Forwarded from اتچ بات
🔴دربارهی سرود «بهاران خجسته باد»
شاعر این اثر، دکتر عبدالله بهزادی از اعضای حزب توده است که شعر آن را با عنوان "بهار" در همدردی با همسر «پاتریس لومومبا» در سال ۱۳۳۹ نوشته است. کرامت دانشیان، یکی از هنرمندان مبارز چپ بود که بخشی از این شعر را تبدیل به سرود کرد و اسفندیار منفردزاده برای آن آهنگ ساخت و آن را با کمترین امکانات به کمک دوستان و همکارانش در آستانه پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به اجرا درآورد.
سرود امیدبخش و شورآفرین «بهاران خجستهباد» که دانشیان آن را تا آخرین لحظه زمزمه میکرد و با اعدام وی میرفت که در پشت دیوارهای سلولهای زندانهای سیاسی شاه از یادها برود، در ساعت یازده و نیم صبح روز بیست و نهم بهمنماه سال ۵۷، دوباره جان گرفت و در زبان مردم جاری شد.
بسیاری از ایرانیان نسل انقلاب سراینده ی شعر سرود «بهاران خجستهباد» را «کرامت دانشیان» میپندارند. دلیل آن همین که این سرود را اولین بار از زبان او شنیدهاند. حتی در نشریات مختلفی که در سال اول بعد از انقلاب منتشر شد، بر بالای متن چاپ شده ی ابیات این سروده، مینوشتند: «سرودهای از کرامت دانشیان» و چه بسا این باور و برداشت عموم مردم از مطالعه ی همان نشریات سرچشمه گرفته باشد، حال اینکه شعر این سروده که «سرود بهار» نام داشت از دکتر «عبدالله بهزادی» بود و در اسفند ماه سال ۱۳۳۹ یعنی چند هفتهای بعد از ترور و کشته شدن «پاتریس لومومبا» و در همدردی و تسلی به همسر او، در هفتهنامه ی «سپید و سیاه» بهچاپ رسید. در بخشی از آن آمده بود: به بانوی سوگوار، که در ماتم شهید بنالید و زان نوا، دل عالمی تپید،بهاران خجسته باد!
نصرتالله نوح، نویسنده و شاعر معاصر در شرح خاطراتش در باره شعر "بهار" بهزادی مینویسد:
«اولین بار نام دکتر عبدالله بهزادی را از دهان عیسی عالمزاد بابلی شنیدم که همراه با برادرش مهندس ابراهیم و گروهی دیگر از شهرستانهای مختلف ایران در زندان معروف به «زندان موقت شهربانی» که بعدها «کمیته مشترک» نامیده شد، زندانی بودیم. اولین ماههای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود؛ در ساعات هواخوری توی حیاط زندان بود که روزی عیسی شعری خواند که به نظر ما جالب آمد. وقتی از او نام شاعر را پرسیدیم گفت: دکتر عبدالله بهزادی این شعر را سروده و تعریف کرد که او از رفقای ما بوده، ولی بعد از ۱۵ بهمن ماه سال ۱۳۲۷ دستگیر و زندانی شده و پس از آزادی بهکار پزشکی خود پرداخته و کمتر در سیاست دخالت میکند.»
عبداله بهزادی گوشهنشینی را به فعالیت ترجیح داد، اما «بهاران خجسته باد» او سرنوشت دیگری پیدا کرد.
نشریه «فرهنگ نوین» شماره بهمن ماه ۱۳۵۹، در باره ی تاریخچهی این ترانه-سرود نوشت: در اسفند ماه سال ۱۳۳۹ در مجلهی «سپید و سیاه» شعری با عنوان «سرود بهار» در سوگ «پاتریس لومومبا» و خطاب به همسر او، از دکتر «عبدالله بهزادی» چاپ شد.
سالها بعد «کرامت دانشیان» با چند بیت از این شعر سرودی ساخت که بهنام «بهاران خجستهباد!» معروف است. سرودی که کرامت با صدای گیرایش آن را میخواند. حتا به بچههای مدرسهی روستای «سلیران» هم آنرا یاد داده بود، بهطوریکه صبحها، سر صف بهجای «سرود شاهنشاهی» بچهها «بهاران خجستهباد» را میخواندند.
بعدها این سرود همراه با «کرامت» به زندان رفت و سرود جمعی بچههای سیاسی شد. «بهاران خجسته باد!» یادگار «کرامت» بود که در یاد رفقای همبندش در زندان باقی ماند.
