه مقدمه و پیش‌زمینه تحقق رستگاری‌اند . رستگاری همان عالی‌ترین آرزوی پیامبر است که ، به تعبیر اقبال لاهوری ، "می‌خواست ببیند تجربه دینی به صورت یک نیروی جهانی زنده درآمده است" ( احیاء / ۱۴۳) . تجربه دینی ، در زبان اقبال و شریعتی، همان تجربه امر قدسی از طریق اتصال وجودی به آن است که خود نفس رستگاری است . در تاریخ معاصر ما بهترین نمونه این سنخ روشنفکر طالب رستگاری مردم بی‌تردید علی شریعتی است .

#روشنفکری
#مردم_گرا
#یادداشت_اختصاصی
#امیر_رضایی
#اکنون

🆔 @Shariati40
🔷🔸ایمان و عرفان

🖋امیر رضایی

🔸رابطه ایمان و عرفان عموم و خصوص من وجه است، به این معنا که ایمان_ ایمان ابراهیمی_ شامل عرفان می‌شود، اما عرفان لزوما ایمان را شامل نمی‌شود. بین این دو تفاوت‌هایی هست که می‌توان، با الهام از آرای شریعتی و اقبال ، چنین برشمرد:

🔹۰۱ تفاوت در معنا. ایمان و عرفان هر دو اسم مصدرند، اولی به معنای اطمینان یافتن و دومی به معنای شناختن است. موحدان ایمان را باور به خدای یگانه می‌دانند، و عارفان عرفان را توسعا " شناختن نفس" تلقی کرده و به این حدیث پیامبر بسیار استناد می‌کنند: من عرف نفسه فقد عرف ربه( هر کس خود را بشناسد ، قطعا خدایش را خواهد شناخت).

🔸۰۲ تفاوت در متن . نکته تامل‌برانگیز این است که کلمه عرفان در قرآن نیامده اما کلمه ایمان و مشتقات آن به‌وفور تکرار شده است. شریعتی به‌درستی می‌گوید قرآن به جای کلمه عرفان کلمه حکمت( خودآگاهی) را به‌کار برده و آن را " خیر کثیر" دانسته است که در قرآن اغلب پس از کتاب( آگاهی) آمده، با "تعلیم" منتقل می‌شود و می‌دانیم که علم در گفتمان دینی _ چنان‌که شریعتی هم می‌گوید_ نور است: العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء ( علم نوری است که خداوند در دل هر کس که بخواهد می‌افکند).

🔹۰۳ تفاوت در سطح. سطح و مدار ایمان فراتر از عرفان( حکمت) است زیرا زمانی ایمان سر‌می‌زند که خداوند کتاب( آگاهی) و حکمت( خودآگاهی) یا عرفان را به آدمی عطا کند ، یعنی زمانی که به تعبیر قرآن ، حکمت ، " بالغه" می‌شود. اقبال لاهوری هم بر همین نظر است. وی در صفحه نخست کتاب احیای فکر دینی در اسلام می‌گوید:" آن نوع از تجربه ( عرفانی) که ایمان دینی در آخرین مرحله بر آن بنا می‌شود..." در واقع پس از آخرین مرحله" شناختن نفس" ( عرفان) یا حکمت( استوار ساختن نفس) ، اطمینان( ایمان) از " وجود و حضور او" حاصل می‌شود.

🔸۰۴ تفاوت در متعلَّق . متعلَّق ایمان معبودی است که تشخص، صفات و خصائص معین و مشخصی دارد تا مومن با تقرب و نزدیکی به او خود را بر انگاره خصوصیات او بسازد ‌. متعلَّق عرفان معشوقی است که تشخص ندارد، عنصر سیالی است بدون صفات و خصوصیات. این تفاوت موجب می‌شود که اولی به عبادت معبود بپردازد و دومی به مغازله با معشوق . در نتیجه اولی به سوی " او " شناور می‌شود( الی الله المصیر) ، و دومی در او غرق می‌گردد( فنا فی الله) ، اولی دغدغه بقا دارد و دومی دغدغه فنا . حاصل رابطه با معبود ایمان مومنانه است و حاصل رابطه با معشوق عرفان عاشقانه.