هر که «کرامت» را میشناخت، «بهاران خجسته باد!» را حتما از زبان او شنیده بود و همصدا با او خوانده بود.
پس از انقلابْ همراه با آزادی زندانیان سیاسی، «بهاران خجسته باد» هم بهمیان مردم آمد.
در یک هفته فاصلهی میان ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا سالروز اعدام کرامت دانشیان و «خسرو گلسرخی» رفقای نزدیک «کرامت» که خود را آمادهی برگزاری بزرگداشت سالروز اعدام این دو چهره ی هنرمند چپ میکردند، به پیشنهاد «پدرام اکبری» تصمیم به اجرای سرود«بهاران خجسته باد!» میگیرند.
«پدارم اکبری» و «حسن فخار»، سرود راـ آنچنانکه از کرامت به یاد داشتند ـ میخوانند، «اسفندیار منفردزاده» نت موسیقی آنرا مینویسد و به علت نبودن امکانات کافی و دسترسی نداشتن به ارکستر، خود به تنهائی تمام سازها را ابتدا تکتک مینوازد و بعد همه را با هم میکس میکند.
خوانندگان سرود عبارت بودند از: «علی برفچی»، «عبدالله» و «ابوالفضل قهرمانی»، «فرهاد مافی»، «حسن فخار» «پدرام اکبری» و «اسفندیار منفردزاده».
پس از چند روز تمرین، سرانجام در ساعت یازده و نیم صبح روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، «بهاران خجسته باد!» ضبط میشود.
#کرامت_دانشیان #انقلاب #انسان_ماه_بهمن #سرخط_تاریخ
@Sarkhatism
شاعر این اثر، دکتر عبدالله بهزادی از اعضای حزب توده است که شعر آن را با عنوان "بهار" در همدردی با همسر «پاتریس لومومبا» در سال ۱۳۳۹ نوشته است. کرامت دانشیان، یکی از هنرمندان مبارز چپ بود که بخشی از این شعر را تبدیل به سرود کرد و اسفندیار منفردزاده برای آن آهنگ ساخت و آن را با کمترین امکانات به کمک دوستان و همکارانش در آستانه پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به اجرا درآورد.
سرود امیدبخش و شورآفرین «بهاران خجستهباد» که دانشیان آن را تا آخرین لحظه زمزمه میکرد و با اعدام وی میرفت که در پشت دیوارهای سلولهای زندانهای سیاسی شاه از یادها برود، در ساعت یازده و نیم صبح روز بیست و نهم بهمنماه سال ۵۷، دوباره جان گرفت و در زبان مردم جاری شد.
بسیاری از ایرانیان نسل انقلاب سراینده ی شعر سرود «بهاران خجستهباد» را «کرامت دانشیان» میپندارند. دلیل آن همین که این سرود را اولین بار از زبان او شنیدهاند. حتی در نشریات مختلفی که در سال اول بعد از انقلاب منتشر شد، بر بالای متن چاپ شده ی ابیات این سروده، مینوشتند: «سرودهای از کرامت دانشیان» و چه بسا این باور و برداشت عموم مردم از مطالعه ی همان نشریات سرچشمه گرفته باشد، حال اینکه شعر این سروده که «سرود بهار» نام داشت از دکتر «عبدالله بهزادی» بود و در اسفند ماه سال ۱۳۳۹ یعنی چند هفتهای بعد از ترور و کشته شدن «پاتریس لومومبا» و در همدردی و تسلی به همسر او، در هفتهنامه ی «سپید و سیاه» بهچاپ رسید. در بخشی از آن آمده بود: به بانوی سوگوار، که در ماتم شهید بنالید و زان نوا، دل عالمی تپید،بهاران خجسته باد!
نصرتالله نوح، نویسنده و شاعر معاصر در شرح خاطراتش در باره شعر "بهار" بهزادی مینویسد:
«اولین بار نام دکتر عبدالله بهزادی را از دهان عیسی عالمزاد بابلی شنیدم که همراه با برادرش مهندس ابراهیم و گروهی دیگر از شهرستانهای مختلف ایران در زندان معروف به «زندان موقت شهربانی» که بعدها «کمیته مشترک» نامیده شد، زندانی بودیم. اولین ماههای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود؛ در ساعات هواخوری توی حیاط زندان بود که روزی عیسی شعری خواند که به نظر ما جالب آمد. وقتی از او نام شاعر را پرسیدیم گفت: دکتر عبدالله بهزادی این شعر را سروده و تعریف کرد که او از رفقای ما بوده، ولی بعد از ۱۵ بهمن ماه سال ۱۳۲۷ دستگیر و زندانی شده و پس از آزادی بهکار پزشکی خود پرداخته و کمتر در سیاست دخالت میکند.»
عبداله بهزادی گوشهنشینی را به فعالیت ترجیح داد، اما «بهاران خجسته باد» او سرنوشت دیگری پیدا کرد.
نشریه «فرهنگ نوین» شماره بهمن ماه ۱۳۵۹، در باره ی تاریخچهی این ترانه-سرود نوشت: در اسفند ماه سال ۱۳۳۹ در مجلهی «سپید و سیاه» شعری با عنوان «سرود بهار» در سوگ «پاتریس لومومبا» و خطاب به همسر او، از دکتر «عبدالله بهزادی» چاپ شد.
سالها بعد «کرامت دانشیان» با چند بیت از این شعر سرودی ساخت که بهنام «بهاران خجستهباد!» معروف است. سرودی که کرامت با صدای گیرایش آن را میخواند. حتا به بچههای مدرسهی روستای «سلیران» هم آنرا یاد داده بود، بهطوریکه صبحها، سر صف بهجای «سرود شاهنشاهی» بچهها «بهاران خجستهباد» را میخواندند.
بعدها این سرود همراه با «کرامت» به زندان رفت و سرود جمعی بچههای سیاسی شد. «بهاران خجسته باد!» یادگار «کرامت» بود که در یاد رفقای همبندش در زندان باقی ماند.
هر که «کرامت» را میشناخت، «بهاران خجسته باد!» را حتما از زبان او شنیده بود و همصدا با او خوانده بود.
پس از انقلابْ همراه با آزادی زندانیان سیاسی، «بهاران خجسته باد» هم بهمیان مردم آمد.
در یک هفته فاصلهی میان ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا سالروز اعدام کرامت دانشیان و «خسرو گلسرخی» رفقای نزدیک «کرامت» که خود را آمادهی برگزاری بزرگداشت سالروز اعدام این دو چهره ی هنرمند چپ میکردند، به پیشنهاد «پدرام اکبری» تصمیم به اجرای سرود«بهاران خجسته باد!» میگیرند.
«پدارم اکبری» و «حسن فخار»، سرود راـ آنچنانکه از کرامت به یاد داشتند ـ میخوانند، «اسفندیار منفردزاده» نت موسیقی آنرا مینویسد و به علت نبودن امکانات کافی و دسترسی نداشتن به ارکستر، خود به تنهائی تمام سازها را ابتدا تکتک مینوازد و بعد همه را با هم میکس میکند.
خوانندگان سرود عبارت بودند از: «علی برفچی»، «عبدالله» و «ابوالفضل قهرمانی»، «فرهاد مافی»، «حسن فخار» «پدرام اکبری» و «اسفندیار منفردزاده».
پس از چند روز تمرین، سرانجام در ساعت یازده و نیم صبح روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، «بهاران خجسته باد!» ضبط میشود.
#کرامت_دانشیان #انقلاب #انسان_ماه_بهمن #سرخط_تاریخ
@Sarkhatism
Telegram
attach 📎
سرخط
"پرواز خورشید رهایی در شب خاموش" محمد غزنویان تهران، در ماههای منتهی به نوزده بهمن چهل و نه، بیش از هر زمان دیگری مرعوب و مقید شده بود. سالهای پساکودتا طی شده و اکنون کودتایِ مصرف در جریان بود. «اعلیحضرت» با خیالی آسوده از قلع و قمع شدنِ سویههای…
آنان توانستند درک خود را از نهیلیسم حاکم بر شهر، درست در نقطۀ مقابل درک عام روشنفکران صورتبندی نمایند. انتشار «رد تئوری بقا» سند نهایی عزم فدائیان برای این آغاز بود. رد تئوری بقا نقطۀ عزیمتی بود در مقطعی از تاریخ ایران که صیانت از زندگی به هر قیمتی، به سکۀ رایج فرهنگ عامه بدل شده بود. راهی که استوار بود به ایدۀ «بازگرداندن روابط انسان و آزادی انسان برای انسان».
این اراده است که در عین ناباوریِ همگان، توان در هم شکستنِ هیبت اژدهاگون حاکمان را داشت.