🔹۰۵ تفاوت در ماهیت. ایمان به تعبیر اقبال" از جنس معرفت است" و عرفان از جنس احساس. ایمان و عرفان دو نوع انسان متفاوت پدید می‌آورند ، یکی نبی و دیگری صوفی . ایمان عقل را به رسمیت می‌شناسد، به کمکش می‌آید تا همچون مرغی راه بی‌نشان را در این ظلمات بیابد. به تعبیر اقبال" عقل و ایمان معارض با هم نیستند، هر دو از یک ریشه جوانه می‌زنند و هر یک مکمل دیگری است" ، اما عشق عقل را نفی می‌کند، پای استدلالیان را چوبین می‌داند. ایمان گوهر دین است و می‌خواهد مومن را به اطمینان از حضور " او" برساند، اما عرفان دین را به حاشیه می‌راند و می‌خواهد عارف را به عشق بکشاند.

🔸۰۶ تفاوت در عمل . تجربه تاریخ نشان می‌دهد ایمان زاینده عمل بوده است؛ عمل اصلاحی بنیادی؛ از فرد در‌می‌گذرد و به دیگری می‌رسد. تجربه پیامبران ابراهیمی و آنان که به واقع در مسیر آن‌ها حرکت کرده‌اند، این تجربه را ثابت می‌کند ، و بی جهت نیست که در قرآن همه‌جا عمل پس از ایمان آمده است . اما عرفان، در تجربه بسیاری از عارفان، از انفعال اجتماعی حکایت می.کند؛ در عارف و عده‌ای از مریدان او محبوس و محصور می‌ماند. در واقع ایمان ، که پس از عرفان ( نور) سر‌می‌زند، رانه‌ای است که آدمی را در همان حال که خویشتن خویش را تغییر می‌دهد ، به تغییر سرنوشت جامعه خود نیز می‌کشاند ، ولی عرفان در مرحله تغییر خود، همچون ناظر بی‌طرف سرنوشت جامعه خود، باقی می‌ماند .


#یادداشت_اختصاصی
#امیر_رضایی
#اکنون
🆔 @Shariati40
🔷🔸عصیان انسان

🖋امیر رضایی

🔸نخست به دو ملاحظه اشاره می‌شود:
ملاحظه اول: همه مفاهیم مربوط به انسان در قرآن این قابلیت را دارند که از حالت نظری به حالت تجربی درآیند و در نهایت درونی شوند . بنابراین تمام این مفاهیم ( مانند ایمان ، تزکیه ، عبادت و ... ) را باید به‌مثابه رخدادهایی فهمید که در آدمی حادث می‌شوند_ و نه از پیش وجود دارند_ و سپس وجه نظری آن‌ها وجودی نیز می‌ شود.

🔹ملاحظه دوم : می‌دانیم که قرآن یک کل در‌هم‌تنیده و همبسته است و از منظر الهی هیچ‌گونه دوگانگی میان آنچه در آن دوگانه می‌نماید از قبیل ماده و معنا، دنیا و آخرت ، روح و جسم ، عقل و قلب و ... وجود ندارد . فقط از منظر انسانی است که این‌ها دوگانه درک می‌شوند اما ذهن دوگانه‌انگار آدمی می‌تواند با عصیان، که آدمی را به قلمرو دیگری پرتاب می‌کند، از این دوگانه‌انگاری‌ها رهایی یابد .

🔹عصیان یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه دینی است؛ می‌توان آن را همچون پلی تصور کرد که دو قلمرو یا دو جهان و یا دو وضعیت به‌ظاهر دوگانه را به هم متصل می‌کند؛ قلمرو عقل را به دل؛ جهان طبیعت را به جهان ماورای طبیعت؛ قلمرو دوگانه‌انگاری را به یگانه‌انگاری و...
مضمون عصیان " شکستن حد" است، حدی که خداوند برای آدمی تعیین کرده است؛ او با فراروی از این حد، آن را می‌شکند. این حد، " حد عقل" است. خداوند از یک سو به آدم( انسان) می‌گوید این حد را نشکن، و از سوی دیگر استعداد شکستن این حد را به او داده است. در دیالکتیک خواستن و نخواستن خداوند ، خواستن غالب است . خدا به آدم( انسان) می‌گوید از این " حد عقل" به فراسوی آن نرو چرا که هیچ نمی‌دانی زیر بار چه مسئولیت سنگین و پرمشقتی خواهی رفت( به تعبیر عمیق و تجربه‌شدهء شریعتی انسان پس از عصیان زیر بار مسئولیت جانکاه ساختن خویشتن خویش می‌رود) و نمی‌فهمی چقدر بر خود ظلم خواهی کرد. اما آدم( انسان) به این نهی خدا توجه نمی‌کند، که البته این ، چنان‌که شریعتی نیز می‌گوید، جزو طرح خداوند و تقدیر آدمی است.
عصیان انسان دلایل متعددی دارد که از آن میان می‌توان به ترکیب آگاهی و اراده آزاد در آدمی اشاره کرد که یکی از مهم‌ترین دلایل آن است . گفتنی است عصیان تجربه‌ای حسی است که روی می‌دهد بی‌آن‌که آدمی در انتظارش باشد و از آن پیش‌آگاه باشد ؛ ناگهانی و غافلگیر‌کننده و سرزده پیش می‌آید.