چه کسی باور میکرد که درست در همان لحظات اوج استیصال، صدای شلیک چند فشنگ در شهری کوچک و محصور در انبوه جنگلهای گیلان، چرتِ غارتگران را پاره کند؟
چه کسی باور میکرد فرماندهان و مغزهای متفکر ارتشی که از تاراج سهم نفتِ تهیدستان رشد کرده بودند، هرگز نتوانند دریابند که ضربه را از کجا خوردند؟
نه آنها توانستند و نه هنوز منکرانِ سیاهکل، قادر به درک اهمیت «ایمان» به تغییر هستند. آنچه در سیاهکل ریشه گرفت، ایمان بود. سیاهکل به اعتقاد من نه تنها طلیعۀ پیروزی که خود پیروزی بود. پیروزی در سیاهکل با مؤلفههای پیروزی در معنای لجستیکی و عملیاتی قابل فهم نیست، بل از منظر درهم شکستن سیمای شکستناپذیر مخوفترین نمایندۀ امپریالیسم در خاورمیانه قابل درک است. سیاهکل به معنایِ دقیق کلمه جنبشی شد که صدای سرکوبشدگان ظفار و فلسطین را به مطرودان ایران پیوند زد و نشان داد درهمفروریختنِ حکومت جباران، کاملا دسترسپذیر است. فدائی، به ستارۀ راهنمایی بدل شد که جانهای از خودگذشتۀ بیشماری را به تکاپو واداشت. جانهایی که سرحدات قومیت و جنسیت را درهمشکستند و به میانجیِ ایمان به قدرت تهیدستان، با دست خالی در برابر تمام ساز و برگ امنیتی و نظامی حاکم به صف شدند.
بیهوده نیست که سیاهکل به مثابۀ اسم رمز تغییر همچنان دستمایۀ نفرتپراکنیِ نشریات اصلاحطلب میشود. بیهوده نیست که آنها همپای و همداستان با گفتمان امنیتی حاکم بر جهان، فرماندهانی چون اشرف و آل آقا را تروریست مینامند و به تحقیر جنبش چریکی ایران همت میکنند.
از قضا اینها که مدعای استقلال و آزادی دارند، قادر به درک استقلال تمام قد جنبش سیاهکل از هر گونه کمک مالی و لجستیکی خارجی و عدم وابستگی به رانت بورژوازی نیستند.
سیاهکل میعادگاه کسانی بود که نه در عرصۀ شعار بلکه در ساحت عمل، خاستگاه طبقاتی خود را به طور کامل نفی کرده و به رزمندگان طبقۀ کارگر تبدیل شدند. قصد من قدیس سازی از رفقای جان باختۀ چریکی ایران، یا عاری از نقد دانستن کل پروسۀ مبارزاتی آنان نیست. لیکن معتقدم آنان توانستند سوسیالیسم را از کالایِ مصرفی آکادمیهای خردهبورژوایی خارج کنند و آن را در ساحت امر واقع، درست روی همان زمین سختی که دهقان گیلانی بر آن عرق میریخت و کارگر کفش ملی در آن جان میداد، احیا کنند. آنان برخلاف روایتهای موجود، مشتی جوان شیفتۀ اسلحه نبودند، بل کسانی بودند که در جستاری دائم برای پاسخ به اقتضائات دوران خود کوشیدند. آنان فدا شدند تا شعر و موسیقی انقلابی جانی دوباره یابد و مارکس نه به مثابۀ حکیم که درست در جایگاه واقعی خود یعنی نویدبخش سازماندهی تودهها زنده شود و شبحوار پیرامون گوش شاه و آدمهای او زمزمۀ انقلاب کند.
از این حیث سیاهکل هرگز نباید به مراسم سالگرد مردگان تبدیل شود بلکه باید در قامت دانشگاه-خیابان درک شود. باید در پروسۀ عمل-نظر از آن آموخت.