🔸عصیان پیامدها و نتایج شگفت‌انگیز بسیاری دارد که طرح یکایک آن‌ها در این‌جا مقدور نیست . فقط به دو پیامد نزدیک و مهم آن اشاره می‌شود :

🔹۰۱ خودآگاهی( حکمت) . نخستین میوه عصیان با شکستن حد از سوی انسان و نزدیک‌شدن به درخت ممنوع حاصل می‌شود. انسان که به فرمان خدا نبابد به درخت خودآگاهی نزدیک شود، نزدیک می‌شود و با "چشیدن "[ میوه] درخت
خودآگاهی ( قرآن از چشیدن درخت سخن می‌گوید و نه از چشیدن میوه) از خواب غفلت بیدار می‌شودو به حکمت_ که متضاد غفلت است_ می‌رسد. نکته تامل‌برانگیز این است که خداوند در قرآن به آدم و حوا می‌گوید به این درخت نزدیک نشوید( لا تقربا هذه‌ الشجره) و نمی‌گوید میوه آن را نخورید، و در جایی دیگر می‌گوید آن دو از[میوه] درخت[ ممنوع] چشیدند( ذاقا الشجره) و نمی‌گوید از آن میوه خوردند( کُلا نیست، ذاقا است). شاید این " چشیدن" ( و نه خوردن) بیانگر آن باشد که انسان پس از عصیان در عالی‌ترین مرحله خودآگاهی باز به خودآگاهی نسبی می‌رسد و نه مطلق . زیرا خودآگاهی مطلق قلمرو خداوند است که صفت بارزش " حکیم" ( خودآگاه) است و انسان هیچ‌گاه به آن نمی‌رسد، فقط می‌تواند ذره‌ای از آن را پس از عصیان " بچشد".

🔸۰۲ هبوط . هبوط، به تعبیر اقبال لاهوری، " از حالی به حال دیگر رفتن است" ، که معلول نزدیک‌شدن به درخت خودآگاهی و چشیدن از میوه آن است، که خود محصول عصیان علیه " حد خدایی" است، و با سرزدن " شعله خودآگاهی" رخ می‌‌نماید . در واقع هبوط تجربه حسی و عینی تبدیل دوگانگی شخصیت انسان( شکاف میان عقل و دل) به یگانگی آن ( درآمیختن آن دو ) است. این یگانه‌شدن همه دوگانه‌پنداری‌ها را به‌طور نسبی( به دلیل نسبی بودن خود انسان) از میان می‌برد و جهانی همبسته و درآمیخته از قلمروهای به‌ظاهر دوگانه را دربرابر چشمان می‌گشاید . از این لحظه به بعد قصه پرغصه تنهایی و غربت و رنج‌بودن و.... که شریعتی از آن‌ها با درد و اشک سخن گفته است ، آغاز می‌شود و این‌چنین انسان " می‌شود" و به " معرفت اشرف" می‌رسد .


#عصیان_انسان
#امیر_رضایی
#یادداشت_اختصاصی
#اکنون

🆔@Shariati40
🔷🔸چهار ویژگی سوسیالیسم از نظر شریعتی

🖋امیر رضایی

🔸۰۱ توحیدی . دقیق‌ترین صفتی که می‌توان با الهام از آرای شریعتی برای سوسیالیسم او برگزید، صفت توحیدی است . از دیدگاه او فقط جهان‌نگری توحیدی با سوسیالیسم سازگاری تام دارد، و دیگر جهان‌نگری‌ها، به‌ویژه جهان‌نگری مادی_ دیالکتیکی مطلقا فاقد این سازگاری‌اند. توحید در جهان هستی توحید در جهان اجتماعی را توجیه می‌کند .

🔹صفت سوسیالیسم شریعتی توحیدی است ، نه معنوی ، نه اخلاقی و نه حتی عرفانی . زیرا توحید معنویت ، اخلاق و عرفان را به تنهایی در خود دارد و به‌ویژه پشتوانه فلسفی_ اعتقادی قدرتمندی برای تحقق توحید اجتماعی است که در هیچ‌یک از این سه مفهوم به تنهایی چنین پشتوانه‌ای وجود ندارد .