آنها که یکسر شعلۀ خشم بودند نیازی به افروختن شمعهای ما در سالگرد سیاهکل ندارند بلکه میخواهند صدایشان همچنان شنیده شود و به نسلهای بعد انتقال یابد. صدایی که طنین پرقدرت آن را در این فراز از جزوۀ ردتئوری بقا میتوان شنید:
«تحت شرايطی كه روشنفكران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطهٔ مستقيم و استوار با تودهٔ خويشند، ما نه همچون ماهی در دريای حمايت مردم بلكه همچون ماهیهای كوچك و پراكنده در محاصرهٔ تمساحها و مرغان ماهی خوار به سر میبريم. وحشت و خفقان و فقدان هر نوع شرايط دمكراتيك، رابطۀ ما را با مردم خويش بسيار دشوار ساخته است. حتی استفاده از غيرمستقيم ترين و در نتيجه كم ثمرترين شيوههای ارتباط نيز آسان نيست. همۀ كوشش دشمن برای حفظ همين وضع است. تا با تودههای خويش بیارتباطيم، كشف و سركوبی ما آسان است. برای اين كه پايدار بمانيم، رشد كنيم و سازمان سياسی طبقۀ كارگر را به وجود آوريم، بايد طلسم ضعف خود را بشكنيم، بايد با تودۀ خويش ارتباط مستقيم و استوار به وجود آوريم».
برگرفته از ماهنامه " گیلان اوجا " - شماره 9 و 10 - دی و بهمن 95
بازنشر شده در کانال تلگرامی آفتابکاران جنگل به آدرس:
@aftaabkaran_e_jangal
#سیاهکل #چریکهای_فدایی_خلق #انقلاب #انسان_ماه_بهمن #نوزده_بهمن
@Sarkhatism
این اراده است که در عین ناباوریِ همگان، توان در هم شکستنِ هیبت اژدهاگون حاکمان را داشت.
چه کسی باور میکرد که درست در همان لحظات اوج استیصال، صدای شلیک چند فشنگ در شهری کوچک و محصور در انبوه جنگلهای گیلان، چرتِ غارتگران را پاره کند؟
چه کسی باور میکرد فرماندهان و مغزهای متفکر ارتشی که از تاراج سهم نفتِ تهیدستان رشد کرده بودند، هرگز نتوانند دریابند که ضربه را از کجا خوردند؟
نه آنها توانستند و نه هنوز منکرانِ سیاهکل، قادر به درک اهمیت «ایمان» به تغییر هستند. آنچه در سیاهکل ریشه گرفت، ایمان بود. سیاهکل به اعتقاد من نه تنها طلیعۀ پیروزی که خود پیروزی بود. پیروزی در سیاهکل با مؤلفههای پیروزی در معنای لجستیکی و عملیاتی قابل فهم نیست، بل از منظر درهم شکستن سیمای شکستناپذیر مخوفترین نمایندۀ امپریالیسم در خاورمیانه قابل درک است. سیاهکل به معنایِ دقیق کلمه جنبشی شد که صدای سرکوبشدگان ظفار و فلسطین را به مطرودان ایران پیوند زد و نشان داد درهمفروریختنِ حکومت جباران، کاملا دسترسپذیر است. فدائی، به ستارۀ راهنمایی بدل شد که جانهای از خودگذشتۀ بیشماری را به تکاپو واداشت. جانهایی که سرحدات قومیت و جنسیت را درهمشکستند و به میانجیِ ایمان به قدرت تهیدستان، با دست خالی در برابر تمام ساز و برگ امنیتی و نظامی حاکم به صف شدند.
بیهوده نیست که سیاهکل به مثابۀ اسم رمز تغییر همچنان دستمایۀ نفرتپراکنیِ نشریات اصلاحطلب میشود. بیهوده نیست که آنها همپای و همداستان با گفتمان امنیتی حاکم بر جهان، فرماندهانی چون اشرف و آل آقا را تروریست مینامند و به تحقیر جنبش چریکی ایران همت میکنند.
از قضا اینها که مدعای استقلال و آزادی دارند، قادر به درک استقلال تمام قد جنبش سیاهکل از هر گونه کمک مالی و لجستیکی خارجی و عدم وابستگی به رانت بورژوازی نیستند.
سیاهکل میعادگاه کسانی بود که نه در عرصۀ شعار بلکه در ساحت عمل، خاستگاه طبقاتی خود را به طور کامل نفی کرده و به رزمندگان طبقۀ کارگر تبدیل شدند. قصد من قدیس سازی از رفقای جان باختۀ چریکی ایران، یا عاری از نقد دانستن کل پروسۀ مبارزاتی آنان نیست. لیکن معتقدم آنان توانستند سوسیالیسم را از کالایِ مصرفی آکادمیهای خردهبورژوایی خارج کنند و آن را در ساحت امر واقع، درست روی همان زمین سختی که دهقان گیلانی بر آن عرق میریخت و کارگر کفش ملی در آن جان میداد، احیا کنند. آنان برخلاف روایتهای موجود، مشتی جوان شیفتۀ اسلحه نبودند، بل کسانی بودند که در جستاری دائم برای پاسخ به اقتضائات دوران خود کوشیدند. آنان فدا شدند تا شعر و موسیقی انقلابی جانی دوباره یابد و مارکس نه به مثابۀ حکیم که درست در جایگاه واقعی خود یعنی نویدبخش سازماندهی تودهها زنده شود و شبحوار پیرامون گوش شاه و آدمهای او زمزمۀ انقلاب کند.
از این حیث سیاهکل هرگز نباید به مراسم سالگرد مردگان تبدیل شود بلکه باید در قامت دانشگاه-خیابان درک شود. باید در پروسۀ عمل-نظر از آن آموخت.
آنها که یکسر شعلۀ خشم بودند نیازی به افروختن شمعهای ما در سالگرد سیاهکل ندارند بلکه میخواهند صدایشان همچنان شنیده شود و به نسلهای بعد انتقال یابد. صدایی که طنین پرقدرت آن را در این فراز از جزوۀ ردتئوری بقا میتوان شنید:
«تحت شرايطی كه روشنفكران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطهٔ مستقيم و استوار با تودهٔ خويشند، ما نه همچون ماهی در دريای حمايت مردم بلكه همچون ماهیهای كوچك و پراكنده در محاصرهٔ تمساحها و مرغان ماهی خوار به سر میبريم. وحشت و خفقان و فقدان هر نوع شرايط دمكراتيك، رابطۀ ما را با مردم خويش بسيار دشوار ساخته است. حتی استفاده از غيرمستقيم ترين و در نتيجه كم ثمرترين شيوههای ارتباط نيز آسان نيست. همۀ كوشش دشمن برای حفظ همين وضع است. تا با تودههای خويش بیارتباطيم، كشف و سركوبی ما آسان است. برای اين كه پايدار بمانيم، رشد كنيم و سازمان سياسی طبقۀ كارگر را به وجود آوريم، بايد طلسم ضعف خود را بشكنيم، بايد با تودۀ خويش ارتباط مستقيم و استوار به وجود آوريم».
برگرفته از ماهنامه " گیلان اوجا " - شماره 9 و 10 - دی و بهمن 95
بازنشر شده در کانال تلگرامی آفتابکاران جنگل به آدرس:
@aftaabkaran_e_jangal
#سیاهکل #چریکهای_فدایی_خلق #انقلاب #انسان_ماه_بهمن #نوزده_بهمن
@Sarkhatism
Forwarded from اتچ بات
۲۲ بهمن لحظهی ناپایداری است از قیام مردمی که خلاف میل رهبران، نمادی از قدرت را در شکل تسخیر پادگانها و تصاحب سلاحها و جنگ خیابانی برای مدتی کوتاه به چنگ میآورند. در ماههای منتهی به ۲۲بهمن، چپ یکسره شعار قیام تودهای میداد و خواهان نابودی ارتش به عنوان ارگان سرکوب بود. چپ به غریزه و نه به تحلیل دریافته بود که حتی اگر تک تک ارگانهای شاهنشاهی نیست و نابود شوند، کافیست ارتش باقی بماند تا بساط سرکوب و دیکتاتوری برقرار شود. شعار «ارتش خلقی بپا میکنیم میهن خود را رها میکنیم» در بنیاد خویش بر چنین تحلیلی استوار بود. عصبانیت رهبران انقلاب که «امام فرمان قیام نداده»، نشانهی بسیار روشنی بود که تودهها در لحظهای از این فرایند، خلاف میل آنان و مطابق با درک خودانگیختهی خویش عمل کردند. رهبران صلح و سازش با ارتش را میخواستند و مردم نابودی ارتش. همین یک لحظه که دوام چندانی نداشت، همین یک واقعه که مورخان آتی با سماجت آن را کمرنگ و محو کردهاند، خشم کل ضدانقلاب مغلوب و غالب را سالهای سال برانگیخته و برمیانگیزاند. همین یک لحظه کافیست که درک کنیم چرا تاریخ نه روندی پیوسته بلکه روندی است سرشار از گسستها و آغازهای دوباره و دوباره.