🔸۰۲ برآمده از قرآن و سنت . گاه سوسیالیسم و دین در اندیشه او به‌گونه‌ای تحلیل می‌شود که گویی این دو ، دو جزیره جدا و مستقل از یکدیگرند و فقط با راهی یا پلی باریک به هم متصل می‌شوند _ و البته گاهی هم متصل نمی‌شوند . در حالی که سوسیالیسم و دین ( سوسیالیسم و دینی که او باور داشت ) در اندیشه او درهم‌آمیخته‌ و تفکیک‌ناپذیرند. سوسیالیسم او ریشه در قرآن( قسط) و سنت پیامبر ( میثاق مدینه) دارد و اساسا با ادبیات و گفتمان دینی توجیه ، تفسیر و تبیین می‌شود. او معتقد است پیامبران ابراهیمی همگی مبشران و مبارزان راستین راه عدالت و آزادی در همه ساحت‌ها بوده‌اند . بنابراین تا آن‌جا که بحث از سوسیالیسم شریعتی در میان است ، نمی‌توان سوسیالیسم او را جدا از گفتمان دینی تحلیل کرد و در نهایت این دو را به‌طور مکانیکی به هم متصل نمود .

🔹مقید به دموکراسی . از نظر شریعتی دو مفهوم سوسیالیسم ( برابری) و دموکراسی( شورا) همچون عدالت ( قسط) و آزادی( فلاح) درهم‌تنیده‌اند به گونه‌ای که نمی‌توان تقدم و تاخر ارزشی و وجودی برایشان قائل شد. او سوسیالیسم و دموکراسی را مقید به یکدیگر می‌داند و معتقد است تحقق راستین یکی بدون دیگری ممکن نیست . تز عرفان، برابری و آزادی هم بیانگر این پیوستگی است . بنابراین می‌توان گفت شریعتی به سوسیالیسم دموکراتیک توحیدی معتقد است که در آن هر سه مفهوم مکمل یکدیگرند . تاریخ نشان داده که تحقق جداگانه هر یک از این سه مفهوم می‌تواند به فاجعه بینجامد . حکومت‌های به‌ظاهر سوسیالیستی استالین و مائو ( انسان قالبی) ، نظام‌های دموکراتیک سرمایه‌داری غربی( انسان قلابی) و حکومت‌های بنیاد‌گرای داعشی و طالبانی ( انسان قالبی و هم قلابی) از مصادیق آن به‌شمار می‌روند.

🔸۰۴ فلسفه زندگی . زمانی که چرایی و چگونگی و هدف زندگی سوسیالیسم یا برابری شود آرمان دین _ که پیامبران برای آن قیام کردند_ تحقق خواهد یافت . البته چنین وضعیتی بسیار آرمانی است و در دورترین چشم‌انداز تاریخی قرار دارد . اما برای این‌که " جهت‌گیری سوسیالیستی" فلسفه و هدف زندگی شود، لازم است برابری از طریق جد و جهد فراوان در بیرون از انسان علیه زر و زور و تزویر و هم در درون انسان علیه ترس و نفع و جهل به‌تدریج پیش رود . در مبارزه درونی برای ریشه‌کن کردن این سه مانع بزرگ درونی تحقق سوسیالیسم ایمان می‌تواند نقشی اساسی ایفا کند . ایمان، که چشم گشودن به گوهر قدسی درون آدمی است و اتصال او را با امر قدسی برقرار می‌کند ، در سرزدن " انسان خودآگاه سوسیالیستی" استعداد فراوانی دارد زیرا ایمان_ که شریعتی در پاره‌ای موارد از آن به عرفان تعبیر می‌کند_ " جان برابری‌خواه" می‌سازد تا آدمی را در مسیر تحقق سوسیالیسم به‌مثابه " فلسفه زندگی" یاری رساند .