برگرفته از صفحهی فیسبوک حسن مرتضوی
#انقلاب #انسان_ماه_بهمن #
@Sarkhatism
برگرفته از صفحهی فیسبوک حسن مرتضوی
#انقلاب #انسان_ماه_بهمن #
@Sarkhatism
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
انقلاب ۵۷ و خاطرهی زمان
۱: زيگموند باومن میگوید بشر امروز اميد را از آينده به گذشته انتقال داده است. (نوستالژی) يك امر از دست رفته در گذشته، دريچه نگاه به حال و آينده شده. شرمندگی از اين بابت مانند گناه نخستين هم اسباب بندگی است هم گردن فرازیِ وقيحانه كه روزی به آن جدايیْ قرار است پایان دهد. مثل سلطنتطلبان.
۲: سلطنتطلبان و هر نیروی نوستالژی اندیش در خلاء میزید. در خلاء زیستن اینهمان شدن با خلاء است. نیرویی که در خلاء باشد محتاج رهبر و سخنگو و انواع و اقسام بتکده های گوناگون خواهد بود. تفاوتی نمیکند خلاء در گذشته باشد یا یک غایتِ در خود و ایستا در آینده، او رنج کشیدن را جایگزین تعهد به زندگی، کرده است. سلطنتطلبان و حامیان جمهوری اسلامی دو نیروی مکمل همدیگر که در خلاءِ خود از وجود و اقدامات دیگری قدرت میگیرند. سلطنتطلبان همواره ۴۰ سال گذشته را احتیاجی دترمینیستی (جبرگرایانه) برای درک دوران پیشین می دانند! ۴۰سال حکومت دینی را بقول احمد کسروی، طلبِ جامعه به روحانیت میدانند! اینچنینْ بردگان برای توجیه خود محتاج تعویق نیروی خود و سپری شدن زمان بهدست اربابان بهنام آماده شدن شرایط هستند. نیروی در خلاء صرفا دیگری را بازتولید خواهد کرد.
۳: ۲۲ بهمن لحظهی ثبت و رویت پذیری، ورای قرادادها و بازنمایی هاست. دقایقی از پروسهی شدن که همه را به تأثیرپذیری وامیدارد. تنها همین یک روز در برابر روایت مخالفان انقلاب میتواند مقاومت کند و کرده است. تنها همین یک روز میداند حقْ قدرت است، ذهنیتْ امتداد بدن است، آگاهیْ ویژگیِ کنش است، انتظارْ مصالحه است و چون هست و در خلاء نیست ۴۰سال است اجازه نداده کسی به عنوان سخنگو و رهبر انحصاری اش برای بازنمایی و توضیح بهوجود آید . با ۲۲ بهمن میتوان فهمید نتیجهْ فقط تاریخی/زمانی نیست؛ شدنِ انقلابی جدا از نتایج انقلابات است.
۴: ادارهی شواریی یکبار دیگر بعد از ۴۰ سال از دل مبارزات کارگران مطرح میشود. شوراها، کمیتهها و سازماندهی های محلیِ انقلاب ۵۷ که بعدها به سرعت سرکوب شدند گویا دوباره برگشتهاند. اما اينبار از دریچهی حال. این "باید"ی است که از "هست" استنتاج شده؛ از مبارزه در حال. گذشتهی از دست رفتهْ نه بهعنوان یک زمان بلکه بهعنوان یک تجربه که هرگز محتاج زمان نبود تا برگرددْ پیوستگی قدرت خود را نشان میدهد .
۵: نیروی مقابل قدرت شورایی هرگز هیچ موضوعیت تاریخی در هیچ کجا و هیچ زمانی نداشته است که دلایلش را بهعنوان تجربهای اجتنابناپذیر برای گذر زمان موضوعیت دهیم. از سرکوب شوراها و کمیتهها در کارخانهها و محلات تا سرکوب و بازداشت کارگران در خوزستان و جاهای دیگر یک امر ایجابی هدف قرار گرفته است. نیرویی که با خویشتن خویش تفاوت دارد و محتاج دیگری نیست تا خود را رویتپذیر سازد. همان که اسماعیل بخشی گفت: میگویند بما شرایط کل کشور چنین است اما مگر ما برای ایجاد این شرایط مقصریم؟ هر رهبر ضد انقلابی و یا خودْخواندهای در تاریخ همواره چنین مسألهای را بهخصوص بعد از قدرتگیری برای کارگران بازگو کرده است.
تصویر انقلاب۵۷ از مریم زندی
متن از ساسان صدقی
#انقلاب #طبقه_کارگر #شوراهای_مردمی #آلترناتیو_ما_شوراست #انسان_ماه_بهمن
@Sarkhatism
۱: زيگموند باومن میگوید بشر امروز اميد را از آينده به گذشته انتقال داده است. (نوستالژی) يك امر از دست رفته در گذشته، دريچه نگاه به حال و آينده شده. شرمندگی از اين بابت مانند گناه نخستين هم اسباب بندگی است هم گردن فرازیِ وقيحانه كه روزی به آن جدايیْ قرار است پایان دهد. مثل سلطنتطلبان.
۲: سلطنتطلبان و هر نیروی نوستالژی اندیش در خلاء میزید. در خلاء زیستن اینهمان شدن با خلاء است. نیرویی که در خلاء باشد محتاج رهبر و سخنگو و انواع و اقسام بتکده های گوناگون خواهد بود. تفاوتی نمیکند خلاء در گذشته باشد یا یک غایتِ در خود و ایستا در آینده، او رنج کشیدن را جایگزین تعهد به زندگی، کرده است. سلطنتطلبان و حامیان جمهوری اسلامی دو نیروی مکمل همدیگر که در خلاءِ خود از وجود و اقدامات دیگری قدرت میگیرند. سلطنتطلبان همواره ۴۰ سال گذشته را احتیاجی دترمینیستی (جبرگرایانه) برای درک دوران پیشین می دانند! ۴۰سال حکومت دینی را بقول احمد کسروی، طلبِ جامعه به روحانیت میدانند! اینچنینْ بردگان برای توجیه خود محتاج تعویق نیروی خود و سپری شدن زمان بهدست اربابان بهنام آماده شدن شرایط هستند. نیروی در خلاء صرفا دیگری را بازتولید خواهد کرد.
۳: ۲۲ بهمن لحظهی ثبت و رویت پذیری، ورای قرادادها و بازنمایی هاست. دقایقی از پروسهی شدن که همه را به تأثیرپذیری وامیدارد. تنها همین یک روز در برابر روایت مخالفان انقلاب میتواند مقاومت کند و کرده است. تنها همین یک روز میداند حقْ قدرت است، ذهنیتْ امتداد بدن است، آگاهیْ ویژگیِ کنش است، انتظارْ مصالحه است و چون هست و در خلاء نیست ۴۰سال است اجازه نداده کسی به عنوان سخنگو و رهبر انحصاری اش برای بازنمایی و توضیح بهوجود آید . با ۲۲ بهمن میتوان فهمید نتیجهْ فقط تاریخی/زمانی نیست؛ شدنِ انقلابی جدا از نتایج انقلابات است.
۴: ادارهی شواریی یکبار دیگر بعد از ۴۰ سال از دل مبارزات کارگران مطرح میشود. شوراها، کمیتهها و سازماندهی های محلیِ انقلاب ۵۷ که بعدها به سرعت سرکوب شدند گویا دوباره برگشتهاند. اما اينبار از دریچهی حال. این "باید"ی است که از "هست" استنتاج شده؛ از مبارزه در حال. گذشتهی از دست رفتهْ نه بهعنوان یک زمان بلکه بهعنوان یک تجربه که هرگز محتاج زمان نبود تا برگرددْ پیوستگی قدرت خود را نشان میدهد .
۵: نیروی مقابل قدرت شورایی هرگز هیچ موضوعیت تاریخی در هیچ کجا و هیچ زمانی نداشته است که دلایلش را بهعنوان تجربهای اجتنابناپذیر برای گذر زمان موضوعیت دهیم. از سرکوب شوراها و کمیتهها در کارخانهها و محلات تا سرکوب و بازداشت کارگران در خوزستان و جاهای دیگر یک امر ایجابی هدف قرار گرفته است. نیرویی که با خویشتن خویش تفاوت دارد و محتاج دیگری نیست تا خود را رویتپذیر سازد. همان که اسماعیل بخشی گفت: میگویند بما شرایط کل کشور چنین است اما مگر ما برای ایجاد این شرایط مقصریم؟ هر رهبر ضد انقلابی و یا خودْخواندهای در تاریخ همواره چنین مسألهای را بهخصوص بعد از قدرتگیری برای کارگران بازگو کرده است.
تصویر انقلاب۵۷ از مریم زندی
متن از ساسان صدقی
#انقلاب #طبقه_کارگر #شوراهای_مردمی #آلترناتیو_ما_شوراست #انسان_ماه_بهمن
@Sarkhatism
Telegram
attach 📎