#سوسیالیسم
#یادداشت_اختصاصی
#امیر_رضایی

🆔@Shariati40
🔷🔸عرفان، آغاز انسان

🖋نسرین غلامحسین زاده

🔸در این یادداشت های کوتاه بر آنم تا نمایی کلی از آنچه دکتر اقبال لاهوری و دکتر علی شریعتی عرفان می خوانند را بازگو نمایم به این امید که عرفان به عنوان یکی از ارکانی که هر دو این بزرگان قائل به آن هستند  از جنبه کلی و ذهنی خارج شده و صورت دقیق تر و واضح تری یابد.
 پرداختن به عرفان در اشعار اقبال بحث مفصلی می طلبد که در اینجا امکان طرح آن وجود ندارد و آنچه در بحث به آن اشاره خواهد شد  نگاهی مختصر به کتاب بازسازی اندیشه های دینی اوست . آنچه اقبال آن را به عنوان هدف اصلی خود در کتاب بازسازی اندیشۀ دینی ذکر کرده است بازسازی فلسفی اسلام بوده است که البته ضرورتاً به بحث های مهم دیگری چون عرفان ، دموکراسی و ... نیز پرداخته شده است. از نظر او تفاوتی بین سطح عادی تجربۀ انسان و تجربۀ عرفانی یا درونی وجود ندارد و هر دو به یک اندازه ارزشمند و قابل اعتماد هستند، «چیزی به نام جهان غیرقدسی وجود ندارد. همۀ این گسترۀ مادی عبارت است از میدانی برای تحقق خود معنوی: همه چیز زمینه ای قدسی دارد. چنان که پیامبر به زیبایی بیان می کند: تمامی این زمین مسجد است.» (اقبال لاهوری ،محمد،  1968 :93) به نظر او تجربه چه درونی باشد چه بیرونی نمادی از واقعیت است و برای اثبات این مدعا دست به آزمون عقلی برای تضمین درستی تجربۀ عرفانی در فصل دوم کتاب بازسازی می زند که مطالعه ی کامل این فصل برای اثبات این ادعا ضروری است .

🔹البته او بین تصوف و عرفان تمایز اساسی قائل است و اولی را که «فنا فی الله» و پیوستن قطره به دریاست، کاملا نفی می نماید و در تقابل با پیروان آیین وحدت وجود که بر این عقیده بودند که آدمی باید بالاترین هدف و اندیشه اش این باشد که هویت فردی خود را در وجود مطلق فنا سازد، برای شخصیت انسان هویتی مستقل قائل است و یافتن تعریف دقیق تری از خود را در رهایی از محدودیت های فردیت نمی داند. او منزلت و مرتبه ی هر موجودی را بسته به مراتبی می داند که در اشراق می پیماید و پرورش و رشد این فردیت را جز از طریق تماس با محیط ملموس و پویا ممکن نمی داند و اساسا یکی از دلایل سکون و بی تحرکی فقه و حقوق در اسلام را طلوع و رشد تصوف زاهدانه می داند که به تدریج تحت تاثیر خصوصیتی غیراسلامی –وجه نظر ورزانه محض- گسترش یافت. به باور او تصوف در ابتدا صورتی از آزاداندیشی و در اتحاد با عقل گرایی بوده است و تاکیدی که بر جدایی بین ظاهر و باطن می کند رویکرد بی تفاوتی به همۀ چیزهای مرتبط با ظاهر و نه واقعیت را به وجود آورد، این روحیه که کاملا میل به عالم دیگر داشت در تصوف های بعدتر، توجه انسان ها را از یک جنبه ی بسیار مهم اسلام به عنوان بعد سیاسی – اجتماعی بازداشت.

🔸عرفان از نظر او گذر و رفتن خود نامتناهی به آغوش عاشقِ خود متناهی است و اساسا با تصوف در تضاد می باشد و بر خلاف تصوف که جدایی خود نامتناهی و خود متناهی را نمی پذیرد، معتقد است این درک نادرست ناشی از نشناختن ماهیت حقیقی امر نامتناهی است. عرفان اسلامی و تجربه ای که از طریق آن بدست می آید تجربه ای کاملاً طبیعی و متعارف است و دارای مفهوم زیست شناختی است که برای خود بیشترین اهمیت را دارد.
اما این تجربه ی درونی چگونه به دست می آید؟ و آیا آنطور که در تاریخ تصوف مشاهده کرده ایم موجب انفعال اجتماعی می شود و در مرحلۀ تغییر خود باقی می ماند؟ اقبال در پاسخ به این سوالات به صراحت می گوید:«این تجربه نتیجۀ تغییر و تحول زیستی درونی است که آن را نمی توان از طریق مقولات منطقی صرف بدست آورد . این تجربه می تواند خودش را فقط در کنش ساختن جهان یا عمل دگرگون کردن جهان ابرازکند و تنها در این شکل است که محتوای این تجربه ی بی زمان می تواند خودش را در حرکت زمان اشاعه دهد و خویشتن را به طور موثری در مقابل چشم تاریخ قابل رویت کند.(همان: 109) ." عمل نهایی خود یک عمل عقلانی و ذهنی نیست بلکه عملی وجودی و زیستی است که تمام هستی خود را تعمیق می بخشد."(همان:117)

#یادداشت_اختصاصی
#اکنون
🆔@Shariati40

ادامه متن در لینک زیر مطالعه فرمایید